گنجور

شمارهٔ ۷۶۷

پیرانه سر ز دست بدادم عنانِ دل
من پیر و مبتلا به هوایِ جوانِ دل
هر روز چون نَفَس به لب آمد هزار بار
در آرزویِ رویِ دل آرای جانِ دل
بی دل ترست هر که نگه می کنم ز من
خود هیچ کس نشان ندهد از نشانِ دل
با آن که دل ندارم و در بندِ جان نی ام
ترسم ز آهِ سینه ی آتش فشانِ دل
رفته ست مرغِ دل ز نشیمن گهِ قدیم
از بس که عشق تفرقه کرد آشیانِ دل
بیزارم از دلی که به جان آمدم از او
هر جا که خواه گو برو ای خان و مان دل
آباد باد حسنِ تو گر دل خراب شد
گوهر چه خواه باش مه این و مه آنِ دل
آن جا که دوست است به جز دوست هیچ نیست
کونّین را چه مرتبه در لامکانِ دل
پنجاه سال گفتم و پایان پدید نیست
تا چند جان کنم ز پیِ داستانِ دل
هم چون نزاریی دگر اندر رکابِ عشق
هرگز نداد هیچ کس از کف عنانِ دل

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیرانه سر ز دست بدادم عنانِ دل
من پیر و مبتلا به هوایِ جوانِ دل
هوش مصنوعی: در سن بالا، کنترل احساساتم را از دست داده‌ام و دل‌تنگ جوانی و شور و شوقی هستم که در درونم احساس می‌کنم.
هر روز چون نَفَس به لب آمد هزار بار
در آرزویِ رویِ دل آرای جانِ دل
هوش مصنوعی: هر روز وقتی نفس در گلوی من می‌زند، بارها و بارها آرزو دارم که چهره دل‌انگیز محبوبم را ببینم.
بی دل ترست هر که نگه می کنم ز من
خود هیچ کس نشان ندهد از نشانِ دل
هوش مصنوعی: هر کس که با دقت به من نگاه کند، بی‌احساس‌تر است؛ چراکه هیچ‌کس از دلش نشانی نمی‌دهد و این خود دردناکتر است.
با آن که دل ندارم و در بندِ جان نی ام
ترسم ز آهِ سینه ی آتش فشانِ دل
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دل ندارم و زندگی‌ام در حبس است، اما از حسرت و درد عمیق قلبم می‌ترسم.
رفته ست مرغِ دل ز نشیمن گهِ قدیم
از بس که عشق تفرقه کرد آشیانِ دل
هوش مصنوعی: پرندهٔ دل از خانهٔ قدیمیش رفته است، چون عشق باعث جدایی و تفرقهٔ آشیانهٔ دل شده است.
بیزارم از دلی که به جان آمدم از او
هر جا که خواه گو برو ای خان و مان دل
هوش مصنوعی: من از دلی که باعث شده تمام وجودم را به خطر بیندازم بیزارم، هر کجا که بخواهی برو، ای خانه و سرپناه دلم.
آباد باد حسنِ تو گر دل خراب شد
گوهر چه خواه باش مه این و مه آنِ دل
هوش مصنوعی: اگر حسن و زیبایی تو موجب ویرانی دل شود، چه اهمیتی دارد؟ بهترین چیزها در نظر من، همانا خود تویی و زیبایی‌های تو.
آن جا که دوست است به جز دوست هیچ نیست
کونّین را چه مرتبه در لامکانِ دل
هوش مصنوعی: در جایی که عشق و دوستی حضوری واقعی دارد، هیچ چیز دیگری وجود ندارد. در آن فضای غیرمادی که در دل انسان است، اهمیت و ارزش وجود ندارد جز همان دوستی و محبت.
پنجاه سال گفتم و پایان پدید نیست
تا چند جان کنم ز پیِ داستانِ دل
هوش مصنوعی: مدت پنجاه سال است که در حال بیان و گفتن هستم، اما هنوز هیچ نتیجه‌ای مشخص نشده است. نمی‌دانم تا کی باید برای این ماجرای دل خود تلاش کنم و صبر کنم.
هم چون نزاریی دگر اندر رکابِ عشق
هرگز نداد هیچ کس از کف عنانِ دل
هوش مصنوعی: مانند نزاری، در دنیای عشق، هیچ‌کس نتوانسته است مهار دل را از دست بدهد.