بخش ۱ - سفرنامه
قل نزاری قل هو اللهُ احد
ابتدا کن ذکر اللهُ الصمد
لم یلد بی مثل ولم یولد که هست
قدرتش دارندۀ بالا و پست
لم یکن پاکا له کفوا احد
کافرید از خاک انسان را جسد
آنکه عاجز کرد ذات پاک او
عقل را از غایت ادراک او
آنکه بر هستی ذاتش هر چه هست
حجتی دارد ز دیوان الست
آنکه شخص معرفت را ذات ازوست
کل موجودات و مخلوقات ازوست
آنکه ناطق کرد مشتی خاک را
تا ستایش کرد جان پاک را
پیشوای اهل ایمان مصطفیٰ
شخص موجودات را جان مصطفیٰ
آن محمد کز قبول داورش
سجده گاه جن و انس آمد درش
أمّی صادق بقول بی خلاف
کرده بر صدقش دو عالم اعتراف
مظهر دعوت به دین بی خلل
مکمل سنت به علم بی بدل
بعد حمد احمد و نعت رسول
آفرین بر جان هر صاحب قبول
من ز حق گویم که نپسندد خرد
هرگز از باطل نگویم نیک و بد
آن بحق بر جای حق بنشستگان
وان بحق چون رگ بجان پیوستگان
بدعت اندازان دین برداشته
رسم و آیین پیمبر داشته
داستانی از ریاست بی نیاز
پاک دین و پاک رأی و پاک باز
جمله صاحب درد اما بیمرض
جمله عین عشق اما بیغرض
عشق ورزیدن نباشد بر گزاف
عشق دورست ای پسر از شین و قاف
هست قافش قاف و شینش شین عشق
عین بی شین قاف یعنی عین عشق
کیست پیر عقل با چندان کمال
طفل ابجد خوان عشق لاابال
طینت مجنون عجین از عشق بود
در وجودش نور و طین از عشق بود
لوح دل پر کرد از دستان عشق
تا سبق برد از دبیرستان عشق
عقل تا از مادر فطرت بزاد
عشق همچون طفل بندش برنهاد
بر فلک زد پرتو انوار عشق
آسمان چون ذره شد در کار عشق
جوهر عالم نظام از عشق یافت
خاک آدم عز و نام از عشق یافت
ذرۀ حسن از نقاب آمد پدید
عاشقان را اضطراب آمد پدید
عشق چون بحریست مطلق جان چو حوت
عشق جان را زنده میدارد به قوت
گر نبودی عشق همراه نفس
دم نیارستی زد اندر عشق کس
ورنه عشق اندر زبان داخل بدی
قدرتش در نطق کی حاصل بدی
ورنه نور عشق بودی در بصر
کس نیارستی به حق کردن نظر
ورنه بودی در مشام از عشق بوی
مشک کی بشناختی از خاک کوی
ورنه بودی سینه منزلگاه عشق
بودی از افسردگان در راه عشق
ورنه باشد در قدم از عشق سَیر
کی تواند رفتن اندر راه خَیر
ورنه حرز عشق بر بازو بود
پس تفاوت از چه در نیرو بود
ورنه زور از عشق شیرین یافتی
کوه را فرهاد چون بشکافتی
دل که نکند عشق منشورش سِجِل
پارۀ سنگ سیه باشد نه دل
هر که از عشقش نه شوری در سرست
گر به صورت مردم، از خر کمترست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قل نزاری قل هو اللهُ احد
ابتدا کن ذکر اللهُ الصمد
هوش مصنوعی: بگو، ای نزار، او تنها خداست و ابتدا کن به یاد کردن خداوند بینیاز.
لم یلد بی مثل ولم یولد که هست
قدرتش دارندۀ بالا و پست
هوش مصنوعی: هیچکس چون او زاده نشده و کسی هم به او نمیرسد. او قدرتی دارد که برتر و پستتر را تحت کنترل خود دارد.
لم یکن پاکا له کفوا احد
کافرید از خاک انسان را جسد
هوش مصنوعی: هیچکس در پاکی و گوهری همتراز او نیست، او که از خاک آفریده شده، تنها یک جسم بیروح است.
آنکه عاجز کرد ذات پاک او
عقل را از غایت ادراک او
هوش مصنوعی: کسی که وجود پاکش به قدری بالاست که عقل هم از درک او ناتوان مانده است.
آنکه بر هستی ذاتش هر چه هست
حجتی دارد ز دیوان الست
هوش مصنوعی: کسی که بر وجود خود به هر آنچه دارد، دلیل و برهانی از کتاب دیوان الست دارد.
