گنجور

بخش ۵۵ - جنگ هفتم اسکندر با روسیان

سپیده چو سر برزد از باختر
سیاهی به خاور فرو‌برد سر
سپه را برآراست خاور خدیو
در اندیشه زان مردم آهنج دیو
سوی میمنه رومی و بربری
چو یاجوج در سد اسکندری
سوی میسره تنگ‌چشمان چین
شده تنگ از انبوه ایشان زمین
شه روم در قلب چون تند شیر
چو کوهی روان خنگ ختلی به زیر
دگرسو الانی و پرطاس روس
برآشفته چون توسنان شموس
تبیره هم آواز شد با درای
چو صور قیامت دمیدند نای
ز خاریدن کوس خارا شکاف
پر افکند سیمرغ در کوه قاف
ز فریاد خرمهره و گاو دم
علی الله برآمد ز رویینه خم
سپاه از دو سو مانده در داوری
که دولت کرا می‌کند یاوری
همان اهرمن‌روی دژخیم‌رنگ
درآمد چو پیلان جنگی به جنگ
تنی چند را پی سپر کرد باز
نشد پیش او هیچکس رزم ساز
زره‌پوشی از ساقه‌ی قلب شاه
درآمد چو شیری به آوردگاه
ز تیغ آتشی برکشیده چو آب
کزو خیره شد چشمه‌ی آفتاب
شه از قلب دانست کان شیرمرد
همانست کان جنگ پیشینه کرد
شد اندیشناک از پی کار او
که با اژدها دید پیگار او
دریغ آمدش کانچنان گردنی
شکسته شود پیش اهریمنی
سوار هنرمند چابک‌رکاب
که بر آتش انگشت زد بی‌حساب
فرشته‌صفت گرد آن دیو‌چهر
همی گشت چون گرد گیتی سپهر
نخستین نبردی که تدبیر کرد
بر آن تیره‌دل بارش تیر کرد
چو دژخیم را نامد از تیر باک
زننده شد از تیر خود خشمناک
یکی خشت پولاد الماس‌رنگ
برآورد و زد بر دلاور نهنگ
که آن خشت اگر برزدی بر هیون
تمام از دگرگوشه جستی برون
ز سختی که تن را به هم برفشرد
بران خاره شد خست پولاد خرد
دگر خشتی انداخت پولاد تر
بر آن کشتنی هم نشد کارگر
سوم همچنین خشت بر وی شکست
نشاید به خشت آب را باز بست
چو دانست کان دیو آهن‌سرشت
نیندیشد از حربه و تیر و خشت
نهنگ جهان‌سوز را برکشید
سوی اژدهای دمنده دوید
زدش بر کتفگاه و بردش ز جای
چنان کان ستمگر درامد ز پای
دگر باره برخاست از زیر گرد
به سختی درآویخت با هم نبرد
ز سوزندگی راه بختش گرفت
بدان آهن چفته سختش گرفت
ز زینش درآورد چون تند شیر
ز تارک بیفتاد ترکش به زیر
بهاری پدید آمد از زیر ترک
بسی نغز و نازکتر از لاله‌برگ
سرش خواست‌کندن که نرم آمدش
چو رویی چنان دید شرم آمدش
دو گیسو کشان دید در دامنش
رسن کرده گیسوش در گردنش
چو هندوی دزدش ز گنجینه برد
ز رومی ربودش به روسی سپرد
چو گشت آن فرشته گرفتار دیو
ز دیوان روسی برآمد غریو
دگر ره به نخجیر کردن شتافت
کز اول گران‌مایه نخجیر یافت
از آن طیرگی شاه لشکر‌شکن
بپیچید چون مار بر خویشتن
بفرمود تا زنده پیلی سیاه
به خشم آورند اندران حربگاه
بزد پیلبان بانگ بر زنده‌پیل
بر آن اهرمن راند چون رود نیل
بسی حربه‌ها زد بران پیل‌پای
بسی نیز قاروره جان‌گزای
نه قاروره بر کوه شد کارگر
نمی‌کرد حربه ز دریا گذر
چو دید اژدها پیل سرمست را
گشاد اندر آن خیرگی دست را
بدانست کان پیل جنگ‌آزمای
به خرطوم سختش درآرد ز پای
چنان سخت بگرفت خرطوم او
که زندان او شد بر و بوم او
خروشید و خرطومش از جای کند
بیفتاد چون کوه، پیل بلند
شه از هول آن بازی سهمناک
بترسید کافتد سپه در هلاک
در آن خشمناکی به فرزانه گفت
که دولت ز من روی خواهد نفهت
مرا نیز دریافت ادبار بخت
وگرنه چرا جستم این کار سخت
بد آسمانی چو آید فراز
سر نازنینان بپیچد ز ناز
تک و تاب شاهان بود اندکی
تب شیر در سال باشد یکی
مرا نیست آسایش از تاختن
بخواهم درین عمر پرداختن
دلش داد فرزانه کای شهریار
شکیبایی آور درین کارزار
همانا که پیروزی آری بدست
چو تدبیر داری و شمشیر هست
اگر چاره در سنگ خارا شود
به تدبیر و تیغ آشکارا شود
چو یاری کند با تو بخت بلند
چنین فتنه را صد درآری به بند
اگر چه یکی موی از اندام شاه
به من بر گرامی‌تر از صد سپاه
ولیکن در اختر چنانست راز
که چون شاه عالم شود رزم‌ساز
به اقبال شاه و به نیروی بخت
درآید به خاک این تنومند سخت
جز آن نیست کاین پیکر سخت‌چرم
ندارد پی سست و اندام نرم
یکی تن شد ار زانکه رویین‌تن است
توان کندن از جایش ار ز آهن است
نباید بر او زخم‌راندن به تیغ
کز آهن نگردد پراکنده میغ
سرش را مگر در کمند آوری
به خم کمندش به بند آوری
گرش می‌نشاید به شمشیر کشت
که دارد پی سخت و چرم درشت
چو در زیر زنجیرش آری اسیر
بر او خواه شمشیر زن خواه تیر
شه از مژده‌ی مرد اختر‌شناس
خدا را پذیرفت بر خود سپاس
چو پیروزی خویش دید از خدای
بدان خنگ ختلی درآورد پای
که او را شه چینیان داده بود
ز سبز آخور چینیان زاده بود
کمندی و تیغی گرانمایه خواست
عنان کرد سوی بداندیش راست
درآمد بدان دیو دریا‌شکوه
چو ابری سیه کاو درآید به کوه
نجنبید بر جای خویش آن نهنگ
که اقبال شاهش فرو بست چنگ
کمند عدو بند را شهریار
درانداخت چون چنبر روزگار
به گردن درافتاد بدخواه را
زمین بوسه داد آسمان شاه را
چو بر گردن دشمن آمد کمند
شتابنده شد خسرو دیو‌بند
به خم کمندش سر اندر کشید
کشان همچنان سوی لشگر کشید
بغلتید آن شیر نخجیر‌سوز
چو آهو‌بره زیر چنگال یوز
چو آن گور وحشی در آن دستبرد
از افتادن و خاستن گشت خرد
ز لشگرگه شاه فیروزمند
غریوی برآمد به چرخ بلند
تبیره چنان شد در آن خرمی
که آمد به رقص آسمان بر زمی
چو شه دید کان پیکر دیو‌رنگ
به اقبال طالع درآمد به چنگ
نشاندش به روز دگر دشمنان
سپردش به زندان اهریمنان
دل روسیان از چنان زور دست
بر آن دشمن دشمن‌افکن شکست
شه روس شد چون گدازنده‌موم
به شادی درآمد شهنشاه روم
تماشای رامشگران ساز کرد
در خرمی بر جهان باز کرد
نیوشنده شد ناله‌ی چنگ را
به کف برنهاد آب گلرنگ را
ز پیروزی بخت می‌کرد یاد
نبید گوارنده می‌خورد شاد
چو شب قفل پیروزه برزد به گنج
ترازوی کافور شد مشک‌سنج
همان مشگبو باده می‌خورد شاه
همان پرده می‌داشت مطرب نگاه
گهی سفته لعلی به پیمانه خورد
گهی گوش بر لعل ناسفته کرد
بهر می که می‌خورد می‌ریخت رنج
به خواهنده می‌داد دیبا و گنج
درآمد به افسانه‌های دراز
ز هر سرگذشتی پژوهنده باز
ازان تیغ‌زن مرد چابک‌سوار
سخن راند با انجمن شهریار
که امروزش این بی‌وفا هم نبرد
ندانم که خون ریخت یا بند کرد
اگر ماند دربند آن رهزنان
برون آوریمش به زخم سنان
وگر رفت از آن رفته در نگذریم
چنان به که بر یاد او می‌خوریم
چو شد مغزش از خوردن باده گرم
به زندانیان بر دلش گشت نرم
بفرمود کان بندی بی‌زبان
بیاید به رامشگه مرزبان
به فرمان شاه آن گرفتار بند
به رامشگه آمد چو کوه بلند
همه تن شکسته ز نیروی شاه
فرو پژمریده دران بزمگاه
به زاری بنالید از آن خستگی
شفیعی نه بیش از زبان‌بستگی
چو مرد زبان‌بسته نالید زار
ببخشود بر وی دل شهریار
ازان زور دیده تن زورمند
بفرمود تا برگرفتند بند
رها کردش آن شاه آزاد‌مرد
بر آزاد‌مردی زیان کس نکرد
نشاندش به آزرم و دادش طعام
نوازش‌گری کرد با او تمام
میی چند با گوهرش یار کرد
به می گوهرش را پدیدار کرد
چو مستی درامد بران شوربخت
بغلطید چون سایه در پای تخت
ز توسن دلی گرچه با کس نساخت
نوازنده‌ی خویشتن را شناخت
از آنجا سراسیمه بیرون دوید
چنان شد که کس گرد او را ندید
شگفتی فرو ماند خسرو در آن
نشان سخن باز جست از سران
که این بندی از باده چون شاد گشت
