بخش ۳ - حکایت
عزیزی که با فقر پیوند داشت
یکی خوب شایسته فرزند داشت
در آن بد که عزم معالی کند
دل از مهر فرزند خالی کند
مگر از سر کوچه ای می گذشت
سگی خیره با وی هماویز گشت
قضا را پدر ناگه آنجا رسید
پسر را درافتاده با سگ بدید
باستاد و نظّاره می کرد پیر
یکی گفت فرزند را دست گیر
چرا خیره از دور استاده ای
پسر را به چنگال سگ داده ای
بدو گفت مسکین پدر کای عزیز
ندارم برو حکم در هیچ چیز
منش از سر پنجه بنهاده ام
به پروردگار جهان داده ام
چو پیوند جان است مسکین پدر
ندارد ز فرزند صلبی گذر
ز قولی که با حق به حق کرده ام
نیارم گذشتن چو بسپرده ام
ندارم از و بر گذشت احتمال
نه سگ را ازو باز کردن محال
میان دو مشکل فرومانده ام
سرآسیمه حکم او مانده ام
همین است چون باز جویند راز
که تا خود که در امتحان داشت کاز
الا ای پسر تا توانی بکوش
به تکلیف کن زندگانی بکوش
نباشد خرد سخره حرص و آز
به نانپاره و کهنه خلقان بساز
مکن خدمت پادشا اختیار
محیط است و گرداب هم برکنار
گر آسایشت باید از بخت خویش
درین بحر قاهر مبر رخت خویش
که من خویشتن را درانداختم
وگر نیم جان بود درباختم
ز الطاف شه هیچ باقی نبود
ولای نزاری نفاقی نبود
ولیکن در اختر وبال آمدم
که در عین عینالکمال آمدم
نزد بنده جز بر محبّت نفس
ز مردان محبّت بماندست و بس
غرض چیست ما را ازین گفت و گوی
نزاری بزن چون درافتاد گوی
نه تهدید وعظ و نه تمهید بند
که این صید بیرون شدست از کمند
که داند که بر سر چه تقدیرهاست
که تقدیر بیرون ز تدبیرهاست
ولیکن مراد از مثل این بس است
که توفیق نه همره هر کس است
سخندان همین بس که در واقعات
کند تجربت در حیات و ممات
چو بیند کزو پیش بودست جور
خوشی درکشد چون روان گشت دور
الا حاضر حضرت پادشاه
چو از تجربت می کنی انتباه
نگه کن بدین فصل های رفیع
خوش و تازه و تر چو فصل ربیع
گلستانی از حکمت آراسته
به تعلیم و تنبیه پیراسته
گل و خار در وی بشیر و نذیر
برومند ازو پادشاه و وزیر
نسیم ریاحینش روح دماغ
گهر در سوادش چو در شب چراغ
درون سیاهیش سحر مبین
چو آب روان است زیرزمین
معانی بکرش نهان از عوام
چو شمشیر پر گوهر اندر نیام
برآورده بر پای دل منظری
وزو کرده در روضه جان دری
رواقش پر از ماهرویان بکر
خموشان ناطق نه ذکر و نه فکر
دری دیگرش کرده در باغ بخت
که بارش همه جان بود بر درخت
درختی که دیدست کآورده بار
به هر شعبه بر گوهری شاهوار؟
برش میوه جان اهل دل است
درختی که بیرون ز آب و گل است
به اقبال شاه جهانبان علی
که دین را پناه است و حق را ولی
بپرداختم یادگاری چنین
به یاران خود دستیاری چنین
بماندم که چون من نمانم به جای
بود رهنمونشان به هر دو سرای
اولوالامر را در سرای نخست
که شد حقّ و باطل ازین سر درست
خردمند باید که فرمان برد
که تا از سرای دویم برخورد
ز دنیا و عقبی به حق برخورد
کسی کو ز فرمان او نگذرد
که دنیا و دین راست پشت و پناه
