گنجور

بخش ۶ - در حسب حال و انجام روزگار

بیا ساقی آن می نشان ده مرا
از آن داروی بی‌هشان ده مرا
بدان داروی تلخ بی‌هش کنم
مگر خویشتن را فرامُش کنم
نظامی بس این صاحب‌آوازگی
کهن گشتن و هم‌چنان تازگی
چو شیران سرپنجه بگشای چنگ
چو روبه میارای خود را به رنگ
شنیدم که روباه رنگین به روس
خود آرای باشد به رنگ عروس
چو باران بوَد روز یا باد و گرد
برون ناورَد موی خویش از نورد
به کنجی کند بی‌علف جای خویش
نلیسد مگر دست با پای خویش
پی پوستی خون خود را خورد
همه کس تن، او پوست را پرورد
سرانجام کاید اجل سوی او
وبال تن او شود موی او
بدان موینه قصد خونش کنند
به رسوایی از سر برونش کنند
بساطی چه باید بر آراستن
کزو ناگزیر است برخاستن
هر آن جانور کاو خودآرای نیست
طمع را بر آزار او رای نیست
برون آی از این پردهٔ هفت رنگ
که زنگی بود آینه زیر زنگ
بس این جادویی‌ها برانگیختن
چو جادو به کس درنیامیختن
نه گوگرد سرخی نه لعل سپید‌!
که جوینده باشد ز تو ناامید
به مردم درآمیز اگر مردمی
که با آدمی خو‌گرست آدمی
اگر کان گنجی چو نایی به‌دست
بسی گنج از اینگونه در خاک هست
چو دور افتد از میوه‌خور میوه‌دار
چه خرما بوَد نخل‌بن را چه خار‌!
جوانی شد و زندگانی نماند
جهان گو ممان چون جوانی نماند
جوانی بوَد خوبی آدمی
چو خوبی رود کی بود خرمی‌؟
چو پی سست و پوسیده گشت استخوان
دگر قصه سخت‌رویی مخوان
غرور جوانی چو از سر نشست
ز گستاخ‌کاری فرو‌شوی دست
بهی چهرهٔ باغ چندان بوَد
که شمشاد با لاله خندان بود
چو باد خزانی درآید به باغ
زمانه دهد جای بلبل به زاغ
شود برگ ریزان ز شاخ بلند
دل باغبانان شود دردمند
ریاحین ز بستان شود ناپدید
در باغ را کس نجوید کلید
بنال ای کهن‌بلبل سالخورد
که رخساره سرخ گل گشت زرد
دوتا شد سهی سرو آراسته
کدیور شد از سایه برخاسته
چو تاریخ پنجه درآمد به سال
دگرگونه شد بر شتابنده حال
سر از بار سنگین درآمد به سنگ
جمازه به تنگ آمد از راه تنگ
فرو‌ماند دستم ز می خواستن
گران گشت پایم ز بر خاستن
تنم گونهٔ لاجوردی گرفت
گلم سرخی انداخت زردی گرفت
هیون رونده ز ره مانده باز
به بالین‌گه آمد سرم را نیاز
همان بور چوگانیِ باد‌پای
به صد زخم چوگان نجنبد ز جای
طرب را به میخانه گم شد کلید
نشان پشیمانی آمد پدید
برآمد ز کوه ابرِ کافور‌بار
مزاج زمین گشت کافور‌خوار
گهی دل به رفتن نیاید به گوش
صراحی تهی گشت و ساقی خموش
سر از لهو پیچید و گوش از سماع
که نزدیک شد کوچ‌گه را وداع
به وقتی چنین، کنج بهتر ز کاخ
که دوران کند دست یازی فراخ
تماشای پروانه چندان بود
که شمع شب‌افروز خندان بود
چو از شمع خالی کنی خانه را
نبینی دگر نقش پروانه را
به روز جوانی و نوزادگی
زدم لاف پیری و افتادگی
کنون گر به غم شادمانی کنم
به پیرانه‌سر چون جوانی کنم؟
چو پوسیده‌چوبی که در کنج باغ
فروزنده باشد به شب چون چراغ
شب‌افروز کرمی که تابد ز دور
ز بی‌نوریِ شب زند لاف نور
اگر دیدمی در خود افزایشی
طلب کردمی جای آسایشی
به آسودگی عمر نو کردمی
جهان را به شادی گرو کردمی
چو روز جوانی به پایان رسید
سپیده‌دم از مشرق آمد پدید
به تدبیرِ آنم که سر چون نهم ؟
چگونه پی از کار بیرون نهم ؟
سری کاو سزاوار باشد به تاج
سَرین‌گاه او مشک باید نه عاج
از آن پیش کاین هفت پرگار تیز
کند خط عمر مرا ریز ریز
درآرم به هر زخمه‌ای دست خویش
نگهدارم آوازهٔ هست خویش
به هر مهره‌ای حقه‌بازی کنم
به واماندِ خود چاره‌سازی کنم
چو رهوار گیلیم ازین پل گذشت
به گیلان ندارم سر بازگشت
در این ره چو من خوابَنیده بسیست
نیارد کسی یاد که آنجا کسیست
به یادآور ای تازه کبک دری
که چون بر سر خاک من بگذری
گیا بینی از خاکم انگیخته
سرین سوده پایین فرو‌ریخته
همه خاک فرش مرا برده باد
نکرده ز من هیچ هم‌عهد یاد
نهی دست بر شوشه خاک من
به یاد آری از گوهر پاک من
فشانی تو بر من سرشکی ز دور
فشانم من از آسمان بر تو نور
دعای تو بر هر چه دارد شتاب
من آمین کنم تا شود مستجاب
درودم رسانی رسانم درود
بیایی بیایم ز گنبد فرود
مرا زنده پندار چون خویشتن
من آیم به جان گر تو آیی به تن
مدان خالی از هم‌نشینی مرا
که بینم تو را گر نبینی مرا
لب از خفته‌ای چند خامش مکن
فرو‌خفتگان را فرامش مکن
چو آن‌جا رسی می درافکن به جام
سوی خوابگاه نظامی خرام
نپنداری ای خضر پیروز‌پی
که از می مرا هست مقصود می
از آن می همه بی‌خودی خواستم
بدان بی‌خودی مجلس آراستم
مرا ساقی از وعده ایزدیست
صبوح از خرابی می‌ از بی‌خودیست
وگرنه به یزدان که تا بوده‌ام
به می دامن لب نیالوده‌ام
گر از می شدم هرگز آلوده‌کام
حلال خدایست بر من حرام

