بخش ۸ - تعلیم خضر در گفتن داستان
بیا ساقی آن ارغوانی شراب
به من ده که تا مست گردم خراب
مگر زان خرابی نوایی زنم
خراباتیان را صلایی زنم
مرا خضر تعلیمگر بود دوش
به رازی که نامد پذیرای گوش
که ای جامگیخوار تدبیر من
ز جامِ سخن چاشنیگیرِ من
چو سوسن سر از بندگی تافته
نم از چشمهٔ زندگی یافته
شنیدم که در نامهٔ خسروان
سخن راند خواهی چو آب روان
مشو ناپسندیده را پیشباز
که در پردهٔ کژ نسازند ساز
پسندیدگی کن که باشی عزیز
پسندیدگانت پسندیده نیز
فرو بردن اژدها بیدرنگ
بیَنباشتن در دهان نهنگ
از آن خوشتر آید جهاندیده را
که بیند همی ناپسندیده را
مگوی آنچه دانای پیشینه گفت
که در دُر نشاید دو سوراخ سفت
مگر در گذرهای اندیشهگیر
که از باز گفتن بود ناگزیر
درین پیشه چون پیشوای نوی
کهن پیشگان را مکن پیروی
چو نیروی بکر آزماییت هست
به هر بیوه خود را میالای دست
مخور غم به صیدی که ناکردهای
که یخنی بود هر چه ناخوردهای
به دشواری آید گهر سوی سنگ
ز سنگش تو آسان کی آری به چنگ؟
همه چیز ار بنگری لخت لخت
به سختی برون آید از جای سخت
گهر جُست نتوان به آسودگی
بوَد نقره محتاج پالودگی
کسی کاو بَرَد بر تر و خشک رنج
ز ماهی درم یابد از گاو گنج
خُم نقره خواهی و زرینه تشت
ز خاک عراقت نباید گذشت
ز ری تا دهستان و خوارزم و جَند
نوندی نبینی به جز لور کند
بخاری و خزری و گیلی و کرد
به نانپاره هر چار هستند خرد
نخیزد ز مازندران جز دو چیز
یکی دیو مردم یکی دیو نیز
نروید گیاهی ز مازندران
که صد نوک زوبین نبینی در آن
عراقِ دلافروز باد ارجمند
که آوازهٔ فضل ازو شد بلند
از آن گل که او تازه دارد نفس
عرقریزهای در عراق است و بس
تو نیز آن به ای پیک علوینژاد
که گِرد جهان بر نگردی چو باد
به گوهرکنی تیشه را تیز کن
عروس سخن را شکرریز کن
تو گوهر کن از کانِ اسکندری
سکندر خود آید به گوهر خری
جهانداری آید خریدار تو
به زودی شود بر فلک کار تو
خریدار چون بر دُر آرد بها
نشاید ره بیع کردن رها
چو دریا خَرَد گوهر از کان تنگ
دهد کشتی دُر به یک پارهسنگ
ز دریای او گنج گوهر مپوش
دُری میسِتان گوهری میفروش
میانجی چنان کن برای صواب
که هم سیخ برجا بود هم کباب
چو دلداری خضرم آمد به گوش
دماغ مرا تازه گردید هوش
پذیرا سخن بود شد جایگیر
سخن کز دل آید بود دلپذیر
چو در من گرفت آن نصیحت گری
زبان برگشادم به دُر دری
نهادم ز هر شیوه هنگامهای
مگر در سخن نو کنم نامهای
در آن حیرتآباد بییاوران
زدم قرعه بر نام نامآوران
هر آیینه کز خاطرش تافتم
خیال سکندر درو یافتم
مبین سرسری سوی آن شهریار
که هم تیغزن بود و هم تاجدار
گروهیش خوانند صاحب سریر
ولایت سِتان بلکه آفاقگیر
گروهی ز دیوان دستور او
به حکمت نبشتند منشور او
گروهی ز پاکی و دینپروری
پذیرا شدندش به پیغمبری
من از هر سه دانه که دانا فشاند
درختی برومند خواهم نشاند
نخستین در پادشایی زنم
دم از کار کشورگشایی زنم
ز حکمت برآرایم آنگه سخن
کنم تازه با رنجهای کهن
به پیغمبری کوبم آنگه درش
که خواند خدا نیز پیغمبرش
سه دُر ساختم هر دُری کانِ گنج
جداگانه بر هر دری برده رنج
بدان هر سه دریا بدان هر سه دُر
کنم دامن عالم از گنج پر
طرازی نوانگیزم اندر جهان
که خواهد ز هر کشوری نورهان
