باب هفتم در حیاء، وفا، صدق، رحمت و شفقت - مذهب مختار
اصحابنا میفرمایند که این اخلاق به غایت مکرّر و مجوّف است. هر بیچارهای که به یکی از این اخلاق ردیئه مبتلا گردد، مدة العمر خائب و خاسر باشد، و بر هیچ مرادی ظفر نیابد. خود روشن است که صاحب حیا از همه نعمتها محروم باشد و از اکتساب جاه و اقتناء مال قاصر، حیا پیوسته میان او و مرادات او مانعی عظیم و حجابی غلیظ شده، همواره بر بخت و طالع خود گریان باشد. گریه ابر را که حیا گفتهاند از اینجا گرفتهاند.
رسول علیه السلام میفرماید «الحیاء تمنع الرزق» و مشاهده میرود که هر کس که بیشرمی پیشه گرفت و بیآبرویی مایه ساخت، پوست خلق میکند، هر چه دلش میخواهد میگوید، سر هیچ آفریدهای را به گوزی نمیخرد، خود را از موانع به معارج اعلی میرساند و بر مخدومان و بزرگتران از خود، بلکه بر کسانی هم که او را ... باشند تنعم میکند؛ و خلایق بواسطه وقاحت از او میترسند. و آن بیچاره محروم که به سمت حیا موسوم گشته، پیوسته در پس درها بازمانده و در دهلیزخانهها سر به زانوی حرمان نهاده؛ چوب دربانان خورَد، و پسِ گردن خارد، و به دیده حسرت در اصحاب وقاحت نگرد و گوید:
اما وفا؛ میفرمایند که وفا نتیجه دنائت نفس و غلبه حرص است. چه هر کس که اندک چیزی از مخدومی یا دوستی بدو لاحق باشد یا به وسیلت آن مخدوم یا دوست، او را وجه معاش و معاشرتی حاصل آمد، حرص و شره او را به طمع جذب امثال آن منافع بر آن دارد که همه روزه چون حجّام فضول آن مسکین را ابرام نماید، و آن بیچاره از مشاهده او به جان رسیده ملول شود تا چون خود را از شر صحبت وی خلاص دهد؟ چون آن وفادار را بیند گوید:
ملک الموتم از لقای تو به
قدما چنین حرکات را نادانسته تحسین کردهاند. و هرگاه کسی در وفا به اقصیالغایه برسد به سگ تشبیه نمودهاند. مرد باید که نظر با فایده خود دارد، و چون غرضی که دارد حاصل کند و توقعی دیگر باقی نماند اگر خود پدرش باشد باید که قطعا بدو التفات ننماید؛ هر بامداد با قومی و هر شبانگاه با طایفهای بسر برد. هرکس که از عمر خود برخورداری طلبد باید که نظر بدین ترّهات نکند تا از نعمت همگنان و صحبت ایشان محظوظ و متلذذ گردد؛ مردم از او ملول نشوند و یقین شناسد که:
از هر دیگی نوالهای خوش باشد
حکایت: گویند که محییالدین عربی که حکیم روزگار و مقتدای علمای عصر خود بود، سی سال با مولانا نورالدین رصدی شب و روز مصاحب بود، و یک لحظه بی یکدیگر قرار نگرفتندی، چند روز که نورالدین در مرض موت بود محییالدین بر بالین او به شرب مشغول بود. شبی به حجره رفت، بامداد که در خانه آمد غلامان را مویها بریده به عزای نورالدین مشغول دید. پرسید که حال چیست؟ گفتند مولانا نورالدین وفات کرد. گفت: «دریغ نورالدین». پس روی به غلام خود کرد و گفت: «نمشی و نطلب حریفا آخر»؛ و هم از آنجا به حجره خود عودت فرمود. گویند بیست سال بعد از آن عمر یافت و هرگز کسی نام نورالدین از زبان او نشنید. راستی همگنان را واجب است که وفا از آن حکیم یگانه روزگار بیاموزند.
باز کدام دلیل واضحتر از اینکه هر کس خود را به وفا منسوب کرد همیشه غمناک بود و عاقبت عمر بیفایده در سر آن کار کند؟؛ چنانکه فرهاد بیستون را کند و هرگز به مقصود نرسید تا عاقبت جان شیرین در سر کار شیرین کرد؛ در حسرت میمرد و میگفت:
و آن مسکین را که مجنون بنیعامر گویند جوانی بود عاقل و فاضل. ناگاه دل در دخترکی لیلی نام بست. در وفای او زندگانی بر او تلخ شد و هرگز تمتعی از او نیافت؛ سر و پا برهنه در بیابان ها دویدی و گفتی:
بزرگان ما راست میگویند «خُلقی را که ثمره این باشد ترک کردن اولی است.»