خصوصا به تعلیم این پادشاه
به مردان او اقتدا کن درست
که تا ره به پایان بری از نخست
نزاری چو کردی ز آغاز کار
تتبّع به حکم خداوندگار
نهادی اساس این ادب نامه را
طرازی دگر دادی این جامه را
به یاران نمودی طریق صواب
به اقبال این شاه مالک رقاب
تر و تازه پیوسته آب و گلش
به نور یقین باد روشن دلش
که بختش قرین باد و اقبال یار
دعاگوی بر دولت شهریار
جنابش مآب جماهیر خلق
فزون مدتش از مقادیر خلق
ز مردان به همّت مدد یافته
به دنیا و دین کام خود یافته
به رغم عدو و به کام ولیّ
به حقّ محمّد به حقّ علی
ز آغاز بردم به پایان کتاب
نکردم مطوّل سخن بی حساب
سر سال خا صادها شد تمام
ز هجرت به توفیق حق والسّلام
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عزیزی که با فقر پیوند داشت
یکی خوب شایسته فرزند داشت
هوش مصنوعی: عزیزی که زندگیاش با فقر آمیخته بود، فرزندی نیکو و شایسته داشت.
در آن بد که عزم معالی کند
دل از مهر فرزند خالی کند
هوش مصنوعی: در زمانهایی که تصمیم به بلندپروازی و هدفهای بزرگ میگیریم، ممکن است که عشق و محبت به فرزندانمان را فراموش کنیم یا از آن دور شویم.
مگر از سر کوچه ای می گذشت
سگی خیره با وی هماویز گشت
هوش مصنوعی: یک روز، در حین گذر از سر کوچه، سگی به چشمان یک نفر خیره شد و توجه او را جلب کرد.
قضا را پدر ناگه آنجا رسید
پسر را درافتاده با سگ بدید
هوش مصنوعی: پدر ناگهان به آنجا رسید و پسرش را در حال درگیری با یک سگ مشاهده کرد.
باستاد و نظّاره می کرد پیر
یکی گفت فرزند را دست گیر
هوش مصنوعی: یک نفر به تماشای استاد نشسته بود و ناگهان یک پیرمرد به او گفت که به فرزندش کمک کند.
چرا خیره از دور استاده ای
پسر را به چنگال سگ داده ای
هوش مصنوعی: چرا از دور به پسر نگاه میکنی و او را با چنگال سگ به دام انداختهای؟
بدو گفت مسکین پدر کای عزیز
ندارم برو حکم در هیچ چیز
هوش مصنوعی: مسکین به پدرش گفت: ای عزیز، من هیچ چیز ندارم، برو و در هیچ موردی قضاوت نکن.
منش از سر پنجه بنهاده ام
به پروردگار جهان داده ام
هوش مصنوعی: من خود را به پروردگار جهان سپردهام و به او پناه آوردهام.
چو پیوند جان است مسکین پدر
ندارد ز فرزند صلبی گذر
هوش مصنوعی: هرچند که انسان وابستگی عمیقی به خانوادۀ خود دارد، اما ممکن است آنهایی که در زندگی به ما نزدیکترند و به ما وابستهاند، در واقع از ما دورتر باشند. در اینجا اشاره به این دارد که گاهی اوقات پیوندهای عاطفی و انسانی، بیشتر از پیوندهای خونی و نسبی اهمیت دارد.
ز قولی که با حق به حق کرده ام
نیارم گذشتن چو بسپرده ام
هوش مصنوعی: من از قولی که به خدا دادهام نمیتوانم بگذرم، زیرا که آن را به خوبی سپردهام و پایبندم.
ندارم از و بر گذشت احتمال
نه سگ را ازو باز کردن محال
هوش مصنوعی: من هیچ امیدی به تغییر اوضاع ندارم، همانطور که نمیتوانم سگی را از دست کسی بازگردانم.