دریغ آیدم کاین نگارین نورد
بود در سفینه گرفتار گرد
در دولتی کو؟ کزین دستکار
به دیوار او بر نشانم نگار
پرندی چنین زندهدارش کنم
ز گرد زمین رستگارش کنم
بدین نامه نامور دیر باز
بمانم بر او نام او را دراز
نشستنگهی سازمش زین سریر
که باشد برو جاودان جایگیر
به حرفی مسجل کنم نام او
که ماند درین جنبش آرام او
نه حرفی که عالم ز یادش بَرَد
نه باران بشوید نه بادش برد
به شرطی که چون من در این دستگاه
رسانم سرش را به خورشید و ماه
مرا نیز ازو پایگاهی رسد
به اندازهٔ سر کلاهی رسد
ز خورشید روشن توان جست نور
که شد راه سایه ازین کار دور
غلیواژ را با کبوتر چهکار؟
به باز مَلِک در خور است این شکار
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
چنان گوید این نامهٔ نغز را
که روشن کند خواندنش مغز را
دل دوستان را بدو نور باد
وزو دیدهٔ دشمنان دور باد
نواگر نوای چکاوک بوَد
چو دشمن زند، تیز ناوک بود
در آن دایره کاین سخن راندهام
درونپرور خویش را خواندهام
که این نامه را نغز و نامی کند
گرامی کُنَش را گرامی کند
چنان برگشاید پر و بال او
که نیکاختری خیزد از فال او
نشاط اندر آرد به خوانندگان
مفرّح رساند به دانندگان
فسردهدلان را درآرد به کار
غمآلودگان را شود غمگسار
نوازش کند سینهٔ خسته را
گشایش دهد کار در بسته را
گرش ناتوانی تمنا کند
خدایش به خواندن توانا کند
وگر ناامیدیش گیرد به دست
به دست آورَد هر امیدی که هست
هر آنچ از خدا خواستم زین قیاس
خدا داد و بر داده کردم سپاس
همایونتر آن شد که این بزمگاه
همایون بود خاصه در بزم شاه
بخش ۷ - در شرف این نامه بر دیگر نامهها: بیا ساقی از سر بنه خواب رابخش ۹ - ستایش اتابیک اعظم نصرةالدین ابوبکربن محمد: بیا ساقی آن آب یاقوتوار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن ارغوانی شراب
به من ده که تا مست گردم خراب
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شراب خوشرنگ و خوشبو را به من بده تا غرق در شادی و سرخوشی شوم و همه چیز را فراموش کنم.
مگر زان خرابی نوایی زنم
خراباتیان را صلایی زنم
هوش مصنوعی: آیا از آن ویرانی فریادی برنمیآورم تا جوانان اهل بادهخواری را به خود بیاورم؟
مرا خضر تعلیمگر بود دوش
به رازی که نامد پذیرای گوش
هوش مصنوعی: دیشب خضر به من آموخت چیزی را که هیچ گوش و ذهنی نتوانست آن را بپذیرد.
که ای جامگیخوار تدبیر من
ز جامِ سخن چاشنیگیرِ من
هوش مصنوعی: ای ساقی، من با تدبیر و بصیرتم و با نوشیدن از جام کلام تو، مزه و طعم زندگی را بهتر درک میکنم.
چو سوسن سر از بندگی تافته
نم از چشمهٔ زندگی یافته
هوش مصنوعی: مثل سوسن که از بندگی رها شده، نم و رطوبت را از چشمهٔ حیات به دست آورده است.
شنیدم که در نامهٔ خسروان
سخن راند خواهی چو آب روان
هوش مصنوعی: شندم که در نامهٔ پادشاهان میگویند اگر میخواهی مانند آب روان باشی، باید سخن بگویی.
مشو ناپسندیده را پیشباز
که در پردهٔ کژ نسازند ساز
هوش مصنوعی: به کسی که ناپسند و بد رفتار است، نزدیک نشو؛ زیرا ممکن است تو را با رفتار نادرست خود آلوده کند.
پسندیدگی کن که باشی عزیز
پسندیدگانت پسندیده نیز
هوش مصنوعی: اگر به دیگران محبت و پسندیدگی کنی، خودت نیز محبوب و عزیز خواهی شد.
