گنجور

شمارهٔ ۵

ای مظهر ذات کبریائی
زیبد بتو گر کنی خدائی
از شاهی عالمست بهتر
بردرگه تو مرا گدائی
خورشید برخ نفاب بندد
گر پرده ز روی برگشائی
خوش نیست بتاز کف رها کن
آیین جفا و بی وفائی
زین بیش منه چو لاله داغم
برسینه زآتش جدائی
ای نور فزای چشم مردم
از دیده من نهان چرائی
یکبار ببزمم ار خرامی
از راه وفا و آشنائی
برخیزم و سرنهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
ای کوی تو طرف لاله زارم
وی روی تو نوگل بهارم
باری نگذاریش چو مرهم
مجروح مکن دل فکارم
ز ابروی کمان و تیر مژگان
هر لحظه بنو کنی شکارم
دل بر نکنم ز خاک کویت
برباد اگر رود غبارم
بس لاله ز داغ حسرت تو
روید پس مرگ از مزارم
بیروی تو چند همچو باران
خونابه دل ز دیده بارم
بربسته میان و رو گشاده
باری گذر از تو برندارم
برخیزم و سرنهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
بردار ز رخ نقاب یارا
مگذار بدل حجاب ما را
باری چه شود بشکر شاهی
بنوازی اگر دمی گدا را
اسرار نهان ز مهرت ای جان
در مخزن دل شد آشکارا
مهری چو تو ای مه دلفروز
کی در نظر آرد این ها را
کی ثبت کنم بلوح سینه
جز نقش خیال تو نگارا
در کوی تو راه چون بیابم
کانجا نبود رهی صبا را
روزی قدم ار تو رنجه سازی
درکلبه محنتم خدا را
برخیزم و سر نهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
از دیده چه اشگم ار فکندی
دست آر دلم بنوشخندی
درهر شکنی فکنده زلفت
برگردن جان من کمندی
این خال به منظرت نشسته
یابر مجمر بود سپندی
کی دل بکنم ز نخل قدت
گر ریشه هستیم بکندی
بس چشم بدیدم و ندیدم
چون چشم تو هیچ چشم بندی
سوزد دلم از همین که دایم
پیش رخت ای نگار چندی
خواهم که نهان ز چشم اغیار
پیش رخت ای نگار چندی
برخیزم و سرنهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
ای قد خوش تو سرو نازم
دامن مکش از کف نیازم
باری چه شود ز لطف سازی
در سایه خویش سرفرازم
بی روی تو از سرشک غماز
گردیده عیان ز پرده رازم
درکعبه نماز کی گذارم
تا قبله ز ابرویت نسازم
از وصل تو کی بیابم اکسیر
دربوته هجر می گدازم
کی کم شودم عیار چون زر
گر خود بری از دهان گازم
ای آنکه ز نور رخ نهفتی
بنمائی رخ اگر تو بازم
برخیزم و سرنهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
جانا چه شود که گاهگاهی
برسوی من افکنی نگاهی
در فقر کمال بی نظیری
درمصر جمال پادشاهی
آوازه حسن وصیت خویت
بگرفته زماه تا بماهی
هردم چو کشی بقصد جانم
از خال خطت صف سپاهی
شاها چه شود ز خاک پایت
برسر بنهم اگر کلاهی
از حادثه ام چه غم که دارم
از ظل حمایتت پناهی
باری بگذار ای جفا جوی
تا من برهت بعذر خواهی
برخیزم و سرنهم به پایت
بنشینم و جان کنم فدایت
درمصر رخت مرا نباتی
فرمای بآن لبان براتی
چشمت کشدم اگر بغمزه
وز بوسه دهد لبت حیاتی
هم زینت کعبه به بطحا
هم زیور بت به سومناتی
اشیا بوجود تو دمادم
یابند حیاتی و مماتی
از قهر بقوم و لطف قومی
طوفان بلائی و نجاتی
گردیده جهات از تو پیدا
در ذات اگر چه بیجهاتی
هرچند که حد من نباشد
خواهم که مدام چون حیاتی
برخیزم و سر نهم به پایت
بنشینم و جان کنم فدایت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای مظهر ذات کبریائی
زیبد بتو گر کنی خدائی
هوش مصنوعی: ای خالق بزرگ، تو مجسمه‌ی ذات خدایی هستی، سزاوار است که اگر به خدایی بپردازی، درخور توست.