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی آن می نشان ده مرا
از آن داروی بی‌هشان ده مرا
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شراب را به من نشان بده، از آن دارویی که مرا بی‌خود کند، به من بده.
بدان داروی تلخ بی‌هش کنم
مگر خویشتن را فرامُش کنم
با آن داروی تلخ‌، مرا بیهوش و بی‌خود بگردان شاید دمی خود را فراموش کنم.
نظامی بس این صاحب‌آوازگی
کهن گشتن و هم‌چنان تازگی
هوش مصنوعی: نظامی، با اینکه مدت‌هاست که شهرت و آوازه‌اش در گوش‌ها پیچیده، هنوز هم تازگی و freshness خود را حفظ کرده است.
چو شیران سرپنجه بگشای چنگ
چو روبه میارای خود را به رنگ
هوش مصنوعی: مثل شیران که چنگال‌های خود را باز می‌کنند، با قدرت و شجاعت به مبارزه بپرداز. و مانند روباه، خود را با تدبیر و ظرافت به نمایش بگذار.
شنیدم که روباه رنگین به روس
خود آرای باشد به رنگ عروس
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که روباه زیبا خود را شبیه عروس می‌آراید.
چو باران بوَد روز یا باد و گرد
برون ناورَد موی خویش از نورد
هوش مصنوعی: وقتی باران می‌بارد یا باد و گرد و غبار وجود دارد، انسان نباید موهای خود را از پوشش بیرون بیاورد.
به کنجی کند بی‌علف جای خویش
نلیسد مگر دست با پای خویش
هوش مصنوعی: در مکانی خالی و بدون گیاه، کسی نمی‌تواند به آرامی استراحت کند مگر با استفاده از دستان و پاهای خودش.
پی پوستی خون خود را خورد
همه کس تن، او پوست را پرورد
هوش مصنوعی: امید به زندگی و بهبود از طریق زحمات و تلاش‌هاست. هر کس برای خود زندگی را می‌سازد و با کار و کوشش، ادامه حیات می‌دهد.
سرانجام کاید اجل سوی او
وبال تن او شود موی او
هوش مصنوعی: در نهایت، زمان مرگ به سوی او می‌آید و زندگی‌اش به پایان می‌رسد، این یعنی تمام دستاوردها و زیبایی‌های او بی‌فایده خواهد شد.
بدان موینه قصد خونش کنند
به رسوایی از سر برونش کنند
هوش مصنوعی: بدان موینه قصد دارند که او را به رسوایی بکشند و خارج از جامعه برای همیشه او را بی‌نام و نشان کنند.
بساطی چه باید بر آراستن
کزو ناگزیر است برخاستن
هوش مصنوعی: باید برای برپایی یک زمینه یا فضایی آماده شویم که به ناچار نیاز به بلند شدن و حرکت دارد.
هر آن جانور کاو خودآرای نیست
طمع را بر آزار او رای نیست
هوش مصنوعی: هر موجودی که به خود زینت نیافته باشد، هیچ فکری به آسیب زدن به او نمی‌کند.
برون آی از این پردهٔ هفت رنگ
که زنگی بود آینه زیر زنگ
هوش مصنوعی: از این پرده‌ی رنگارنگ بیرون بیا که چیزی جز زنگ و آلودگی نیست و حقیقت زیر این زنگار پنهان شده است.
بس این جادویی‌ها برانگیختن
چو جادو به کس درنیامیختن
