گنجور

بخش ۵۵ - داستان جمشید با خاصگی محرم

خاصگی‌یی محرم جمشید بود
خاص‌تر از ماه به خورشید بود
کار جوان‌مرد بدان درکشید
کز همه عالم ملکش برکشید
چون به وثوق از دگران گوی برد
شاه خزینه به درونش سپرد
با همه نزدیکی‌ِ شاه آن جوان
دورتری جُست چو تیر از کمان
راز ملک جان جوانمرد سفت
با کسی آن راز نیارست گفت
پیرزنی ره به جوانمرد یافت
لالهٔ او چون گل خود زرد یافت
گفت که «‌سرو از چه خزان کرده‌ای‌؟
که‌آب ز جوی ملکان خورده‌ای
زرد چرایی‌؟ نه جفا می‌کشی
تنگدلی چیست‌ درین دلخوشی‌‌؟
بر تو جوان گونهٔ پیری چراست‌؟
لالهٔ خودرویِ تو خیری چراست‌؟
شاه جهان را چو تویی راز‌دان
رخ بگشا چون دل شاه جهان
سرخ شود روی رعیت ز شاه
خاصه رخ خاصگیان سپاه‌»
گفت جوان «‌رای تو زین غافل است
بی‌خبری زان‌چه مرا در دل است
صبر مرا هم‌نفس درد کرد
روی مرا صبر چنین زرد کرد
شاه نهاده‌ست به مقدار خویش
در دل من گوهر اسرار خویش
هست بزرگ آنچه درین دل نهاد
راز بزرگان نتوانم گشاد
در سخنش دل نه چنان بسته‌ام
کز سر کم کار زبان بسته‌ام
زان نکنم با تو سر خنده باز
تا به زبان بر نپرد مرغ راز
گر ز دل این راز نه بیرون شود
دل نهم آن‌را که دلم خون شود
ور بکنم راز شهان آشکار
بخت خورد بر سر من زینهار‌»
پیرزنش گفت مبر نام کس
همدم خود هم‌ دم خود دان و بس
هیچ کسی محرم این دم مدان
سایهٔ خود محرم خود هم مدان
زرد بِه این چهرهٔ دینار‌گون
زانکه شود سرخ به غرقاب خون
می‌شنوم من که شبی چند بار
پیش زبان گوید سر زینهار
سر طلبی تیغ‌زبانی مکن
روز نه‌ای راز فشانی مکن
مرد فرو‌‌بسته‌زبان خوش بود
آن سگ دیوانه زبان‌کش بود
مصلحت توست زبان زیر کام
تیغ پسندیده بود در نیام
راحت این پند به جان‌ها دَرَست
که‌آفت سرها به زبان‌ها دَرَست
دار درین تشت زبان را نگاه
تا سرت از تشت نگوید که آه
لب مگشای ارچه درو نوش‌هاست
کز پس دیوار بسی گوش‌هاست
تا چو بنفشه نفست نشنوند
هم به زبان تو سرت ندروند
بد مشنو وقت گران‌گوشی است
زشت مگو نوبت خاموشی است
چند نویسی‌؟ قلم آهسته‌دار
بر تو نویسند زبان بسته دار
آب‌صفت هر چه شنیدی بشوی
آینه‌سان آنچه ببینی مگوی
آنچه ببینند غیوران به شب
باز نگویند به روز ای عجب
لاجرم این گنبد انجم‌فروز
آنچه به شب دید نگوید به روز
گر تو درین پرده ادب دیده‌ای
باز مگوی آنچه به شب دیده‌ای
شب که نهان‌خانهٔ گنجینه‌هاست
در دل او گنج بسی سینه‌هاست
برق‌روانی که درون پرورند
آنچه ببینند بر او بگذرند
هرکه سر از عرش برون می‌برد
گوی ز میدان درون می‌برد
چشم و زبانی که برون دوستند
از سر مویند و ز تن پوستند
عشق که در پرده کرامات شد
چون به‌در آمد به خرابات شد
این گره از رشتهٔ دین کرده‌اند
پنبهٔ حلاج بدین کرده‌اند
غنچه که جان پردهٔ این راز کرد
چشمهٔ خون شد چو دهن باز کرد
کی دهن این مرتبه حاصل کند‌؟
قصهٔ دل هم دهن دل کند
این خورش از کاسهٔ دل خوش بوَد
چون به دهان آوری آتش بود
اینت فصاحت که زبان بستگی است
اینت شتابی که در آهستگی است
روشنی دل خبر آن را دهد
که‌او دهن خود دگران را دهد
آن لغت دل که بیان دلست
ترجمتش هم به زبان دلست
گر دل خرسند نظامی تراست
ملک قناعت به تمامی تراست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خاصگی‌یی محرم جمشید بود
خاص‌تر از ماه به خورشید بود
هوش مصنوعی: محرم خاص جمشید ویژگی‌ای داشت که از هر دو ماه و خورشید نیز برتر و ویژه‌تر بود.