فرو بردن اژدها بیدرنگ
بیَنباشتن در دهان نهنگ
هوش مصنوعی: اگر بخواهی کار دشواری را بدون هیچ تأخیری انجام دهی، مثل این است که بخواهی اژدهایی را به زیر بکشی یا در دهان نهنگی قرار بگیری. این به معنی پذیرفتن چالشهای بزرگ و خطرناک است.
از آن خوشتر آید جهاندیده را
که بیند همی ناپسندیده را
هوش مصنوعی: برای فردی که تجربهی زیادی از زندگی دارد، دیدن چیزهای ناپسند و نادرست، جذابتر و جالبتر از چیزهای معمولی است.
مگوی آنچه دانای پیشینه گفت
که در دُر نشاید دو سوراخ سفت
هوش مصنوعی: نگو آنچه را که عالم با تجربه گفته است، چون در گوهر با ارزش نباید نقصی ایجاد کرد.
مگر در گذرهای اندیشهگیر
که از باز گفتن بود ناگزیر
هوش مصنوعی: تنها در راههای عمیق تفکر است که نمیتوان از بیان دوباره اطلاعات فرار کرد.
درین پیشه چون پیشوای نوی
کهن پیشگان را مکن پیروی
هوش مصنوعی: در این کار، مانند یک رهبر نوین عمل کن و از پیروی از کسانی که به گذشته تعلق دارند، دوری کن.
چو نیروی بکر آزماییت هست
به هر بیوه خود را میالای دست
هوش مصنوعی: هرگاه قدرت و توانایی تازهای داری، نباید خود را در قید و بند دیگران یا وضعیتهای نامناسب قرار دهی.
مخور غم به صیدی که ناکردهای
که یخنی بود هر چه ناخوردهای
هوش مصنوعی: نگران چیزی که هنوز به دست نیاوردهای نباش، زیرا هر چه که از دست دادهای، مانند آبی است که دیگر وجود ندارد.
به دشواری آید گهر سوی سنگ
ز سنگش تو آسان کی آری به چنگ؟
هوش مصنوعی: گنجی که از دل سنگ به سختی بیرون میآید، چطور میتوانی به سادگی آن را به دست آوری؟
همه چیز ار بنگری لخت لخت
به سختی برون آید از جای سخت
هوش مصنوعی: هر چیزی را که خوب نگاه کنی، آن را به سختی میتوانی از جایش حرکت دهی.
گهر جُست نتوان به آسودگی
بوَد نقره محتاج پالودگی
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن گوهر ارزشمند، نمیتوان با راحتی عمل کرد؛ چرا که نقره نیز نیاز به پاکسازی و تصفیه دارد.
کسی کاو بَرَد بر تر و خشک رنج
ز ماهی درم یابد از گاو گنج
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی خود تلاش کند و از سختیها بگذرد، در نهایت به پاداشی بزرگ دست پیدا میکند.
خُم نقره خواهی و زرینه تشت
ز خاک عراقت نباید گذشت
هوش مصنوعی: اگر به دنبال ظرف نقره و تشت زرین هستی، نباید از خاک سرزمین عراقت بگذری.
ز ری تا دهستان و خوارزم و جَند
نوندی نبینی به جز لور کند
هوش مصنوعی: در سفر از ری تا دهستان و خوارزم و جَند، فقط لور کند را میبینی.
بخاری و خزری و گیلی و کرد
به نانپاره هر چار هستند خرد
هوش مصنوعی: بخاریها، خزریها، گیلانیها و کردها هر چهار نفر در Wisdom و درک خود با یک تکه نان برابر هستند.
نخیزد ز مازندران جز دو چیز
یکی دیو مردم یکی دیو نیز
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز دو مورد از مازندران برنمیخیزد؛ یکی دیوی که میتواند به مردم آسیب برساند و دیگری دیوی که خاصیتهای مشابهی دارد.
نروید گیاهی ز مازندران
که صد نوک زوبین نبینی در آن
هوش مصنوعی: هیچ گیاهی در مازندران نمیروید که صد بار نیزهای بر آن نیفتد.
عراقِ دلافروز باد ارجمند
که آوازهٔ فضل ازو شد بلند
هوش مصنوعی: عراق، سرزمین دلانگیز و با ارزش است که نام و شهرت خوبیهای آن در همه جا پیچیده است.