هوش مصنوعی: این همه جادوگری و افسونگری که ایجاد می‌شود، مانند جادو است که بر کسی تاثیر نمی‌گذارد و با کسی درآمیخته نمی‌شود.
نه گوگرد سرخی نه لعل سپید‌!
که جوینده باشد ز تو ناامید
هوش مصنوعی: نه خاک سرخ وجود دارد و نه سنگ لعل سفید، زیرا جوینده از تو ناامید شده است.
به مردم درآمیز اگر مردمی
که با آدمی خو‌گرست آدمی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی فرد خوبی باشی، با افرادی که انسانیت و رفتار خوب در آن‌ها دیده می‌شود، معاشرت کن و در جامعه‌ی آن‌ها حضور داشته باش.
اگر کان گنجی چو نایی به‌دست
بسی گنج از اینگونه در خاک هست
اگر خود کان و معدن گنج و گوهر هستی وقتی که به‌دست نمی‌آیی (چه فایده‌؟) که از این گنج‌ها زیاد در خاک و دل زمین هست.
چو دور افتد از میوه‌خور میوه‌دار
چه خرما بوَد نخل‌بن را چه خار‌!
هوش مصنوعی: وقتی میوه‌خوار از درخت فاصله بگیرد، میوه‌دار هم برای او اهمیتی ندارد. چه فایده‌ای برای نخل وجود دارد اگر کسی به خرماهایش دسترسی نداشته باشد؟
جوانی شد و زندگانی نماند
جهان گو ممان چون جوانی نماند
هوش مصنوعی: زمانی جوانی وجود داشت، اما اکنون دیگر از زندگی خبری نیست. ای جهان، مرا به یاد جوانی نینداز چون که آن زمان دیگر برنگشته است.
جوانی بوَد خوبی آدمی
چو خوبی رود کی بود خرمی‌؟
هوش مصنوعی: جوانی، خوبی و نیکی آدمی است؛ وقتی این خوبی از بین برود، دیگر چه جایی برای شادی و خوشحالی باقی می‌ماند؟
چو پی سست و پوسیده گشت استخوان
دگر قصه سخت‌رویی مخوان
سخت‌رویی کنایه است از پُررویی
غرور جوانی چو از سر نشست
ز گستاخ‌کاری فرو‌شوی دست
هوش مصنوعی: زمانی که غرور جوانی از سر برود و به پایان برسد، انسان باید از رفتارهای بی‌ادبانه و غافل‌گرایی خود دست بکشد و تعدیل کند.
بهی چهرهٔ باغ چندان بوَد
که شمشاد با لاله خندان بود
باغ تا وقتی زیباست که قامت شمشاد و لالهٔ سرخ و خندان هست.
چو باد خزانی درآید به باغ
زمانه دهد جای بلبل به زاغ
هوش مصنوعی: وقتی که پاییز به باغ می‌رسد، زمانه جایی برای بلبل‌ها نمی‌گذارد و زاغ‌ها جای آن‌ها را می‌گیرند.
شود برگ ریزان ز شاخ بلند
دل باغبانان شود دردمند
هوش مصنوعی: برگ‌هایی که از درختان می‌ریزند، در دل باغبانان حسرت و درد به جا می‌گذارند.
ریاحین ز بستان شود ناپدید
در باغ را کس نجوید کلید
هوش مصنوعی: گل‌ها از باغ ناپدید می‌شوند و هیچ‌کس در باغ به دنبال کلید نخواهد گشت.
بنال ای کهن‌بلبل سالخورد
که رخساره سرخ گل گشت زرد
هوش مصنوعی: ای بلبل پیر و سالخورده، به فریاد بنشین که چهرهٔ سرخ گل، اکنون رنگ زرد به خود گرفته است.
دوتا شد سهی سرو آراسته
کدیور شد از سایه برخاسته
هوش مصنوعی: دو درخت زیبا و بلند، کنار هم قرار گرفته‌اند و سایه‌ای که ایجاد کرده بودند، حالا ناپدید شده است.