کار جوان‌مرد بدان درکشید
کز همه عالم ملکش برکشید
هوش مصنوعی: عمل و کار مردان بزرگ و بافضیلت او را به سمت خود جلب کرد، به طوری که از تمام دنیا، او در مقام رهبری و برتری قرار گرفت.
چون به وثوق از دگران گوی برد
شاه خزینه به درونش سپرد
هوش مصنوعی: وقتی شاه به دیگران اعتماد کرد، گنجینه‌اش را به او سپرد.
با همه نزدیکی‌ِ شاه آن جوان
دورتری جُست چو تیر از کمان
هوش مصنوعی: با وجود اینکه این جوان به شاه بسیار نزدیک است، اما او همچنان به دورتر از آن می‌نگرد، مانند تیری که از کمان سراسیمه به سمت هدف پرتاب می‌شود.
راز ملک جان جوانمرد سفت
با کسی آن راز نیارست گفت
هوش مصنوعی: رازهای زندگی و شخصیت یک مرد بزرگ و جوانمرد را نمی‌توان به راحتی با کسی در میان گذاشت. او اینگونه احساسات و افکار عمیق خود را به کسی نمی‌گوید.
پیرزنی ره به جوانمرد یافت
لالهٔ او چون گل خود زرد یافت
هوش مصنوعی: یک پیرزن به جوانمردی برخورد کرد و دید که لاله‌اش مانند گل خود رنگش زرد شده است.
گفت که «‌سرو از چه خزان کرده‌ای‌؟
که‌آب ز جوی ملکان خورده‌ای
هوش مصنوعی: سرو از چه چیزی از زیبایی و طراوتش کاسته‌ای؟ آیا به خاطر آب زلالی که از جوی ملکان می‌نوشی؟
زرد چرایی‌؟ نه جفا می‌کشی
تنگدلی چیست‌ درین دلخوشی‌‌؟
هوش مصنوعی: چرا این‌قدر رنگت زرد است؟ آیا به خاطر این است که به من سختی می‌کشی؟ مگر در این دلخوشی چه چیزی وجود دارد که تو این‌گونه رنج می‌کشی؟
بر تو جوان گونهٔ پیری چراست‌؟
لالهٔ خودرویِ تو خیری چراست‌؟
خیری: یا گل همیشه‌بهار که زرد‌رنگ است.
شاه جهان را چو تویی راز‌دان
رخ بگشا چون دل شاه جهان
هوش مصنوعی: ای کسی که رازهای عالم را می‌دانی، بر روی خود را بگشا، همان‌طور که دل شاه جهان آشکار است.
سرخ شود روی رعیت ز شاه
خاصه رخ خاصگیان سپاه‌»
هوش مصنوعی: روی مردم عادی به خاطر شاه سرخ می‌شود، به ویژه به خاطر چهره خاص فرماندهان سپاه.
گفت جوان «‌رای تو زین غافل است
بی‌خبری زان‌چه مرا در دل است
هوش مصنوعی: جوان گفت: «نظر تو از این‌ موضوع غافل است و از احساسی که در دل من وجود دارد، بی‌خبری.»
