گنجور

بخش ۵ - حکایت

وقتی گذشتم در کلیسائی رسیدم بکاخ ترسائی دو تصویر دیدم بردیوار آن کاخ یکی را درچشم خالی بود و دیگری را در سر شاخ هر دو مقابل ایستاده و انگشت ایما گشاده با خود گفتم ایندو نقش عجیب بی حکمتی نیست باید دانست که ایمان ایشان در چیست ساعتی سر بجیب تفکر فرو کردم شفائی از آن حاصل کردم معلوم شد که زبان ملامت گشوده و کمر عداوت بسته بیخبر از معیوبی خود در مقام عیبجویی نشسته یکی خال ظاهر میکرد و دیگری شاخ هر دو بهم بنادانی در جدل گستاخ.

آن یکی را خال اندر چشم بود
بیخبر از شاخ خود در خشم بود
در ملامت سخت بربسته کمر
میزد او را طعن برخال بصر
وان دگر گستاخ گشته درفتن
بیخبر از خال چشم خویشتن
دست طعن انداخته برشاخ وی
بربساط عیب جوئی برده پی
گشت از احوال ایشانم عیان
صورت افعال خلق این جهان
که همه هستند با هم عیبجوی
بیخبر از عیب خود در پشت و روی
گر تو را هوشیست خاموشی گزین
عیب کس منگر به عیب خود ببین

الهی دیده ما را از عیب معرا کن و سینه ما را از ریب مبرا عینی عنایت فرما که هر چه در نظر آید مطلع انوار شود و دلی کرامت نماکه آنچه بخاطر رسد مخزن اسرار گردد به بزرگواری خود باری نظر غفاری برگنه کاری بگشای و به مصقل رحمت زنگ معصیت از آئینه ضمیرمان بزدای از چنگ هر رنگ و بوئی آزاد کن و بچنگ بیرنگی دلشاد تا هر نیک و بدی که بینم از خود بینم و هر رنج و راحتی که پیش آید همه بر خود گزینم نی غلط گفتم هرکه از باده بیرنگی جرعه نوش کرد بود و نبود خود بکلی فراموش کرد آنجا نیک و بد را چه مجال و از رنج و راحت چه ملال

دراین میخانه جامی گر کنی نوش
کنی بود و نبود خود فراموش
شوی آسوده ازهر بود رنگی
نشینی فارغ از هر صلح و جنگی
نماند نیک و بد را خود مجالی
ز رنج و راحتت نبود ملالی

تشنه کام بادیه عشق را کوزه هستی بسنگ نیستی نشکند زلال جاوید از سرچشمه امید نجوشد و تا از چنگ نیرنگ هندوی نفس پر مکر و فسون نرهد از هر رنگ و بوئی ممتاز نشود و خلعت بیرنگی نپوشد، کوزه هستی بشکن و زلال جاوید بنوش نفس سرکش را آرام کن و خلعت بیرنگی بپوش.