چو تاریخ پنجه درآمد به سال
دگرگونه شد بر شتابنده حال
هوش مصنوعی: زمان که به پایان خود نزدیک می‌شود، اوضاع و احوال به طرز متفاوتی تغییر می‌کند.
سر از بار سنگین درآمد به سنگ
جمازه به تنگ آمد از راه تنگ
هوش مصنوعی: سر از بار سنگین بیرون آمد و به سنگ جمازه فشار آورد، از راه تنگ به تنگ آمد.
فرو‌ماند دستم ز می خواستن
گران گشت پایم ز بر خاستن
هوش مصنوعی: دست من از خواستن چیزی ناتوان شده و پایم نیز از بلند شدن قدرتمند نیست.
تنم گونهٔ لاجوردی گرفت
گلم سرخی انداخت زردی گرفت
هوش مصنوعی: بدن من رنگ آبی لاجوردی پیدا کرده و گل من رنگی سرخ به خود گرفته که حالا رنگش زرد شده است.
هیون رونده ز ره مانده باز
به بالین‌گه آمد سرم را نیاز
هوش مصنوعی: شخصی که در طول مسیر خسته و ناامید شده بود، به خانه برگشت و به حالت نیاز به محبت و آرامش به سراغ سرش آمد.
همان بور چوگانیِ باد‌پای
به صد زخم چوگان نجنبد ز جای
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند اسب بادی که با تمام زخم‌ها و آسیب‌ها، نمی‌تواند از جایش تکان بخورد. به تصویر کشیده شده است که با وجود مشکلات و سختی‌ها، ثبات و استقامت وجود دارد و فرد یا چیزی نمی‌تواند از موقعیت خود جدا شود.
طرب را به میخانه گم شد کلید
نشان پشیمانی آمد پدید
هوش مصنوعی: شادی و سرور در میخانه گم شده و علامت پشیمانی پیدا شده است.
برآمد ز کوه ابرِ کافور‌بار
مزاج زمین گشت کافور‌خوار
هوش مصنوعی: ابرها از کوه بالا آمده‌اند، و خاک زمین مثل کافور معطر و خوشبو شده است.
گهی دل به رفتن نیاید به گوش
صراحی تهی گشت و ساقی خموش
هوش مصنوعی: گاهی دل به رفتن راضی نمی‌شود، اما حالا که شرایط تغییر کرده و صراحی (کوزه شراب) خالی شده و ساقی هم سکوت کرده است.
سر از لهو پیچید و گوش از سماع
که نزدیک شد کوچ‌گه را وداع
هوش مصنوعی: سر از سرگرمی‌ها برکشید و گوش از نغمه‌ها دور کرد، زیرا که زمان وداع با محل رفتن نزدیک شده بود.
به وقتی چنین، کنج بهتر ز کاخ
که دوران کند دست یازی فراخ
هوش مصنوعی: در چنین مواقعی، گوشه‌ای ساده و آرام، بهتر از یک کاخ بزرگ و مجلل است، زیرا این مکان می‌تواند از دست درازی‌ها و آسیب‌ها در امان باشد.
تماشای پروانه چندان بود
که شمع شب‌افروز خندان بود
هوش مصنوعی: پروانه را به قدری تماشا کرد که شمعی که نور می‌افشاند، با شوق و خوشحالی می‌خندید.
چو از شمع خالی کنی خانه را
نبینی دگر نقش پروانه را
هوش مصنوعی: وقتی خانه را از شمع خالی کنی، دیگر نمی‌توانی تصویر پروانه را در آن ببینی.
به روز جوانی و نوزادگی
زدم لاف پیری و افتادگی
هوش مصنوعی: در دوران جوانی و نوزادی‌ام، به خودم فخر می‌فروختم که پیر و فرسوده‌ام.
