گنجور

شمارهٔ ۳۳۵

مرا ز دوست به زنجیر باز نتوان داشت
به دفع وعده و تاخیر باز نتوان داشت
رها کنید مرا عاقلان چه میخواهید
قضای رفته به تدبیر باز نتوان داشت
مریض را که اجل می برد مترسانید
ز موج بحر که تقدیر باز نتوان داشت
مرا اگر همه عالم به قصد برخیزند
به تیغ از آن قد چون تیر باز نتوان داشت
به روز اگر ز در دوست باز دارندم
به شب ز آه جهان گیر باز نتوان داشت
خوشا ز کار نزاری که از چنین سوداش
به عرضه کردن توفیر باز نتوان داشت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا ز دوست به زنجیر باز نتوان داشت
به دفع وعده و تاخیر باز نتوان داشت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از دوستی جدا کند، چرا که نمی‌توان به بهانه‌های وعده‌های بی‌عمل و تأخیرها این ارتباط را قطع کرد.
رها کنید مرا عاقلان چه میخواهید
قضای رفته به تدبیر باز نتوان داشت
هوش مصنوعی: ترک کنید من را، ای خردمندان! چه می‌خواهید؟ سرنوشت گذشته را نمی‌توان با تدبیر تغییر داد.
مریض را که اجل می برد مترسانید
ز موج بحر که تقدیر باز نتوان داشت
هوش مصنوعی: مریضی را که مرگ به سراغش آمده است نترسانید، چرا که هیچ‌کس نمی‌تواند تقدیر را تغییر دهد.
مرا اگر همه عالم به قصد برخیزند
به تیغ از آن قد چون تیر باز نتوان داشت
هوش مصنوعی: اگر تمام مردم دنیا هم بخواهند برضد من اقدام کنند، به خاطر آن قامت کشیده‌ات نمی‌توانم همچون تیر به ایستادگی بپردازم.
به روز اگر ز در دوست باز دارندم
به شب ز آه جهان گیر باز نتوان داشت
هوش مصنوعی: اگر در روز نتوانم به سوی دوست بروم، در شب هم نمی‌توانم با آه و ناله از جهان رهایی یابم.
خوشا ز کار نزاری که از چنین سوداش
به عرضه کردن توفیر باز نتوان داشت
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که از کارهای بیهوده، چنین سودی به دست می‌آورد که نمی‌توان تفاوتی در عرضه کردن آنها قائل شد.