بخش ۴۱
در بیان محاربهی آن موحد صاحب یقین در میدان مشرکین و پیغام آوردن جبرئیل امین از حضرت رب العالمین و افتادن آن حضرت از زین بر زمین، سلام اللّه علیه الی یوم الدین.
گشت تیغ لامثالش، گرم سیر
از پی اثبات حق و نفی غیر
ریخت بر خاک از جلادت خون شرک
شست ز آب وحدت از دین رنگ و چرک
جبرئیل آمد که ای سلطان عشق
یکه تاز عرصهی میدان عشق
دارم از حق بر تو ای فرخ امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام
گوید ای جان حضرت جان آفرین
مر تر ابر جسم و بر جان، آفرین
محکمی ها از تو میثاق مراست
رو سپیدی از تو عشاق مراست
این دویی باشد ز تسویلات نفس
من توام، ای من تو، در وحدت تو من
چون خودی را در هم کردی رها
تو مرا خون، من ترایم خونبها
مصدری و ماسوا، مشتق تراست
بندگی کردی، خدایی حق تراست
هرچه بودت، دادهیی اندر رهم
در رهت من هرچه دارم می دهم
کشتگانت را دهم من زندگی
دولتت را تا ابد پایندگی
شاه گفت ای محرم اسرار ما
محرم اسرار ما از یار ما
گرچه تو محرم به صاحبخانهای
لیک تا اندازهای، بیگانهای
آنکه از پیشش سلام آوردهیی
و آنکه از نزدش پیام آوردهیی
بی حجاب اینک هم آغوش من ست
بی تو رازش جمله در گوش منست
از میان رفت آن منی و آن تویی
شد یکی مقصود و بیرون شد دویی
گر تو هم بیرون روی، نیکوترست
ز آنکه غیرت، آتش این شهپرست
جبرئیلا رفتنت زینجا نکوست
پرده کم شودرمیان ما و دوست
رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما واو، حایل مشو
از سر زین بر زمین آمد فراز
وز دل و جان برد بر جانان نماز
با وضویی از دل وجان شسته دست
چار تکبیری بزد بر هرچه هست
گشته پر گل، ساجدی عمامهش
غرقه اندر خون، نمازی، جامهاش
بر فقیه از آن رکوع و آن سجود
گفت اسرار نزول و هم صعود
بر حکیم از آن قعود و آن قیام
حل نمود اشکال خرق و التیام
و آن سپاه ظلم و آن احزاب جور
چون شیاطین مر نمازی را، بدور
تیر بر بالای تیر بیدریغ
نیزه بعد از نیزه تیغ از بعد تیغ
قصه کوته شمرذی الجوشن رسید
گفتگو را، آتش خرمن رسید
ز آستین، غیرت برون آورد دست
صفحه را شست و قلم را، سرشکست
از شنیدن، دیده بیتابست و گوش
شد سخنگوی از زبان من، خموش
آنکه عمان را در آوردی بموج
گاه بردی در حضیض و گه به اوج
نالههای بیخودانه بس کشید
اندرین جا، پای خود واپس کشید
بیش از آن یارای در سفتن نداشت
قدرت زین بیشتری گفتن نداشت
شرمسارم از معانی جوئیش
عذر خواهم از پریشان گوئیش
حق همی داند که غالی نیستم
اشعری و اعتزالی نیستم
اتحادی و حلولی نیستم
فارغ از اقوال بی معنیستم
لیک من دارم دل دیوانهیی
با جنون خوش از خرد بیگانهیی
گاهگاهی از گریبان جنون
سر به شیدایی همی آرد برون
سعی ها دارد پی خامی من
سخت می کوشد به بد نامی من
لغزشی گر رفت نی از قائلست
آنهم از دیوانگی های دلست
منتها چون رشته باشد با حسین
شاید ای دانا کنی گر غمض عین
قافیه محهول اگر شد درپذیر
و آنچه باشد، شو رودور وزیر و پیر
دل بسی زین کار کردهست وکند
عشق ازین بسیار کردهست و کند
***
چونکه از اسرار سنگی بار شد
نام او «گنجینة الاسرار» شد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در بیان محاربهی آن موحد صاحب یقین در میدان مشرکین و پیغام آوردن جبرئیل امین از حضرت رب العالمین و افتادن آن حضرت از زین بر زمین، سلام اللّه علیه الی یوم الدین.