میان دو مشکل فرومانده ام
سرآسیمه حکم او مانده ام
هوش مصنوعی: در میان دو مشکل گیر کردهام و به شدت ورد زبان من فقط حکم اوست.
همین است چون باز جویند راز
که تا خود که در امتحان داشت کاز
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی را جستجو میکنیم، به دنبال حقیقت و راز آن هستیم؛ زیرا در نهایت خود فردی که در آزمایش و چالشها قرار دارد، بهتر از همه میداند که وضعیت او چگونه است.
الا ای پسر تا توانی بکوش
به تکلیف کن زندگانی بکوش
هوش مصنوعی: ای پسر، تا جایی که میتوانی، تلاش کن و زحمت بکش تا زندگیات را به خوبی اداره کنی.
نباشد خرد سخره حرص و آز
به نانپاره و کهنه خلقان بساز
هوش مصنوعی: اگر خرد و دانش نباشد، نباید به خاطر حرص و طمع، خود را به زحمت بیندازیم و خود را وابسته به چیزهای کمارزش و کهنه دیگران کنیم.
مکن خدمت پادشا اختیار
محیط است و گرداب هم برکنار
هوش مصنوعی: در این دنیا، نباید در خدمت پادشاهی گرفت و نباید خود را در شرایط دشوار و خطرناک قرار داد، زیرا شرایط تغییر میکند و ممکن است به زودی در معرض مشکلات قرار بگیری.
گر آسایشت باید از بخت خویش
درین بحر قاهر مبر رخت خویش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی آرامش و راحتی داشته باشی، نباید در این دریای پرخطر به سرنوشت خود وابسته باشی و خودت را به آن بسپاری.
که من خویشتن را درانداختم
وگر نیم جان بود درباختم
هوش مصنوعی: من خود را در موقعیتی قرار دادم و اگرچه ممکن بود به طور کامل زندگی نداشته باشم، اما همه چیز را از دست دادم.
ز الطاف شه هیچ باقی نبود
ولای نزاری نفاقی نبود
هوش مصنوعی: به خاطر نوازشها و لطفهای پادشاه، چیزی از من باقی نمانده و در این میان هیچگونه نفاقی وجود ندارد.
ولیکن در اختر وبال آمدم
که در عین عینالکمال آمدم
هوش مصنوعی: اما من به رغم تمام زیباییها و کمالات، در زندگی با مشکلات و سختیها روبهرو شدم.
نزد بنده جز بر محبّت نفس
ز مردان محبّت بماندست و بس
هوش مصنوعی: جز محبت و عشق به خود، هیچ گونه محبت دیگری از مردان به من باقی نمانده است.
غرض چیست ما را ازین گفت و گوی
نزاری بزن چون درافتاد گوی
هوش مصنوعی: هدف از این صحبتها چیست؟ ما باید با جدیت و جدال وارد عمل شویم، نه اینکه فقط به گفتگو بپردازیم.
نه تهدید وعظ و نه تمهید بند
که این صید بیرون شدست از کمند
هوش مصنوعی: نه با تهدید و نصیحت و نه با تدبیر و فریب میتوان کسی را کنترل کرد، زیرا او از دام و محاصره خارج شده است.
که داند که بر سر چه تقدیرهاست
که تقدیر بیرون ز تدبیرهاست
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که چه سرنوشتی در انتظار اوست و این سرنوشت فراتر از تدبیر و برنامهریزیهای ماست.
ولیکن مراد از مثل این بس است
که توفیق نه همره هر کس است
هوش مصنوعی: اما هدف از این جمله این است که موفقیت همیشه با هر کسی همراه نیست.
سخندان همین بس که در واقعات
کند تجربت در حیات و ممات
هوش مصنوعی: سخنگویان تنها به این نکته اهمیت میدهند که تجربیاتشان در زندگی و مرگ واقعیتها را به دقت بیان کند.