چرا شد ز ما دور کازاد گشت
بزرگان دولت در آن جستجوی
فتادند ازان کار در گفتگوی
یکی گفت صحراییست این شگفت
چو بندش گرفتند صحرا گرفت
دگر گفت چون می‌ در او کرد کار
سوی خانه‌ی خویش بربست بار
شه از هر چه رفت آشکار و نهفت
سخن گوش می‌کرد و چیزی نگفت
در آن مانده کاین پرده‌ی نیلگون
چه شب بازی‌یی از پرده آرد برون
چو لختی گذشت آمد آن پیل مست
کمرگاه زیبا‌عروسی به دست
به آزرم در پیش خسرو نهاد
به رسم پرستش زمین بوسه داد
چو آورد ازینگونه صیدی ز راه
دگر باره بیرون شد از بزمگاه
عجب ماند خسرو که آن کار دید
نه در مار در مهره‌ی مار دید
ز شرم شه آن لعبت نازنین
چو لعبت به سر درکشید آستین
چو شه دید در خرگه آن ماه را
ز مردم تهی کرد خرگاه را
در آن ترک خرگاهی آورد دست
شکنج نقابش ز رخ برشکست
چو دید آفتی دید از اندیشه دور
نه آفت یکی آفتابی ز نور
پری‌پیکری شوخ و مست آمده
پری‌وار در شب به دست آمده
بهشتی‌رخی دوزخش تافته
ز مالک به رضوان گذر یافته
چو سروی به سرسبزی آراسته
وزو سرخ گل عاریت خواسته
به هر ناوک غمزه کانداختی
شکاری ز روحانیان ساختی
لبی و چه لب شور بازارها
درو قند و شکر به خروارها
سمن را تماشا در آغوش او
تماشاگه گل بناگوش او
چو خسرو در آن روی چون ماه دید
صنم‌خانه‌ای در نظر‌گاه دید
شکاری کنیزی شکر خنده یافت
که خود را به آزادیش بنده یافت
کنیزی که صاحب غلامش بوَد
ببین تا چه دلها به دامش بوَد
بدانست کان ترک چینی‌حصار
ز خاقان چین شد بر او یادگار
ز مردانگی‌ها کز او دیده بود
به میدان رزمش پسندیده بود
عجب ماند کز پرده بیرون فتاد
عجب‌تر که بازش به کف چون فتاد
بپرسید کاحوال خود بازگوی
دلم را بدین داستان باز جوی
پرستنده‌ی خوب صاحب نواز
پرستش‌کنان برد شه را نماز
دعا کرد بر تاجدار جهان
که تاجت مبادا ز گیتی نهان
تویی آن جهانگیر کشور‌گشای
که از داد و دین آفریدت خدای
شکوهت ز روز آشکارا ترست
ز دولت دلت با مدارا ترست
رهایی به تو روز امید را
فروغ از تو تابنده خورشید را
دگر پادشاهان لشگر‌شکن
یکی تاجور شد یکی تیغ‌زن
تو آن آفتابی در این روزگار
که هم تیغ‌گیری و هم تاجدار
چو در بزم باشی جهان خسروی
چو رزم آزمایی جهان پهلوی
ندارد چو من خاکی آن دسترس
که با آب حیوان برارد نفس
که را زهره کاینجا کند ناله نرم
که گر زهره باشد گدازد ز شرم
سفالی که ماراست ناسفتنیست
چو گویی بگو اندکی گفتنیست
من آن سفته‌گوشم که خاقان چین
ز ناسفتگان کرده بودم گزین
به درگاه شاهم فرستاد و گفت
که درهاست این درج را در نهفت
مگر کان سخن را گران دید شاه
که کرد از سر خشم بر من نگاه
مرا از پس پرده خاموش کرد
به یکباره یادم فراموش کرد
من از دوری شه به تنگ آمدم
ز تنگ آمدن سوی جنگ آمدم
نمودم به آوردگاه نخست
به اقبال شه آن هنرهای چست
دویم ره که بانگی بر ادهم زدم
یکی لشگر از روس برهم زدم
سوم روز چون بخت یاری نکرد
گرفتار دشمن شدم در نبرد
نه دشمن نهنگی به کین تاخته
ز خشم خدا صورتی ساخته
نکشت آن نهنگ ستمگر مرا
ببرد آنچنان سوی لشگر مرا
سپردم به روسان بیدادگر
که این گنج را بسته دارید سر
دگر ره سوی جنگ پرواز کرد
به پیل‌افکنی جنگ را ساز کرد
چو اقبال شاهنشه پیلتن
چو پیلی فکندش بر آن انجمن
ز پیروزی شه در آوردگاه
سرم بر فلک شد ز نیروی شاه
چو دیدم که دام تو دد می‌کشد
کمندت بلا را به خود می‌کشد
به نوعی ز پیچش نگشتم رها
که ناکشته دیدم هنوز اژدها
به نوعی دلم گشت پیروزمند
کزان گونه دیوی درآمد به بند
همه روس را دل پر از درد شد
گل سرخشان خیری زرد شد
چو غول شب آیین بد ساز کرد
به ره بردن مردم آغاز کرد
رسن بسته چون غول بر دست و پای
مرا در یکی خانه کردند جای
به من بر شده لشگری دیدبان
همه خارج آهنگ و ناخوش زبان
چو از شب یکی نیمه کمتر گذشت
به گوش آمدم‌ های و هویی ز دشت
بر آمد یکی ابر ظلمات رنگ
بران سنگساران ببارید سنگ
رقیبان که شب پاس می‌داشتند
ز بیمش همه جای بگذاشتند
بجز سر ندیدم که از کله کند
همی کند و بر دیگری می‌فکند
ز بس کله‌ی سر که برکنده بود
یکی کوه از آن کله آکنده بود
درآمد چو مرغم ز جا برگرفت
همه بندم از دست و پا برگرفت
به پایین‌گه تخت شاهم نشاند
ز پایان ماهی به ماهم رساند
به زندان بدم تا به اکنون چو گنج
به شادی کنون کرد خواهم سپنج
زن آن به که زیور کشد پای او
نه زن دان که زندان بود جای او
چنانم نماید دل کامیاب
که می‌بینم این کام دل را به خواب
پریچهره چون حال خود باز گفت
ز شادی رخ شاه چون گل شکفت
ببوسید بر حلقه‌ی نوش او
سخن گفت چون حلقه در گوش او
که‌ای تازه گلبرگ نادیده گرد
به مهر خدا پیکری در نورد
به مهر توام بیشتر گشت عزم
که دیبای بزمی و زیبای رزم
به پرخاشگه، جان‌ستان دیدمت
قوی‌دست و چابک‌عنان دیدمت
به رامشگه نیز بینم شگرف
حریفی نداری درین هر دو حرف
حریفت منم خیز و بنواز رود
دلم تازه گردان به بانگ سرود
پریچهره برداشت بنواخت چنگ
کمانی خدنگی و تیری خدنگ
نوایی زد از نغمه‌های نوی
نو آیین سرودی در او پهلوی
که شاها خدیوا جهان داورا
خردمند خوبا خرد‌یاورا
سر سبزت از سرزنش دور باد
دل روشنت چشمه‌ی نور باد
جوان بخت بادی و پیروز رای
توانا و دانا و کشور‌گشای
کمر بسته جانت به آسودگی
قبای تنت دور از آلودگی
به هر جا که روی آری از نیک و بد
پناهت خدا باد و پشتت خرد
چنان باد کاختر به کامت شود
همه ملک عالم به نامت شود
سرآغاز کرد آنگهی راز خویش
بزد سوز خویش اندران ساز خویش
که « نوشین درختی برآمد به باغ
برافروخت مانند روشن چراغ
گلی بود در بوستان ناشکفت
همان نرگسی در چمن نیم‌خفت
می‌لعل در جام ناخورده بود
نسفته‌دُری دست‌ناکرده بود
به امید آن کاید از صید شاه
سوی گل نشاط آرد از صیدگاه
گل سرخ چیند بهار سپید
گهی لاله بیند گهی مشک بید
مگر شه ندارد فراغت به باغ‌؟
که نارد نظر سوی روشن چراغ
وگر نی بهاری بدین خرمی
چرا رایگان اوفتد بر زمی‌؟
ز باد خزان هستم اندیشناک
که ریزد بهاری چنین را به خاک‌»
شهنشه که آواز دلبر شنید
ز دل ناله بی‌دلان برکشید
خوش آوازی ناله‌ی چنگ او
خبر دادش از روی گلرنگ او
که رویی چنین نغز‌گویی چنین
حرامت مباد آرزویی چنین
دل شه چو زان نکته آگاه گشت
ازان آرزو آرزو‌خواه گشت
دگر ره توقف پسندیده داشت
که تاراج بدخواه در دیده داشت
ز ساقی به می دادنی دل نهاد
که ره توشه از بهر منزل نهاد
یکی جام زرین پر از باده کرد
به یاد رخ آن پری‌زاده خورد
دگر ره یکی جام یاقوت‌نوش
بدان نوش‌لب داد و گفتا بنوش
ستد ماه و بوسید و بر لب نهاد
به بوسه ستد جام و با بوسه داد
شهنشه به یک دست ساغر‌ کشان
به دست دگر زلف دلبر کشان
گهی بوسه دادی لب جام را
گهی لب گزیدی دلارام را
بر آن رسم کایین او دلکشست
می تلخ با نقل شیرین خوشست
چو نوشین می‌ اندر دهن ریختند
به خوش‌خواب نوشین در‌آویختند
در آن آرزوگاه با دور باش
نکردند جز بوسه چیزی تراش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سپیده چو سر برزد از باختر
سیاهی به خاور فرو‌برد سر
هوش مصنوعی: هنگامی که صبحگاهان نور سپید از سمت باختر تابیده می‌شود، تاریکی شب را به سمت خاور می‌برد و آن را محو می‌کند.
