بخش ۱۸ - گفتار حکیم هند با اسکندر
مغنی غنا را درآور به جوش
که در باغ، بلبل نباید خموش
مگر خاطرم را به جوش آوری
من گنگ را در خروش آوری
همان فیلسوف جهاندیده گفت
که چون دانش آمد ره شاه رفت
دهن مهر کرد ز می خوشگوار
که بنیاد شادی ندید استوار
یکی روز کز صبح زرین نقاب
به نظارگان رخ نمود آفتاب
سکندر به آیین فرهنگ خویش
ملوکانه بَرشد به اورنگ خویش
درآمد رقیبی که اینک ز راه
فرستاده هندو آمد به شاه
نماید که در حضرت شهریار
پیام آورم باز خواهید بار
بفرمود شه تا شتاب آورند
مغان را سوی آفتاب آورند
به فرمان شه سوی مغ تاختند
رهش باز دادند و بنواختند
درآمد مغ خدمتآموخته
مغانه چو آتش برافروخته
چو تابنده خورشید را دید زود
به رسم مغانش پرستش نمود
به فرمان شاهش رقیبان دست
نشاندند جاییکه شاید نشست
سخن میشد از هر دری دلپسند
ز خاک زمین تا به چرخ بلند
بهاندازه هرکس هنر مینمود
به گفتار خود قدر خود میفزود
چو در هندو آمد نشاط سخن
گل تازه رست از درخت کهن
بسی نکتههای گرهبسته گفت
که آن دُر ناسفته را کس نسفت
فلک را زِ لب حُقه پرنوش کرد
جهان را ز دُر حلقه در گوش کرد
ثنای جهاندار گیتیپناه
چنان گفت کهافروخت آن بارگاه
چو گشت از ثنا پیر پرداخته
نقاب سخن شد برانداخته
که تاریک پروانهای سوی باغ
روان شد به امید روشنچراغ
مگر کان چراغ، آشنایی دهد
من تیره را روشنایی دهد
منم پیشوای همه هندوان
به اندیشه پیر و به قوّت جوان
سخنهای سربسته دارم بسی
که نگشاید آن بسته را هرکسی
شنیدم کز این دور آموزگار
سرآمد تویی بر همه روزگار
خرد رشتهٔ دُر یکتای توست
درفش گره باز کن رای توست
اگرچه خداوند تاجی و تخت
برِ دانشت نیز دادهست بخت
اگر گفته را از تو یابم جواب
پرستش بگردانم از آفتاب
وگر ناید از شه جوابی به دست
دگرباره بر خر توان رخت بست
ولیکن نخواهم که جز شهریار
رود در سخن هیچکس را شمار
ز من پرسش و پاسخ آید ز تو
جواب سخن فرخ آید ز تو
جهاندار گفتا بهانه مجوی
سخن هر چه پوشیده داری بگوی
جهاندیده هندو زمین بوسهداد
زبانی چو شمشیر هندی گشاد
چو کرد آفرینی سزاوار شاه
بپرسیدش از کار گیتیپناه
که چون من ز خود رخت بیرون برم
سوی آفریننده ره چون برم؟
یکی آفریننده دانم که هست
کجا جویمش چون شوم ره بهدست؟
نشانش پدید است و او ناپدید
در بسته را از که جویم کلید؟
وجودش که صاحب معانی شدهست
زمینیست یا آسمانی شدهست
در اندیشه یا در نظر جویمش؟
چو پرسند جایش «کجا گویمش؟»
کجا جای دارد ز بالا و زیر؟
به حجت شود مرد پرسنده سیر
جهاندار پاسخ چنین داد باز
که هم کوته است این سخن هم دراز
چو از خویشتن روی بر تافتی
به ایزد چنان دان که ره یافتی
طلب کردن جای او رای نیست
که جای آفریننده را جای نیست
نه کس راز او را تواند شمرد
نه اندیشه داند بدو راه برد
بدان چیزها دارد اندیشه راه
که باشد بدو دیده را دستگاه
خدا را نشاید در اندیشه جست
که دیو است هرچ آن ز اندیشه رست
هر اندیشهای کان بود در ضمیر
خیالی بوَد آفرینشپذیر
هرانچ او ندارد در اندیشه جای
سوی آفریننده شد رهنمای
به غفلت نشاید شد این راه را
که ابر از تو پنهان کند ماه را
نشان بس بوَد کرده بر کردگار
چو اینجا رسیدی هم اینجا بدار
به ایزدشناسی همین شد قیاس
از این نگذرد مرد ایزدشناس
چو هندو جواب سکندر شنید
به شببازیِ دیگر آمد پدید
که هرچ از زمین باشد و آسمان
نهایتگهی باشدش بیگمان
