گنجور

بخش ۵۷ - داستان هارون‌الرشید با موی‌تراش

دور خلافت چو به هارون رسید
رایت عباس به گردون رسید
نیم شبی پشت به همخوابه کرد
روی در آسایش گرمابه کرد
موی تراشی که سرش می‌سترد
موی به مویش به غمی می‌سپرد
ک«ای شده آگاه ز استاد‌ی‌ام
خاص کن امروز به داماد‌ی‌ام
خطبهٔ تزویج پراکنده کن
دختر خود نامزد بنده کن»
طبع خلیفه قدری گرم گشت
باز پذیرندهٔ آزرم گشت
گفت «حرارت جگرش تافته‌ست
وحشتی از دهشت من یافته‌ست
بی‌خودی‌اش کرد چنین یافه‌گوی
ورنه نکردی ز من این جستجو‌ی‌»
روز دگر نیکترش آزمود
بر درم قلب همان سکه بود
تجربتش کرد چنین چند بار
قاعدهٔ مرد نگشت از قرار
کار چو بی‌رونقی از نور برد
قصه به دستوری دستور برد
کز قلم مو‌ی‌تراشی درست
بر سرم این آمد و این سر به توست
منصب دامادی من بایدش
ترک ادب بین که چه فرمایدش
هرگه کاید چو قضا بر سرم
سنگ زند بر من و بر گوهر‌م
در دهنش خنجر و در دست تیغ
سر به دو شمشیر سپارم دریغ
گفت وزیر ‌«ایمنی از رای او
بر سر گنج است مگر پای او 
چونکه رسد بر سرت آن ساده‌مرد
گو ز قدمگاه نخستین بگرد
گر بچخد گردن گرا بزن
ورنه قدمگاه نخستین بکن»
میر مطیع از سر طوعی که بود
جای بدَل کرد به نوعی که بود
چون قدم از منزل اول برید
گونه حجام دگرگونه دید
کم‌سخنی دید دهن‌دوخته
چشم و زبانی ادب آموخته
تا قدمش بر سر گنجینه بود
صورت شاهیش در آیینه بود
چون قدم از گنجْ تهی‌ساز کرد
کلبهٔ حجامی خود باز کرد
زود قدمگاهش بشکافتند
گنج به زیر قدمش یافتند
هرکه قدم بر سر گنجی نهاد
چون به سخن آمد گنجی گشاد
گنج نظامی که طلسم افکن‌ست
سینهٔ صافی و دل روشن‌ست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دور خلافت چو به هارون رسید
رایت عباس به گردون رسید
در دوران خلافت هارون‌الرشید که قدرت عباسیان به اوج خود رسیده بود.
نیم شبی پشت به همخوابه کرد
روی در آسایش گرمابه کرد
او نیم‌شبی هم‌خوابه‌اش را تنها گذاشت و برای آرامش و آسایش یافتن به گرمابه رفت.
موی تراشی که سرش می‌سترد
موی به مویش به غمی می‌سپرد
شخص موی‌تراشی که موی سر او را می‌سترد‌، هر ذره وجودش را غمگین می‌کرد
ک«ای شده آگاه ز استاد‌ی‌ام
خاص کن امروز به داماد‌ی‌ام
و می‌گفت‌: تو که به مهارت من در (موی‌تراشی‌) آگاه شده‌ای‌، مرا به دامادی خود انتخاب‌کن.
خطبهٔ تزویج پراکنده کن
دختر خود نامزد بنده کن»
خطبه عقد را بخوان و دخترت را نامزد و همسر من کن.
طبع خلیفه قدری گرم گشت
باز پذیرندهٔ آزرم گشت
خلیفه با شنیدن این حرف‌، کمی عصبانی شد اما شرم و حیا را رعایت کرد.
گفت «حرارت جگرش تافته‌ست
وحشتی از دهشت من یافته‌ست
با خود گفت‌: حرارت گرما او را بی‌تاب و تشنه کرده یا از هیبت من وحشت‌زده شده
بی‌خودی‌اش کرد چنین یافه‌گوی
ورنه نکردی ز من این جستجو‌ی‌»
و از خود بی‌خود شده که چنین حرف‌های یاوه‌ای می‌گوید وگرنه این را از من نمی‌خواست.