سپه را برآراست خاور خدیو
در اندیشه زان مردم آهنج دیو
هوش مصنوعی: سپاه را آماده و منظم کرد، زیرا خاور (شرق) فرمانروایش در فکر آن مردم آهنج (آهن‌نژاد) است که شبیه دیو می‌باشند.
سوی میمنه رومی و بربری
چو یاجوج در سد اسکندری
هوش مصنوعی: به سمت نیکی و خوشبختی، مردمان رومی و بربری مانند یاجوج در دیوار اسکندر جمع شده‌اند.
سوی میسره تنگ‌چشمان چین
شده تنگ از انبوه ایشان زمین
هوش مصنوعی: در مسیر مصر، افرادی که چشم‌و دید تنگ دارند، به خاطر تعداد زیادشان در این سرزمین فشرده شده‌اند.
شه روم در قلب چون تند شیر
چو کوهی روان خنگ ختلی به زیر
هوش مصنوعی: شهر من مانند قلبی است که چون شیر تند و وحشی می‌تازد. مانند کوهی که با سرعت و قدرت، در زیر آن، خواب آرامی وجود دارد.
دگرسو الانی و پرطاس روس
برآشفته چون توسنان شموس
هوش مصنوعی: در سوی دیگر، گردنکش‌ها و پرچم‌داران روسی به شدت هیجان‌زده و به هم ریخته‌اند، مثل آفتاب‌پرستانی که در حال پراکنده شدن هستند.
تبیره هم آواز شد با درای
چو صور قیامت دمیدند نای
هوش مصنوعی: صدای تبیره به صداهای دیگر پیوست و مانند صور قیامت، نواها و صداها به گوش رسیدند.
ز خاریدن کوس خارا شکاف
پر افکند سیمرغ در کوه قاف
هوش مصنوعی: به علت خارش و زخم ناشی از کوس خارا، سیمرغ در کوه قاف پرواز کرده و آوازش را سر میدهد.
ز فریاد خرمهره و گاو دم
علی الله برآمد ز رویینه خم
هوش مصنوعی: از صدای خرمهره و گاو دم علی، ناله‌ای بلند و دل‌نشین به گوش می‌رسد که از دل یک خم عمیق بر می‌خیزد.
سپاه از دو سو مانده در داوری
که دولت کرا می‌کند یاوری
هوش مصنوعی: نظامیان از دو سمت در ایستاده‌اند و در حال قضاوت کردن هستند که کدام یک از آن‌ها به دولت کمک می‌کند.
همان اهرمن‌روی دژخیم‌رنگ
درآمد چو پیلان جنگی به جنگ
هوش مصنوعی: شخصی که مانند اهرمن و به رنگ دژخیم است، ظاهر شد و همچون فیل‌های جنگی در میدان نبرد به جلو آمد.
تنی چند را پی سپر کرد باز
نشد پیش او هیچکس رزم ساز
هوش مصنوعی: برای تعدادی از افراد، سپر (پوشش و حفاظ) فراهم شد، ولی در مقابل او هیچ‌کس که برای جنگ آماده باشد، نمایان نشد.
زره‌پوشی از ساقه‌ی قلب شاه
درآمد چو شیری به آوردگاه
هوش مصنوعی: یک جنگجوی شجاع مانند شیر از درون قلب شاه بیرون آمد و به میدان جنگ وارد شد.
ز تیغ آتشی برکشیده چو آب
کزو خیره شد چشمه‌ی آفتاب
هوش مصنوعی: چون آتش به تیغی برانسته می‌شود، چشمه نور خورشید به خاطر آن خیره و متحیر می‌شود.
شه از قلب دانست کان شیرمرد
همانست کان جنگ پیشینه کرد
هوش مصنوعی: شاه از دل فهمید که شیرمرد همان کسی است که در گذشته جنگ کرده و دلاوری نشان داده است.
شد اندیشناک از پی کار او
که با اژدها دید پیگار او
هوش مصنوعی: او به فکر و نگرانی افتاد دربارهٔ کار او، که با هیولایی به نام اژدها، تیرک یا عصای خود را مشاهده کرده بود.
دریغ آمدش کانچنان گردنی
شکسته شود پیش اهریمنی
هوش مصنوعی: او بسیار ناراحت شد که چنین گردنی در برابر یک دشمن شرور و بدجنس بشکند.
سوار هنرمند چابک‌رکاب
که بر آتش انگشت زد بی‌حساب
هوش مصنوعی: یک سواری چالاک و ماهر وجود دارد که با مهارت و بدون تردید بر روی آتش می‌رقصید.
فرشته‌صفت گرد آن دیو‌چهر
همی گشت چون گرد گیتی سپهر
هوش مصنوعی: فرشته‌صفت به دور آن دیوچهر می‌چرخید، مانند گردی که به دور زمین می‌گردد.
نخستین نبردی که تدبیر کرد
بر آن تیره‌دل بارش تیر کرد
هوش مصنوعی: در آغازین جنگی که او برنامه‌ریزی کرد، تیرهایش بر دل‌های تاریک فرود آمد.
چو دژخیم را نامد از تیر باک
زننده شد از تیر خود خشمناک
هوش مصنوعی: وقتی آن باغی که حاکم سنگدل نامید، به تیر او آسیب نرساند، خود را از تیر خشمگین و متعجب دید و به خشم آمد.
یکی خشت پولاد الماس‌رنگ
برآورد و زد بر دلاور نهنگ
هوش مصنوعی: یک نفر یک تکه‌ی سخت و درخشان مانند الماس را برداشت و بر سر نهنگ دلاور کوبید.
که آن خشت اگر برزدی بر هیون
تمام از دگرگوشه جستی برون
هوش مصنوعی: اگر آن سنگ را پرتاب کنی، می‌دانی که تمام آنچه از گوشه دیگر به بیرون می‌جهد، وابسته به آن است.
ز سختی که تن را به هم برفشرد
بران خاره شد خست پولاد خرد
هوش مصنوعی: از سختی که بدن را به هم فشرده است، درختی خستگی‌ناپذیر و قوی مانند پولاد به وجود می‌آید.
دگر خشتی انداخت پولاد تر
بر آن کشتنی هم نشد کارگر
هوش مصنوعی: دیگری سنگی به کشتزار انداخت که باعث شد زراعت از کار بیفتد و نتیجه‌ای نداشته باشد.
سوم همچنین خشت بر وی شکست
نشاید به خشت آب را باز بست
هوش مصنوعی: سومین بار هم اگر دیوار را بشکنی، نمی‌توانی آب را با دیوار ببندی.
چو دانست کان دیو آهن‌سرشت
نیندیشد از حربه و تیر و خشت
هوش مصنوعی: وقتی که او فهمید که آن موجود، دیوی از جنس آهن است، دیگر از سلاح و تیر و گلوله نترسید.
نهنگ جهان‌سوز را برکشید
سوی اژدهای دمنده دوید
هوش مصنوعی: نهنگ بزرگ و خطرناک را به سمت اژدهایی که دمش را به اهتزاز درآورده، هدایت کرد.
زدش بر کتفگاه و بردش ز جای
چنان کان ستمگر درامد ز پای
هوش مصنوعی: او را به شدت ضربه‌ای زد و از آنجا به دور برد، مانند ستمگری که بر پا افتاده است.
دگر باره برخاست از زیر گرد
به سختی درآویخت با هم نبرد
هوش مصنوعی: پس از اینکه دوباره از زیر خاك بلند شد، با سختی و تلاش به نبردی بی‌رحمانه و پرشدت پرداخت.
ز سوزندگی راه بختش گرفت
بدان آهن چفته سختش گرفت
هوش مصنوعی: به خاطر سوز و سختی زندگی، بخت او به سختی و ناپایداری دچار شده است.
ز زینش درآورد چون تند شیر
ز تارک بیفتاد ترکش به زیر
هوش مصنوعی: با طرز تند و سریع از زینش پایین آمد، مانند شیری که از بلندی به پایین می‌افتد و تیرک‌هایش را به سوی زمین رها می‌کند.
بهاری پدید آمد از زیر ترک
بسی نغز و نازکتر از لاله‌برگ
هوش مصنوعی: بهار از زیر زمین سر بر آورد و جوانه‌هایی زیبا و لطیف از لاله‌ها ظاهر شدند.