از آن گل که او تازه دارد نفس
عرقریزهای در عراق است و بس
هوش مصنوعی: گل تازگی که او دارد، تنها یک نشانه و عرقریزی در عراق است و بیشتر از این چیزی ندارد.
تو نیز آن به ای پیک علوینژاد
که گِرد جهان بر نگردی چو باد
هوش مصنوعی: تو هم مثل آن پیک از نسل علی هستی که مثل باد در اطراف جهان نمیچرسی.
به گوهرکنی تیشه را تیز کن
عروس سخن را شکرریز کن
هوش مصنوعی: برای استخراج گوهر، تیغهی تیشه را تیز کن و برای زیبایی کلام، شیرینی و لطافت به آن اضافه کن.
تو گوهر کن از کانِ اسکندری
سکندر خود آید به گوهر خری
هوش مصنوعی: از یک منبع بزرگ و ارزشمند، میتوان چیزهای گرانبهایی استخراج کرد؛ به طوری که خود شخص نیز میتواند به آن ارزش و مقام دست یابد.
جهانداری آید خریدار تو
به زودی شود بر فلک کار تو
هوش مصنوعی: به زودی کسی که در مقام بالایی قرار دارد، به سراغ تو خواهد آمد و کارهایت بر همهچیز در آسمان خودش shine خواهد کرد.
خریدار چون بر دُر آرد بها
نشاید ره بیع کردن رها
هوش مصنوعی: وقتی خریدار قیمت گرانبهایی را بر سنگ قیمتی (دُر) بگذارد، نباید در معامله به سادگی عمل کند و معامله را رها کند.
چو دریا خَرَد گوهر از کان تنگ
دهد کشتی دُر به یک پارهسنگ
هوش مصنوعی: اگر دریا گوهری از دل سنگهای تنگ بیرون میآورد، کشتی میتواند یک الماس را با یک سنگ کوچک به دست آورد.
ز دریای او گنج گوهر مپوش
دُری میسِتان گوهری میفروش
هوش مصنوعی: از دریای وجود او گنجهای پنهان را کشف کن و مانند کسی که مروارید میفروشد، از آن گنجها بهرهبرداری کن.
میانجی چنان کن برای صواب
که هم سیخ برجا بود هم کباب
هوش مصنوعی: کاری بکن که هم حق و انصاف رعایت شود و هم چیزی به خطر نیفتد، مثل این که وقتی کباب را روی سیخ گذاشتهای، هم سیخ سر جایش باشد و هم کباب نسوزد.
چو دلداری خضرم آمد به گوش
دماغ مرا تازه گردید هوش
هوش مصنوعی: وقتی که صدای دلنشینی به گوشم رسید، حواسم سرحال و تازه شد.
پذیرا سخن بود شد جایگیر
سخن کز دل آید بود دلپذیر
هوش مصنوعی: هرگاه سخنی از دل برآید و به دل دیگران برسد، به طور طبیعی مورد استقبال و پذیرش قرار میگیرد.
چو در من گرفت آن نصیحت گری
زبان برگشادم به دُر دری
هوش مصنوعی: زمانی که آن نصیحتگر در وجود من تأثیر گذاشت، زبانم را به دُر دری (به معنای سخنانی زیبا و گرانبها) گشودم.
نهادم ز هر شیوه هنگامهای
مگر در سخن نو کنم نامهای
هوش مصنوعی: من از هر طریقی چگونگی و شلوغی را برپا کردم، اما میخواهم در کلام خود یک نامه جدید بنویسم.
در آن حیرتآباد بییاوران
زدم قرعه بر نام نامآوران
هوش مصنوعی: در آن سرزمین پر از حیرت و دلتنگی که هیچکس به کمک نمیآید، من تصمیم گرفتم نام شخصیتهای مشهور و معروف را انتخاب کنم.
هر آیینه کز خاطرش تافتم
خیال سکندر درو یافتم
هوش مصنوعی: هر بار که به یادش میافتم، تصویری از سکندر را در آن میبینم.
مبین سرسری سوی آن شهریار
که هم تیغزن بود و هم تاجدار
هوش مصنوعی: به راحتی نمیتوان به آن پادشاه نگریست، زیرا او هم جنگجو است و هم سلطنت دارد.
