شمارهٔ ۱ - قصیده انجمنیه عمان سامانی شعرای اصفهان در نیمه دوم سده ۱۳ هجری
دیگران را شور بستان بر سر و شوق چمن
ما و رندان غزلخوان و فضای انجمن
ما هنر را اخترانیم انجمن ما را سپهر
ما سخن را بلبلانیم انجمن ما را چمن
اندرآ، تا حوزه یی بینی پر از عقل و روان
اندرآ، تا روضه یی بینی پر از سرو و سمن
محفلی آماده در وی هم محبت هم صفا
مجمعی آواره از وی هم تکلف هم محن
یک طرف گرم غزلخوانی ظریفان جوان
یک طرف مست سخنرانی حریفان کهن
جمله دانایان حکمت جمله دارایان فضل
جمله اربابان دانش جمله استادان فن
جمله ماه ذوق و این فرخنده محفلشان سپهر
جمع شمع ذوق و این زیبنده مجلشان لگن
صاحب این انجمن پیری که از بس روشنی
آفتاب اندر بر رایش نیارد دم زدن
عارفی از پای تا سر حلم و تسلیم و رضا
فاضلی از فرق تا پا دانش و فضل و فطن
زان فقیران را پدر خوانندش ارباب هنر
که پرستار فقیران است در سر و علن
اندر این ملکش به عرفان نیست همتا، هم مگر
بوالوفا از کرد خیزد یا اویس اندر قرن
او به صدر انجمن مانند مه بر آسمان
دیگران بر گرد او صف بسته چون عقد پرن
آن یکی مسکین و در گنجینه طبعش نهان
هر چه لعل اندر بدخشان است و در اندر عدن
عارفی فرخنده کار است و اریبی هوشمند
فاضلی کامل عیار است و ادیبی ممتحن
وان دگر پرتو که خورشیدیست با فر و شکوه
ز آسمان مردمی در انجمن پرتو فکن
زیبد این شعر منوچهری به وصف حضرتش
گرچه او خود گفته در مدح ابوالقاسم حسن
«شعر او فردوس را ماند که اندر شعر اوست
هرچه در فردوس ما را وعده داده ذوالمنن »
او چو مسکین در هنر مسکین چو او در مردمی
این چو آن یک هوشیار و آن چو این یک مهر تن
هر دو پنداری که یک جانند پنهان در دو جسم
یا یکی جسمند ظاهر گشته در دو پیرهن
وان دگر افسر که می شاید به بازار سخن
رشته اشعار او را گوهر جانها ثمن
خاطرش را هر چه اندر روضه باغ ارم
خامه اش را هر چه اندر ناف آهوی ختن
وان دگر باشد بقا کز نظم چون آب بقا
غم همی بزداید از دل جان همی بخشد به تن
هی عبیر آرد، به دفتر چونکه برگیرد قلم
هی گهر ریزد، به محفل چونکه بگشاید دهن
وان دگر پور هما عنقا که در دانشوری
هست زیر شهپرش از قاف تا قاف سخن
اندر آن گلشن که او شد بلبل دستانسرای
حیف باشد استماع نغمه زاغ و زغن
وان دگر سرگشته آن بسحاق دانشور که هست
شعر روح افزاش حلوای مذاق مرد و زن
دکه قناد را ابیات او مقدار کاه
کلبه طباخ را اشعار او رونق شکن
وان دگر آشفته کز اشعار نغز دلنشین
می برد آشفتگی بیرون ز طبع انجمن
وان دگر فرخ که از فرخندگی ماند، به عید
وان دگر ساغر که از صاحبدلی ماند، به دن
وان دگر پروین که چون اشعار شیرین سرکند
در مذاق طبع آمیزد، به هم شهد و لبن
وان دگر دهقان که اندر مزرع دفتر ز نظم
پرورد پیوسته نسرین و شقیق و یاسمن
وان دگر شعری و شعرش با شرافت توأمان
وان دگر جوزا و طبعش با سعادت مقترن
گوید آن یک، چشم شوخ من همه غنج و فریب
گوید این یک، شاه من دارد قدی چون نارون
گوید این یک ماه من دارد لبی چون ناردان
گوید این یک شاه من دارد قدی چون نارون
من همی خوانم مدیح صاحب کیهان مدار
خواجه فرخ «امین الدوله » میر مؤتمن
بنده «عمانم » سلیل قطره آن استاد نظم
شیوه ام مدح تو سامان صفاهانم وطن
تا کنم مدح تو کلکم هست ابری سیل بار
تا کنم وصف تو طبعم هست بحری موج زن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیگران را شور بستان بر سر و شوق چمن
ما و رندان غزلخوان و فضای انجمن
هوش مصنوعی: دیگران را شور و هیجان بر سر و شوق چمن ما و رندان شعرخوان و فضای انجمن در بر گرفته است.