سرش خواست‌کندن که نرم آمدش
چو رویی چنان دید شرم آمدش
هوش مصنوعی: سرش خواست که به زودی تغییر کند و نرم و لطیف شود، اما وقتی چهره‌ای زیبا دید، شرم و حیا او را فرا گرفت.
دو گیسو کشان دید در دامنش
رسن کرده گیسوش در گردنش
هوش مصنوعی: او را می‌دید که با دو دسته مو در دامنش بازی کرده و مویش به دور گردنش پیچیده شده است.
چو هندوی دزدش ز گنجینه برد
ز رومی ربودش به روسی سپرد
هوش مصنوعی: وقتی که یک هندو دزد، گنجینه‌ای را دزدید، آن را از رومیان گرفت و به روس‌ها سپرد.
چو گشت آن فرشته گرفتار دیو
ز دیوان روسی برآمد غریو
هوش مصنوعی: زمانی که آن فرشته در دام دیو گرفتار شد، صدای بلندی از دیوان روسی بلند شد.
دگر ره به نخجیر کردن شتافت
کز اول گران‌مایه نخجیر یافت
هوش مصنوعی: سپس تصمیم گرفت که به شکار برود، چون از ابتدا شکار ارزشمندی پیدا کرده بود.
از آن طیرگی شاه لشکر‌شکن
بپیچید چون مار بر خویشتن
هوش مصنوعی: از میان شکوه و قدرت شاه، مانند ماری که به دور خود می‌پیچد، جنگجویان به تردید و سرگردانی افتاده‌اند.
بفرمود تا زنده پیلی سیاه
به خشم آورند اندران حربگاه
هوش مصنوعی: فرمان دادند که فیل سیاهی را زنده کنند و در میدان نبرد به خشم بیاورند.
بزد پیلبان بانگ بر زنده‌پیل
بر آن اهرمن راند چون رود نیل
هوش مصنوعی: در اینجا، پیلبان (راننده فیل) به فیل زنده نعره می‌زند و آن موجود شرور را مانند سیل نیل می‌راند. این بیان به تصویر کشیدن قدرت و شجاعت پیلبان است که می‌خواهد دشمن را به عقب براند.
بسی حربه‌ها زد بران پیل‌پای
بسی نیز قاروره جان‌گزای
هوش مصنوعی: بسیاری از ابزارها را بر این فیل بزرگ فرود آورد و نیز، تعدادی شیشه‌های سمی و خطرناک را مورد استفاده قرار داد.
نه قاروره بر کوه شد کارگر
نمی‌کرد حربه ز دریا گذر
هوش مصنوعی: نه شیشه‌ای در کوه کارگر شد و نه سلاحی از دریا عبور کرد.
چو دید اژدها پیل سرمست را
گشاد اندر آن خیرگی دست را
هوش مصنوعی: زمانی که اژدها فیل مست را دید، در حالت حیرت و تعجب دستانش را گشاد کرد.
بدانست کان پیل جنگ‌آزمای
به خرطوم سختش درآرد ز پای
هوش مصنوعی: می‌دانست که آن فیل جنگجو با خرطوم قوی‌اش می‌تواند دشمنان را از پای درآورد.
چنان سخت بگرفت خرطوم او
که زندان او شد بر و بوم او
هوش مصنوعی: خرطوم او آن‌قدر محکم و سخت درگیر شد که به نوعی زندانی برای او تبدیل شد و او را در جایی خاص محدود کرد.
خروشید و خرطومش از جای کند
بیفتاد چون کوه، پیل بلند
هوش مصنوعی: فیل بزرگی ناگهان به شدت کمرش را خم کرد و به زمین افتاد، انگار که کوهی به زمین می‌افتد.
شه از هول آن بازی سهمناک
بترسید کافتد سپه در هلاک
هوش مصنوعی: پادشاه از ترس آن بازی خطرناک به وحشت افتاد، زیرا سپاه در معرض نابودی قرار گرفت.
در آن خشمناکی به فرزانه گفت
که دولت ز من روی خواهد نفهت
هوش مصنوعی: در این وضعیت خشمگین، او به فرد باهوش گفت که خوشبختی و موفقیت از من دور نخواهد ماند.
مرا نیز دریافت ادبار بخت
وگرنه چرا جستم این کار سخت
هوش مصنوعی: من هم حال بدم را احساس می‌کنم وگرنه چرا باید دنبال یک کار دشوار می‌گشتم؟
بد آسمانی چو آید فراز
سر نازنینان بپیچد ز ناز
هوش مصنوعی: وقتی آسمانی ناگوار بر سر محبوبان می‌آید، آن‌ها با ظرافت و ناز خود، مانند گلبرگ‌هایی که در باد می‌رقصند، به ناز و لطافت عکس‌العمل نشان می‌دهند.
تک و تاب شاهان بود اندکی
تب شیر در سال باشد یکی
هوش مصنوعی: شکوه و جلال پادشاهان در برابر اندکی از تب و بیماری شیر، موقتی و گذراست و تنها در یک سال رخ می‌دهد.
مرا نیست آسایش از تاختن
بخواهم درین عمر پرداختن
هوش مصنوعی: من در این زندگی آسایشی ندارم و همواره در تلاش و کوشش هستم.
دلش داد فرزانه کای شهریار
شکیبایی آور درین کارزار
هوش مصنوعی: دل او را به شهریار می‌دهد که در این میدان، صبر و استقامت را به ارمغان بیاورد.
همانا که پیروزی آری بدست
چو تدبیر داری و شمشیر هست
هوش مصنوعی: پیروزی در دست کسانی است که هم تدبیر و عقل دارند و هم قدرت و توانایی در اقدام.
اگر چاره در سنگ خارا شود
به تدبیر و تیغ آشکارا شود
هوش مصنوعی: اگر سختی‌ها و مشکلات به دست تدبیر و تدبیر، راه حل پیدا کنند، پس به وضوح و با قدرت می‌توان بر آنها غلبه کرد.
چو یاری کند با تو بخت بلند
چنین فتنه را صد درآری به بند
هوش مصنوعی: زمانی که بخت خوب و favorable تو به یاری‌ات بیاید، می‌توانی به راحتی هر مشکل و فتنه‌ای را مهار کنی و آن را تحت control درآوری.
اگر چه یکی موی از اندام شاه
به من بر گرامی‌تر از صد سپاه
هوش مصنوعی: اگر چه یکی از موهای بدن پادشاه برای من ارزشمندتر از صد سپاهی است.
ولیکن در اختر چنانست راز
که چون شاه عالم شود رزم‌ساز
هوش مصنوعی: اما در ستاره‌ها چنین رازی نهفته است که وقتی پادشاه جهان به میدان جنگ بیاید، همه چیز دگرگون می‌شود.
به اقبال شاه و به نیروی بخت
درآید به خاک این تنومند سخت
هوش مصنوعی: به مدد خوش شانسی و قوت سرنوشت، این جسم قوی و نیرومند به خاک خواهد افتاد.
جز آن نیست کاین پیکر سخت‌چرم
ندارد پی سست و اندام نرم
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که هیچ چیز در این جسم سخت و مقاوم وجود ندارد که از لطافت و نرمی جدا باشد. به عبارتی، در پس ظاهری محکم، ویژگی‌های نرم و حساس نیز حضور دارند.
یکی تن شد ار زانکه رویین‌تن است
توان کندن از جایش ار ز آهن است
هوش مصنوعی: اگر کسی به یک جسم سخت و نیرومند تبدیل شود، می‌تواند به راحتی از جایش جدا شود، حتی اگر آن جسم از آهن باشد.
نباید بر او زخم‌راندن به تیغ
کز آهن نگردد پراکنده میغ
هوش مصنوعی: نباید کسی را که متوجه زخم‌هایش نمی‌شود، مورد آزار قرار داد؛ زیرا آن دردها و ناراحتی‌ها کم‌کم به فراموشی سپرده می‌شوند و تاثیرشان کمرنگ می‌شود.
سرش را مگر در کمند آوری
به خم کمندش به بند آوری
هوش مصنوعی: اگر بتوانی سرش را در دام بیندازی، می‌توانی او را به چنگ خود بیاوری.
گرش می‌نشاید به شمشیر کشت
که دارد پی سخت و چرم درشت
هوش مصنوعی: اگرچه با شمشیر نمی‌توان او را شکست، اما او به خاطر قدرت و استحکام خود، مانند چرم و سختی ناپذیری است.
چو در زیر زنجیرش آری اسیر
بر او خواه شمشیر زن خواه تیر
هوش مصنوعی: وقتی در قید زنجیر او اسیر باشی، می‌توانی به او ضربه بزنی یا از تیر استفاده کنی.
شه از مژده‌ی مرد اختر‌شناس
خدا را پذیرفت بر خود سپاس
هوش مصنوعی: شاه به خاطر خبر خوشی که از مردی عالم و دانا گرفته بود، خدا را شکر کرد و این نعمت را پذیرفت.
چو پیروزی خویش دید از خدای
بدان خنگ ختلی درآورد پای
هوش مصنوعی: وقتی خدا پیروزی‌اش را دید، با شجاعت و اعتماد، به میدان نبرد قدم گذاشت.