روز دگر نیکترش آزمود
بر درم قلب همان سکه بود
بار دیگر که به‌گرمابه رفت و او را بهتر امتحان کرد‌، (موی‌تراش) همان شیوه غلط را ادامه داد.
تجربتش کرد چنین چند بار
قاعدهٔ مرد نگشت از قرار
چند بار دیگر نیز او را آزمود‌، موی‌تراش این عمل را تکرار کرد و روش و عادتش عوض نشد.
کار چو بی‌رونقی از نور برد
قصه به دستوری دستور برد
وقتی که این کار از حد خود گذشت‌؛ ماجرا را به مشورت با وزیر کشاند.
کز قلم مو‌ی‌تراشی درست
بر سرم این آمد و این سر به توست
و به او گفت‌: که از عمل موی‌تراشی که درست است این ماجرا بر من رفت و تصمیم و چاره آن با تو.
منصب دامادی من بایدش
ترک ادب بین که چه فرمایدش
او طالب دامادی من است؛ ببین چقدر بی‌شرم و بی‌ادب است و چه می‌گوید!
هرگه کاید چو قضا بر سرم
سنگ زند بر من و بر گوهر‌م
هر بار که مانند دست قضا بر سر من می‌آید (و موی سرم را اصلاح می‌کند) مرا بی‌ارزش می‌کند و به من بی‌احترامی می‌کند.
در دهنش خنجر و در دست تیغ
سر به دو شمشیر سپارم دریغ
خنجر در دهان دارد و تیغ در دست؛ دریغ است که با این دو شمشیر جان ببازم 
گفت وزیر ‌«ایمنی از رای او
بر سر گنج است مگر پای او 
وزیر به او گفت‌: از اندیشه او در امان هستی و نگران مباش شاید پای او بر سر گنجی است.
چونکه رسد بر سرت آن ساده‌مرد
گو ز قدمگاه نخستین بگرد
وقتی این مرد ساده (بار دیگر مویت را اصلاح می‌کند) به او بگو جا و قدمگاهت را عوض کن.
گر بچخد گردن گرا بزن
ورنه قدمگاه نخستین بکن»
( پس از عوض کردن جا) اگر چخید و بازهم گستاخی کرد‌، گردن آن حجام را بزن (درغیراینصورت و اگر مؤدب بود) دستور بده که قدمگاه اول او را بکنند. (گَرا‌: دلاک‌، سرتراش، حجام‌)
میر مطیع از سر طوعی که بود
جای بدَل کرد به نوعی که بود
خلیفه از سر طوع جایش را عوض کرد بدانگونه که وزیر گفت.
چون قدم از منزل اول برید
گونه حجام دگرگونه دید
وقتی از جای اولی جابجا شد شیوه و روش حجام را دگرگونه و متفاوت یافت.
کم‌سخنی دید دهن‌دوخته
چشم و زبانی ادب آموخته
آدمی شد ساکت که نگاه و زبانش ادب‌آموخته و مؤدب بود.
تا قدمش بر سر گنجینه بود
صورت شاهیش در آیینه بود
تا زمانی‌که قدم بر سر گنجینه داشت، در وجودش حس و شکل  شاهانه بود.
چون قدم از گنجْ تهی‌ساز کرد
کلبهٔ حجامی خود باز کرد
وقتی که پای از سر گنجینه برداشت دوباره همان آدم حجام شد.
زود قدمگاهش بشکافتند
گنج به زیر قدمش یافتند
پس به‌سرعت قدمگاه او را شکافتند و گنجی در زیر قدم او پیدا کردند.
هرکه قدم بر سر گنجی نهاد
چون به سخن آمد گنجی گشاد
هرکس که قدمش بر سر گنج باشد وقتی به سخن بیاید گنج در سخن می‌آورد و سخنان باارزش می‌گوید.
گنج نظامی که طلسم افکن‌ست
سینهٔ صافی و دل روشن‌ست
گنج طلسم‌افکن نظامی‌، سینه صاف و پاک‌، و دل‌ِ روشن اوست.