آنکه شخص معرفت را ذات ازوست
کل موجودات و مخلوقات ازوست
هوش مصنوعی: آنکه معرفت و شناخت او، همان وجود خود اوست و همه موجودات و مخلوقات از او سرچشمه میگیرند.
آنکه ناطق کرد مشتی خاک را
تا ستایش کرد جان پاک را
هوش مصنوعی: کسی که توانست با استفاده از یک مشت خاک، انسان را به سخن گفتن وادارد، درواقع در ستایش روح پاک انسان نیز سخن گفته است.
پیشوای اهل ایمان مصطفیٰ
شخص موجودات را جان مصطفیٰ
هوش مصنوعی: پیشوای مؤمنان، حضرت مصطفیٰ، روح و جان همه موجودات است.
آن محمد کز قبول داورش
سجده گاه جن و انس آمد درش
هوش مصنوعی: محمدی که به زحماتش و قبولکاریاش، سجدهگاه جن و انس شده، در خانهاش مورد احترام است.
أمّی صادق بقول بی خلاف
کرده بر صدقش دو عالم اعتراف
هوش مصنوعی: مادر من با صداقت و راستگویی خود، بدون هیچ گونه شک و تردیدی، اعتماد دو جهان را به خود جلب کرده است.
مظهر دعوت به دین بی خلل
مکمل سنت به علم بی بدل
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی میپردازد که به عنوان نمایندهی دین شناخته میشود و در این مسیر هیچ گونه نقصی ندارد. او با علم و دانش خود، به طور کامل و بینظیر به اجرای سنتها و اصول دینی میپردازد.
بعد حمد احمد و نعت رسول
آفرین بر جان هر صاحب قبول
هوش مصنوعی: پس از ستایش خداوند و توصیف پیامبر، بر جان هر کسی که مورد قبول است درود میفرستیم.
من ز حق گویم که نپسندد خرد
هرگز از باطل نگویم نیک و بد
هوش مصنوعی: من تنها از حقیقت سخن میگویم، زیرا هیچ عقلی چیزی را که به حق وابسته نیست، نمیپسندد. هرگز دربارهی باطل و نادرست، نظر خوب یا بدی نمیدهم.
آن بحق بر جای حق بنشستگان
وان بحق چون رگ بجان پیوستگان
هوش مصنوعی: کسی که بر حق تکیه دارد و در جایگاه خود ثابت قدم است، به ارزشهای واقعی پیوسته است. او همانند رگ که به جان میپیوندد، به وجود خود عمق و معنا میبخشد.
بدعت اندازان دین برداشته
رسم و آیین پیمبر داشته
هوش مصنوعی: بدعتگذاران با تغییر در دین، سنتها و آداب پیامبر را کنار گذاشتهاند.
داستانی از ریاست بی نیاز
پاک دین و پاک رأی و پاک باز
هوش مصنوعی: داستانی از رهبری که به دور از نیازها و با نیتی پاک و نظر درست و با انصاف عمل میکند.
جمله صاحب درد اما بیمرض
جمله عین عشق اما بیغرض
هوش مصنوعی: تمامی افرادی که دچار درد هستند، اما خودشان دردی ندارند؛ همه عشق را میشناسند، اما بدون هیچ دلیلی.
عشق ورزیدن نباشد بر گزاف
عشق دورست ای پسر از شین و قاف
هوش مصنوعی: عشق ورزیدن نباید بدون دلیل و بیفکر باشد. ای پسر، عشق واقعی از چیزهای عمیق و مهم سرچشمه میگیرد و نباید به سادگی و سطحی به آن نگریست.
هست قافش قاف و شینش شین عشق
عین بی شین قاف یعنی عین عشق
هوش مصنوعی: قاف و شین در اینجا نمادهایی هستند که به عشق اشاره دارند. بدون شین، قاف به معنی عشق است. بنابراین عشق واقعاً چیزی فراتر از تنها یک حرف یا نشانه است و بیانگر وجودی عمیق و حقیقی است.
کیست پیر عقل با چندان کمال
طفل ابجد خوان عشق لاابال
هوش مصنوعی: چه کسی است این مرد دانا که با وجود کمالاتش، همچنان مانند یک کودک، الفبای عشق را بیخیال میخواند؟
طینت مجنون عجین از عشق بود
در وجودش نور و طین از عشق بود
هوش مصنوعی: جانی آکنده از عشق و محبت در وجود مجنون بود، که مانند نوری در دلش میدرخشید. عشق، سرشت و بنیاد وجود او را تشکیل میداد.