که او را شه چینیان داده بود
ز سبز آخور چینیان زاده بود
هوش مصنوعی: او را پادشاه چینیان داده بود و او از آخور سبز چینیان متولد شده بود.
کمندی و تیغی گرانمایه خواست
عنان کرد سوی بداندیش راست
هوش مصنوعی: او با کمند و شمشیری ارزشمند، تصمیم گرفت که به سوی کسی که بداندیش است، حرکت کند.
درآمد بدان دیو دریا‌شکوه
چو ابری سیه کاو درآید به کوه
هوش مصنوعی: ناگهان دیو دریا که مانند ابری تیره است، به کوه وارد می‌شود.
نجنبید بر جای خویش آن نهنگ
که اقبال شاهش فرو بست چنگ
هوش مصنوعی: حرکت نکنید و در جای خود بایستید، مانند نهنگی که سرنوشتش دستش را بست و از نغمه و شادی بازماند.
کمند عدو بند را شهریار
درانداخت چون چنبر روزگار
هوش مصنوعی: شاه با دقت و قدرت، دام دشمن را همچون چنگال‌های سرنوشت به دور خود انداخته است.
به گردن درافتاد بدخواه را
زمین بوسه داد آسمان شاه را
هوش مصنوعی: بدخواه بر زمین افتاد و آسمان به نشانه احترام و ارادت، آن را بوسید.
چو بر گردن دشمن آمد کمند
شتابنده شد خسرو دیو‌بند
هوش مصنوعی: زمانی که کمند به گردن دشمن افتاد، خسرو دیو‌بند با سرعت بیشتری حرکت کرد.
به خم کمندش سر اندر کشید
کشان همچنان سوی لشگر کشید
هوش مصنوعی: با دقت و تیزبینی، به دام زیبایی‌های او گرفتار شدم و همچنان به سوی جمعیت و لشگر او پیش رفتم.
بغلتید آن شیر نخجیر‌سوز
چو آهو‌بره زیر چنگال یوز
هوش مصنوعی: شیر درنده‌خو، مانند آهو که به چنگال یوز افتاده، به راحتی و بدون مقاومت به سوی خطر می‌رود.
چو آن گور وحشی در آن دستبرد
از افتادن و خاستن گشت خرد
هوش مصنوعی: وقتی آن جانور وحشی در این حمله به زمین افتاد و دوباره برخاست، به عقل و اندیشه نجات پیدا کرد.
ز لشگرگه شاه فیروزمند
غریوی برآمد به چرخ بلند
هوش مصنوعی: از میدان نبرد شاه فیروز، صدایی بلند و رسا به آسمان طنین‌انداز شد.
تبیره چنان شد در آن خرمی
که آمد به رقص آسمان بر زمی
هوش مصنوعی: در آن خوشحالی و سرسبزی، حالتی پیش آمد که آسمان به شادمانی در حال رقصیدن بر روی زمین بود.
چو شه دید کان پیکر دیو‌رنگ
به اقبال طالع درآمد به چنگ
هوش مصنوعی: وقتی شاه دید که آن موجود با ظاهر زشت و دیوانه به خوش شانسی و شانس در دستش افتاده است.
نشاندش به روز دگر دشمنان
سپردش به زندان اهریمنان
هوش مصنوعی: او را در روز دیگری به دشمنان تحویل داد و در بند اهریمنان قرار داد.
دل روسیان از چنان زور دست
بر آن دشمن دشمن‌افکن شکست
هوش مصنوعی: دل مردم روسیه به خاطر نیرویی که بر دشمن ظالم خود داشتند، به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و زخم خورد.
شه روس شد چون گدازنده‌موم
به شادی درآمد شهنشاه روم
هوش مصنوعی: پادشاه روم مثل گداخته شدن موم، به شوق و شادی فراوانی رسید.
تماشای رامشگران ساز کرد
در خرمی بر جهان باز کرد
هوش مصنوعی: تماشای هنرمندان و نوازندگان شادی و نشاط را برای خود و دیگران به ارمغان می‌آورد و در نتیجه، فضایی شاداب و سرزنده به وجود می‌آورد.
نیوشنده شد ناله‌ی چنگ را
به کف برنهاد آب گلرنگ را
هوش مصنوعی: شنونده صدای ناله‌ی چنگ شد و در دستش آب رنگین را گرفت.
ز پیروزی بخت می‌کرد یاد
نبید گوارنده می‌خورد شاد
هوش مصنوعی: به خاطر پیروزی و خوش‌شانسی، یاد مشروبات خوشمزه را به یاد می‌آورد و با شادی نوش جان می‌کند.
چو شب قفل پیروزه برزد به گنج
ترازوی کافور شد مشک‌سنج
هوش مصنوعی: وقتی شب با زیبایی‌اش درخشش را به وجود آورد، گنجی پنهان به اندازه ترازوی کافور، به عطر مشک مبدل شد.
همان مشگبو باده می‌خورد شاه
همان پرده می‌داشت مطرب نگاه
هوش مصنوعی: پادشاه همانند کسی که باده‌ای خوش‌عطر می‌نوشد، در حالی که مطرب در پشت پرده به او می‌نگرد و او را مشاهده می‌کند.
گهی سفته لعلی به پیمانه خورد
گهی گوش بر لعل ناسفته کرد
هوش مصنوعی: گاهی به شوق و علاقه، نوشیدنی لذیذی می‌نوشد و گاهی هم به دقت به زیبایی‌های آن نگاه می‌کند.
بهر می که می‌خورد می‌ریخت رنج
به خواهنده می‌داد دیبا و گنج
هوش مصنوعی: بهره‌ای که از زندگی می‌برد، سختی‌ها و زحمت‌هایی که می‌کشید به کسانی که خواهان آن بودند، مانند پارچه‌های نازک و گنجینه‌ها تقدیم می‌کرد.
درآمد به افسانه‌های دراز
ز هر سرگذشتی پژوهنده باز
هوش مصنوعی: هر پژوهنده‌ای که به دنبال کشف داستان‌های طولانی و قدیمی است، از هر تجربه‌ای که در زندگی داشته، بهره می‌گیرد.
ازان تیغ‌زن مرد چابک‌سوار
سخن راند با انجمن شهریار
هوش مصنوعی: مردی چابک و ماهر به میسر راندن سخنانش با جمعی از بزرگان و شاهزاده‌ها پرداخته است.
که امروزش این بی‌وفا هم نبرد
ندانم که خون ریخت یا بند کرد
هوش مصنوعی: امروز این بی‌وفا می‌تواند به راحتی بدون اینکه متوجه باشم، خون من را بریزد یا به من آسیب بزند.
اگر ماند دربند آن رهزنان
برون آوریمش به زخم سنان
هوش مصنوعی: اگر گرفتار آن دزدان بماند، ما او را با زخم‌های تیر و نیزه‌ آزادش خواهیم کرد.
وگر رفت از آن رفته در نگذریم
چنان به که بر یاد او می‌خوریم
هوش مصنوعی: اگر او از ما دور شود، مهم نیست، زیرا بهتر است که به یاد او باشیم و خاطر او را زنده نگه‌داریم.
چو شد مغزش از خوردن باده گرم
به زندانیان بر دلش گشت نرم
هوش مصنوعی: وقتی که او تحت تاثیر شراب قرار گرفت و مغزش گرم شد، احساس نرمی و همدردی نسبت به زندانیان در دلش بوجود آمد.
بفرمود کان بندی بی‌زبان
بیاید به رامشگه مرزبان
هوش مصنوعی: فرمان داد که باید یک بنده بی‌زبان به بارگاه مرزبان بیاید تا در آنجا سرگرم شود.
به فرمان شاه آن گرفتار بند
به رامشگه آمد چو کوه بلند
هوش مصنوعی: به دستور شاه، آن شخصی که در بند و اسیری بود، مانند کوهی بزرگ به محل آرامش و راحتی رسید.
همه تن شکسته ز نیروی شاه
فرو پژمریده دران بزمگاه
هوش مصنوعی: همه افراد به خاطر قدرت شاه دچار شکست و خستگی شده و در آن مراسم به حالتی افسرده و پژمرده درآمده‌اند.
به زاری بنالید از آن خستگی
شفیعی نه بیش از زبان‌بستگی
هوش مصنوعی: با صدای آهسته و غمگین، از احساس خستگی و ناامیدی خود شکایت کنید، اما نه در حدی که زبان‌تان بند بیفتد و از بیان احساسات‌تان ناتوان شوید.
چو مرد زبان‌بسته نالید زار
ببخشود بر وی دل شهریار
هوش مصنوعی: وقتی مردی که نتوانسته بود به خوبی صحبت کند، به شدت ناله و زاری کرد، دل پادشاه بر او رحم کرد و او را بخشید.
ازان زور دیده تن زورمند
بفرمود تا برگرفتند بند
هوش مصنوعی: از آنجایی که او با قدرت و توانایی خود، دستور داد تا آن زنجیرها را از تن زورمندش بردارند.
رها کردش آن شاه آزاد‌مرد
بر آزاد‌مردی زیان کس نکرد
هوش مصنوعی: آن شاه آزاد مرد، او را رها کرد و دلیلی برای نگرانی وجود نداشت؛ زیرا هیچ کس از آزادگی او آسیب نبیند.
نشاندش به آزرم و دادش طعام
نوازش‌گری کرد با او تمام
هوش مصنوعی: او را با احترام در کنار خود نشاند و غذایی به او داد. با مهربانی تمام، با او رفتار کرد.