صبر مرا هم‌نفس درد کرد
روی مرا صبر چنین زرد کرد
هوش مصنوعی: صبر من دچار درد شده و حالا چهره‌ام را بی‌حالی و رنگ‌باختگی فراگرفته است.
شاه نهاده‌ست به مقدار خویش
در دل من گوهر اسرار خویش
هوش مصنوعی: شاه به اندازه‌ی مقام و اندازه‌اش، رازهای خود را در دل من گذاشته است.
هست بزرگ آنچه درین دل نهاد
راز بزرگان نتوانم گشاد
هوش مصنوعی: آنچه در این دل بزرگ گنجانده شده است، بسیار مهم و با ارزش است و من نمی‌توانم اسرار بزرگ آن را فاش کنم.
در سخنش دل نه چنان بسته‌ام
کز سر کم کار زبان بسته‌ام
هوش مصنوعی: در صحبت‌هایش به اندازه‌ای جذب شده‌ام که از کم‌کاری در بیان احساساتم، هیچ حرفی نمی‌زنم.
زان نکنم با تو سر خنده باز
تا به زبان بر نپرد مرغ راز
هوش مصنوعی: من بر اثر شادی و خنده با تو صحبت نمی‌کنم تا زمانی که رازهایم را به زبان نیاورم.
گر ز دل این راز نه بیرون شود
دل نهم آن‌را که دلم خون شود
هوش مصنوعی: اگر این راز از دل بیرون نیاید، ناچار این احساس را در دلم دفن می‌کنم که دلم از آن خونین می‌شود.
ور بکنم راز شهان آشکار
بخت خورد بر سر من زینهار‌»
هوش مصنوعی: اگر من اسرار پادشاهان را فاش کنم، مواظب باش که بخت مراقب من باشد.
پیرزنش گفت مبر نام کس
همدم خود هم‌ دم خود دان و بس
هوش مصنوعی: پیرزن به او گفت که هیچ‌کس را در کنار خود به حساب نیاور و فقط به همدم خود اتکا کن.
هیچ کسی محرم این دم مدان
سایهٔ خود محرم خود هم مدان
هوش مصنوعی: هیچ کس را در این لحظه نزدیک خود مپندار، حتی سایه خودت هم به خودت اعتماد نکن.
زرد بِه این چهرهٔ دینار‌گون
زانکه شود سرخ به غرقاب خون
هوش مصنوعی: این چهره که به رنگ زرد است شبیه به سکه دینار می‌ماند، اما وقتی در خون غرق شود، به رنگ سرخ در می‌آید.
می‌شنوم من که شبی چند بار
پیش زبان گوید سر زینهار
هوش مصنوعی: من می‌فهمم که شب‌ها چندین بار درباره‌ی خیانتی که انجام شده، صحبت می‌شود.
سر طلبی تیغ‌زبانی مکن
روز نه‌ای راز فشانی مکن
هوش مصنوعی: در جستجوی چیزی با زبان تند و تیز صحبت نکن و در روز روشن رازها را فاش نکن.
مرد فرو‌‌بسته‌زبان خوش بود
آن سگ دیوانه زبان‌کش بود
هوش مصنوعی: مردی که زبانش بسته است و کم‌حرف می‌زند، فردی خوش‌خوی و با شخصیت است، در حالی که سگی دیوانه و پر سر و صدا، فقط به گله‌مندی و زورگویی مشغول است.
مصلحت توست زبان زیر کام
تیغ پسندیده بود در نیام
هوش مصنوعی: مصلحت تو در این است که خاموش بمانی و از گفتن آن چه در دل داری در کنار مصلحت‌ها پرهیز کنی، زیرا بعضی از سخنان ممکن است به جای خوبی منتهی نشوند.
راحت این پند به جان‌ها دَرَست
که‌آفت سرها به زبان‌ها دَرَست
هوش مصنوعی: به آسانی می‌توان گفت که درد و مشکلی که بر سر مردم می‌آید، معمولاً از حرف‌ها و سخنانشان ناشی می‌شود.