رو سبوی هستیت رازن بسنگ
تافتد مینای امیدت بچنگ
جرعه از تشنه کامی نوش کن
از کف ساقی ببانگ نای و چنگ
هندوی نیرنگ ساز نفس را
رام گردان نه بگردن پالهنگ
تا زبیرنگی بپوشی خلعتی
برکنی از برلباس بود رنگ
بخش ۴ - حکایت: پادشاهی را غلامی بود بدیع الجمال و خوش آواز عشاق بینوا را با نغمه داودی نوا ساز خسرو خاوری بدر دربار حسنش کمینه چاکری و زهره چنگی در مقام نواسنجی صوتش مشتری اتفاقاروزی بردر دولتسرای شاه نشسته بود و غزل عاشقانه بصوت حزین میسرود.بخش ۶ - حکایت: وقتی در مشهد مقدس مسافر بودم و در کاروانسرای بیکس و غریب مجاور شبی با دل شکسته و خاطر خسته در بستر بیتابی و بیخوابی غنوده طایفه از هنود پیرامنم نشسته و قفل بیان را به مفتاح زبان گشوده از آنجا که جلوه حسن معشوقی پیوسته شمع تجلی را افروخته خواهد و پروانه جان عشاق را در زبانه او بال و پر سوخته آفتاب در دل شیر بود و ماه در دهان ماهی زحل بزغاله میفروخت و مشتری خریدار بره مریخ دروگر و عطارد خوشه چین زهره را با شاه قربی بود و شاه را با زهره نظری فراش قضا مروحه طاوسی فلک را در دست گرفته مرغ هوا را در منقل نار کباب میکرد و قطره آبی چنان نایاب بود که خاکسار زمین از تشنگی اشک یتیمان را تصور آب مینمود آتش جانسوز عشق بر دل غالب و دل جان بلب رسیده بر قطره آبی طالب سبوئی بی آب در پیش داشتم و یارای آب کردن نداشتم سحاب رحمت از دریای قدرت خروشیدن گرفت و زلال جاوید از چشمه امید جوشیدن آب داری ازدر سخا درآمده سبو بر گرفت و از زلال کرم پر نموده بنهاد و برفت دست قضا آستین فشان قانون قدر ساز کرد و گیتی پای کوبان در طرب آمده جستن آغاز و لوله از زمین خواست غلغله به سبو نشست آب بریخت و سبو بشکست گوهر نامرادی را با مژه خون پالا سفتم و شربت تشنه کامی را نوشیده نظمی آبدار گفتم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وقتی گذشتم در کلیسائی رسیدم بکاخ ترسائی دو تصویر دیدم بردیوار آن کاخ یکی را درچشم خالی بود و دیگری را در سر شاخ هر دو مقابل ایستاده و انگشت ایما گشاده با خود گفتم ایندو نقش عجیب بی حکمتی نیست باید دانست که ایمان ایشان در چیست ساعتی سر بجیب تفکر فرو کردم شفائی از آن حاصل کردم معلوم شد که زبان ملامت گشوده و کمر عداوت بسته بیخبر از معیوبی خود در مقام عیبجویی نشسته یکی خال ظاهر میکرد و دیگری شاخ هر دو بهم بنادانی در جدل گستاخ.
هوش مصنوعی: وقتی از کنار کلیسا عبور کردم، به یک کاخ ترسائی رسیدم و دو تصویر را روی دیوار آنجا دیدم. یکی از آن‌ها چشم خالی داشت و دیگری شاخی بر سرش بود. هر دو تصویر رو به یکدیگر ایستاده بودند و با انگشت اشاره نشان می‌دادند. به خودم گفتم این دو نقش بی‌دلیل و حکمت نیست و باید به ایمانشان پی ببرم. مدتی فکر کردم و نتیجه‌ای گرفتم که نشان می‌دهد آن‌ها زبانشان را به ملامت دیگران گشوده و عداوتی در دل دارند، بی‌آنکه از عیوب خود آگاه باشند و در حال عیبجویی از یکدیگر نیز هستند. یکی خالی را نشان می‌داد و دیگری شاخ داشت و هر دو به دلیل نادانی در جدل و صحبت‌های تند و تیز بودند.
آن یکی را خال اندر چشم بود
بیخبر از شاخ خود در خشم بود
هوش مصنوعی: یکی از آنها خالی در چشم خود داشت و از مشکلات و خشم خود بی‌خبر بود.
در ملامت سخت بربسته کمر
میزد او را طعن برخال بصر
هوش مصنوعی: او در پاسخ به انتقادها و سرزنش‌ها مقاومتی نشان می‌دهد و به دیگران به خاطر نقاط ضعفی که در او می‌بینند، روحیه‌ای مقاوم و استوار دارد.
وان دگر گستاخ گشته درفتن
بیخبر از خال چشم خویشتن
هوش مصنوعی: و دیگری بی‌پروا شده و از چشمان خود بی‌خبر است.
دست طعن انداخته برشاخ وی
بربساط عیب جوئی برده پی
هوش مصنوعی: دست سرزنش به سمت او دراز کرده‌اند و بر روی دایره‌ای از عیب‌جویی نشسته‌اند.
گشت از احوال ایشانم عیان
صورت افعال خلق این جهان
هوش مصنوعی: از وضعیت آنها کاملاً آگاه شدم و تصویر اعمال مردم در این دنیا برایم روشن شد.