میی چند با گوهرش یار کرد
به می گوهرش را پدیدار کرد
هوش مصنوعی: چند جام شراب به همراه جواهرش نوشید و با آن شراب، جواهرش را نمایان کرد.
چو مستی درامد بران شوربخت
بغلطید چون سایه در پای تخت
هوش مصنوعی: وقتی مستی به سر فردی بیفتد، او همچون سایه‌ای که در زیر تخت می‌افتد، دچار انحراف و اشتباه می‌شود.
ز توسن دلی گرچه با کس نساخت
نوازنده‌ی خویشتن را شناخت
هوش مصنوعی: اگرچه دل من با هیچ‌کس سازگاری نداشت، اما نوازنده‌ی درون خود را شناختم.
از آنجا سراسیمه بیرون دوید
چنان شد که کس گرد او را ندید
هوش مصنوعی: او از آنجا به سرعت و بی‌قرار خارج شد، به گونه‌ای که هیچ‌کس او را ندید.
شگفتی فرو ماند خسرو در آن
نشان سخن باز جست از سران
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر آن نشانه حیرت‌زده مانده و دوباره به جستجوی سخن از سران پرداخته است.
که این بندی از باده چون شاد گشت
چرا شد ز ما دور کازاد گشت
هوش مصنوعی: چرا این پیمانه‌ی پر از شراب که ما را شاد کرده، از ما دور شده و بر ما سختی می‌آورد؟
بزرگان دولت در آن جستجوی
فتادند ازان کار در گفتگوی
هوش مصنوعی: بزرگان حکومت به دنبال آن موضوع رفتند و در مورد آن به گفت‌وگو پرداختند.
یکی گفت صحراییست این شگفت
چو بندش گرفتند صحرا گرفت
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که اینجا یک بیابان است و جای شگفت‌انگیزی به نظر می‌رسد، اما وقتی که او را اسیر کردند، همین بیابان هم به تصرف درآمد.
دگر گفت چون می‌ در او کرد کار
سوی خانه‌ی خویش بربست بار
هوش مصنوعی: سپس گفت که وقتی کارش با مشروب تمام شد، بار و بنه‌اش را به سمت خانه‌اش جمع کرد.
شه از هر چه رفت آشکار و نهفت
سخن گوش می‌کرد و چیزی نگفت
هوش مصنوعی: شاه از هر آنچه که در آشکار و نهان می‌گذشت، با دقت گوش سپرده بود و در silent، چیزی بیان نکرد.
در آن مانده کاین پرده‌ی نیلگون
چه شب بازی‌یی از پرده آرد برون
شب‌بازی‌ در اینجا یعنی خیمه‌شب بازی و نمایش.
چو لختی گذشت آمد آن پیل مست
کمرگاه زیبا‌عروسی به دست
هوش مصنوعی: پس از اندکی گذشت، آن فیل شاد و سرخوش که زیبایی را در آغوش داشت، با کمرگاه زیبا به سمت جشن عروسی آمد.
به آزرم در پیش خسرو نهاد
به رسم پرستش زمین بوسه داد
هوش مصنوعی: با خجالت و احترام در مقابل پادشاه زانو زد و به نشانه پرستش، زمین را بوسید.
چو آورد ازینگونه صیدی ز راه
دگر باره بیرون شد از بزمگاه
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی از راهی دیگر شکار جدیدی را به دست آورد، دوباره از محفل و گردهمایی خارج شد.
عجب ماند خسرو که آن کار دید
نه در مار در مهره‌ی مار دید
هوش مصنوعی: عجب از خسرو که آن کار را مشاهده کرد، اما نشانه‌ای از دشمنی در مهره‌ی مار ندید.
ز شرم شه آن لعبت نازنین
چو لعبت به سر درکشید آستین
هوش مصنوعی: از شرم شاه، آن دختر زیبا وقتی آستینش را بالا زد.
چو شه دید در خرگه آن ماه را
ز مردم تهی کرد خرگاه را
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه آن ماه را در خانۀ خود دید، خانۀ خود را از مردم خالی کرد.
در آن ترک خرگاهی آورد دست
شکنج نقابش ز رخ برشکست
هوش مصنوعی: در آنجا، دختری با زیبایی خاصی وجود داشت که وقتی نقابش از روی صورتش کنار رفت، موجب ویرانی دل‌ها شد.
چو دید آفتی دید از اندیشه دور
نه آفت یکی آفتابی ز نور
هوش مصنوعی: زمانی که فردی مشکلی را می‌بیند، باید از افکار منفی دوری کند، زیرا تنها یک مشکل وجود ندارد و روشنایی از آنجایی ناشی می‌شود که با دید باز و مثبت به مسائل نگاه کنیم.
پری‌پیکری شوخ و مست آمده
پری‌وار در شب به دست آمده
هوش مصنوعی: دختری با چهره زیبا و شگفت‌انگیز، با حالتی شاداب و سرزنده، در شب به شکلی دلربا و فریبنده ظاهر شده است.
بهشتی‌رخی دوزخش تافته
ز مالک به رضوان گذر یافته
هوش مصنوعی: صورت زیبای بهشتی، با دستان مالک دوزخ، به سرزمین رضوان راه یافته است.
چو سروی به سرسبزی آراسته
وزو سرخ گل عاریت خواسته
هوش مصنوعی: مثل سرو که با طراوت و سرسبزی زینت یافته و از او خواسته شده که گل‌های سرخ را قرض بدهد.
به هر ناوک غمزه کانداختی
شکاری ز روحانیان ساختی
هوش مصنوعی: با هر نرمی و لطافتی که به کار می‌بری، درد و رنجی را به وجود می‌آوری که به روحانیان آسیب می‌زند.
لبی و چه لب شور بازارها
درو قند و شکر به خروارها
هوش مصنوعی: لبی در بازارهای پرهیاهو وجود دارد که به اندازه‌ی فراوانی شکر و قند دارد.
سمن را تماشا در آغوش او
تماشاگه گل بناگوش او
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر زیبایی سمن را در آغوش محبوبش مشاهده می‌کند و به تماشای گل‌های زیبا در گوشه‌های صورت او می‌پردازد. این تصویر به احساسات عمیق و زیبایی‌های عشق و زیبایی می‌پردازد.
چو خسرو در آن روی چون ماه دید
صنم‌خانه‌ای در نظر‌گاه دید
هوش مصنوعی: وقتی خسرو آن چهره زیبا را مانند ماه مشاهده کرد، در نگاهش معبدی را دید.
شکاری کنیزی شکر خنده یافت
که خود را به آزادیش بنده یافت
هوش مصنوعی: شکارچی، کنیزی را به دام انداخت که از شادی مانند گل شاداب و خندان شده بود و در عین حال خود را به آزادی‌اش وابسته می‌دید.
کنیزی که صاحب غلامش بوَد
ببین تا چه دلها به دامش بوَد
هوش مصنوعی: دختری که مالکش یک جوان است، ببین چقدر دل‌ها به او جذب می‌شود.
بدانست کان ترک چینی‌حصار
ز خاقان چین شد بر او یادگار
هوش مصنوعی: آگاه شد که آن دختر ترک، نشانه‌ای از خاقان چین بر او به جا مانده است.
ز مردانگی‌ها کز او دیده بود
به میدان رزمش پسندیده بود
هوش مصنوعی: او از ویژگی‌های مردانگی‌هایی که در میدان جنگ دیده بود، بسیار خوشش آمده بود.
عجب ماند کز پرده بیرون فتاد
عجب‌تر که بازش به کف چون فتاد
هوش مصنوعی: عجب اینکه از پرده بیرون آمد، و حتی عجیب‌تر اینکه دوباره به دست افتاد.
بپرسید کاحوال خود بازگوی
دلم را بدین داستان باز جوی
هوش مصنوعی: از من حال و احوالم را بپرسید و دل مرا با این داستان روشن کنید.
پرستنده‌ی خوب صاحب نواز
پرستش‌کنان برد شه را نماز
هوش مصنوعی: پرستنده‌ی خوب که به نوازش‌کننده‌ی خود احترام می‌گذارد، با خضوع و فروتنی در پیشگاه او به عبادت می‌پردازد.
دعا کرد بر تاجدار جهان
که تاجت مبادا ز گیتی نهان
هوش مصنوعی: از خداوند خواستارم که تو، پادشاهی که بر جهان حکمرانی می‌کنی، همیشه درخشان و نمایان بمانی و هرگز تاجت از دنیایش مخفی نگردد.
تویی آن جهانگیر کشور‌گشای
که از داد و دین آفریدت خدای
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که جهان را فتح می‌کنی و قدرتی که خداوند از عدالت و دین در تو آفریده است.
شکوهت ز روز آشکارا ترست
ز دولت دلت با مدارا ترست
هوش مصنوعی: عظمت و زیبایی تو از روز روشن‌تر است، اما دل تو با آرامش و صبوری به این عظمت نزدیک‌تر می‌شود.
رهایی به تو روز امید را
فروغ از تو تابنده خورشید را
هوش مصنوعی: آزادی و امید به تو وابسته است، تو روشنایی بخش روز امید و درخشش خورشید هستی.