دار درین تشت زبان را نگاه
تا سرت از تشت نگوید که آه
هوش مصنوعی: در اینجا به ما گفته می‌شود که زبان و گفتار خود را کنترل کنیم و مراقب باشیم که سخنان‌مان موجب ندامت یا پشیمانی نشود. اگر نتوانیم بر زبان خود تسلط داشته باشیم، ممکن است ناخواسته به خود آسیبی برسانیم یا چیزی بگوییم که باعث دردسر می‌شود.
لب مگشای ارچه درو نوش‌هاست
کز پس دیوار بسی گوش‌هاست
هوش مصنوعی: لب خود را باز نکن، هرچند که در آن نوشیدنی‌های خوشمزه‌ای وجود دارد، زیرا پشت دیوار، بسیاری گوش‌ها حضور دارند که شنواتر از آنچه فکر می‌کنی هستند.
تا چو بنفشه نفست نشنوند
هم به زبان تو سرت ندروند
هوش مصنوعی: تا وقتی که مانند بنفشه، صدایت را نشنوند، حرفی را به زبان نیاور.
بد مشنو وقت گران‌گوشی است
زشت مگو نوبت خاموشی است
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که وقت ارزشمندی است، از گفتن هر سخن زشت و ناپسند بپرهیز و بهتر است سکوت کنی.
چند نویسی‌؟ قلم آهسته‌دار
بر تو نویسند زبان بسته دار
هوش مصنوعی: چندین بار می‌نویسی؟ آرام بنویس و زبانت را حفظ کن.
آب‌صفت هر چه شنیدی بشوی
آینه‌سان آنچه ببینی مگوی
هوش مصنوعی: هر چه درباره دیگران می‌شنوی، مانند آب که آینه را پاک می‌کند، خود را پاک نگه‌دار و چیزی که می‌بینی را بازگو نکن.
آنچه ببینند غیوران به شب
باز نگویند به روز ای عجب
هوش مصنوعی: آنچه غیرت‌مندان در شب مشاهده می‌کنند، در روز به کسی نمی‌گویند که چه شگفتی‌ است.
لاجرم این گنبد انجم‌فروز
آنچه به شب دید نگوید به روز
هوش مصنوعی: به همین خاطر، این گنبد آسمان که در شب درخشان است، رازهایی را که در شب می‌بیند، در روز فاش نمی‌کند.
گر تو درین پرده ادب دیده‌ای
باز مگوی آنچه به شب دیده‌ای
هوش مصنوعی: اگر تو در این پرده ادب چیزی دیده‌ای، دیگر آنچه را در شب دیده‌ای، نگو.
شب که نهان‌خانهٔ گنجینه‌هاست
در دل او گنج بسی سینه‌هاست
هوش مصنوعی: شب به عنوان یک مکان مخفی و پنهان، محلی است که در آن بسیاری از گنج‌ها و رازها وجود دارند. دل شب پر از گنجینه‌هایی است که در سینه‌های انسان‌ها نهفته‌اند.
برق‌روانی که درون پرورند
آنچه ببینند بر او بگذرند
هوش مصنوعی: روحی که درون خود پرورش می‌دهد، همه چیزهایی را که مشاهده کند، می‌گذرد و از آنها عبور می‌کند.
هرکه سر از عرش برون می‌برد
گوی ز میدان درون می‌برد
هوش مصنوعی: هرکس که سر خود را از محیط امن و آرامش به سمت دنیا و چالش‌ها می‌آورد، در واقع از میدان درونی و درون‌گرایی خود فاصله می‌گیرد.
چشم و زبانی که برون دوستند
از سر مویند و ز تن پوستند
هوش مصنوعی: چشم و زبانی که با دوست نیستند، مانند مو و پوست از بدن جدا هستند.