خبر دِه که بیرون از این بارگاه
به چیزی دگر هست، یا نیست راه؟
اگر هست، چون زان کس آگاه نیست؟
وگر نیست بر نیستی راه نیست
جهاندار گفت از حساب کهن
به آزرمتر سکهزن بر سخن
برون زآسمان و زمین برمتاز
که نایی به سررشتهٔ خویش باز
فلک بر تو زان هفت مَنْدَل کشید
که بیرون ز مندل نشاید دوید
از این مندل خون نشاید گذشت
که چرخ ایستادهست با تیغ و تشت
حصاریست این بارگاه بلند
در او گشته اندیشهها شهربند
چو اندیشه زاین پرده درنگذرد
پسِ پرده راز پی چون برد؟
نجوید دگر پردهٔ راز را
خبرهای انجام و آغاز را
بدین داستانها زند رهنمای
که نادیده را نیست اندیشه جای
گر اندیشی آنرا که نادیدهای
چو نیکو ببینی خطا دیدهای
بسا کس که من دیده انگاشتم
خیالش در اندیشه بنگاشتم
سرانجام چون دیدمش وقت کار
نه آن بود کز وی گرفتم شمار
جهانی دگر هست پوشیدهروی
به آنجا توان کردن این جستجوی
دگرباره گفتش به من گوی راست
که مُلک جهان بر دو قسمت چراست؟
جهانی بدین خوبی آراستن
چه باید جهانی دگر خواستن؟
چو پیداست کاینجا توانیم زیست
به آنجا سفر کردن از بهر چیست؟
چو آنجا نشستنگه آمد درست
به اینجا گذشتن چه باید نخست؟
خردمند شه گفت: ای سادهمرد
چنین دان و از دل فروشوی گرد
که ایزد دو گیتی بدان آفرید
که آنجا بود گنج و اینجا کلید
در اینجا کنی کشت و کار نوی
در آنجا برِ کشته را بدروی
در این گردد از حال خود هرچه هست
در آن بر یکی حال باید نشست
دو پرگار برزد جهانآفرین
در این آفرینش در آن آفرین
پُلست این و بر پل بباید گذشت
به دریا بود سیل را بازگشت
چو چشمه روان گردد از کوهسار
به دریاش باید گرفتن قرار
دگرباره پرسید هندوی پیر
که جان چیست در پیکرِ جانپذیر؟
نماید مرا کآتشی تافتهست
شراری از او کالبد یافتهست
فرو مردنِ جان و آتش یکیست
در این بد بوَد گر کسی را شکیست
چو آتش در او گرمدل گشت شاه
به تندی در او کرد لختی نگاه
بدو گفت کهاهریمنی سانِ توست
اگر جانی آتش بوَد، جان توست
نخواندی؟ که جان چون سفرساز گشت
از آن کس که آمد بدو بازگشت
چو ز آتش بود جنبش جان نخست
به دوزخ توان جای او باز جست
دگر آنکه گفتی به وقت فراغ
فرو مردن جان بود چون چراغ
غلط گفتهای جان علوی گرای
نمیرد ولیکن شود باز جای
حکایت ز شخصی که او جان سپرد
چه گویند؟ جان داد یا جان بمرد؟
بگویند جان داد و این نیست زَرق
ز داده بوَد تا فرو مرده فرق
ز جان درگذر، کان فروغیست پاک
ز نور الهی نه از آب و خاک
دگرگونه هندو سخن کرد ساز
به پرسیدن خوابش آمد نیاز
که بینندهٔ خواب را در خیال
چه نیرو برون آورد پر و بال؟
که منزل به منزل رود کوه و دشت
ببیند جهان در جهان سرگذشت
چو بیننده آنجاست، این خفته کیست؟
و گر نقشبند آن شد، این نقش چیست؟
به پاسخ دگرباره شد شاه تیز
که خواب از خیالی بود خانهخیز
خیال همه خوابها خانگیست
در آن آشنایی، نه بیگانگیست
اگر مرده، گر زنده بینی به خواب
ز شمع تو میخیزد آن نور و تاب
نماینده اندیشهٔ پاک توست
نموده تمنایِ ادراک توست
گرت در دل آید که راز نهفت
چرا گشت پیدا بر آنکس که خفت؟
روان چون برهنه شود در خیال؟
نپوشد بر او صورت هیچ حال؟
نبینی؟ کسی کاو ریاضتگر است
به بیداری آن گنج را رهبر است
همان بیند آن مرد بیدار هوش
که دیگر کس از خواب و خواب از سروش
دگر باره هندو درآمد به گفت
گهر کرد با نوک الماس جفت
که بی چشم ِ بَد شاهییی ده مرا
ز چشم بد آگاهییی ده مرا