هوش مصنوعی: در مورد مبارزه با مشرکان، خدایی که یقین دارد، پیام جبرئیل از سوی پروردگار جهانیان را دریافت میکند و آن حضرت از زین به زمین میافتد. درود خدا بر او تا روز قیامت.
گشت تیغ لامثالش، گرم سیر
از پی اثبات حق و نفی غیر
هوش مصنوعی: تیغی که مشابهی ندارد، با شتاب در حال حرکت است تا حق را ثابت کند و باطل را رد کند.
ریخت بر خاک از جلادت خون شرک
شست ز آب وحدت از دین رنگ و چرک
هوش مصنوعی: خون شرک بر زمین ریخته شد و با آب وحدت، رنگ و آلودگی دین شسته شد.
جبرئیل آمد که ای سلطان عشق
یکه تاز عرصهی میدان عشق
هوش مصنوعی: جبرئیل آمد و به سلطانی که در میدان عشق بیبدیل است، پیام آورد.
دارم از حق بر تو ای فرخ امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام
هوش مصنوعی: من به تو، ای امام خوشبخت، سلام، تحیت و پیام میآورم.
گوید ای جان حضرت جان آفرین
مر تر ابر جسم و بر جان، آفرین
هوش مصنوعی: میگوید ای جان، خالق حیاتی که جانها را آفریده است، بر روی جسم تو مانند ابر، آفرین میگوید و بر روح تو نیز آفرین میفرستد.
محکمی ها از تو میثاق مراست
رو سپیدی از تو عشاق مراست
هوش مصنوعی: محکمترین امید و وعده من به تو بستگی دارد و عشق و محبت من به دیگران نیز به خاطر توست.
این دویی باشد ز تسویلات نفس
من توام، ای من تو، در وحدت تو من
هوش مصنوعی: این دوگانگی که در وجود من ناشی از وسوسههای نفس است، در حقیقت تو هستی، ای وجود من، در یکپارچگی تو من وجود دارم.
چون خودی را در هم کردی رها
تو مرا خون، من ترایم خونبها
هوش مصنوعی: وقتی خودت را گم کردی و رها شدی، من به خاطر تو به شدت آسیب دیدهام و در واقع باید برای این درد هزینه بپردازم.
مصدری و ماسوا، مشتق تراست
بندگی کردی، خدایی حق تراست
هوش مصنوعی: تنها خداوند است که از هر چیزی فراتر و بالاتر است. تو با بندگی و اطاعت از او به مقام والایی دست یافتهای. حقی که خداوند بر تو دارد نتیجه این بندگی است.
هرچه بودت، دادهیی اندر رهم
در رهت من هرچه دارم می دهم
هوش مصنوعی: هر چیزی که دارم، به خاطر توست و در مسیر تو قرار دارد. من تمام داراییام را به تو تقدیم میکنم.
کشتگانت را دهم من زندگی
دولتت را تا ابد پایندگی
هوش مصنوعی: من به کشتههای تو زندگی میبخشم و برای همیشه از دولتت حمایت میکنم.
شاه گفت ای محرم اسرار ما
محرم اسرار ما از یار ما
هوش مصنوعی: سلطان گفت: ای کسی که به رازهای ما آگاهی، تو تصریحاً در ارتباط با دوست ما نیز به رازهای او آشنا هستی.
گرچه تو محرم به صاحبخانهای
لیک تا اندازهای، بیگانهای
هوش مصنوعی: هر چند که تو با صاحبخانه آشنایی و رابطه نزدیکی داری، اما باز هم تا حدی کمی بیگانه هستی.
آنکه از پیشش سلام آوردهیی
و آنکه از نزدش پیام آوردهیی
هوش مصنوعی: کسی که برایتان سلام فرستاده و کسی که از نزد او خبری آوردهاید.