ما هنر را اخترانیم انجمن ما را سپهر
ما سخن را بلبلانیم انجمن ما را چمن
هوش مصنوعی: ما اهل هنر هستیم و جمع ما مانند ستارههای آسمان میدرخشد؛ گفتار ما مانند بلبلانی است که در باغ به آواز میآیند و جمع ما مانند گلزار است.
اندرآ، تا حوزه یی بینی پر از عقل و روان
اندرآ، تا روضه یی بینی پر از سرو و سمن
هوش مصنوعی: وارد شو تا جایی را ببینی پر از دانش و روح. وارد شو تا باغی را ببینی پر از سرو و گل شمشاد.
محفلی آماده در وی هم محبت هم صفا
مجمعی آواره از وی هم تکلف هم محن
هوش مصنوعی: جایی برای جمع شدن آماده است که در آن محبت و صفا وجود دارد. این محفل از هر گونه تکلف و مشکلات دور است و به نوعی به همه آزادی و راحتی میبخشد.
یک طرف گرم غزلخوانی ظریفان جوان
یک طرف مست سخنرانی حریفان کهن
هوش مصنوعی: در یک طرف، جوانان با ظرافت غزل میخوانند و در طرف دیگر، رقبای قدیمی به مستی و شیوایی سخنرانی میکنند.
جمله دانایان حکمت جمله دارایان فضل
جمله اربابان دانش جمله استادان فن
هوش مصنوعی: تمام دانایان دارای حکمت هستند، همه افراد با فضیلت دارای فضیلت هستند، تمام صاحبان دانش افراد عالم هستند و همه استادان در رشته خود مهارت دارند.
جمله ماه ذوق و این فرخنده محفلشان سپهر
جمع شمع ذوق و این زیبنده مجلشان لگن
هوش مصنوعی: در این محفل خوشایند و پر از شادی، تمام زیباییها و ذوقها جمع شدهاند. مانند شمعهایی که در آسمان میدرخشند، این جمع نیز روشنایی و سرور را به وجود آورده است.
صاحب این انجمن پیری که از بس روشنی
آفتاب اندر بر رایش نیارد دم زدن
هوش مصنوعی: این شخص که ریاست این جمع را بر عهده دارد، به قدری تحت تأثیر نور و روشنایی آفتاب قرار گرفته است که حتی نمیتواند صحبت کند.
عارفی از پای تا سر حلم و تسلیم و رضا
فاضلی از فرق تا پا دانش و فضل و فطن
هوش مصنوعی: عارفی که در تمام وجودش صبر و پذیرش و رضا دیده میشود، و فردی که از سر تا پایش دانش، فضیلت و هوشمندی موج میزند.
زان فقیران را پدر خوانندش ارباب هنر
که پرستار فقیران است در سر و علن
هوش مصنوعی: پدر هنر، کسی است که از فقیران حمایت میکند و هم در پنهان و هم در آشکار از آنها نگهداری میکند.
اندر این ملکش به عرفان نیست همتا، هم مگر
بوالوفا از کرد خیزد یا اویس اندر قرن
هوش مصنوعی: در این سرزمین کسی نیست که به درستی علم عرفان را بشناسد و به آن دست یابد، جز شاید بوالوفا که از کارهای خود برمیخیزد یا اویس که در زمان خودش میدرخشد.
او به صدر انجمن مانند مه بر آسمان
دیگران بر گرد او صف بسته چون عقد پرن
هوش مصنوعی: او مانند ماه در صدر جمع قرار دارد و دیگران دور او جمع شدهاند، مانند دانههای یک رشته گرد هم آمدهاند.
آن یکی مسکین و در گنجینه طبعش نهان
هر چه لعل اندر بدخشان است و در اندر عدن
هوش مصنوعی: یک نفر فقیر وجود دارد که در وجودش گنجینهای پنهان است، گنجینهای که در آن تمام سنگهای قیمتی مثل لعلهای بدخشان و دیگر زیباییها مانند آنچه در عدن است، نهفته است.