کنون گر به غم شادمانی کنم
به پیرانه‌سر چون جوانی کنم؟
هوش مصنوعی: حالا اگر با وجود غم خوشحال باشم، در این سن و سال مانند جوانان زندگی کنم؟
چو پوسیده‌چوبی که در کنج باغ
فروزنده باشد به شب چون چراغ
هوش مصنوعی: شبیه چوبی کم‌رمق و فرسوده است که در گوشه باغ قرار دارد، اما در شب مانند چراغی می‌درخشد و زندگی را به ارمغان می‌آورد.
شب‌افروز کرمی که تابد ز دور
ز بی‌نوریِ شب زند لاف نور
هوش مصنوعی: کرمی که در تاریکی شب می‌تابد و از دور پرتو می‌افکند، در واقع به خاطر نبود نور در شب، به خود می‌بالد و ادعای روشنی می‌کند.
اگر دیدمی در خود افزایشی
طلب کردمی جای آسایشی
هوش مصنوعی: اگر در درون خود احساس افزایش و بهبودی را ببینم، به دنبال جایگاهی برای آرامش و آسایش می‌گردم.
به آسودگی عمر نو کردمی
جهان را به شادی گرو کردمی
هوش مصنوعی: به راحتی زندگی جدیدی را آغاز کردم و دنیای خود را به شادمانی پیوند زدم.
چو روز جوانی به پایان رسید
سپیده‌دم از مشرق آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی که دوران جوانی به پایان رسید، صبحگاهان از سمت مشرق نمایان شد.
به تدبیرِ آنم که سر چون نهم ؟
چگونه پی از کار بیرون نهم ؟
هوش مصنوعی: من در فکر و تدبیر هستم که چگونه سر خود را به زیر کنم؟ و چطور پس از این کار، خود را از این وضعیت بیرون بکشم؟
سری کاو سزاوار باشد به تاج
سَرین‌گاه او مشک باید نه عاج
هوش مصنوعی: سری که لیاقت داشته باشد، باید از تاجی زیبا بر افراشته شود، و این تاج باید از مشک باشد، نه از عاج.
از آن پیش کاین هفت پرگار تیز
کند خط عمر مرا ریز ریز
هوش مصنوعی: قبل از آنکه این هفت پرگار تیز، زندگی من را به تکه‌های کوچک تقسیم کند، باید کاری کرد.
درآرم به هر زخمه‌ای دست خویش
نگهدارم آوازهٔ هست خویش
هوش مصنوعی: من با هر ضربه‌ای که به وجودم می‌زنند، سعی می‌کنم صدا و نشانهٔ وجود خودم را حفظ کنم.
به هر مهره‌ای حقه‌بازی کنم
به واماندِ خود چاره‌سازی کنم
هوش مصنوعی: هرگاه که به کسی حقه می‌زنم، تلاشم این است که برای خودم راه‌حلی پیدا کنم.
چو رهوار گیلیم ازین پل گذشت
به گیلان ندارم سر بازگشت
هوش مصنوعی: زمانی که به سرعت و با آزادی از این پل عبور کردم، دیگر هیچ تمایلی به بازگشت به گیلان ندارم.
در این ره چو من خوابَنیده بسیست
نیارد کسی یاد که آنجا کسیست
هوش مصنوعی: در این مسیر افرادی مانند من فراوان خوابیده‌اند، اما هیچ‌کس به یاد نمی‌آورد که در آنجا کسی وجود دارد.
به یادآور ای تازه کبک دری
که چون بر سر خاک من بگذری
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش، ای جوان خام که وقتی بر روی خاک من قدم می‌گذاری، چه چیزی را به یاد می‌آوری.