بی حجاب اینک هم آغوش من ست
بی تو رازش جمله در گوش منست
هوش مصنوعی: بدون حجاب، اکنون در آغوش من است و رازهای زیادی در گوشم دارد که به تو مربوط میشود.
از میان رفت آن منی و آن تویی
شد یکی مقصود و بیرون شد دویی
هوش مصنوعی: آن من و تو از بین رفتهاند و یکی شدهاند؛ اهداف مشترک به وجود آمده و دوگانگی از بین رفته است.
گر تو هم بیرون روی، نیکوترست
ز آنکه غیرت، آتش این شهپرست
هوش مصنوعی: اگر تو هم از اینجا خارج شوی، بهتر است؛ زیرا غیرت همچون آتش، این پرچم را بر میافرازد.
جبرئیلا رفتنت زینجا نکوست
پرده کم شودرمیان ما و دوست
هوش مصنوعی: رفتنت از اینجا برای ما خوب است، زیرا باعث میشود فاصله ما با دوست کمتر شود و ارتباط بهتری برقرار کنیم.
رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما واو، حایل مشو
هوش مصنوعی: از من ناراحت نشو، بین ما فاصلهی عاطفی ایجاد نکن.
از سر زین بر زمین آمد فراز
وز دل و جان برد بر جانان نماز
هوش مصنوعی: از بالای اسب بر زمین پایین آمد و با تمام وجودش برای محبوبش نماز خواند.
با وضویی از دل وجان شسته دست
چار تکبیری بزد بر هرچه هست
هوش مصنوعی: با حالتی پاک و باطنی خالص، دستی به چهار تکبیر بر هر چیزی بزنید و آن را تقدیس کنید.
گشته پر گل، ساجدی عمامهش
غرقه اندر خون، نمازی، جامهاش
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف میشود که فردی که در حال عبادت و سجده است، به قدری در تفکر و دعا غرق شده که لباسش آغشته به خون و گل شده است. این تصویر نشاندهندهی عمق احساسات و جانفشانی او در مسیر ایمان و عبادت است.
بر فقیه از آن رکوع و آن سجود
گفت اسرار نزول و هم صعود
هوش مصنوعی: فقیه به واسطهی حالات رکوع و سجود، رازهای نزول و صعود را بیان کرد.
بر حکیم از آن قعود و آن قیام
حل نمود اشکال خرق و التیام
هوش مصنوعی: حکیم با نشستن و برخاستن خود، مسأله پیچیدهای را حل کرد که به نوعی به زخمها و بهبود آنها مربوط میشود.
و آن سپاه ظلم و آن احزاب جور
چون شیاطین مر نمازی را، بدور
هوش مصنوعی: سپاه ظلم و گروههای ستمگر همچون شیاطینی هستند که نماز را دور کردهاند.
تیر بر بالای تیر بیدریغ
نیزه بعد از نیزه تیغ از بعد تیغ
هوش مصنوعی: تیراندازی بدون کمبود و با قدرت، با پی در پی تیرها و نیزهها و سپس شمشیرها ادامه دارد.
قصه کوته شمرذی الجوشن رسید
گفتگو را، آتش خرمن رسید
هوش مصنوعی: داستان را کوتاه کن، زیرا سخن به جایی رسیده که آتش، خوشههای گندم و محصول را در بر گرفته است.
ز آستین، غیرت برون آورد دست
صفحه را شست و قلم را، سرشکست
هوش مصنوعی: غیرت از آستین بیرون آمد و صفحه را شست و قلم را شکست.
از شنیدن، دیده بیتابست و گوش
شد سخنگوی از زبان من، خموش
هوش مصنوعی: چشمانم از شنیدن بیتاب شده و گوشم در حال بیان احساسات من است، در حالی که زبانم سکوت کرده است.
آنکه عمان را در آوردی بموج
گاه بردی در حضیض و گه به اوج
هوش مصنوعی: کسی که عمان را به وجود آورد، گاهی آن را به اوج رساندی و گاهی نیز به پایینترین سطح کشاندی.