گروهیش خوانند صاحب سریر
ولایت سِتان بلکه آفاقگیر
هوش مصنوعی: گروهی از افراد که در قدرت و حکمرانی فرصتطلباند، به خاطر منافع خودشان در جستجوی سلطه و نفوذ بر دیگران هستند، و این هدف را تا جایی پیش میبرند که تمام میدانها و فضاها را تحت تأثیر خود قرار دهند.
گروهی ز دیوان دستور او
به حکمت نبشتند منشور او
هوش مصنوعی: گروهی از دیوان سالاران بر اساس دستورات او، به نوشتن منشوری درباره حکمت پرداختند.
گروهی ز پاکی و دینپروری
پذیرا شدندش به پیغمبری
هوش مصنوعی: گروهی به خاطر پاکی و دیانت خود، او را به عنوان پیامبر پذیرفتند.
من از هر سه دانه که دانا فشاند
درختی برومند خواهم نشاند
هوش مصنوعی: من از هر سه دانهای که دانا میکارد، درختی قوی و سرسخت میکارم.
نخستین در پادشایی زنم
دم از کار کشورگشایی زنم
هوش مصنوعی: اولین چیزی که در حکومتداری به آن توجه میکنم، صحبت کردن درباره فتح و گسترش سرزمینهاست.
ز حکمت برآرایم آنگه سخن
کنم تازه با رنجهای کهن
هوش مصنوعی: از دانش و خرد خود بهره میبرم و سپس دربارهی مشکلات قدیمی، به نحوی جدید و تازه صحبت میکنم.
به پیغمبری کوبم آنگه درش
که خواند خدا نیز پیغمبرش
هوش مصنوعی: من به درگاه پیامبری میروم و در را به ضرب میکوبم، زیرا خداوند نیز پیامبرش را مورد خطاب قرار میدهد.
سه دُر ساختم هر دُری کانِ گنج
جداگانه بر هر دری برده رنج
هوش مصنوعی: من سه جواهر ارزشمند ساختهام، هر کدام از این جواهرات به زحمت و تلاشی جداگانه به دست آمدهاند.
بدان هر سه دریا بدان هر سه دُر
کنم دامن عالم از گنج پر
هوش مصنوعی: بدان که من از هر سه دریا، سه جواهر با ارزش میآورم و دامن این عالم را از گنجینهای پر میکنم.
طرازی نوانگیزم اندر جهان
که خواهد ز هر کشوری نورهان
هوش مصنوعی: در جهان، کسی که بخواهد از هر کشوری روشنایی و دانایی به دست آورد، باید مانند یک نو اندیش و نواندیش رفتار کند.
دریغ آیدم کاین نگارین نورد
بود در سفینه گرفتار گرد
هوش مصنوعی: متأسفم که این نگار زیبا در دریا گرفتار شده است.
در دولتی کو؟ کزین دستکار
به دیوار او بر نشانم نگار
هوش مصنوعی: در کدام سرزمین و دولتی میتوانم پیدا کنم که من با این دست خود بر دیوار آن، تصویری زیبا نقش بزنم؟
پرندی چنین زندهدارش کنم
ز گرد زمین رستگارش کنم
هوش مصنوعی: میخواهم پرندهای را آزاد کنم و از بند مشکلات و محدودیتهای دنیوی نجات دهم.
بدین نامه نامور دیر باز
بمانم بر او نام او را دراز
هوش مصنوعی: در این نامه، من به خاطر شهرت و نام بلندش، تصمیم دارم که همیشه بر او بمانم و نام او را در یادها نگه دارم.
نشستنگهی سازمش زین سریر
که باشد برو جاودان جایگیر
هوش مصنوعی: گاهی بر این تخت نشستهام که همیشه مکانی جاودانه برای آن خواهد بود.
به حرفی مسجل کنم نام او
که ماند درین جنبش آرام او
هوش مصنوعی: میخواهم با کلماتی روشن، نام او را به ثبت برسانم، نامی که در این حرکت و نوسان، آرامش او را نشان میدهد.
نه حرفی که عالم ز یادش بَرَد
نه باران بشوید نه بادش برد
هوش مصنوعی: هیچ کلامی نیست که فراموش شود و نه بارانی میتواند آن را بشوید و نه بادی میتواند آن را ببرد.
به شرطی که چون من در این دستگاه
رسانم سرش را به خورشید و ماه
هوش مصنوعی: اگر بتوانم مانند من، این دستگاه را به جایی برسانم که سرش به خورشید و ماه برسد.