گیا بینی از خاکم انگیخته
سرین سوده پایین فرو‌ریخته
هوش مصنوعی: بعضی از گیاهان از خاک بلند می‌شوند و در حالی که ساقه‌هایشان به سمت بالا است، قسمتی از آنها به پایین خمیده می‌شود.
همه خاک فرش مرا برده باد
نکرده ز من هیچ هم‌عهد یاد
هوش مصنوعی: باد همه خاکی که بر روی فرشم بود را با خود برده اما هیچ یاد و نشانی از هم‌عهدانم نزد من نمانده است.
نهی دست بر شوشه خاک من
به یاد آری از گوهر پاک من
هوش مصنوعی: اگر دستت را بر روی خاک من گذاشتی، به یاد داشته باش که من از گوهر ناب و ارزشمندی ساخته شده‌ام.
فشانی تو بر من سرشکی ز دور
فشانم من از آسمان بر تو نور
هوش مصنوعی: تو به من اشک می‌فشانی و از دور به من محبت می‌کنی، من نیز از آسمان بر تو نور و روشنی می‌تابانم.
دعای تو بر هر چه دارد شتاب
من آمین کنم تا شود مستجاب
هوش مصنوعی: من همواره در پاسخ به دعاهایت، برای برآورده شدن خواسته‌هایت، با تمام وجود دعا می‌کنم.
درودم رسانی رسانم درود
بیایی بیایم ز گنبد فرود
هوش مصنوعی: من سلامی به تو می‌فرستم و تو هم سلامی به من برسان. اگر تو به زمین بیایی، من هم از آسمان پایین می‌آیم.
مرا زنده پندار چون خویشتن
من آیم به جان گر تو آیی به تن
هوش مصنوعی: به من به عنوان موجودی زنده نگاه کن، چرا که وقتی تو به جسم خود بیایی، من هم با جانم در کنار تو خواهیم بود.
مدان خالی از هم‌نشینی مرا
که بینم تو را گر نبینی مرا
هوش مصنوعی: مرا بی‌همنشینی نپندار، چون بینم تو را اگر تو مرا نبینی.
لب از خفته‌ای چند خامش مکن
فرو‌خفتگان را فرامش مکن
هوش مصنوعی: هرگز زبان خود را از خاموشی در نیاور، زیرا خواب‌زده‌ها را فراموش نکن.
چو آن‌جا رسی می درافکن به جام
سوی خوابگاه نظامی خرام
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسیدی، می‌گساری کن و جام را به سمت خوابگاه نظامی بیفکن.
نپنداری ای خضر پیروز‌پی
که از می مرا هست مقصود می
هوش مصنوعی: ای خضر پیروز، تو گمان نکن که مقصود من از می، تنها خود شراب است.
از آن می همه بی‌خودی خواستم
بدان بی‌خودی مجلس آراستم
هوش مصنوعی: از شراب مستی خواستم و به همین دلیل مجلس جشن و شادی را برپا کردم.
مرا ساقی از وعده ایزدیست
صبوح از خرابی می‌ از بی‌خودیست
هوش مصنوعی: من از ساقی می‌نوشم که وعده‌ای از سوی خداوند دارد، و این می‌نوشی به خاطر بی‌خود شدن و از دست دادن خودم است.
وگرنه به یزدان که تا بوده‌ام
به می دامن لب نیالوده‌ام
هوش مصنوعی: من هرگز به می دست نزده‌ام و از خداوند برای خودم چیزی نمی‌خواهم.
گر از می شدم هرگز آلوده‌کام
حلال خدایست بر من حرام
هوش مصنوعی: اگر از شراب می‌بودم، هرگز کامم آلوده نمی‌شد، زیرا آنچه که از حلال خداست بر من حرام است.