نالههای بیخودانه بس کشید
اندرین جا، پای خود واپس کشید
هوش مصنوعی: در اینجا به شکایت و نالههای بیمورد پایان میدهم و دیگر از این مکان دور میشوم.
بیش از آن یارای در سفتن نداشت
قدرت زین بیشتری گفتن نداشت
هوش مصنوعی: او نتوانست بیشتر از این در دل خود نگه دارد، زیرا تواناییاش برای بیان احساساتش به پایان رسیده بود.
شرمسارم از معانی جوئیش
عذر خواهم از پریشان گوئیش
هوش مصنوعی: از اینکه معنای کلمات را جستجو میکنم، شرمندهام و بهخاطر نداشتن بیان خوب، عذرخواهی میکنم.
حق همی داند که غالی نیستم
اشعری و اعتزالی نیستم
هوش مصنوعی: خداوند خوب میداند که من نه از پیروان غالی هستم و نه از معتزله.
اتحادی و حلولی نیستم
فارغ از اقوال بی معنیستم
هوش مصنوعی: من نه در اتحاد هستم و نه در حلول، از حرفهای بیمحتوا و بیمعنی آزاد هستم.
لیک من دارم دل دیوانهیی
با جنون خوش از خرد بیگانهیی
هوش مصنوعی: اما من دلی دیوانه دارم که از جنون لذت میبرد و از عقل و خرد بیگانه است.
گاهگاهی از گریبان جنون
سر به شیدایی همی آرد برون
هوش مصنوعی: گاهی از دل جنون، شوق و ذوقی برای دیوانگی نمایان میشود.
سعی ها دارد پی خامی من
سخت می کوشد به بد نامی من
هوش مصنوعی: تلاشها از روی نادانی من به شدت میکوشند که من را بدنام کنند.
لغزشی گر رفت نی از قائلست
آنهم از دیوانگی های دلست
هوش مصنوعی: اگر نی از کسی بگریزد، این فقط ناشی از جنون و دیوانگی دل است.
منتها چون رشته باشد با حسین
شاید ای دانا کنی گر غمض عین
هوش مصنوعی: اما چون رشته ارتباطی با حسین باشد، ای دانا، شاید بتوانی با بیتوجهی به آن، خود را آزاد کنی.
قافیه محهول اگر شد درپذیر
و آنچه باشد، شو رودور وزیر و پیر
هوش مصنوعی: اگر قافیهی ناشناختهای پیش آمد، آن را بپذیر و هر چه پیش میآید، مانند وزیر و پیر، دور از فکر و تردید شو.
دل بسی زین کار کردهست وکند
عشق ازین بسیار کردهست و کند
هوش مصنوعی: دل در این کارها بسیار زحمت کشیده و عشق هم از این مسایل بهاندازهی کافی غم و غصه کشیده است.
چونکه از اسرار سنگی بار شد
نام او «گنجینة الاسرار» شد
هوش مصنوعی: وقتی که از رازهای نهفته در دل سنگها پرده برداشته شد، نام او به «گنجینه اسرار» تبدیل گشت.
حاشیه ها
1397/11/03 19:02
نادر کیادلیری
این دوئی باشد ز تسویلات ظن
من توام ، ای من تو ، در وحدت ، تو من
چون خودی را در رهم کردی رها
تو مرا خون ، من ترایم خون بها
چون که از اسرار سنگین بار شد
نام او گنجینة الاسرار شد
1400/02/29 08:04
جانان
چقدر زیبا ، مخلصانه ، عاشقانه
1401/05/08 09:08
احمـــدترکمانی
جبرئیل آمد که ای سلطان عشق
یکه تاز عرصهی میدان عشق
دارم از حق بر تو ای فرخ امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام
گوید ای جان حضرت جان آفرین
هرچه بودت، دادهیی اندر رهم
در رهت من هرچه دارم می دهم
یکی از نوحه های قدیمی که مرحوم حاج اصغر اصفهانی خونده همین نوحه است.

عمان سامانی