بخش ۲ - حکایت
شنیدم که وقتی علی الاتفاق
سفر کرد عطّار سوی عراق
مَه روزه برخاست از بامداد
ز دروازۀ شهر بیرون فتاد
به حاجت درون، شد به ویرانهای
سبک گشت ساکن به گوشانهای
هم آنجا به گوش آمدش بانگ رود
که می گفت با رود شخصی سرود
بر آهنگ آواز او رفت پیش
کهن هندویی دید مجروح و ریش
نشسته به بیغولۀ خانهای
سبو کهنهای پیش با لانهای
برآوردی از درد دست نیاز
که هستی تو بینا و دانای راز
ز تو درد و درمان، ز تو نار و نور
ببخشای بر عجز من یا غفور
بکردی نیاز و بخوردی شراب
سرودی بکردی به هندی رباب
چو عطّار را دید مسکین غلام
بیفتاد و گفتی مگر شد تمام
گمان برد لالای گَنده بغل
که عطّار با محتسِب شد بَدَل
نیامد به خود روزگاری دراز
پشیمان شد از کار خود پاکباز
سر آن ضعیف از زمین بر گرفت
به صد لابه با او سخن در گرفت
که از من چه میترسی ای دردمند
نظر برگشای از سخن لب مبند
غریبم نَهام محتسب نی فقیه
نیاید ز من کار مرد سفیه
به زیر زبان گفت لالای پیر
که گر راست گویی یکی می بگیر
فرو ماند بیچاره در کارِ وی
نَبُد خورده در مدت عمر می
مه روزه و مرد پرهیزگار
به خود گفت بس مشکل افتاد کار
چو خواهد شد این مرد مسکین هلاک
نگیرد به اینم جهان دار پاک
دلی گر به دست آورد مرد راز
هَمَش روزه مقبول شد هم نماز
درین نیز سرّی بوَد مرد راز
که سوزی است هر جنبش درد راز
سرِ بیخبر از کنارای شگفت
فرا کرد دست از زمین بر گرفت
فروریخت آن لانۀ پر شراب
رخ و چشم بستردش از خاک و آب
بدادش از آن لانۀ پر یکی
ز خود رفته آمد به هوش اندکی
ز احوال او شمّهای باز جُست
خبر دادش از علّت خود درست
چو درمانش از آب انگور بود
در آن درد بیچاره معذور بود
برون رفت عطّار از آن تیره جای
مریدانش استاده بر در به پای
روان شد به سر منزل خانقاه
مگر محتسب پیشش آمد به راه
گریبان گرفتش به قاضی کشید
که خوردهست این نامسلمان نبید
بدو گفت قاضی که می خوردهای
بلی گفت، گفتش خطا کردهای
به دین تو گویی حلال است می
ز دینش بپرسید و از کیش وی
بدو گفت در کیش ترسا رواست
که هستم درین کیش چون تیر راست
نگه کرد قاضی بدان فرّ و ریب
دریغ آمدش گفت ننگ است و عیب
چو تو روح پاکی که ترسا بوَد
چنین روح مطلق مسیحا بوَد
بدین فر و فرهنگ و نور و نوا
مسلمان نباشی نباشد روا
بدو گفت عطار ای رهنمای
مرا دیر شد تا بر این است رای
ندیدم کسی را به عهد استوار
که بر وی دل من گرفتی قرار
ولیکن ترا گر چنین است خواست
که بر من کنی عرضه ایمان رواست
بنازید از آن شیخ اسلام سخت
زر آورد چندی و هر گونه رخت
در اسلام آیین او تازه کرد
نبد هیچ نقصان در ایمان مرد
برون آمد آسوده و جمع شاد
وزان مالی نیمی به درویش داد
دگر نیمه در خرج اصحاب کرد
برانگیخت در رفتن از آب گرد
یکی گفتش ای مقتدای رجال
به یاران خبر ده ازین سرّ حال
که آغاز چون بود و انجام کار
برون آر چندین دل از زیر بار
به آنها که بودند از اهل راز
فرید آن مقامات را گفت باز
همین است مقصودش ای راز جوی
که گر مرد راهی دلی باز جوی
به دست آر دل طاعت این است و بس
دلِ اهل دل اصل دین است و بس
ز ابلیس کس طاعت افزون نکرد
چو مغرور شد عاقبت زخم خورد
چو نگزاردی طاعتِ آب و گل
نبینی که چونت بیاسود دل
پس از طاعت معنوی کن قیاس
دلی را به دست آور ای حق شناس
خدا از تو خشنود آنگه بوَد
که از تو به اهل دلی ره بوَد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که وقتی علی الاتفاق
سفر کرد عطّار سوی عراق
هوش مصنوعی: روزگاری شنیدم که وقتی علی به توافق سفر کرد، عطّار به سوی عراق رفت.