چه نیروست در جنبش چشم بد؟
که نیکوی خود را کند چشمزد؟
از او کارگرتر، جهانآزمای
ندیده است بینندهٔ جانگزای
همهچیز را کهآزمایش رسد
چو دیده پسندد فزایش رسد
جز او را که هرچ او پسند آورد
سر و گردنش زیر بند آورد
به هر حرفتی در که دیدیم ژرف
درستی ندیدیم در هیچ حرف
همین یک کماندار شد کز نخست
بر آماجگه تیر او شد درست
بگو تا چه نیروست نیروی او؟
سپند از چه برد آفت از خوی او؟
چه دانم که من چشم بد دیدهام؟
پسندیده؟ یا ناپسندیدهام؟
جهاندار گفتش که صاحبقیاس
چنین آرد از رایِ معنیشناس
که بر هرچه گردد نظر جایگیر
گذر بر هوایی کند ناگزیر
بر آنچیز کارَد همیتاختن
کند با هوا رای دم ساختن
بُنه چون درآرد بدان رخنهگاه
هوا نیز باید در آن رخنه راه
هوا گر هوایی بوَد سودمند
در ارکان آن چیز ناید گزند
مزاج هوا چون بود زهرناک
بیندازد آن چیز را در مغاک
هوایی بد است آنکه بر چشم زد
بد آرد به همراهی چشم بد
ولیکن به نزدیک من در نهفت
جز این علتی هست کان کس نگفت
نه چشم بد است آنچنان کارگر
که نقش روندهست پیش نظر
چو بیند عجبکارییی در خیال
به تأدیب چشمش دهد گوشمال
تعجب روا نیست در راه او
نباید جز او در نظرگاه او
چو نقش حریفی شگفت آیدش
دغا باختن در گرفت آیدش
گرفتار کن را دهد پیچپیچ
بدان تا نگردد گرفتار هیچ
کسی را که چشمی رسد ناگهان
دهندرّهاش اوفتد در دهان
رسانندهٔ چشم را جوش خون
بخاری ز پیشانی آرد برون
به این هر دو معنی شناسند و بس
که این چشمزن بود و آن چشمرس
سپند از پی آن شد افروخته
که آفت به آتش شود سوخته
فسونگر دگرگونه گفتهست راز
که چون با سپند آتش آمد فراز
رسد بر فلک دود مشگینسپند
فلک خود ز ره باز دارد گزند
دگرباره هندویِ رومیپرست
درآورد پولاد هندی بهدست
که از نیک و بد مرد اخترسگال
خبر چون دهد؟ چون زند نقش فال؟
ز نقشی که از کار ناید برون
به نیک و به بد چون شود رهنمون؟
چنین گفتش آن مایهٔ ایزدی
که هرچ آن ز نیکی رسد یا بدی
هر آیینه در نقش این گنبد است
اگر نیک، نیکست اگر بد بد است
سگالندهٔ فال چون قرعه راند
ز طالع تواند همی نقش خواند
نمودار طالع نماید درست
ز تخمی که خواهد دران زرع رُست
خدایی که هست آفرینشپناه
چو بیند نیازی در این عرضهگاه
به اندازهٔ آنکه باشد نیاز
نماید به ما بودنیهای راز
فرستد سروشی و با او کلید
کند راز سربسته بر ما پدید
از آن باده هندو چنان مست شد
که یکباره شمشیرش از دست شد
دگرباره پرسید کز چین و زنگ
ورقهای صورت چرا شد دو رنگ؟
چو یکسان بود رنگها در لوید
چرا این سیه گشت و آن شد سپید؟
جهاندار گفت این گرایندهگوی
دو رنگست، یکیرنگی از وی مجوی
دورویست خورشید آیینهوش
یکی روی در چین یکی در حبش
به رویی کند رویها را چو ماه
به رویی دگر رویها را سیاه
چو هندوی دانا به چندین سؤال
زبون شد ز فرهنگ دانشسگال
به تسلیم شه بوسه بر خاک زد
شه از خرمی سر بر افلاک زد
همه زیرکان بر چنان هوش و رای
دمیدند و خواندند نام خدای
بخش ۱۷ - احوال سقراط با اسکندر: مغنی بدان سازِ تیمار سوزبخش ۱۹ - خلوت ساختن اسکندر با هفت حکیم در آفرینش نخست: مغنی بیار آن ره باستان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مغنی غنا را درآور به جوش
که در باغ، بلبل نباید خموش
هوش مصنوعی: خواننده، با تمام توان و شور و نشاط به آوازخوانی بپرداز، چرا که در این باغ، بلبل نباید ساکت و بیصدا بماند.