از شاهی عالمست بهتر
بردرگه تو مرا گدائی
هوش مصنوعی: بهتر است از زندگی در کمال و قدرت دوری کرده و در درگاه تو با خاکساری و گدایی زندگی کنم.
خورشید برخ نفاب بندد
گر پرده ز روی برگشائی
هوش مصنوعی: اگر خورشید بر افراز شود، پرده را از روی خود کنار می‌زند.
خوش نیست بتاز کف رها کن
آیین جفا و بی وفائی
هوش مصنوعی: خوش نگذشته است، رها کن روش‌هایی که به دیگران آسیب می‌زند و وفاداری را زیر پا می‌گذارد.
زین بیش منه چو لاله داغم
برسینه زآتش جدائی
هوش مصنوعی: بهتر است بیشتر از این، خود را مثل لاله غمگین نکنم که به خاطر آتش جدایی بر سینه‌ام سنگینی می‌کند.
ای نور فزای چشم مردم
از دیده من نهان چرائی
هوش مصنوعی: ای روشنی‌بخش چشم مردم، چرا در دیده من پنهان هستی؟
یکبار ببزمم ار خرامی
از راه وفا و آشنائی
هوش مصنوعی: اگر یک بار با زیبایی و ناز خود به من نگاهی بیندازی و در مسیر صداقت و دوستی قدم بگذاری، قلبم را تسخیر می‌کنی.
برخیزم و سرنهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
هوش مصنوعی: بیدار می‌شوم و به پاهایت سر فرود می‌آورم، و با تمام وجودم آماده‌ام تا جانم را فدای تو کنم.
ای کوی تو طرف لاله زارم
وی روی تو نوگل بهارم
هوش مصنوعی: ای کوی تو محل گل‌ها و زیبایی است و چهره‌ات مانند گل‌های بهاری تازه و شاداب می‌باشد.
باری نگذاریش چو مرهم
مجروح مکن دل فکارم
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلاتی که دارم، نمی‌خواهم کسی یا چیزی دردی بر زخم‌های من بگذارد و دل مرا بیشتر اذیت کند.
ز ابروی کمان و تیر مژگان
هر لحظه بنو کنی شکارم
هوش مصنوعی: چشم و ابروی تو همچون کمان و تیر می‌باشد و هر لحظه با نگاه تو شکار احساسات و دل من می‌شوم.
دل بر نکنم ز خاک کویت
برباد اگر رود غبارم
هوش مصنوعی: دل را از سرزمین تو جدا نخواهم کرد، حتی اگر بادی بوزد و غبارم را ببرد.
بس لاله ز داغ حسرت تو
روید پس مرگ از مزارم
هوش مصنوعی: چندین گل لاله به خاطر غم و حسرت تو از خاک سر بر می‌آورند، بنابراین مرگ از مکان آرامش من دور نخواهد بود.
بیروی تو چند همچو باران
خونابه دل ز دیده بارم
هوش مصنوعی: بیرون از وجود تو، دل مثل باران اشک می‌بارد و غم و اندوه را از چشمانم سرازیر می‌کند.
بربسته میان و رو گشاده
باری گذر از تو برندارم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حس تعلق و وابستگی اشاره می‌کند. او می‌گوید که در حالی که ممکن است راهی برای دوری از دیگری وجود داشته باشد، اما او هرگز نمی‌تواند از آن شخص دور شود و ارتباطش را قطع کند. در واقع، آن شخص برای او آن‌قدر باارزش است که نمی‌تواند حتی به فکر جدایی از او باشد.
برخیزم و سرنهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
هوش مصنوعی: بلند شوم و به پاهای تو سر فرود آورم و جانم را فدای تو کنم.
بردار ز رخ نقاب یارا
مگذار بدل حجاب ما را
هوش مصنوعی: پرده را از چهره محبوب بردار و نگذار که حجاب ما را بپوشاند.
باری چه شود بشکر شاهی
بنوازی اگر دمی گدا را
هوش مصنوعی: به هر حال، چه اتفاقی می‌افتد اگر لحظه‌ای به یک گدا محبت کنی و او را نوازش کنی، حتی اگر به خاطر شاهی باشد؟
اسرار نهان ز مهرت ای جان
در مخزن دل شد آشکارا
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو، ای جان، رازهای پنهان را در دل من آشکار کرده است.