مَه روزه برخاست از بامداد
ز دروازۀ شهر بیرون فتاد
هوش مصنوعی: ماه در آغاز صبح از آسمان بالا آمد و از دروازه شهر خارج شد.
به حاجت درون، شد به ویرانهای
سبک گشت ساکن به گوشانهای
هوش مصنوعی: برای برآورده کردن خواستههای درونیام، به یک ویرانه رفتم و در آنجا به آرامش رسیدم.
هم آنجا به گوش آمدش بانگ رود
که می گفت با رود شخصی سرود
هوش مصنوعی: در همان مکان، صدای رود به او رسید که شخصی با رود آهنگی میخواند.
بر آهنگ آواز او رفت پیش
کهن هندویی دید مجروح و ریش
هوش مصنوعی: در حین شنیدن آهنگ صدای او، آنسوتر به یک مرد هندو بر خوردم که زخمی و رنجور به نظر میرسید.
نشسته به بیغولۀ خانهای
سبو کهنهای پیش با لانهای
هوش مصنوعی: در گوشهای از خانهای بیسروصدا، یک سبوی قدیمی به همراه لانهای از پرندهها قرار دارد.
برآوردی از درد دست نیاز
که هستی تو بینا و دانای راز
هوش مصنوعی: به من اشاره کردی که دردی را که احساس میکنم، برای تو مشخص است و با وجود دانایی و بیناییات، میدانی که چه چیزی مرا ناراحت کرده است.
ز تو درد و درمان، ز تو نار و نور
ببخشای بر عجز من یا غفور
هوش مصنوعی: از تو هم درد و هم درمان وجود دارد، از تو هم آتش و هم نور میتابد. خواهش میکنم بر ناتوانی من ببخشایی، ای بخشنده بزرگ.
بکردی نیاز و بخوردی شراب
سرودی بکردی به هندی رباب
هوش مصنوعی: تو به درخواستی که داشتی پاسخ گرفتی و نوشیدی انگار که آهنگی سرودی و به صدای ساز هندی دل سپردی.
چو عطّار را دید مسکین غلام
بیفتاد و گفتی مگر شد تمام
هوش مصنوعی: وقتی مسکین به عطّار نگاه کرد، به زمین افتاد و گفت: آیا این کار تمام شده است؟
گمان برد لالای گَنده بغل
که عطّار با محتسِب شد بَدَل
هوش مصنوعی: شخصی تصور کرد که لالایی نازیبا و بیکیفیت در آغوش او همانند آواز زیبایی است که عطّار (شاعر و عارف بزرگ) با حس همکاری و زحمت کشیدن از کسی به نام محتسب (مرد معتبر و با اصول) ارائه میدهد. در واقع، او بدنتها و تلاشهای دیگران را با چیزهایی بیارزش مقایسه کرد.
نیامد به خود روزگاری دراز
پشیمان شد از کار خود پاکباز
هوش مصنوعی: وقتی روزهای طولانی گذشت و او به خود آمد، از عمل خود پشیمان شد و در نهایت از اشتباهش گذشت.
سر آن ضعیف از زمین بر گرفت
به صد لابه با او سخن در گرفت
هوش مصنوعی: یک حیوان ضعیف، با ناله و گریه از زمین بلند شد و شروع به صحبت کردن با کسی کرد.
که از من چه میترسی ای دردمند
نظر برگشای از سخن لب مبند
هوش مصنوعی: ای دردمند، چرا از من میترسی؟ نگاهی به من بینداز و از گفتن حرفهای دلم مضایقه نکن.
غریبم نَهام محتسب نی فقیه
نیاید ز من کار مرد سفیه
هوش مصنوعی: من تنها و غریبم، نه محتسب به کار من میآید و نه فقیه، و هیچکس از من انتظار رفتار عاقلانهای ندارد.
به زیر زبان گفت لالای پیر
که گر راست گویی یکی می بگیر
هوش مصنوعی: زبانت را کنترل کن و ساکت بمان، زیرا اگر حقیقت را بگویی، یکی از خطرها ممکن است برایت پیش بیاید.