مگر خاطرم را به جوش آوری
من گنگ را در خروش آوری
هوش مصنوعی: مگر اینکه تو یادم را زنده کنی، من را که بیصدا هستم، در آتش شور و هیجان قرار بدهی.
همان فیلسوف جهاندیده گفت
که چون دانش آمد ره شاه رفت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی علم و دانش به وجود میآید، راههای قدرت و سلطنت تحت تاثیر قرار میگیرد و ممکن است به حاشیه برود. در واقع، دانش و آگاهی باعث تغییرات در نظامهای قدرت و جور میشود.
دهن مهر کرد ز می خوشگوار
که بنیاد شادی ندید استوار
هوش مصنوعی: دهانم را با شراب خوشگوار پر کردهاند، زیرا که بنیان شادی را نتوانستهام به طور محکم و استوار مشاهده کنم.
یکی روز کز صبح زرین نقاب
به نظارگان رخ نمود آفتاب
هوش مصنوعی: روزی، وقتی که خورشید با چهرهای درخشان از پشت پرده طلایی صبح نمایان شد، همه به تماشای او پرداختند.
سکندر به آیین فرهنگ خویش
ملوکانه بَرشد به اورنگ خویش
هوش مصنوعی: اسکندر با پیروی از فرهنگ و تربیت خود، به مقام سلطنت و تخت پادشاهی دست یافت.
درآمد رقیبی که اینک ز راه
فرستاده هندو آمد به شاه
هوش مصنوعی: رقیبی از راه رسید که پیامآور هندی به پیش شاه آمده است.
نماید که در حضرت شهریار
پیام آورم باز خواهید بار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که میخواهم به حضور پادشاه بروم و پیامآورم را دوباره برسانم.
بفرمود شه تا شتاب آورند
مغان را سوی آفتاب آورند
هوش مصنوعی: شاه دستور داد که مغان را به سمت آفتاب سرعت بخشند و آنها را به سوی او ببرند.
به فرمان شه سوی مغ تاختند
رهش باز دادند و بنواختند
هوش مصنوعی: به دستور پادشاه، به سمت مغولها حرکت کردند و راه را برای او باز کردند و مورد استقبال قرار دادند.
درآمد مغ خدمتآموخته
مغانه چو آتش برافروخته
هوش مصنوعی: یک فرد متوجه شده که در خدمت اهل wisdom و دانش است و به اندازهای شعلهور و پرشور است که میتواند دیگران را نیز تحتتأثیر قرار دهد.
چو تابنده خورشید را دید زود
به رسم مغانش پرستش نمود
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید درخشان را دید، به سرعت به رسم و آیین مغها به آن احترام گذاشت.
به فرمان شاهش رقیبان دست
نشاندند جاییکه شاید نشست
هوش مصنوعی: به دستور شاه، رقبای او در مکانی که ممکن است آرامش یابند، کنار گذاشته شدند.
سخن میشد از هر دری دلپسند
ز خاک زمین تا به چرخ بلند
هوش مصنوعی: سخنان زیبا و دلنشینی از هر موضوعی مطرح میشد، از زمین تا آسمان.
بهاندازه هرکس هنر مینمود
به گفتار خود قدر خود میفزود
هوش مصنوعی: هر فردی به اندازهی هنرش، در سخنان خود ارزش و مقامش را بالا میبرد.
چو در هندو آمد نشاط سخن
گل تازه رست از درخت کهن
هوش مصنوعی: زمانی که در هندوستان شوق و نشاط صحبت به وجود میآید، گویی که گلهای تازه از درختان قدیمی شکوفا میشوند.
بسی نکتههای گرهبسته گفت
که آن دُر ناسفته را کس نسفت
هوش مصنوعی: بسیاری از نکات مهم و ارزشمند را بیان کرد که هیچکس نتوانسته است آن گوهر پنهان را کشف کند.