حاشیه ها

1392/03/07 02:06
شکوه

ستردن به معنی تراشیدن است

1392/03/07 02:06
شکوه

دهشت در اینجا به معنی ترس و خوفش به کار رفته است وای معنی اضطراب، سرگشتگی، حیرت و حتی گاهی یکپارچگی هم میدهد

1392/03/07 02:06
شکوه

چخیدن هم به معنی ستیزه کردن است و هم کوشیدن

1392/03/07 02:06
شکوه

حلاق هم همان پیرایشگر است یا اصطلاحا سلمانی یعنی کسی که موی سر دیگری را اصلاح میکند برای ارایشگر مشاطه را هم داریم

1392/03/07 02:06
امین کیخا

رایت عربی و پرچم هم ترکی است

1392/03/07 02:06
ادروک

طلسم یونانی است

1392/03/07 02:06
امین کیخا

عباس یعنی عبوس و ترشرو و فارسی أش می شود زوش

1392/03/07 02:06
امین کیخا

گرا یعنی دلاک ، به لکی که گویشی پهلوی میان کردی و لری است و البته سخت تر از هردو گرا یعنی خبرچین و دوربهمزن

1392/03/07 02:06
شکوه

گویا پرچم یا برچم یا برچمنده فارسیست و از ب به معنی جلو و چمیدن به معنی پیچ و تاب خوردن است و بیرق واژه ترکی ومعادل رایت است

1392/03/07 02:06
شکوه

بر

1392/03/07 02:06
امین کیخا

شکوه جان باز باید نگاهی بیاندازم ولی پیشتر دیده بودم

1392/03/07 03:06
انوشه روان

در نوروز نامه خیام داستانی مشابه اما منسوب به انوشیروان آورده شده است.

1402/07/02 14:10
فرهود

در نوروزنامه هم از کلمه حجام استفاده شده نه حلاق.

1393/03/29 23:05

از آقای امین کیخا و شکوه تشکر می کنم که برخی واژه ها را معنی نمودند . واقعا برخی کلمات را که معنی آن را درست نمی دانی فکر می کنی در شعر غلط به کار رفته است مانند همین کلمه گرا یا عباس به معنی عبوس که با فهمیدن معنی این کلمات درک بهتری از شعر پیدا می کنی .

1393/03/04 10:06
امین کیخا

درود به دل مهربانت طه جانم

1397/07/26 16:09
عباس اکبری

باسلام
نتیجه این داستان زیبا رسیدن به گنج است.هر کس به این گنج برسد بی محابا حتی می تواند دختر پادشاه چین را نیز خواستگاری کند .این گنج علاوه بر گنج ظاهری مجازا هر چیز با ارزش میباشد.گنج علم . گنج سخن و سخنوری.هنر ... مشابه این داستان در کلیله و دمنه نیز می باشد. در داستان موشی که در منزل معلمی ساکن بود و در زیر دیوار سوراخی داشت و در آنجا گنجی مخفی کرده بود.روزی یکی از دوستان معلم مهمانش شد و از رفت و آمدجسورانه موشها متعجب گردید و یقین کرد که حرکات جسورانه و بی باک موشها حتما علتی دارد پس از کندن آن سوراخ گنج را یافت و با معلم تقسیم کردپس از این ماجرا دوستان و نزدیکان موش را ترک کردند و او نیز راهی جنگل شد و آنجا را برای همیشه ترک کرد.نتیجه: عامل حرکات جسورانه و بدونن ترس دلاک و موش همان گنج است.هرکس این گنج واقعی در درونش را بیاید و درک کند دیگر از کسی ترسی نخواهد داشت.

1398/11/02 01:02
م صحراگرد

اگرچه یکی از معاتی عباس عبوس و ترشروست ولی در بیت اول کمان نمی کنم بدین معنی باشد. بلکه نام خاص است و اشاره به آل عباس دارد. یعنی در دوره هارون کار آل عباس (یا بنی عباس) بالا گرفت.

1398/11/03 00:02
nabavar

نمی دانم این جناب کیخا لغت شناس است یا گمراه کننده .
عباس به معنای بسیار شجاع و دلیر هم هست و درین جا اشاره به آل عباس دارد
ربطی هم به ترشرویی ندارد

1399/09/24 05:11
محمدامین

درباره‌ی نوشته‌ی «م صحراگرد»:
فکر می‌کنم که مصرع «رایت عباس به گردون رسید» به مفهوم قدرت بنی عباس در زمان هارون باشد؛ اگرچه کمی شک دارم.

1402/07/02 14:10
فرهود

در گذشته حجامت‌گر‌، سلمانی نیز می‌کرده است.

کلمه حلاق را اصلا استفاده نمی‌کرده‌اند برای این شغل. ( اگرچه حلاق معنی سلمانی هم می‌دهد و حالق یعنی داروی زایل کننده مو)

ناصرخسرو در سفرنامه‌اش می‌نویسد: « ...همه حجام نشسته موی سر تراشند...»

غزالی، کیمیای سعادت : « ... برو نزدیک حجام شو تا محاسن تو جمله فرو سترد ... »

بنابراین در اینجا هم حجام درست است نه حلاق.

 

کاش من حجام بودم تا به وقت سر تراش

بهر صدقه دائما گرد سرت گردیدمی

امیرخسرو دهلوی

 

خواجه بزرگ است و مال دارد و نعمت

نعمت و مالی که کس نیابد از آن کام

بخلش آنجا رسیده‌است که نگذاشت

شوخ به گرمابه‌بان و موی به حجام

عسجدی، قرن ۴

 

1402/07/02 14:10
فرهود

عباس منظور عباسیان است.