لوح دل پر کرد از دستان عشق
تا سبق برد از دبیرستان عشق
هوش مصنوعی: دل به شدت تحت تأثیر احساسات عشق قرار گرفته و این عشق باعث شده که او از دیگران پیشی بگیرد و در زمینه عاشقانه تجربههای زیادی کسب کند.
عقل تا از مادر فطرت بزاد
عشق همچون طفل بندش برنهاد
هوش مصنوعی: عقل انسان از همان آغاز و به طور طبیعی به وجود آمده است و عشق مانند کودکانی است که در ابتدای زندگی خود به او وابستهاند و دلبستگی و پیوندی عمیق با او دارند.
بر فلک زد پرتو انوار عشق
آسمان چون ذره شد در کار عشق
هوش مصنوعی: در آسمان، نورهای عشق همچون پرتوهایی میدرخشند و همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهند، بهطوری که آسمان به یک ذره کوچک در دنیای عشق تبدیل میشود.
جوهر عالم نظام از عشق یافت
خاک آدم عز و نام از عشق یافت
هوش مصنوعی: عالم هستی به واسطه عشق برای خود نظم و ترتیب پیدا کرده است و انسان نیز به واسطه عشق، عظمت و هویت خود را به دست آورده است.
ذرۀ حسن از نقاب آمد پدید
عاشقان را اضطراب آمد پدید
هوش مصنوعی: ذرهای از زیبایی و جمال نمایان شد و باعث شد که عاشقان دچار هیجان و اضطراب شوند.
عشق چون بحریست مطلق جان چو حوت
عشق جان را زنده میدارد به قوت
هوش مصنوعی: عشق مانند یک دریاست و جان انسان مثل ماهیای است که در این دریا شنا میکند. عشق زندگی را با قدرت و انرژی خود زنده نگه میدارد.
گر نبودی عشق همراه نفس
دم نیارستی زد اندر عشق کس
هوش مصنوعی: اگر عشق در کنار زندگیام نبود، هرگز نمیتوانستم دم از عشق بزنم و برای هیچکس عشق را به نمایش بگذارم.
ورنه عشق اندر زبان داخل بدی
قدرتش در نطق کی حاصل بدی
هوش مصنوعی: اگر عشق در زبان جاری میشد، آیا قدرت بیان آن به وجود میآمد؟
ورنه نور عشق بودی در بصر
کس نیارستی به حق کردن نظر
هوش مصنوعی: اگر عشق وجود نداشت، هیچ کس توانایی دیدن نور آن را پیدا نمیکرد و نمیتوانست به حق و حقیقت نگاهی بیندازد.
ورنه بودی در مشام از عشق بوی
مشک کی بشناختی از خاک کوی
هوش مصنوعی: اگر نبود عشق، بوی خوش مشک در مشام تو حس نمیشد و هرگز نمیتوانستی خاک کوی عشق را بشناسی.
ورنه بودی سینه منزلگاه عشق
بودی از افسردگان در راه عشق
هوش مصنوعی: اگر چنین نبود، دل تو محل عاشقانهها میشد و از افراد ناامید در مسیر عشق پر بود.
ورنه باشد در قدم از عشق سَیر
کی تواند رفتن اندر راه خَیر
هوش مصنوعی: اگر عشق نبود، کسی نمیتوانست در راه نیکی گام بردارد.
ورنه حرز عشق بر بازو بود
پس تفاوت از چه در نیرو بود
هوش مصنوعی: عشق، مانند یک زینت بر بازوست و اگر اینطور است، پس چرا در قدرت و توانایی تفاوت وجود دارد؟
ورنه زور از عشق شیرین یافتی
کوه را فرهاد چون بشکافتی
هوش مصنوعی: اگر عشق شیرین نبود، فرهاد چگونه میتوانست کوه را بشکافد؟
دل که نکند عشق منشورش سِجِل
پارۀ سنگ سیه باشد نه دل
هوش مصنوعی: اگر دل در عشق دچار نشود، به مانند یک سنگ سیاه بیارزش خواهد بود و هیچ نشانی از عشق در آن وجود نخواهد داشت.
هر که از عشقش نه شوری در سرست
گر به صورت مردم، از خر کمترست
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق دچار نشود و شور و هیجانی نداشته باشد، حتی اگر از نظر ظاهری شبیه انسانها باشد، از یک الاغ هم پایینتر است.
حاشیه ها
1400/08/17 08:11
بیژن آزاد
بیت 6/آن که شخص معرفت را ذات از اوست