که همه هستند با هم عیبجوی
بیخبر از عیب خود در پشت و روی
هوش مصنوعی: همه افراد در حال قضاوت و عیب‌جویی یکدیگر هستند، اما خودشان از معایب و نقص‌های خود غافل هستند.
گر تو را هوشیست خاموشی گزین
عیب کس منگر به عیب خود ببین
هوش مصنوعی: اگر انسان باهوشی هستی، بهتر است سکوت کنی و به عیب‌های دیگران نگاه نکنی، بلکه به نقص‌های خود توجه کن.
الهی دیده ما را از عیب معرا کن و سینه ما را از ریب مبرا عینی عنایت فرما که هر چه در نظر آید مطلع انوار شود و دلی کرامت نماکه آنچه بخاطر رسد مخزن اسرار گردد به بزرگواری خود باری نظر غفاری برگنه کاری بگشای و به مصقل رحمت زنگ معصیت از آئینه ضمیرمان بزدای از چنگ هر رنگ و بوئی آزاد کن و بچنگ بیرنگی دلشاد تا هر نیک و بدی که بینم از خود بینم و هر رنج و راحتی که پیش آید همه بر خود گزینم نی غلط گفتم هرکه از باده بیرنگی جرعه نوش کرد بود و نبود خود بکلی فراموش کرد آنجا نیک و بد را چه مجال و از رنج و راحت چه ملال
هوش مصنوعی: خدایا، دیدگان ما را از عیب‌ها پاک کن و دل ما را از تردیدها رها ساز. لطفی کن که هر چیزی که می‌بینیم، نورانی و زیبا شود. دل ما را مورد بخشش قرار بده تا آنچه که در ذهن ما می‌آید، رازهای معنوی را در خود نهان سازد. به کرم و بزرگی خود، نظر لطفی به ما کن و با رحمتت، زنگار گناهان را از آینه دل‌مان بزدای. ما را از هر رنگ و بویی آزاد کن و به حالت بی‌رنگی و شادابی برسان تا هر نیک و بدی که می‌بینیم، از خودمان احساس کنیم و هر رنج و راحتی که پیش می‌آید، به خودمان نسبت دهیم. نیازی به گفتن نیست که هر کسی که از شراب بی‌رنگی بنوشد، کاملاً وجود خود را فراموش می‌کند و در آنجا، نیک و بد چه اهمیتی دارد و از رنج و راحت چه غمی می‌تواند داشت.
دراین میخانه جامی گر کنی نوش
کنی بود و نبود خود فراموش
هوش مصنوعی: در این میخانه اگر جرعه‌ای بنوشی، می‌توانی به یک لحظه از وجود و عدم خود غافل شوی و به فراموشی سپاری.
شوی آسوده ازهر بود رنگی
نشینی فارغ از هر صلح و جنگی
هوش مصنوعی: آرام و بی‌دغدغه زندگی کن و از هر گونه تنش و درگیری دوری کن.
نماند نیک و بد را خود مجالی
ز رنج و راحتت نبود ملالی
هوش مصنوعی: نیک و بد دیگر فرصتی برای تو نمانده است؛ نه از رنج خبری هست و نه از آرامش، تو هیچ‌گونه بی‌حوصلگی‌ای نداری.
تشنه کام بادیه عشق را کوزه هستی بسنگ نیستی نشکند زلال جاوید از سرچشمه امید نجوشد و تا از چنگ نیرنگ هندوی نفس پر مکر و فسون نرهد از هر رنگ و بوئی ممتاز نشود و خلعت بیرنگی نپوشد، کوزه هستی بشکن و زلال جاوید بنوش نفس سرکش را آرام کن و خلعت بیرنگی بپوش.
هوش مصنوعی: تشنگی عشق را چگونه می‌توان سیراب کرد؟ باید به کوزه هستی مراجعه کرد و آن را از سنگ نیستی نشکنید. آب زلال جاویدان از سرچشمه امید نمی‌جوشد و تا زمانی که از چنگال فریب نفس خود رهایی نیابیم، نمی‌توانیم از زیبایی‌های آن بهره‌مند شویم. باید از هر نوع رنگ و بویی که ما را متمایز می‌کند دوری کنیم و لباس بی‌رنگی بر تن کنیم. باید کوزه هستی را بشکنیم و آب زلال جاویدان را بنوشیم، تا نفس سرکش‌مان آرام شود و به لباس بی‌رنگ درآئیم.
رو سبوی هستیت رازن بسنگ
تافتد مینای امیدت بچنگ
هوش مصنوعی: اگر در زندگی بر اثر مشکلات و چالش‌ها به سنگ سختی برخورد کنی، نباید امید و آرزوهای خود را فراموش کنی. امید به آینده همچنان باید در دستت باقی بماند.
جرعه از تشنه کامی نوش کن
از کف ساقی ببانگ نای و چنگ
هوش مصنوعی: از دست ساقی جرعه‌ای بنوش و لذت ببر، در حالی که نغمه‌ی ساز و نای به گوش می‌رسد.
هندوی نیرنگ ساز نفس را
رام گردان نه بگردن پالهنگ
هوش مصنوعی: نفس را که شیطان درون است، تسلیم و آرام کن و به جای اینکه به زنجیر و بندهایی بیفتی، بر یاری و همراهی خوبان تکیه کن.
تا زبیرنگی بپوشی خلعتی
برکنی از برلباس بود رنگ
هوش مصنوعی: برای اینکه ظاهری زیبا و دلنشین پیدا کنی، باید لباس‌هایی بپوشی که رنگ و لعاب مناسبی داشته باشند.