فرو ماند بیچاره در کارِ وی
نَبُد خورده در مدت عمر می
هوش مصنوعی: اینجا به حالتی از زندگی اشاره میشود که فردی به خاطر حوادث و مشکلاتی که در طول عمرش تجربه کرده، نتوانسته به موفقیت یا آرامش دست یابد. او در الماس زندگیاش، تحت فشار و سختی باقی مانده و نتوانسته آنطور که باید، از زندگیاش بهرهبرداری کند.
مه روزه و مرد پرهیزگار
به خود گفت بس مشکل افتاد کار
هوش مصنوعی: ماه که روشن است و مرد پرهیزگار به خود میگوید که کارش خیلی سخت شده است.
چو خواهد شد این مرد مسکین هلاک
نگیرد به اینم جهان دار پاک
هوش مصنوعی: اگر این مرد ناتوان هلاک شود، در این دنیا چیزی را نخواهد دید که پاک و ارزشمند باشد.
دلی گر به دست آورد مرد راز
هَمَش روزه مقبول شد هم نماز
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند قلب دیگری را به دست آورد و از آن راز نگهداری کند، روزه و نماز او نیز پذیرفته میشود.
درین نیز سرّی بوَد مرد راز
که سوزی است هر جنبش درد راز
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از انسانی است که در درون خود رازهایی دارد. هر حرکتی که میکند، نشانهای از عمق درد و ناراحتیهای آن رازهاست. این افراد با وجود ظاهری عادی، دنیای پنهانی از احساسات و رنجها را در خود دارند.
سرِ بیخبر از کنارای شگفت
فرا کرد دست از زمین بر گرفت
هوش مصنوعی: سرِ بیخبر، به سمت زیباییها و شگفتیها کشیده شد و پا از زمین برداشت.
فروریخت آن لانۀ پر شراب
رخ و چشم بستردش از خاک و آب
هوش مصنوعی: پرندهای که در لانهاش زندگی میکرد، به خاطر زیبایی و لذتی که داشت، از بین رفت و دیگر نمیتواند از خاک و آب بهرهبرداری کند.
بدادش از آن لانۀ پر یکی
ز خود رفته آمد به هوش اندکی
هوش مصنوعی: پرندهای از لانهاش خارج شده و به آرامی به حالت هوشیاری بازگشته است.
ز احوال او شمّهای باز جُست
خبر دادش از علّت خود درست
هوش مصنوعی: از حال او نکتهای گرفت و به او خبر داد که دلیل حالش چیست.
چو درمانش از آب انگور بود
در آن درد بیچاره معذور بود
هوش مصنوعی: زمانی که درمان دردی با آب انگور ممکن باشد، آن بیمار بیچاره عذری دارد و میتوان او را بخشید.
برون رفت عطّار از آن تیره جای
مریدانش استاده بر در به پای
هوش مصنوعی: عطار از آن مکان تاریک و غمانگیز خارج شد و مریدانش در برابر در به احترام او ایستاده بودند.
روان شد به سر منزل خانقاه
مگر محتسب پیشش آمد به راه
هوش مصنوعی: شخصی به سوی خانقاه روانه شد، اما در مسیر با محتسب مواجه شد.
گریبان گرفتش به قاضی کشید
که خوردهست این نامسلمان نبید
هوش مصنوعی: او را به دادگاه برد و گفت که این کافر شراب نوشیده است.
بدو گفت قاضی که می خوردهای
بلی گفت، گفتش خطا کردهای
هوش مصنوعی: قاضی از او پرسید که آیا نوشیدهای؟ او جواب داد بله، اما قاضی به او گفت که در پاسخ خود اشتباه کردهای.
به دین تو گویی حلال است می
ز دینش بپرسید و از کیش وی
هوش مصنوعی: میتوان گفت: به نظر میرسد که تو نوشیدنی را جایز میدانی، اما بهتر است از مذهب او بپرسی و بدان که چه اعتقادی دارد.
بدو گفت در کیش ترسا رواست
که هستم درین کیش چون تیر راست
هوش مصنوعی: او به او گفت: در مذهب مسیحی اشکالی ندارد که من در این ایمان مانند تیر راست هستم.
نگه کرد قاضی بدان فرّ و ریب
دریغ آمدش گفت ننگ است و عیب
هوش مصنوعی: قاضی با دیدن زرق و برق و فریب آن چیز، احساس کرد که ننگ و عیب دارد و از آن رو، ناراحت شد.
چو تو روح پاکی که ترسا بوَد
چنین روح مطلق مسیحا بوَد
هوش مصنوعی: تو همچون روحی پاک هستی که اگر کسی به تو دست یابد، میتواند روحی مطلق و نجاتدهنده شود.