عشق که در پرده کرامات شد
چون به‌در آمد به خرابات شد
هوش مصنوعی: عشق وقتی که در دل انسان به صورت معجزه‌گون جلوه‌گر شد، وقتی که از درون آن پرده بیرون آمد، به حالت عادی و واقعی‌اش در دنیای خراب و ناپایدار تبدیل شد.
این گره از رشتهٔ دین کرده‌اند
پنبهٔ حلاج بدین کرده‌اند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که در مسایل دینی، راهی را در پیش گرفته‌اند که به تضعیف و خراب کردن اصول دین منجر می‌شود. به نوعی، انتقاد از کسانی است که با اقدام‌های نادرست خود به اصول و اعتقادات دینی آسیب می‌زنند.
غنچه که جان پردهٔ این راز کرد
چشمهٔ خون شد چو دهن باز کرد
هوش مصنوعی: غنچه‌ای که راز پنهانی را فاش کرد، زمانی که باز شد، چشمه‌ای از خون به راه انداخت.
کی دهن این مرتبه حاصل کند‌؟
قصهٔ دل هم دهن دل کند
هوش مصنوعی: کی می‌تواند مانند این بار، حقیقتی را بیان کند؟ داستان دل نیز از بیان دل برمی‌آید.
این خورش از کاسهٔ دل خوش بوَد
چون به دهان آوری آتش بود
هوش مصنوعی: این خورش خوشمزه و دلپذیر است وقتی آن را به دهان ببری، اما مانند آتش داغ و سوزان است.
اینت فصاحت که زبان بستگی است
اینت شتابی که در آهستگی است
هوش مصنوعی: این سخن درباره فصاحت و شیوایی زبان است. اگر زبان به خوبی و با وضوح سخن بگوید، نشان‌دهنده‌ی تسلط بر بیان است. همچنین، در اینجا به شتاب و سرعتی اشاره می‌شود که در آرامی و حوصله وجود دارد. به این معنا که می‌توان با صبر و دقت، بدون عجله و شتاب، به درک عمیق‌تری از مطالب رسید.
روشنی دل خبر آن را دهد
که‌او دهن خود دگران را دهد
هوش مصنوعی: دل روشن نشانه‌ای است که به انسان خبر می‌دهد، اگر او به دیگران لطف و محبت کند.
آن لغت دل که بیان دلست
ترجمتش هم به زبان دلست
هوش مصنوعی: کلامی که از عمق دل بر می‌آید، تنها به همان زبان دل قابل بیان است.
گر دل خرسند نظامی تراست
ملک قناعت به تمامی تراست
هوش مصنوعی: اگر دل تو خوش باشد، زندگی همواره خوشی را به همراه خواهد داشت و احساس رضایت و قناعت، همه چیز را در زندگی به کمال می‌رساند.

حاشیه ها

به قول شمس میگویدوقتی الله اکبرمیگویی یعنی خدابزرگ است تونیزچون کثرتی ازاوهستی بایدبزرگ شوی .ومقدمه این بزرگ شدن آنست که مادیده وگوش وزبانمان رابه بدآلوده نکنیم.نه بدببینیم ونه بدبگوییم ونه اجازه بدهیم که بدبشنویم.نظامی میگوید:
بدمشنو وقت گران گوشی است
زشت مگو نوبت خاموشی است
وحافظبسیارزیبابیان میداردکه منی که مشهورشدم درشهرم به عشق ورزیدن بخاطراین بوده که چشمم رابه بددیدن آلوده نکردم ویک همچین شخص بزرگی زبان وگوش خودرانیزبه بدآلوده نکرده وبزرگ میشودوپرتوافکنی ونورافشانی میکند:
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بددیدن
ویاحضرت مولانادراین زمینه می فرماید:
من غلام قمرم غیرفمرهیچ مگو
پیش من جزسخن شمع وشکرهیچ مگو
سخنی پسندیده میباشدکه مثل شمع وجودانسان راروشن کندومثل شکرکام آدم راشیرین نماید.

1402/04/13 10:07
حسن بردستانی

احسنت و درود جناب حاجی بنده