شمارهٔ ۱۳۰۳
می بیار ای غلام حالی می
دفع سرما نمیکنی هی هی
در چنین شب که زمهریرِ هوا
میکند خشک در بدن رگ و پی
بر تنِ هوشیار در حمام
زخمِ سرما بیفسراند خوی
جز به گرمیِ آفتاب قدح
نرود سردی از طبیعتِ وی
به از این کی به کار خواهد شد
کی دهی پس به من نگویی کی
بده آبی که آن کند با من
که کند آتشِ روان با نَی
جانِ شیرین نزاری آوردهست
تا کنی جامِ تلخ بر سرِ وَی
دست او رد مکن بده بستان
بازخر جانِ او به جامی می
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
می بیار ای غلام حالی می
دفع سرما نمیکنی هی هی
هوش مصنوعی: ای کنیز، بیا و می بیاور؛ زیرا اکنون که در سرما هستیم، تو هیچ کاری برای گرم کردن ما نمیکنی و فقط ناله میکنی.
در چنین شب که زمهریرِ هوا
میکند خشک در بدن رگ و پی
هوش مصنوعی: در چنین شبی که سرما در هوا باعث میشود بدن احساس خشکی و یخزدگی کند.
بر تنِ هوشیار در حمام
زخمِ سرما بیفسراند خوی
هوش مصنوعی: در حمام، سرمای جویای هوش بر بدنش زخمهایی میزند که در واقع نشانهای از سختی و گزند زندگی است.
جز به گرمیِ آفتاب قدح
نرود سردی از طبیعتِ وی
هوش مصنوعی: تنها با گرمای آفتاب میتوان سردی طبیعت را از بین برد.
به از این کی به کار خواهد شد
کی دهی پس به من نگویی کی
هوش مصنوعی: هرگز نیکوتر از این نخواهد شد که بدانیم چه زمانی به کار خواهیم آمد، پس چرا به من نمیگویی چه زمانی این اتفاق خواهد افتاد؟
بده آبی که آن کند با من
که کند آتشِ روان با نَی
هوش مصنوعی: به من آبی بده که مانند نَی، آتشِ درونم را آرام کند.
جانِ شیرین نزاری آوردهست
تا کنی جامِ تلخ بر سرِ وَی
هوش مصنوعی: جانِ شیرین نازنین را به دست آوردهام تا بتوانی جام تلخ را بر سر او بریزی.
دست او رد مکن بده بستان
بازخر جانِ او به جامی می
هوش مصنوعی: دست او را رها نکن و با او ارتباط برقرار کن؛ دوباره جانش را با بادهای به او بازگردان.