بدین فر و فرهنگ و نور و نوا
مسلمان نباشی نباشد روا
هوش مصنوعی: اگر به این فرهنگ و نور و زیبایی نپیوندی، دیگر مسلمان بودن تو جایز نیست.
بدو گفت عطار ای رهنمای
مرا دیر شد تا بر این است رای
هوش مصنوعی: او به عطار گفت: ای راهنمای من، زمان گذشته و من نیاز دارم هر چه زودتر تصمیم بگیرم.
ندیدم کسی را به عهد استوار
که بر وی دل من گرفتی قرار
هوش مصنوعی: هرگز کسی را ندیدم که به پیمانی محکم و ثابت پایبند باشد، در حالی که دل من به او آرامش یافته است.
ولیکن ترا گر چنین است خواست
که بر من کنی عرضه ایمان رواست
هوش مصنوعی: اگر تو چنین اراده کردهای که ایمان خود را بر من عرضه کنی، این کار برایت مجاز است.
بنازید از آن شیخ اسلام سخت
زر آورد چندی و هر گونه رخت
هوش مصنوعی: از مقام و شخصیت والای آن شیخ اسلام که با تلاش و پشتکار خود، ثروت و امکانات زیادی به دست آورد، تجلیل کنید.
در اسلام آیین او تازه کرد
نبد هیچ نقصان در ایمان مرد
هوش مصنوعی: او در اسلام، دین خود را نو کرد و هیچ کمبودی در ایمان مردان وجود نداشت.
برون آمد آسوده و جمع شاد
وزان مالی نیمی به درویش داد
هوش مصنوعی: خروجی آرام و خوشحال مردم باعث شد که او نیمی از داراییاش را به درویشی بدهد.
دگر نیمه در خرج اصحاب کرد
برانگیخت در رفتن از آب گرد
هوش مصنوعی: نفر دوم را نیز از گروه خود بیرون کرد و آن قدر او را تحریک کرد که از آب سرد خارج شود.
یکی گفتش ای مقتدای رجال
به یاران خبر ده ازین سرّ حال
هوش مصنوعی: یکی به فرد مشهور و مورد احترام گفت: ای پیشوای مردم، به دوستانت اطلاع بده درباره این راز و وضعیت.
که آغاز چون بود و انجام کار
برون آر چندین دل از زیر بار
هوش مصنوعی: بیا بگو ببینیم شروع و پایان کار چطور است، و چندین دل را از زیر فشار رها کن.
به آنها که بودند از اهل راز
فرید آن مقامات را گفت باز
هوش مصنوعی: فرید به کسانی که در دایرهی آگاهان و رازدانان بودند، دربارهی آن درجات و مقامها توضیح و بازگو کرد.
همین است مقصودش ای راز جوی
که گر مرد راهی دلی باز جوی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که به دنبال حقیقت و رازها است، باید به دنبال فردی باشد که دل و نیتی پاک و باز دارد. به عبارت دیگر، برای درک عمیقتر و رسیدن به هدف خود، باید با کسانی همراه شود که درونشان از صداقت و اشتیاق برای کشف واقعیتها پر است.
به دست آر دل طاعت این است و بس
دلِ اهل دل اصل دین است و بس
هوش مصنوعی: تلاش کن تا دل خود را به عبادت و طاعت مشغول کنی، زیرا دل افرادی که به خدا و دین عشق دارند، خود بنیاد و اساس دین است.
ز ابلیس کس طاعت افزون نکرد
چو مغرور شد عاقبت زخم خورد
هوش مصنوعی: هیچ کس به ابلیس اطاعت نکرد و وقتی که مغرور شد، بالاخره آسیب دید.
چو نگزاردی طاعتِ آب و گل
نبینی که چونت بیاسود دل
هوش مصنوعی: اگر به فرمانبرداری از سرشت خود توجه نکنی، هرگز نخواهی دید که چقدر دل آرام میگیرد.
پس از طاعت معنوی کن قیاس
دلی را به دست آور ای حق شناس
هوش مصنوعی: پس از اینکه عبادت و بندگی معنوی را انجام دادی، با دل و جان خود به شناخت حق و حقیقت بپرداز و به درک عمیقتری از آن برس.
خدا از تو خشنود آنگه بوَد
که از تو به اهل دلی ره بوَد
هوش مصنوعی: خدا زمانی از تو راضی است که تو بتوانی به انسانهای با دل و احساس راهی نشان دهی.