فلک را زِ لب حُقه پرنوش کرد
جهان را ز دُر حلقه در گوش کرد
هوش مصنوعی: آسمان را از مرواریدهای زیبا پر کرده و دنیا را چون گوشوارهای به گوش خود آویزان کرده است.
ثنای جهاندار گیتیپناه
چنان گفت کهافروخت آن بارگاه
هوش مصنوعی: ستایش فرمانروای جهان و پناهگاه عالم به گونهای بود که آن کاخ (دولت و قدرت) را روشن و درخشان کرد.
چو گشت از ثنا پیر پرداخته
نقاب سخن شد برانداخته
هوش مصنوعی: وقتی که از ستایش و تمجید، سن و سالی گذشته و پردهنشینی را کنار گذاشت، سخن به میان آمد و رنگ و بوی جدیدی پیدا کرد.
که تاریک پروانهای سوی باغ
روان شد به امید روشنچراغ
تاریکپروانه: شاپرک، پروانهٔ تاریکرو.
مگر کان چراغ، آشنایی دهد
من تیره را روشنایی دهد
هوش مصنوعی: آیا ممکن است آن چراغ، به من که در تاریکی هستم، نوری ببخشد و آشنایی بیاورد؟
منم پیشوای همه هندوان
به اندیشه پیر و به قوّت جوان
هوش مصنوعی: من رهبر تمام هندیها هستم، با فکر و اندیشهای که از تجربهی سالها به دست آمده و با نیروی جوانی.
سخنهای سربسته دارم بسی
که نگشاید آن بسته را هرکسی
هوش مصنوعی: من حرفهای ناگفته و پنهانی زیادی دارم که هیچکس نمیتواند آنها را بیان کند و از راز درونم پردهبرداری کند.
شنیدم کز این دور آموزگار
سرآمد تویی بر همه روزگار
هوش مصنوعی: شنیدم که در این زمان، تو بهترین معلمی هستی که بر همه زمانها تسلط داری.
خرد رشتهٔ دُر یکتای توست
درفش گره باز کن رای توست
هوش مصنوعی: عقل و اندیشهٔ تو مانند رشتهای از مروارید ارزشمند است و این تو هستی که باید درهای بسته را باز کنی و به راهحلهای تازهای دست یابی.
اگرچه خداوند تاجی و تخت
برِ دانشت نیز دادهست بخت
هوش مصنوعی: هرچند که خداوند به تو مقام و دانش بالایی بخشیده، اما خوشبختی تنها به همین چیزها محدود نیست.
اگر گفته را از تو یابم جواب
پرستش بگردانم از آفتاب
هوش مصنوعی: اگر سخنی را از تو بشنوم، به خاطر آن، عبادت و ارادت خود را از خورشید به سمت تو معطوف میکنم.
وگر ناید از شه جوابی به دست
دگرباره بر خر توان رخت بست
هوش مصنوعی: اگر از سوی پادشاه پاسخی دریافت نکنی، بار دیگر میتوانی سوار بر خر شوی و سفر را ادامه دهی.
ولیکن نخواهم که جز شهریار
رود در سخن هیچکس را شمار
هوش مصنوعی: اما نمیخواهم که غیر از شهریار در سخن کسی دیگر را بشناسم.
ز من پرسش و پاسخ آید ز تو
جواب سخن فرخ آید ز تو
هوش مصنوعی: از من سوال و بحثهایی به وجود میآید و از تو جوابها و گلایههای خوشایند و مؤثر.
جهاندار گفتا بهانه مجوی
سخن هر چه پوشیده داری بگوی
هوش مصنوعی: فرمانروا گفت: بهانهای برای سخن گفتن نیاور و هر چیزی را که در دل داری، به زبان بیاور.
جهاندیده هندو زمین بوسهداد
زبانی چو شمشیر هندی گشاد
هوش مصنوعی: مرد با تجربهای از هند، زمین را بوسید و زبانش به تندی و قدرتی مانند شمشیر هندی باز شد.
چو کرد آفرینی سزاوار شاه
بپرسیدش از کار گیتیپناه
گیتیپناه: خداوند.