چو بیند کزو پیش بودست جور
خوشی درکشد چون روان گشت دور
هوش مصنوعی: وقتی از کسی که همیشه به او اعتماد داشتهای، رفتار نادرستی ببینی، احساس ناامیدی و ناراحتی میکنی و این احساس باعث میشود تا به سرعت از آنجا دور شوی.
الا حاضر حضرت پادشاه
چو از تجربت می کنی انتباه
هوش مصنوعی: ای مرد، وقتی که در حضور پادشاه قرار میگیری، باید از تجربیاتت استفاده کنی و هوشیار باشی.
نگه کن بدین فصل های رفیع
خوش و تازه و تر چو فصل ربیع
هوش مصنوعی: به تماشای این فصول زیبا و تازه بپرداز، همچون فصل بهار که پر از شادابی و طراوت است.
گلستانی از حکمت آراسته
به تعلیم و تنبیه پیراسته
هوش مصنوعی: یک باغی پر از دانایی که با آموزش و هشدار زیبا شده است.
گل و خار در وی بشیر و نذیر
برومند ازو پادشاه و وزیر
هوش مصنوعی: در آنجا گل و خار وجود دارد که ممکن است خبر خوش یا بدی را به ما بدهند. از آن سرزمین، پادشاه و وزیر ارزانی میدارند.
نسیم ریاحینش روح دماغ
گهر در سوادش چو در شب چراغ
هوش مصنوعی: نسیم گلها روح و جان را در دل خود دارد، همانطور که در شب، نور چراغی در تاریکی میتابد.
درون سیاهیش سحر مبین
چو آب روان است زیرزمین
هوش مصنوعی: در دل تاریکی او، جادویی نهفته است که مانند جریانی از آب زیر زمین، زندگی و حیات را به همراه دارد.
معانی بکرش نهان از عوام
چو شمشیر پر گوهر اندر نیام
هوش مصنوعی: معانی عمیق و ارزشمند این سخنان از دید مردم عادی پنهان است، مانند شمشیری گرانبها که در غلافش پنهان شده است.
برآورده بر پای دل منظری
وزو کرده در روضه جان دری
هوش مصنوعی: دل را به چشمانداز زیبایی برپا کردهام و در دنیای جان، فضایی از آرامش و خوشی ایجاد کردهام.
رواقش پر از ماهرویان بکر
خموشان ناطق نه ذکر و نه فکر
هوش مصنوعی: در فضایی که پر از زیباییها و جوانان نیّری است، همگان ساکت و بیصدا هستند. نه از یاد چیزی سخنی به میان میآید و نه کسی در فکر چیزی است.
دری دیگرش کرده در باغ بخت
که بارش همه جان بود بر درخت
هوش مصنوعی: در باغ زندگی، دری دیگر باز کرده است که برکتش مانند میوهای با جان و روح، به درختان میریزد.
درختی که دیدست کآورده بار
به هر شعبه بر گوهری شاهوار؟
هوش مصنوعی: درختی را میبینی که هر شاخهاش میوهای ارزشمند و گرانبها دارد؟
برش میوه جان اهل دل است
درختی که بیرون ز آب و گل است
هوش مصنوعی: میوه دلنشین و ارزشمند اهل دل از درختی به دست میآید که ریشهاش در آب و گل نیست و به معنای روحانی و معنوی مرتبط است. این درخت نماد رشد و باروری است که از شرایط مادی و دنیوی فراتر رفته و به ابعاد عالیتری دست یافته است.
به اقبال شاه جهانبان علی
که دین را پناه است و حق را ولی
هوش مصنوعی: به خوشی و سروری شاه عالم، علی که دین را پناهگاهی است و حق را سرپرست میباشد.
بپرداختم یادگاری چنین
به یاران خود دستیاری چنین
هوش مصنوعی: من به دوستانم یادگاری ارزشمندی تقدیم کردم که نشاندهنده دوستیمان و کمک به یکدیگر باشد.