دگر پادشاهان لشگر‌شکن
یکی تاجور شد یکی تیغ‌زن
هوش مصنوعی: در میان دیگر پادشاهان، یکی به عنوان فرمانده‌ای با قدرت و تاثیرگذار برگزیده شده و دیگری نیز به عنوان جنگجوی دلیر و زبده شناخته می‌شود.
تو آن آفتابی در این روزگار
که هم تیغ‌گیری و هم تاجدار
هوش مصنوعی: تو در این زمان چون نوری هستی که هم قدرت و نفوذ داری و هم مورد احترام و ارادت.
چو در بزم باشی جهان خسروی
چو رزم آزمایی جهان پهلوی
هوش مصنوعی: وقتی در جشن و خوشی باشی، دنیا مانند پادشاهی به نظر می‌آید، اما وقتی به جنگ و نبرد بپردازی، دنیا مانند میدان مبارزه خواهد بود.
ندارد چو من خاکی آن دسترس
که با آب حیوان برارد نفس
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه من اینچنین نیازی به آب و حیات ندارد که با آن نفس کشد.
که را زهره کاینجا کند ناله نرم
که گر زهره باشد گدازد ز شرم
هوش مصنوعی: کیست که در اینجا بتواند ناله‌ای از روی نرمی سر دهد؟ زیرا اگر کسی شجاعت داشته باشد، از شدت خجالت می‌سوزد.
سفالی که ماراست ناسفتنیست
چو گویی بگو اندکی گفتنیست
هوش مصنوعی: سفال به دست آمده، آن‌چنان که به نظر می‌رسد، قابل تغییر نیست و فقط می‌توان کمی درباره‌ آن صحبت کرد.
من آن سفته‌گوشم که خاقان چین
ز ناسفتگان کرده بودم گزین
هوش مصنوعی: من آن شخص برجسته‌ام که امپراتور چین از میان افراد ناتوان و بی‌اراده مرا انتخاب کرده است.
به درگاه شاهم فرستاد و گفت
که درهاست این درج را در نهفت
هوش مصنوعی: او نامه‌ای را به نزد شاه فرستاد و گفت که در این مطلب، رازهای زیادی نهفته است.
مگر کان سخن را گران دید شاه
که کرد از سر خشم بر من نگاه
هوش مصنوعی: شاه که به خاطر آن سخن، به شدت ناراحت شده بود، با نگاه خشمگینش به من خیره شد.
مرا از پس پرده خاموش کرد
به یکباره یادم فراموش کرد
هوش مصنوعی: به یکباره به من گفت که دیگر حرف نزن و من را از یاد برد.
من از دوری شه به تنگ آمدم
ز تنگ آمدن سوی جنگ آمدم
هوش مصنوعی: از دوری محبوب به شدت ناراحت شدم و به خاطر این ناراحتی، به سمت مبارزه و درگیری روی آوردم.
نمودم به آوردگاه نخست
به اقبال شه آن هنرهای چست
هوش مصنوعی: من در میدان نخست به نمایش گذاشتم آن مهارت‌های پرتوان و باخلاقیتی که مورد توجه شاه قرار گرفت.
دویم ره که بانگی بر ادهم زدم
یکی لشگر از روس برهم زدم
هوش مصنوعی: دومین بار که صدایم را به طرف اسب سیاه بلند کردم، یک لشکر از روس‌ها را به هم ریختم.
سوم روز چون بخت یاری نکرد
گرفتار دشمن شدم در نبرد
هوش مصنوعی: در روز سوم، وقتی بخت به من کمک نکرد، در جنگ با دشمن به دام افتادم.
نه دشمن نهنگی به کین تاخته
ز خشم خدا صورتی ساخته
هوش مصنوعی: هیچ دشمنی به اندازه‌ی نهنگ خشمناک نیست که به خاطر غضب خدا، چهره‌ای ترسناک و هولناک به خود گرفته است.
نکشت آن نهنگ ستمگر مرا
ببرد آنچنان سوی لشگر مرا
هوش مصنوعی: آن نهنگ ستمگر مرا نکشت، بلکه مرا به سمت لشگر خود برد.
سپردم به روسان بیدادگر
که این گنج را بسته دارید سر
هوش مصنوعی: من این گنج را به کسانی سپردم که در ظلم و ستم هستند و از آن محافظت کنید.
دگر ره سوی جنگ پرواز کرد
به پیل‌افکنی جنگ را ساز کرد
هوش مصنوعی: دیگر مسیرش را به سمت جنگ تغییر داد و با آماده کردن تجهیزات، خود را برای نبرد آماده کرد.
چو اقبال شاهنشه پیلتن
چو پیلی فکندش بر آن انجمن
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت موفق و خوشبخت یک پادشاه، مانند یک فیل در میان جمعی، او را برتری می‌بخشد و بر سر آن جماعت می‌افکند.
ز پیروزی شه در آوردگاه
سرم بر فلک شد ز نیروی شاه
هوش مصنوعی: به خاطر پیروزی پادشاه در میدان جنگ، احساس سربلندی و افتخار کردم و سرم به خاطر قدرت او به آسمان بلند شد.
چو دیدم که دام تو دد می‌کشد
کمندت بلا را به خود می‌کشد
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که حیوانات وحشی به دام تو گرفتار می‌شوند، متوجه شدم که بلا و سختی به سوی تو کشیده می‌شود.
به نوعی ز پیچش نگشتم رها
که ناکشته دیدم هنوز اژدها
هوش مصنوعی: به نوعی از درگیری و مشکلات زندگی آزاد نشدم، چون هنوز هم با موجودی خطرناک و ترسناک روبرو هستم که به نظر می‌رسد از تهدیدش رهایی نخواهم داشت.
به نوعی دلم گشت پیروزمند
کزان گونه دیوی درآمد به بند
هوش مصنوعی: به نوعی احساس می‌کنم که به پیروزی نزدیک شده‌ام، زیرا از آن حالتی که در آن دچار مشکل یا غم هستم بیرون آمده‌ام.
همه روس را دل پر از درد شد
گل سرخشان خیری زرد شد
هوش مصنوعی: دل همه روس‌ها پر از درد شد و گل‌های سرخ آن‌ها رنگ زرد به خود گرفت.
چو غول شب آیین بد ساز کرد
به ره بردن مردم آغاز کرد
هوش مصنوعی: وقتی که هیولای شب کارهای بد را آغاز کرد، به دنبال ربودن مردم رفت.
رسن بسته چون غول بر دست و پای
مرا در یکی خانه کردند جای
هوش مصنوعی: دست و پای مرا مانند یک غول به هم پیچیده و در یک مکان محدود کردند.
به من بر شده لشگری دیدبان
همه خارج آهنگ و ناخوش زبان
هوش مصنوعی: من لشکری از نگهبانان را مشاهده کرده‌ام که همه آماده رفتن هستند و وضعیت خوبی ندارند و با زبان ناخوشی صحبت می‌کنند.
چو از شب یکی نیمه کمتر گذشت
به گوش آمدم‌ های و هویی ز دشت
هوش مصنوعی: وقتی نیمه‌ای از شب گذشت، صدای بلندی از دشت به گوشم رسید.
بر آمد یکی ابر ظلمات رنگ
بران سنگساران ببارید سنگ
هوش مصنوعی: ابر سیاهی نمایان شد و بر سنگ‌های سخت باران سنگی ریخت.
رقیبان که شب پاس می‌داشتند
ز بیمش همه جای بگذاشتند
هوش مصنوعی: رقبای او در شب بیدار بودند و از ترس او، همه جا را ترک کردند.
بجز سر ندیدم که از کله کند
همی کند و بر دیگری می‌فکند
هوش مصنوعی: جز سر هیچ چیز دیگری را ندیدم که از آن جدا کرده و به سمت دیگری پرتاب کند.
ز بس کله‌ی سر که برکنده بود
یکی کوه از آن کله آکنده بود
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیاد سرهایی که قطع شده بود، یکی از کوه‌ها پر از سر شده بود.
درآمد چو مرغم ز جا برگرفت
همه بندم از دست و پا برگرفت
هوش مصنوعی: زمانی که پرنده‌ام از جا پرواز کرد، همه قید و بندهایم از دست و پا آزاد شد.
به پایین‌گه تخت شاهم نشاند
ز پایان ماهی به ماهم رساند
هوش مصنوعی: به پایین تخت شاه، نشانی از پایان زمان را قرار داده و به من گفت که آن را به جایی بلندتر بیاورم.
به زندان بدم تا به اکنون چو گنج
به شادی کنون کرد خواهم سپنج
هوش مصنوعی: می‌خواهم او را به زندان بفرستم تا مانند گنجی که در حال حاضر شادمان است، در حال حاضر از او مراقبت کنم و به او اهمیت دهم.
زن آن به که زیور کشد پای او
نه زن دان که زندان بود جای او
هوش مصنوعی: زن بهتر است که زیور و زینت خود را در پای شوهرش به کار ببرد، نه اینکه در جایی که او زندانی شود و اسیر باشد.
چنانم نماید دل کامیاب
که می‌بینم این کام دل را به خواب
هوش مصنوعی: دل من به گونه‌ای خوشحال و راضی به نظر می‌رسد که گویی این شادی و خوشبختی را فقط در خواب می‌بینم.
پریچهره چون حال خود باز گفت
ز شادی رخ شاه چون گل شکفت
هوش مصنوعی: دختری زیبا حال خود را بیان کرد و از شادی چهره‌اش مانند گلی که شکفته شده، می‌درخشید.