که چون من ز خود رخت بیرون برم
سوی آفریننده ره چون برم؟
هوش مصنوعی: زمانی که من از خودم جدا شوم و به سوی خالق بروم، چگونه باید راهی را انتخاب کنم؟
یکی آفریننده دانم که هست
کجا جویمش چون شوم ره بهدست؟
هوش مصنوعی: من میدانم که خالقی وجود دارد، حالا کجا باید او را جستجو کنم وقتی که به مسیر صحیح برسم؟
نشانش پدید است و او ناپدید
در بسته را از که جویم کلید؟
هوش مصنوعی: نشان او واضح و قابل مشاهده است، ولی خودش حضور ندارد. اکنون من به دنبال کلید باز کردن در بستهاش از چه کسی بپرسم؟
وجودش که صاحب معانی شدهست
زمینیست یا آسمانی شدهست
هوش مصنوعی: وجود او که پر از معانی و مفاهیم عمیق شده، آیا در دنیا و زمین است یا در آسمان و عالم بالا؟
در اندیشه یا در نظر جویمش؟
چو پرسند جایش «کجا گویمش؟»
هوش مصنوعی: آیا او را در اندیشه و خیال جستجو کنم یا در واقعیت؟ وقتی از من بپرسند که او کجاست، چه جوابی باید بدهم؟
کجا جای دارد ز بالا و زیر؟
به حجت شود مرد پرسنده سیر
هوش مصنوعی: کجا میتوان مکان بالا و پایین را مشخص کرد؟ آیا میتوان با دلایل معتبر، به سوال شخص پرسشگر پاسخ داد؟
جهاندار پاسخ چنین داد باز
که هم کوته است این سخن هم دراز
هوش مصنوعی: جهاندار (حاکم یا فرمانروا) پاسخ داد که این حرف هم کوتاه است و هم طولانی.
چو از خویشتن روی بر تافتی
به ایزد چنان دان که ره یافتی
هوش مصنوعی: وقتی از خودت دور شوی و به خداوند نزدیک شوی، بدان که از راه حقی به مقصد رسیدهای.
طلب کردن جای او رای نیست
که جای آفریننده را جای نیست
هوش مصنوعی: جایگاه حضرت حق را نمیتوان با خواستههایمان پر کرد، چرا که هیچ چیزی نمیتواند جای خالق را بگیرد.
نه کس راز او را تواند شمرد
نه اندیشه داند بدو راه برد
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند راز او را حساب کند و هیچکس نمیداند چگونه به او نزدیک شود.
بدان چیزها دارد اندیشه راه
که باشد بدو دیده را دستگاه
هوش مصنوعی: بدان که اندیشه و تفکر در مورد چیزهایی که مناسب و خوب هستند، به چشم و دید انسان ابزار و قابلیتهای لازم را میدهد.
خدا را نشاید در اندیشه جست
که دیو است هرچ آن ز اندیشه رست
هوش مصنوعی: خداوند را نباید در فکر و اندیشه جستجو کرد، زیرا هر چیزی که از اندیشه فراتر برود، میتواند شبیه دیو باشد.
هر اندیشهای کان بود در ضمیر
خیالی بوَد آفرینشپذیر
هوش مصنوعی: هر فکر و اندیشهای که در ذهن و خیال انسان وجود داشته باشد، میتواند به شکلی به واقعیت تبدیل شود و به وجود بیاید.
هرانچ او ندارد در اندیشه جای
سوی آفریننده شد رهنمای
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ذهن او وجود ندارد، به سمت خالقش راهنمایی میشود.
به غفلت نشاید شد این راه را
که ابر از تو پنهان کند ماه را
هوش مصنوعی: نباید با بیتوجهی اجازه دهی که ابرها ماه را از تو پنهان کنند.
نشان بس بوَد کرده بر کردگار
چو اینجا رسیدی هم اینجا بدار
هوش مصنوعی: وقتی به اینجا رسیدی، به یاد داشته باش که نشانههایی از خداوند در این مکان وجود دارد. پس اینجا را با احترام و توجه نگاهدار.
به ایزدشناسی همین شد قیاس
از این نگذرد مرد ایزدشناس
هوش مصنوعی: این موضوع به درک و شناخت خداوند مربوط میشود و اگر کسی واقعاً در این زمینه آگاه باشد، به سادگی به چیزی کمتر از آن نخواهد رسید.
چو هندو جواب سکندر شنید
به شببازیِ دیگر آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی هندو پاسخ سکندر را شنید، در شب دیگری به نمایش و بازی دیگری آمد.
که هرچ از زمین باشد و آسمان
نهایتگهی باشدش بیگمان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در زمین و آسمان وجود دارد، در نهایت به یقین به یک خط پایان میرسد.
