گنجور

شمارهٔ ۱۳۳۰

می‌بری از منِ مسکین دل و بر می‌شکنی
بس تو خود هیچ سخن نیست که در خونِ منی
خویشتن را به ارادت به تو دادم گفتم
عالمِ شیفتگی خوش‌تر و بی خویشتنی
اولم لطفِ تو برداشت بدان دل گرمی
و آخر از چشم بیفکند بدین ممَحنی
چاره‌ ای نیست که شیرین هم ازین جا انداخت
شور در خاطرِ فرهاد ز شیرین سخنی
بی‌وفایی تو ای یار درست اینجا شد
که حریصی به جگر خوارگی و دل‌شکنی
کاشکی سنگ دلت سخت حمایت بودی
وه‌که چون سست گروهی و چه نازک بدنی
کارِ یاران که هم از دستِ تو شد بی‌سامان
چون سرِ زلف نه شرط است که در پا فکنی
بر گرفتیم بر از شاخِ ملامت و اکنون
روی آن است که بنیادِ ملامت نکنی
از تو این چشم نبودش که شوی بی‌آزرم
تا به حدّی که دگر یادِ نزاری نکنی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می‌بری از منِ مسکین دل و بر می‌شکنی
بس تو خود هیچ سخن نیست که در خونِ منی
هوش مصنوعی: تو از دل بی‌چاره‌ام می‌بردی و آن را می‌شکنی، در حالی که خود هیچ ارزشی نداری و تمام حرف‌هایی که می‌گویی، در دل من به اندازه خون اهمیت دارند.
خویشتن را به ارادت به تو دادم گفتم
عالمِ شیفتگی خوش‌تر و بی خویشتنی
هوش مصنوعی: من خودم را با عشق و ارادت به تو تقدیم کردم و به خودم گفتم که در این حالت از شیفتگی و بی‌خود بودن، زندگی زیباتر است.
اولم لطفِ تو برداشت بدان دل گرمی
و آخر از چشم بیفکند بدین ممَحنی
هوش مصنوعی: در ابتدا، محبت تو باعث گرم شدن دل من شد، اما در پایان، آن محبت از چشم من افتاد و به جانی تبدیل شد که هیچ معنایی ندارد.
چاره‌ ای نیست که شیرین هم ازین جا انداخت
شور در خاطرِ فرهاد ز شیرین سخنی
هوش مصنوعی: هیچ راهی وجود ندارد جز این که شیرین هم از این جا باعث نگرانی و دردسر در ذهن فرهاد شده است به خاطر حرف‌های شیرینش.
بی‌وفایی تو ای یار درست اینجا شد
که حریصی به جگر خوارگی و دل‌شکنی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، بی‌وفایی تو در همین جا به اوج خودش رسید، جایی که حسادت و خواسته‌های بی‌پایان به دل‌های آسیب‌دیده و دردکشیده آسیب زد.
کاشکی سنگ دلت سخت حمایت بودی
وه‌که چون سست گروهی و چه نازک بدنی
هوش مصنوعی: ای کاش سنگ دلت مستحکم و محکم بودی، اما افسوس که مانند گروهی ناتوان و با بدنی لطیف و سست هستی.
کارِ یاران که هم از دستِ تو شد بی‌سامان
چون سرِ زلف نه شرط است که در پا فکنی
هوش مصنوعی: کار دوستان تو به‌هم ریخته و آشفته شده است و این وضعیت مانند زلفی است که به‌هم ریخته و نمی‌توان آن را به سادگی مرتب کرد. این نشان می‌دهد که مشکلات و بی‌نظمی‌ها از دست تو خارج شده و نباید انتظار داشته باشی که به راحتی بتوانی آن‌ها را حل کنی.
بر گرفتیم بر از شاخِ ملامت و اکنون
روی آن است که بنیادِ ملامت نکنی
هوش مصنوعی: ما از سرزنش و ملامت گذر کردیم و حالا بر این موضوع تأکید می‌کنیم که به هیچ وجه بنیاد و اساس ملامت را نگذاریم.
از تو این چشم نبودش که شوی بی‌آزرم
تا به حدّی که دگر یادِ نزاری نکنی
هوش مصنوعی: این چشم تو این‌گونه نبود که بی‌پروا به من نگاه کند؛ تا جایی که دیگر به یاد نرسی و از من فاصله بگیری.