مهری چو تو ای مه دلفروز
کی در نظر آرد این ها را
هوش مصنوعی: عشقی مثل تو که دل را شاد می‌کند، چه کسی می‌تواند این چیزها را در نظر بگیرد؟
کی ثبت کنم بلوح سینه
جز نقش خیال تو نگارا
هوش مصنوعی: ای کاش بتوانم بر دلم چیزی جز تصویر تو را ثبت کنم، ای عزیز.
در کوی تو راه چون بیابم
کانجا نبود رهی صبا را
هوش مصنوعی: در محله تو راهی نمی‌یابم، چون در آنجا برای باد صبا نیز مسیری وجود ندارد.
روزی قدم ار تو رنجه سازی
درکلبه محنتم خدا را
هوش مصنوعی: اگر روزی به خاطر تو قدمی بدهم در کلبه و سرپناهم، لطف خدا را فراموش نکن.
برخیزم و سر نهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
هوش مصنوعی: از جا برمی‌خیزم و به پای تو می‌نشینم و جانم را فدای تو می‌کنم.
از دیده چه اشگم ار فکندی
دست آر دلم بنوشخندی
هوش مصنوعی: اگر اشکی از چشمانم بریزی، دلم را با خنده‌ات شاد می‌کنی.
درهر شکنی فکنده زلفت
برگردن جان من کمندی
هوش مصنوعی: هر بار که دلم می‌شکند، زلف تو مانند توری به دور جانم می‌پیچد.
این خال به منظرت نشسته
یابر مجمر بود سپندی
هوش مصنوعی: این خال همچون نشسته‌ای است که در کنار آتش بخاری باشد و زیبایی خاصی را به محیط می‌دهد.
کی دل بکنم ز نخل قدت
گر ریشه هستیم بکندی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از درخت قد و قامت تو دل بکنم، اگر ریشه‌ام به تو پیوسته باشد؟
بس چشم بدیدم و ندیدم
چون چشم تو هیچ چشم بندی
هوش مصنوعی: من بسیار چشم‌ها دیدم، اما هیچ‌کدام مانند چشم تو جذاب و فریبنده نیستند.
سوزد دلم از همین که دایم
پیش رخت ای نگار چندی
هوش مصنوعی: دل من از اینکه همیشه در برابر چهره تو هستم می‌سوزد، ای محبوب، همین یک دلیل کافی است.
خواهم که نهان ز چشم اغیار
پیش رخت ای نگار چندی
هوش مصنوعی: می‌خواهم که دور از دید دیگران، چندی در حضور تو، ای معشوق، پنهان بمانم.
برخیزم و سرنهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
هوش مصنوعی: از خواب بیدار می‌شوم و به پای تو می‌نشینم و جانم را فدای تو می‌کنم.
ای قد خوش تو سرو نازم
دامن مکش از کف نیازم
هوش مصنوعی: ای قامت زیبای تو همچون سرو بلند است، خواهش می‌کنم دامن زیبایت را از دست من دور نکن، زیرا به تو نیاز دارم.
باری چه شود ز لطف سازی
در سایه خویش سرفرازم
هوش مصنوعی: پس چه اتفاقی می‌افتد اگر به لطف تو، در زیر سایه خودم سرفراز باشم؟
بی روی تو از سرشک غماز
گردیده عیان ز پرده رازم
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، اشک‌هایم به وضوح راز دل مرا فاش کرده‌اند.
درکعبه نماز کی گذارم
تا قبله ز ابرویت نسازم
هوش مصنوعی: هرگز در کعبه نماز نمی‌خوانم تا زمانی که ابروهای تو را به عنوان قبله‌ام نساخته‌ام.
از وصل تو کی بیابم اکسیر
دربوته هجر می گدازم
هوش مصنوعی: از وصال تو هرگز اکسیر زندگی را نمی‌یابم، زیرا در کنار جدایی از تو، در ناراحتی و آتش عذاب می‌سوزم.
کی کم شودم عیار چون زر
گر خود بری از دهان گازم
هوش مصنوعی: من کی کم می‌شوم و ارزشم کاهش می‌یابد، مثل زرکه اگر خود را از دهان برداری، نمی‌توانی مرا کاهش دهی.
ای آنکه ز نور رخ نهفتی
بنمائی رخ اگر تو بازم
هوش مصنوعی: ای کسی که نور چهره‌ات را پنهان کرده‌ای، اگر اجازه بدهی، دوباره چهره‌ات را به من نشان بده.
