گنجور

بخش ۲ - حکایت

براهیم چون خان و مان می گذاشت
یکی خوب منظر جگر گوشه داشت
پس از مدتی چون پسر مرد شد
ز دنیا دلش بی پدر سرد شد
پسر بی پدر شاخ بی‌پر بود
چو بر آشیان مرغ بی پر بود
جفا بیند و لَت خورد از پدر
ولی کی کند مهرش از دل بدر
محبت بر آن داشت مشتاق را
که زیر قدم کرد آفاق را
ز هر جا طلب کرد و هر سو شتافت
ز دنیا برون رفته را در نیافت
سرانجام روزی قضا در طواف
نظر کرد مرد معما شکاف
برافتاد چشمش به روی پسر
وزان درد، دودش برآمد ز سر
بدو هاتفی گفت کای پاکباز
نصیب تو سوز دل آمد نه ساز
به سر در نگنجد سخن در سرست
چه نازی به سر سرّ ما دیگرست
به بر در گرفت آن زمانش به درد
بنالید و گفت ای خداوند فرد
مرا این پسر گر حجاب ره است
همین یک حجاب است وگر خود دَه است
به فضلت که برگیرش از پیش من
به خشنودی این دل ریش من
وگرنه زمن بنده خشنود باش
به حضرت رَهَم بازده زود باش
همان لحظه چون حق به حق واگذاشت
جگر گوشه در کالبد جان نداشت
سر شکر بنهاد کای پادشاه
حجابم کنون برگرفتی ز راه
مَمانم به چیزی دگر پایبند
ببخشای بر عجز این مستمند
نگه کن که با دوست چون می رود
جراحت نه پیدا و خون می رود
تماشا چنین می کند با جبیب
به مردان چنین می فرستد نصیب
درین عیدْ قربان چنین می کنند
نه لاغر که فربه گزین می کنند
نه فرزند در گنجد اینجا نه زن
نه چون و نه چند و نه ما و نه من

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.