گنجور

شمارهٔ ۱۲۱۳

دگر بار از نسیم نو بهاری
خجل شد نافۀ مشکِ تتاری
خطیب باغ شد بر منبرِ سرو
برون آمد گل از سترِ عماری
سحرگه کرد پر لؤلوی منثور
دهانِ سبزه ابرِ نو بهاری
نشستند از سرِ سرو و برآمد
خروشِ بلبل از بستان به زاری
سرا بستان چو نخلِ ستان خُلدست
سرِ بستان نداری پس چه داری
تغافل می کند فرصت نگه دار
چه کارت زین مهم تر در چه کاری
چرا چون مردمِ دانسته دستی
به شکرِ حق تعالا بر نداری
مگر زاکوانِ انسانی برونی
مگر خود را ز حیوان می شماری
وگرنه مرغ بیدار و تو خفته
چه داری حاصل الّا شرم ساری
چه صنعت می کند مولی تعالی
چه قدرت می نماید جَلّ باری
نباشد هرگزت از خود خلاصی
اگر خود را نه از خود واسپاری
نه مستی و نه عاشق ای فسرده
دریغا عمر ضایع می گذاری
سخن آن است کز ساقیِ مجلس
بیاموزی جوان مردی و یاری
مدام آسوده ای از دستِ دهقان
نرفته یک قدم در حق گزاری
همه فریادِ بلبل چیست دانی
زرشکِ سوزِ انفاسِ نزاری
چو من بر شاخِ حکمت عندلیبی
جهانا تا دگر بیرون کی آری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر بار از نسیم نو بهاری
خجل شد نافۀ مشکِ تتاری
هوش مصنوعی: نسیم ملایم بهاری بار دیگر موجب شرم و خجالت نافه‌ی خوشبو و مشکین تاتار شد.
خطیب باغ شد بر منبرِ سرو
برون آمد گل از سترِ عماری
هوش مصنوعی: در این جا، سخنران باغ به روی منبر درخت سرو ایستاده است و گل زیبایی از پرده‌ی عماری بیرون آمده است. این تصویر به زیبایی و شکوفایی طبیعت اشاره دارد و نشان‌دهنده‌ی بروز زیبایی‌ها در دنیای بیرونی است.
سحرگه کرد پر لؤلوی منثور
دهانِ سبزه ابرِ نو بهاری
هوش مصنوعی: در بامداد، دانه‌های درخشان و روشن بر روی لب‌های سبزِ بهاری مانند ابرهای تازه شکل گرفته می‌درخشند.
نشستند از سرِ سرو و برآمد
خروشِ بلبل از بستان به زاری
هوش مصنوعی: از بالای درخت سرو صدای زاری بلبل از باغ بلند شد.
سرا بستان چو نخلِ ستان خُلدست
سرِ بستان نداری پس چه داری
هوش مصنوعی: باغی که مملو از درختان خرما است، بهشتی است. اگر بر سر باغ خود چیزی نداشته باشی، پس چه چیز دیگری داری؟
تغافل می کند فرصت نگه دار
چه کارت زین مهم تر در چه کاری
هوش مصنوعی: فرصت برایت مهم‌تر از هر کار دیگری است، پس بی‌توجهی نکن و مراقب آن باش.
چرا چون مردمِ دانسته دستی
به شکرِ حق تعالا بر نداری
هوش مصنوعی: چرا وقتی می‌دانی و آگاهی، شکرگزاری و سپاس از خداوند را انجام نمی‌دهی؟
مگر زاکوانِ انسانی برونی
مگر خود را ز حیوان می شماری
هوش مصنوعی: آیا تو خود را از انسان‌های واقعی می‌دانی یا فقط به حیوانات شباهت داری؟
وگرنه مرغ بیدار و تو خفته
چه داری حاصل الّا شرم ساری
هوش مصنوعی: اگر مرغ بیدار باشد و تو در خواب، چه چیزی به دست می‌آوری جز شرمندگی و ندامت؟
چه صنعت می کند مولی تعالی
چه قدرت می نماید جَلّ باری
هوش مصنوعی: خداوند چه هنری به کار می‌برد و چه نیرویی را به نمایش می‌گذارد.
نباشد هرگزت از خود خلاصی
اگر خود را نه از خود واسپاری
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانی از خودت رهایی بیابی اگر خود را به خودت واگذار نکنی.
نه مستی و نه عاشق ای فسرده
دریغا عمر ضایع می گذاری
هوش مصنوعی: نه در حال مستی هستی و نه عاشق، ای افسرده، افسوس که عمرت را بیهوده می‌گذرانید.
سخن آن است کز ساقیِ مجلس
بیاموزی جوان مردی و یاری
هوش مصنوعی: موضوع این بیت اشاره به این دارد که از صحبت‌های ساقی در مجلس بیاموزی؛ یعنی از او چیزی یاد بگیری که به تو کمک کند به یک جوانمرد و یاری خوب تبدیل شوی. در واقع، در اینجا به اهمیت یادگیری از تجربه‌ها و صحبت‌های دیگران تأکید شده است.
مدام آسوده ای از دستِ دهقان
نرفته یک قدم در حق گزاری
هوش مصنوعی: تو همیشه بی‌غمی، چون دهقان هیچ کار بدی از تو سر نزده و هرگز قدمی در راه نیکی برنداشته‌ای.
همه فریادِ بلبل چیست دانی
زرشکِ سوزِ انفاسِ نزاری
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر درد و غم خود، فریاد می‌زند و این شکایتش به خاطر جدایی و غم از دست دادن محبوب است.
چو من بر شاخِ حکمت عندلیبی
جهانا تا دگر بیرون کی آری
هوش مصنوعی: من مانند پرنده‌ای هستم که بر درخت حکمت نشسته‌ام و می‌دانم که هرگز از این جا پر نخواهم کشید.