عارفی فرخنده کار است و اریبی هوشمند
فاضلی کامل عیار است و ادیبی ممتحن
هوش مصنوعی: یک عارف خوشبخت و شاداب، انسانی دانا و باهوش است که ویژگیهای برجستهای دارد. همچنین، یک فرد با استعداد و ماهر در ادبیات، تواناییهایش را به خوبی نشان میدهد و در قضاوت و آزمونهای ادبی مهارت دارد.
وان دگر پرتو که خورشیدیست با فر و شکوه
ز آسمان مردمی در انجمن پرتو فکن
هوش مصنوعی: و دیگر نور که مانند خورشید با عظمت و شکوه از آسمان به سمت مردم در جمع میتابد.
زیبد این شعر منوچهری به وصف حضرتش
گرچه او خود گفته در مدح ابوالقاسم حسن
هوش مصنوعی: این شعر درباره ویژگیهای حضرت پیامبر (ص) است، هرچند که شاعر در واقع به مدح ابوالقاسم حسن پرداخته است.
«شعر او فردوس را ماند که اندر شعر اوست
هرچه در فردوس ما را وعده داده ذوالمنن »
هوش مصنوعی: شعر او مانند بهشت است، چون در اشعارش هر آنچه که در بهشت به ما وعده داده شده، وجود دارد.
او چو مسکین در هنر مسکین چو او در مردمی
این چو آن یک هوشیار و آن چو این یک مهر تن
هوش مصنوعی: او مانند یک مسکین در هنر، بیخبر و ساده است. این شخص و آن شخص هر دو در جنبهای خاص از زندگی خود به سادگی و بیخبری مشغولند؛ یکی از آنها آگاه و بیدار است و دیگری نسبت به مسائل عاطفی و انسانی حساس و مهربان.
هر دو پنداری که یک جانند پنهان در دو جسم
یا یکی جسمند ظاهر گشته در دو پیرهن
هوش مصنوعی: هر دو به گونهای احساس میکنند که یک روح دارند، در حالی که در دو جسم متفاوت جای گرفتهاند. به ظاهر، این دو نفر در دو لباس مختلف دیده میشوند، ولی در درون یکی هستند.
وان دگر افسر که می شاید به بازار سخن
رشته اشعار او را گوهر جانها ثمن
هوش مصنوعی: آن کسی که در بازار سخن به خوبی میدرخشد، اشعارش برای جانها باارزش و گرانبهاست.
خاطرش را هر چه اندر روضه باغ ارم
خامه اش را هر چه اندر ناف آهوی ختن
هوش مصنوعی: دلش را هر چیزی که در باغ ارم یادآور شود و قلمش را هر چیزی که در رنگ و بوی آهوی ختن حس کند، پر میکند.
وان دگر باشد بقا کز نظم چون آب بقا
غم همی بزداید از دل جان همی بخشد به تن
هوش مصنوعی: و دگر چیزی که باقی است، مانند آب که از نظم بقا به وجود میآید، غم را از دل دور میکند و جان را به تن زندگی میبخشد.
هی عبیر آرد، به دفتر چونکه برگیرد قلم
هی گهر ریزد، به محفل چونکه بگشاید دهن
هوش مصنوعی: ای کسی که عطر و بوی خوش به همراه داری، وقتی قلم را بر میداری تا بنویسی، مانند جواهراتی ارزشمند از گوهرها میریزید. و وقتی در محفل صحبت میکنی، مثل این است که دهن تو پر از گنجینههای با ارزش میشود.
وان دگر پور هما عنقا که در دانشوری
هست زیر شهپرش از قاف تا قاف سخن
هوش مصنوعی: یکی از پسران هما که در دانش و علم برتری دارد، زیر پرهای او از قاف تا قاف، سخن و کلام وجود دارد.
اندر آن گلشن که او شد بلبل دستانسرای
حیف باشد استماع نغمه زاغ و زغن
هوش مصنوعی: در آن باغی که او به بلبل خوشخوان تبدیل شده، گوش دادن به آواز زاغ و زغن نادرست و ناچیز است.