برخیزم و سرنهم بپایت
بنشینم و جان کنم فدایت
هوش مصنوعی: من برمی‌خیزم و در مقابل تو می‌نشینم و آماده‌ام تا جانم را فدای تو کنم.
جانا چه شود که گاهگاهی
برسوی من افکنی نگاهی
هوش مصنوعی: عزیزم، چه می‌شود اگر گاهی نگاهی به من بیندازی؟
در فقر کمال بی نظیری
درمصر جمال پادشاهی
هوش مصنوعی: در فقر، به اوج و کمالی بی‌نظیر دست یافته‌ام، همچنان که در مصر، زیبایی و جمال پادشاهی وجود دارد.
آوازه حسن وصیت خویت
بگرفته زماه تا بماهی
هوش مصنوعی: زیبایی و خوبی تو چنان شهرتی پیدا کرده که از زمان به زمان، داستانش شنیده می‌شود.
هردم چو کشی بقصد جانم
از خال خطت صف سپاهی
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد تو می‌افتم، گویی سربازانی با تیرکمان به سمت جانم می‌آیند.
شاها چه شود ز خاک پایت
برسر بنهم اگر کلاهی
هوش مصنوعی: ای پادشاه، اگر چنین شود که من خاک پای تو را بر سر بگذارم، چه بر سرم خواهد آمد؟
از حادثه ام چه غم که دارم
از ظل حمایتت پناهی
هوش مصنوعی: نگران حوادث و مشکلات نیستم، چون زیر سایه حمایت تو به امنیت و آرامش دست یافته‌ام.
باری بگذار ای جفا جوی
تا من برهت بعذر خواهی
هوش مصنوعی: بگذار تا تو از من بدگویی کنی، تا من هم از تو معذرت‌خواهی کنم.
برخیزم و سرنهم به پایت
بنشینم و جان کنم فدایت
هوش مصنوعی: برخیزم و به پای تو بیفتم و جانم را فدای تو کنم.
درمصر رخت مرا نباتی
فرمای بآن لبان براتی
هوش مصنوعی: در مصر برای من پارچه‌ای تهیه کن که مشابه گل و گیاه باشد، به خاطر آن لب‌های زیبایت.
چشمت کشدم اگر بغمزه
وز بوسه دهد لبت حیاتی
هوش مصنوعی: اگر چشمانت مرا با زیبایی گول بزنند و لبانت بوسه‌ای به من بدهند، همچون زندگی دوباره‌ای برایم خواهد بود.
هم زینت کعبه به بطحا
هم زیور بت به سومناتی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزشمند بودن چیزهایی اشاره دارد که در مکان‌های مقدس و نمادین وجود دارند. کعبه به عنوان یک مکان مقدس در مکه، زینتی دارد که نشان‌دهنده اهمیت و احترام آن است. از سوی دیگر، بت‌های موجود در سومنات هم به نوعی زیبایی و زینت دارند، هرچند که از منظر مذهبی متفاوتند. در کل، این بیت به تضاد و تقابل بین دو نماد مذهبی اشاره دارد که هر یک زیبایی خاص خود را دارند.
اشیا بوجود تو دمادم
یابند حیاتی و مماتی
هوش مصنوعی: اشیاء به واسطه وجود تو همیشه زندگی و مرگ را تجربه می‌کنند.
از قهر بقوم و لطف قومی
طوفان بلائی و نجاتی
هوش مصنوعی: از خشم و غضب یک قوم و مهربانی قوم دیگر، همواره آفتی به وجود می‌آید و همچنین نجاتی.
گردیده جهات از تو پیدا
در ذات اگر چه بیجهاتی
هوش مصنوعی: جهان از وجود تو روشن و آشکار شده، هرچند که در اصل هیچ محدوده و جهتی ندارد.
هرچند که حد من نباشد
خواهم که مدام چون حیاتی
هوش مصنوعی: هرچند که مقام و جایگاهی برای من نیست، اما می‌خواهم همیشه مانند یک زندگی پرنشاط و پرانرژی باشم.
برخیزم و سر نهم به پایت
بنشینم و جان کنم فدایت
هوش مصنوعی: برمی‌خیزم و سرم را به پای تو می‌گذارم و از جانم برای تو فدا می‌کنم.