حاشیه ها

1392/02/17 11:05
ساسان کمالی

سطر 55
خوابنیده چه معنایی دارد؟ تلفظش چگونه است؟

1402/09/28 07:11
فرهود

مخفف خوابانیده است.  (منبع تصحیح دستگردی)

منظور خفتگان خاک است.

1392/03/24 08:05
امین کیخا

بیاد ار ای تازه کبک دری … به ازرم و احترام این شعر که به من یاد آور شدید مانده شعرهای حکیم را خواهم خواند دیری بود که خسرو شیرین را به سربرده بودم اما بازمانده ها را باید بخوانم حالا استاد بیات زنجانی تفسیر و زندی بر اثار حکیم نوشته که خواندنی تر شده است استاد زنجانی خود اذری است و نظامی را نیک درمیابد زیرا انچه فارسی اذری بوده است در ترکی اذری امروز باز رد پای دارد از امثال و حکم و باور داشت های مردم پاک اذربایجان ، با کمک نوشته های جناب بیات زنجانی که به ظاهر استاد دانشگاه تهران نیز هستند دریافت فرهنگ عامه ان دیار بهتر ممکنست ، سپاس حمید جان سپاس

1395/10/13 15:01
حسین آزاد

استاد شجریان در یک برنامه ایرانی
هشت بیت از ساقی نامه امیدی تهرانی رو در سه گاه خوندند
که دوبیت اول آن با دوبیت اول نظامی یکیست

1397/05/05 14:08
علی حاجی بلند

سلام
بیت دوم فرامش صحیح است.

1401/09/05 20:12
وحید پرتوی

کلمه حلال در بیت آخر بسیار جای سخن دارد و نقطه نظرات فراوان و البته متنوعی در باره این کلمه است.

ولی به نظر بنده و با توجه به ابیات قبلی قولی که حلال را در معنی همسر میداند صحیح می نماید

1402/07/24 19:09
فرهود

رهوار گیلی: اسب گیلانی

1402/07/24 19:09
فرهود

شاید:    که زنگی بود آینه زیر رنگ

1402/07/25 10:09
فرهود

در نمونه چاپی:

نلیسد مگر دست با (یا) پای خویش