خبر دِه که بیرون از این بارگاه
به چیزی دگر هست، یا نیست راه؟
هوش مصنوعی: به من اطلاع بده که آیا در بیرون از این مکان چیزی وجود دارد یا اینکه هیچ راه دیگری وجود ندارد؟
اگر هست، چون زان کس آگاه نیست؟
وگر نیست بر نیستی راه نیست
هوش مصنوعی: اگر چیزی وجود دارد، چرا کسی از آن خبر ندارد؟ و اگر چیزی وجود ندارد، پس راهی برای نبودن وجود ندارد.
جهاندار گفت از حساب کهن
به آزرمتر سکهزن بر سخن
بهآزرمتر: مؤدبانهتر. مصرع دوم یعنی تند مرو و ملایمتر سخن بگو.
برون زآسمان و زمین برمتاز
که نایی به سررشتهٔ خویش باز
هوش مصنوعی: از مرز آسمان و زمین بیرون برو و با شتاب به سوی اصل و ریشهٔ خود بازگرد.
فلک بر تو زان هفت مَنْدَل کشید
که بیرون ز مندل نشاید دوید
مندَل: دایره و خطیاست که افسونگران و تسخیرکنندگان جن و ...، هنگام این عمل بهگرد خود میکشند و به عقیده آنان، هرگاه قدم از خط بیرون گذارند ارواح خون آنان را میریزند.
از این مندل خون نشاید گذشت
که چرخ ایستادهست با تیغ و تشت
هوش مصنوعی: از این وضعیت خونین نمیتوان عبور کرد، چرا که زمان به شدت در حال تغییر و تهدید است و در حال حاضر همه چیز در وضعیت خطر است.
حصاریست این بارگاه بلند
در او گشته اندیشهها شهربند
هوش مصنوعی: این بنا مانند یک حصار است که در آن، افکار و باورها به گونهای محصور شدهاند و به نوعی در قید و بند قرار گرفتهاند.
چو اندیشه زاین پرده درنگذرد
پسِ پرده راز پی چون برد؟
هوش مصنوعی: اگر فکر و اندیشه از این حجاب عبور نکند، پس چگونه میتواند رازهایی که پشت این پرده نهفته است را کشف کند؟
نجوید دگر پردهٔ راز را
خبرهای انجام و آغاز را
هوش مصنوعی: دیگر به دنبال پردهٔ رازها نروید، خبر از آغاز و انجام امور را جویایی نباشید.
بدین داستانها زند رهنمای
که نادیده را نیست اندیشه جای
هوش مصنوعی: در این داستانها، راهنمایی به وجود میآید که برای کسانی که نمیتوانند ببینند یا درک کنند، جایی برای اندیشه وجود ندارد.
گر اندیشی آنرا که نادیدهای
چو نیکو ببینی خطا دیدهای
هوش مصنوعی: اگر به چیزی که نمیبینی فکر کنی، وقتی آن را ببینی، اگر خوب به نظر برسد، به اشتباه آن را خطا گذاشتهای.
بسا کس که من دیده انگاشتم
خیالش در اندیشه بنگاشتم
بسیار (اتفاق افتادهاست که من) تصوّری از شخصی داشتهام و فکر میکردهام که تصور من از او درست است و چنان است که او را دیدهام
سرانجام چون دیدمش وقت کار
نه آن بود کز وی گرفتم شمار
اما سرانجام وقتی که او را حضورا دیدم، آن شخصی نبود که تصور کردهبودم.
جهانی دگر هست پوشیدهروی
به آنجا توان کردن این جستجوی
هوش مصنوعی: در جایی دیگر جهانی وجود دارد که از دید پنهان است و میتوان با جستجو به آنجا دست یافت.
دگرباره گفتش به من گوی راست
که مُلک جهان بر دو قسمت چراست؟
هوش مصنوعی: او دوباره از من خواست که حقیقت را بگویم و پرسید چرا دنیا به دو بخش تقسیم شده است؟
جهانی بدین خوبی آراستن
چه باید جهانی دگر خواستن؟
هوش مصنوعی: آیا با این همه زیبایی که در این جهان وجود دارد، باید به دنبال جهانی دیگر برویم؟
چو پیداست کاینجا توانیم زیست
به آنجا سفر کردن از بهر چیست؟
هوش مصنوعی: وقتی که میدانیم در اینجا میتوانیم زندگی کنیم، چرا باید به سفر به آنجا بپردازیم؟
چو آنجا نشستنگه آمد درست
به اینجا گذشتن چه باید نخست؟
هوش مصنوعی: وقتی به جایی میرسیم که باید بنشینیم، باید بدانیم که در ابتدا چه کاری باید انجام دهیم.