مرا نیز ازو پایگاهی رسد
به اندازهٔ سر کلاهی رسد
هوش مصنوعی: من هم به اندازهٔ سر کلاهی، مقام و جایگاهی دارم.
ز خورشید روشن توان جست نور
که شد راه سایه ازین کار دور
هوش مصنوعی: از خورشید روشن میتوان نوری پیدا کرد، چون سایه از این کار دور است.
غلیواژ را با کبوتر چهکار؟
به باز مَلِک در خور است این شکار
هوش مصنوعی: چرا باید به کبوتر توجه کرد؟ صید مناسبی برای شاه باز است.
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
هوش مصنوعی: کسی که در کارش به نظم و ترتیب مشهور است، لایق آن است که به نظم و زیبایی پردازد.
چنان گوید این نامهٔ نغز را
که روشن کند خواندنش مغز را
هوش مصنوعی: این نوشته به گونهای بیان شده که بتواند ذهن خواننده را روشن کند و فهم عمیقتری از محتوا را برای او فراهم آورد.
دل دوستان را بدو نور باد
وزو دیدهٔ دشمنان دور باد
هوش مصنوعی: باشد که دل دوستانش روشن و شاداب باشد و چشمان دشمنان از او دور بماند.
نواگر نوای چکاوک بوَد
چو دشمن زند، تیز ناوک بود
هوش مصنوعی: اگر صدای چکاوک تازه و خوش باشد و دشمن به آن حمله کند، برایش تیر تند و برنده خواهد بود.
در آن دایره کاین سخن راندهام
درونپرور خویش را خواندهام
هوش مصنوعی: در آن دایرهای که دربارهاش صحبت کردهام، به عمق وجود خود و احساسات واقعیم پرداختم و آنها را به تصویر کشیدم.
که این نامه را نغز و نامی کند
گرامی کُنَش را گرامی کند
هوش مصنوعی: هر کس که این نامه را زیبا و محترم بداند، باید صاحب آن را نیز ارزشمند و محترم بگذارد.
چنان برگشاید پر و بال او
که نیکاختری خیزد از فال او
هوش مصنوعی: پر و بال او چنان باز میشود که بخت نیک و خوشایندی از سرنوشت او ظاهر میشود.
نشاط اندر آرد به خوانندگان
مفرّح رساند به دانندگان
هوش مصنوعی: شادی و سرور را به کسانی که میخوانند منتقل میکند و به کسانی که میدانند، پیامی خوش ارائه میدهد.
فسردهدلان را درآرد به کار
غمآلودگان را شود غمگسار
هوش مصنوعی: کسانی که دلشان پژمرده و غمگین است، با کار و تلاش خود میتوانند به دلهای غمگین و مشکلات دیگران کمک کنند و تسلیدهنده آنان باشند.
نوازش کند سینهٔ خسته را
گشایش دهد کار در بسته را
هوش مصنوعی: دل شکسته را نوازش میکند و مشکلات سخت را حل میکند.
گرش ناتوانی تمنا کند
خدایش به خواندن توانا کند
هوش مصنوعی: اگر کسی به خداوند درخواست کند و توانایی نداشته باشد، خداوند او را قادر میسازد تا به طلبش برسد.
وگر ناامیدیش گیرد به دست
به دست آورَد هر امیدی که هست
هوش مصنوعی: اگر ناامیدی تو را در بر بگیرد، بهراحتی میتوانی هر امیدی که داری را به دست بیاوری.
هر آنچ از خدا خواستم زین قیاس
خدا داد و بر داده کردم سپاس
هوش مصنوعی: هر چیزی را که از خدا خواستم، بر اساس همین مفهوم، خدا به من عطا کرد و من برای آن شکرگزار بودم.
همایونتر آن شد که این بزمگاه
همایون بود خاصه در بزم شاه
هوش مصنوعی: این مراسم به شکوه و عظمت بیشتری تبدیل شد زیرا این مکان، مکانی ویژه و محترم به شمار میرفت، به ویژه در جشنهایی که شاه در آن حضور داشت.
حاشیه ها
1392/03/24 13:05
مینا
صلا زدن به معنی بانگ دادن است گر چه در هر موردی کاربرد دارد ولی بیشتر در مورد دعوت به خوردن و آشامیدن است
1392/03/24 13:05
مینا
غلیواژمرغ گوشت ربا و موش گیر است و همان زغن زهی شکر پارسی!!