بماندم که چون من نمانم به جای
بود رهنمونشان به هر دو سرای
هوش مصنوعی: من در حیرت هستم که اگر من نباشم، چه کسی راهنمای آنها به هر دو دنیا خواهد بود.
اولوالامر را در سرای نخست
که شد حقّ و باطل ازین سر درست
هوش مصنوعی: در آغاز، کسانی که دارای مقام و اختیار هستند در مقام اول قرار گرفتند و حق و باطل در این جهت مشخص شد.
خردمند باید که فرمان برد
که تا از سرای دویم برخورد
هوش مصنوعی: انسان دانا باید از دستورات پیروی کند تا از دنیای دیگر بهرهمند شود.
ز دنیا و عقبی به حق برخورد
کسی کو ز فرمان او نگذرد
هوش مصنوعی: کسی که از دستورات خداوند پیروی کند، در جهان و آخرت به راستی به خوبی برخوردار خواهد شد.
که دنیا و دین راست پشت و پناه
خصوصا به تعلیم این پادشاه
هوش مصنوعی: دنیا و دین هر دو به عنوان پشتوانه و حمایت از همدیگر هستند، به ویژه به خاطر آموزشهایی که این پادشاه ارائه میدهد.
به مردان او اقتدا کن درست
که تا ره به پایان بری از نخست
هوش مصنوعی: به مردان با ایمان و بزرگوار اقتدا کن، زیرا تنها با پیروی از آنان است که میتوانی در مسیر زندگی به درستی پیش بروی و به مقصد نهایی برسی.
نزاری چو کردی ز آغاز کار
تتبّع به حکم خداوندگار
هوش مصنوعی: اگر از آغاز کار به دنبال حقیقت و دلیل باشی، باید بدان که سرنوشت و تقدیر از سوی پروردگار تعیین شده است.
نهادی اساس این ادب نامه را
طرازی دگر دادی این جامه را
هوش مصنوعی: تو بر اساس این ادبنامه، قالب و شکل جدیدی به آن بخشیدی و این لباس را به گونهای دیگر درآوردی.
به یاران نمودی طریق صواب
به اقبال این شاه مالک رقاب
هوش مصنوعی: تو به دوستان نشان دادی راه درست را و به موفقیت این شاه که مالک سرزمینها، راهنمایی کردی.
تر و تازه پیوسته آب و گلش
به نور یقین باد روشن دلش
هوش مصنوعی: دل او با نور یقین روشن و زنده است، مانند طبیعت که همیشه تازه و شاداب است.
که بختش قرین باد و اقبال یار
دعاگوی بر دولت شهریار
هوش مصنوعی: کسی که شانس و اقبال خوبی دارد و مورد دعا و حمایت یاران و دوستانش است، در زندگی خود به موفقیت و بزرگی میرسد.
جنابش مآب جماهیر خلق
فزون مدتش از مقادیر خلق
هوش مصنوعی: شخصیت ایشان در میان مردم بسیار بزرگ و با ارزش است و مدت زمان زندگیاش از تعداد انسانها بیشتر است.
ز مردان به همّت مدد یافته
به دنیا و دین کام خود یافته
هوش مصنوعی: از مردان با همّت و تلاش، در جهان و دین به خواستههای خود دست یافتهاند.
به رغم عدو و به کام ولیّ
به حقّ محمّد به حقّ علی
هوش مصنوعی: با وجود دشمن و به نفع دوست، به حق محمّد و به حق علی.
ز آغاز بردم به پایان کتاب
نکردم مطوّل سخن بی حساب
هوش مصنوعی: از ابتدای کار تا انتهای کتاب را بررسی کردم و نیازی به گفتن حرفهای زیاد و بیحساب نبود.
سر سال خا صادها شد تمام
ز هجرت به توفیق حق والسّلام
هوش مصنوعی: در پایان سال، میوههای خوب و خاصی به تمامی رسیدهاند و این نتیجهی سفر و هجرت به برکت حق است و درود بر او.