اما صدق، بزرگان ما میفرمایند که این خلق ارذل خصایل است، چه ماده خصومت و زیانزدگی صدق است. هر کس نهج صدق ورزد پیش هیچ کس عزتی نیابد. مرد باید که تا بتواند پیش مخدومان و دوستان خوشآمد و دروغ و سخن به ریا گوید و صدق الامیر کار فرماید؛ هر چه بر مزاج مردم راست آید آن در لفظ آرد. مثلا اگر بزرگی در نیمشب گوید که «اینک نماز پیشین است»، در حال پیش جهد و گوید که «راست فرمودی، امروز به غایت آفتاب گرم است» و در تاکید آن سوگند به مصحف و سه طلاق زن یاد کند. اگر در صحبت مخنثی پیر ممسک زشت صورت باشد، چون در سخن آید، او را پهلوان زمان و ...ن درست جهان و نوخاسته شیرین و یوسف مصری و حاتم طائی خطاب کند، تا از او زر و خلعت و مرتبت یابد، و دوستی آن کس در دل او متمکن شود.
اگر کسی حاشا به خلاف این زید، و خود را به صدق موسوم گرداند: ناگاه بزرگی را از روی نصیحت گوید که تو در کودکی جماع بسیار دادهای، اکنون ترک میباید کرد، و زن و خواهر را از کار فاحش منع میباید فرمود: یا کلی را کل گوید؛ یا دبهای را دبهخایه خطاب کند؛ یا قحبهزنی را قحبه خواند، به شومی راستی این قوم از او به جان برنجند، و اگر قوتی داشته باشند، در حال او را به کار ضرب فرو گیرند؛ و اگر دیوثکی یا کلی عاجز هم باشد به مخاصمت و کلکل در آید، و انواع سفاهت با او به تقدیم رساند؛ و باقی عمر بواسطه این کلمه راست میان ایشان خصومت منقطع نشود.
بزرگان از این جهت گفتهاند که «دروغ مصلحتآمیز به که راستی فتنهانگیز» ، و کدام دلیل از این روشنتر که اگر صادقالقول صد گواهی راست ادا کند از او منّت ندارند بلکه به جان برنجند، و در تکذیب او تاویلات انگیزند؛ و اگر بی دیانتی گواهی به دورغ دهد صد نوع بدو رشوت دهند و به انواع رعایت کنند تا آن گواهی بدهد. چنانکه امروز در بلاد اسلام چندین هزار آدمی از قضات و مشایخ و فقها و عدول و اتباع ایشان را مایه معاش از این وجه است. میگویند:
اما رحمت و شفقت، اصحابنا به غایت منکر این قسماند، میفرمایند که هر کس بر مظلومی یا بر محرومی رحمت کند عصیان ورزیده باشد و خود را در معرض سخط آورده؛ بدان دلیل که هیچ امری بی خواست خدا حادث نشود. هر چه از حضرت او، که حکیم است، به بندگان رسد تا واجب نشود نرسد؛ چنانکه افلاطون گوید: «الفضیه حتی لاتوجب لا توجد»، او که ارحم الرحمین است اگر دانستی که آن کس لایق آن بلا نیست بدو نفرستادی، هر کس هر چه بدو میرسد سزاوار آن است:
سگ گرسنه، زاغ کور و بز لاغر به،
و نیز میگویند:
نیست کوری که به کوری نبود ارزانی
پس شخصی را که خدا مغضوب غضب خود گردانیده باشد، تو خواهی که بر او رحمت کنی عصیان ورزیده باشی و بر آن آثم گردی، و روز قیامت ترا بر آن مواخذه کنند. این مثل بدان ماند که شخصی بندهای از آن خود را به جهت تربیت بزند، و بیگانه او را بنوازد و بوسه دهد که «خداوند تو بد میکند که ترا میزند، ترا نعمت و خلعت میباید دادن!»؛ البته او از این کس به جان برنجد.
حکایت: در زمان مبارک حضرت رسول کفار را میگفتند که درویشان را طعام دهید. ایشان میگفتند که «درویشان بندگان خدایند اگر خواستی ایشان را طعام دادی؛ چون او نمیدهد ما چرا بدهیم؟»، چنانکه در قرآن مجید آمده است «انطعم من لو یشاء الله اطعمه ان انتم الا فی ضلال مبین». پس واجب باشد که بر هیچ آفریدهای رحمت نکنند، و به حال هیچ مظلومی و مجرمی و محتاجی و مبتلایی و گرفتاری و مجروحی و یتیمی و معیلی و درویشی و خدمتگاری- که بر در خانهای پیر یا زمینگیر شده باشد- التفات ننمایند؛ بلکه حسبه لله تعالی بدان قدر که توانند اذیتی بدیشان رسانند تا موجب رفع درجات و (کسب) خیرات باشد، و در قیامت - در یوم لا ینفع مال و لا بنون- دستگیر او شود این است آنچه در صدر کتاب با برادران وعده رفته بود. امید هست چون مبتدی بر اخلاق مختار اکابر مواظبت نماید، و آن را ملکهٔ نفس ناطقه خود گرداند، نتیجه آن هر چه تمامتر در دنیا و آخرت بیابد.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.