ببوسید بر حلقه‌ی نوش او
سخن گفت چون حلقه در گوش او
هوش مصنوعی: چشمش را به حلقه‌ی زیبای او بوسید و در همان حال که با او صحبت می‌کرد، مانند حلقه‌ای که در گوش اوست، اندیشه‌هایش را با او در میان گذاشت.
که‌ای تازه گلبرگ نادیده گرد
به مهر خدا پیکری در نورد
هوش مصنوعی: ای گل تازه‌ای که هنوز کسی تو را ندیده، به عشق و محبت خدا، در زندگی‌ات تأثیرگذار باش.
به مهر توام بیشتر گشت عزم
که دیبای بزمی و زیبای رزم
هوش مصنوعی: محبت تو باعث شده که اراده‌ام قوی‌تر شود، مانند پارچه‌ای زیبا که در مجالس خوشی و همچنین در میدان‌های جنگ جلوه‌گری می‌کند.
به پرخاشگه، جان‌ستان دیدمت
قوی‌دست و چابک‌عنان دیدمت
هوش مصنوعی: در محلی پر از خشم و درگیری، تو را با توانمندی و سرعتی فوق‌العاده دیدم.
به رامشگه نیز بینم شگرف
حریفی نداری درین هر دو حرف
هوش مصنوعی: در جایی که شادی و سرور برپاست، می‌بینم که رقیبی شگفت‌انگیز وجود ندارد در این دو کلام.
حریفت منم خیز و بنواز رود
دلم تازه گردان به بانگ سرود
هوش مصنوعی: حریف من تو هستی، بلند شو و دل مرا شاد کن، با صدای آهنگ.
پریچهره برداشت بنواخت چنگ
کمانی خدنگی و تیری خدنگ
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا، ساز چنگ را برداشت و با آن آغاز به نواختن کرد. او همچنین کمانی در دست داشت به همراه تیری که در آن جا داده بود.
نوایی زد از نغمه‌های نوی
نو آیین سرودی در او پهلوی
هوش مصنوعی: صدایی از آهنگ‌های تازه و نو به گوش رسید، که در آن حسی از شادی و سرور وجود داشت.
که شاها خدیوا جهان داورا
خردمند خوبا خرد‌یاورا
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو سرپرست و داور این جهانی و حکمت و درایت تو برتر از دیگران است.
سر سبزت از سرزنش دور باد
دل روشنت چشمه‌ی نور باد
هوش مصنوعی: باشد که درختت همیشه سرسبز و بی‌نقص باشد و دل تو همچون چشمه‌ای پرنور و روشن بماند.
جوان بخت بادی و پیروز رای
توانا و دانا و کشور‌گشای
هوش مصنوعی: جوانی با چهره‌ای خوشبخت و موفق، دارای ذهنی قوی و دانا است که می‌تواند سرزمین‌ها را فتح کند.
کمر بسته جانت به آسودگی
قبای تنت دور از آلودگی
هوش مصنوعی: جان تو با آرامش و راحتی آمیخته شده است، در حالی که بدنت از هر گونه آلودگی دور است.
به هر جا که روی آری از نیک و بد
پناهت خدا باد و پشتت خرد
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، امیدوارم که خدا حامی تو باشد و عقل و خرد پشتیبانت باشد.
چنان باد کاختر به کامت شود
همه ملک عالم به نامت شود
هوش مصنوعی: چنان‌که باد درخت را خم می‌کند، آرزوها و خواسته‌هایت برآورده شود و تمام دنیا تحت فرمان تو باشد.
سرآغاز کرد آنگهی راز خویش
بزد سوز خویش اندران ساز خویش
هوش مصنوعی: پس از آنکه شروع به بیان راز درونش کرد، آتش دلش را با نغمه‌ای که به خود می‌ساخت، فرونشاند.
که « نوشین درختی برآمد به باغ
برافروخت مانند روشن چراغ
هوش مصنوعی: در باغ، درختی سرسبز و زیبا به وجود آمد که مانند چراغی روشن می‌درخشد.
گلی بود در بوستان ناشکفت
همان نرگسی در چمن نیم‌خفت
هوش مصنوعی: در باغی گلی وجود داشت که هنوز شکفته نشده بود، مانند نرگسی که در چمن خوابش برده است.
می‌لعل در جام ناخورده بود
نسفته‌دُری دست‌ناکرده بود
هوش مصنوعی: در جامی که هنوز نوشیده نشده، دُرّی نایافته و لباسی نپوشیده وجود دارد.
به امید آن کاید از صید شاه
سوی گل نشاط آرد از صیدگاه
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آرزوی دیدن و دسترسی به زیبایی و شادابی گل‌ها و طبیعت است. امیدوار است که از شکار و موفقیت در زندگی، انسان به سراغ لذت‌های روحی و دل‌انگیز برود و نشاط و سرزندگی را از دل طبیعت به دست آورد.
گل سرخ چیند بهار سپید
گهی لاله بیند گهی مشک بید
هوش مصنوعی: در فصل بهار، گل سرخ را بچین و گاهی لاله و گاهی هم بوی عطر مشک را احساس کن.
مگر شه ندارد فراغت به باغ‌؟
که نارد نظر سوی روشن چراغ
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که پادشاهی در باغ فارغ و آسوده باشد؟ در حالی که نگاهی به روشنی چراغ ندارد؟
وگر نی بهاری بدین خرمی
چرا رایگان اوفتد بر زمی‌؟
هوش مصنوعی: اگر بهاری با این زیبایی و شادابی وجود دارد، چرا باید بی‌دلیل و رایگان بر زمین بیفتد؟
ز باد خزان هستم اندیشناک
که ریزد بهاری چنین را به خاک‌»
هوش مصنوعی: من از باد خزان نگران و اندیشه‌مند هستم که این بهار زیبا را به خاک بسپارد.
شهنشه که آواز دلبر شنید
ز دل ناله بی‌دلان برکشید
هوش مصنوعی: شاهزاده‌ای که صدای محبوبش را شنید، از دل ناله‌های بی‌دلان را برانگیخت.
خوش آوازی ناله‌ی چنگ او
خبر دادش از روی گلرنگ او
هوش مصنوعی: صدای دلنشین ناله‌ی چنگ او، زیبایی چهره‌ی او را به اطرافیان اطلاع داد.
که رویی چنین نغز‌گویی چنین
حرامت مباد آرزویی چنین
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا و کلامی دلنشین داری، امیدوارم هرگز آرزویی بی‌اساس و بی‌معنا به دل نداشته باشی.
دل شه چو زان نکته آگاه گشت
ازان آرزو آرزو‌خواه گشت
هوش مصنوعی: وقتی دل شاه از این نکته باخبر شد، به خاطر آن آرزو علاقه‌مند شد.
دگر ره توقف پسندیده داشت
که تاراج بدخواه در دیده داشت
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت که در راه توقف کند، زیرا که دشمنان خودخواهی را در چشمان خود می‌دید.
ز ساقی به می دادنی دل نهاد
که ره توشه از بهر منزل نهاد
هوش مصنوعی: از ساقی نوشیده‌ام و به دل سپرده‌ام که از این نوشیدنی، توشه‌ای برای سفر زندگی‌ام بردارم.
یکی جام زرین پر از باده کرد
به یاد رخ آن پری‌زاده خورد
هوش مصنوعی: مردی یک جام طلایی پر از شراب ساخت و به یاد چهره زیبا و دلنشین آن دختر پری‌مانند نوشید.
دگر ره یکی جام یاقوت‌نوش
بدان نوش‌لب داد و گفتا بنوش
هوش مصنوعی: یک جام از شراب یاقوتی به او دادند و گفتند: این را بنوش.
ستد ماه و بوسید و بر لب نهاد
به بوسه ستد جام و با بوسه داد
هوش مصنوعی: ماه را در آغوش گرفت و بوسید و آن را بر لب گذاشت، سپس جام را نیز بوسید و با بوسه به او هدیه داد.
شهنشه به یک دست ساغر‌ کشان
به دست دگر زلف دلبر کشان
هوش مصنوعی: شاه به یک دست جام را می‌نوشد و با دست دیگرش زلف محبوبش را می‌کشد.
گهی بوسه دادی لب جام را
گهی لب گزیدی دلارام را
هوش مصنوعی: گاهی لب جام را بوسه می‌زنی و گاهی لب دلبر را گاز می‌گیری.
بر آن رسم کایین او دلکشست
می تلخ با نقل شیرین خوشست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که طبق این سنت که دلربا و زیباست، طعم تلخ شراب با شیرینی نقل (شیرینی) ترکیب خوشایندی را ایجاد می‌کند. به عبارتی دیگر، گاهی اوقات ترکیب چیزهای متضاد می‌تواند حس و طعمی لذت‌بخش به وجود آورد.
چو نوشین می‌ اندر دهن ریختند
به خوش‌خواب نوشین در‌آویختند
هوش مصنوعی: وقتی نوشیدنی شیرین را در دهان ریختند، به خواب خوشی از شیرینی آن پیوستند.
در آن آرزوگاه با دور باش
نکردند جز بوسه چیزی تراش
هوش مصنوعی: در آن مکان که آرزوها به حقیقت می‌پیوندند، جز بوسه چیزی که نمی‌توان به دست آورد، وجود ندارد.