وان دگر سرگشته آن بسحاق دانشور که هست
شعر روح افزاش حلوای مذاق مرد و زن
هوش مصنوعی: و دیگر کسی که در دانش و علم سرگردان است، شعری دارد که به مانند شیرینیای میباشد که روح مرد و زن را تازه میکند و لذت میبخشد.
دکه قناد را ابیات او مقدار کاه
کلبه طباخ را اشعار او رونق شکن
هوش مصنوعی: شعرهای قناد به اندازه کمی کاه در یک دکه ارزش دارند، در حالی که اشعار طباخ میتوانند فضایی شاداب و زنده ایجاد کنند.
وان دگر آشفته کز اشعار نغز دلنشین
می برد آشفتگی بیرون ز طبع انجمن
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به دو حالت اشاره میکند. یکی اینکه افرادی که از شعرهای زیبا و دلنشین لذت میبرند، به آرامش میرسند و احساس شادمانی میکنند. و دیگری اینکه این شعرهای زیبا میتوانند ذهن و احساسات دیگران را از آشفتگیها و ناامیدیها دور کنند و به آنها روحیه و امید ببخشند. به طور کلی، شعرهای نغز و دلنشین میتوانند محل تجمعی برای افکار مثبت و احساسات خوشایند باشند.
وان دگر فرخ که از فرخندگی ماند، به عید
وان دگر ساغر که از صاحبدلی ماند، به دن
هوش مصنوعی: یک فرد خوشبخت که از خوشبختی خود باقی مانده، در جشنها و عیدها میدرخشد. و دیگری جامی است که از دلسوزی و مهربانی صاحب خود باقی مانده و در زندگی همچنان ادامه دارد.
وان دگر پروین که چون اشعار شیرین سرکند
در مذاق طبع آمیزد، به هم شهد و لبن
هوش مصنوعی: شخصی دیگر به نام پروین وجود دارد که شعرهایش به اندازهای شیرین و خوشمزه است که مانند شهد و شیر مخلوط میشود و طعم دلپذیری را به ذهن و احساسات فرد میدهد.
وان دگر دهقان که اندر مزرع دفتر ز نظم
پرورد پیوسته نسرین و شقیق و یاسمن
هوش مصنوعی: و البته کشاورزی که در مزرعهاش با نظم و ترتیب گلهای نسرین، شقایق و یاسمن را پرورش میدهد، نشاندهندهی تلاش و دقت او در کارش است.
وان دگر شعری و شعرش با شرافت توأمان
وان دگر جوزا و طبعش با سعادت مقترن
هوش مصنوعی: شعر دیگر با ویژگیهای عالی همراه است و شاعرش به طرز خوشبختی میبیند.
گوید آن یک، چشم شوخ من همه غنج و فریب
گوید این یک، شاه من دارد قدی چون نارون
هوش مصنوعی: شخصی به چشمان بازیگوش و فریبندهاش اشاره میکند که پر از ناز و نازکدلی است. دیگری نیز دربارهی محبوبش صحبت میکند و میگوید که او قدی زیبا و بلند دارد که شبیه درخت نارون است.
گوید این یک ماه من دارد لبی چون ناردان
گوید این یک شاه من دارد قدی چون نارون
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به زیبایی و جذابیت دارد. به نوعی فردی را توصیف میکند که زیبایی و شکوه فوقالعادهای دارد، به طوری که لبهایش به میوهای خوشمزه و قدش به درختی بزرگ و استوار تشبیه شده است. به طور کلی، این بیان نشاندهنده ستایش از ویژگیهای ظاهری و شکوه آن شخص است.
من همی خوانم مدیح صاحب کیهان مدار
خواجه فرخ «امین الدوله » میر مؤتمن
هوش مصنوعی: من در ستایش صاحب کیهان و فرمانروای خوشبخت، امین الدوله، شعر میسرایم.
بنده «عمانم » سلیل قطره آن استاد نظم
شیوه ام مدح تو سامان صفاهانم وطن
هوش مصنوعی: من خدمتگزار عمان هستم و مانند قطرهای از دریای آن استاد بزرگ در نظم و شعر، به مدح تو پرداختهام و سرزمین صفاهان را وطن خود میدانم.
تا کنم مدح تو کلکم هست ابری سیل بار
تا کنم وصف تو طبعم هست بحری موج زن
هوش مصنوعی: برای ستایش تو، همهی وجودم مانند ابری است که بارش دارد. برای وصف تو، روحم همچون دریا است که موج میزند.