خردمند شه گفت: ای سادهمرد
چنین دان و از دل فروشوی گرد
هوش مصنوعی: مرد دانا به او گفت: ای انسان بیتجربه، به این موضوع آگاه باش و از دل مردم غافل نشو.
که ایزد دو گیتی بدان آفرید
که آنجا بود گنج و اینجا کلید
هوش مصنوعی: خداوند دو جهان را آفرید تا در یکی گنجینهای وجود داشته باشد و در دیگری کلیدی برای دسترسی به آن.
در اینجا کنی کشت و کار نوی
در آنجا برِ کشته را بدروی
هوش مصنوعی: اینجا تو به کشت و کار تازهای مشغولی و در جایی دیگر، به سراغ فردی که از دنیا رفته میروی تا او را یاد کنی.
در این گردد از حال خود هرچه هست
در آن بر یکی حال باید نشست
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر کس باید با توجه به وضعیت خود، به تفکر و تأمل بپردازد و زمانی را برای بررسی حالتهای خود اختصاص دهد.
دو پرگار برزد جهانآفرین
در این آفرینش در آن آفرین
هوش مصنوعی: دو پرگار توسط خالق جهان در این خلقت و در آفرینش دیگر به کار رفته است.
پُلست این و بر پل بباید گذشت
به دریا بود سیل را بازگشت
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که وقتی به یک چالش یا مانع برخورد میکنیم، باید از آن عبور کنیم. مانند پلی که به وسیله آن میتوان به سوی دریا رسید، حتی اگر آب طغیانی باشد و مسیر را تهدید کند. در واقع، زندگی همواره با موانع و مشکلاتی مواجه است که باید با شجاعت و اراده از آنها عبور کرد.
چو چشمه روان گردد از کوهسار
به دریاش باید گرفتن قرار
هوش مصنوعی: چنانچه چشمهای که از کوهها میجوشد به دریا میرسد، باید برای آن معنایی مشخص و پایانی بیابیم.
دگرباره پرسید هندوی پیر
که جان چیست در پیکرِ جانپذیر؟
هوش مصنوعی: هندوی پیر دوباره سؤال کرد که جان چیست و چه ارتباطی با بدنی که قابل دریافت جان است، دارد؟
نماید مرا کآتشی تافتهست
شراری از او کالبد یافتهست
هوش مصنوعی: من را آتشی نشان میدهد که شعلهاش از آن به وجود آمده و جسمی گرفته است.
فرو مردنِ جان و آتش یکیست
در این بد بوَد گر کسی را شکیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در مورد مفهوم جان و آتش شک دارد، باید بداند که هر دو یکسان و در یک سطح از ناگویی و بدی قرار دارند.
چو آتش در او گرمدل گشت شاه
به تندی در او کرد لختی نگاه
گرمدل: خشمگین.
بدو گفت کهاهریمنی سانِ توست
اگر جانی آتش بوَد، جان توست
سان: رسم و نهاد.
نخواندی؟ که جان چون سفرساز گشت
از آن کس که آمد بدو بازگشت
هوش مصنوعی: آیا نخواندی که وقتی جان مانند مسافری میشود، به سراغ کسی میرود که به او بازگشت میکند؟
چو ز آتش بود جنبش جان نخست
به دوزخ توان جای او باز جست
هوش مصنوعی: زمانی که روح از آتش رنج میبرد، ابتدا میتواند به جهنم بازگردد و در آنجا مکانی برای خود پیدا کند.
دگر آنکه گفتی به وقت فراغ
فرو مردن جان بود چون چراغ
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که در زمان استراحت، جان انسان مانند چراغی است که خاموش میشود.
غلط گفتهای جان علوی گرای
نمیرد ولیکن شود باز جای
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شما به اشتباه فکر کردهاید که جان علوی نمیمیرد، اما در حقیقت او برمیگردد و دوباره احیاء میشود.
حکایت ز شخصی که او جان سپرد
چه گویند؟ جان داد یا جان بمرد؟
هوش مصنوعی: در مورد فردی که جان خود را از دست داد، چه باید گفت؟ آیا باید بگوییم که او جانش را داد یا اینکه جانش مرد؟
بگویند جان داد و این نیست زَرق
ز داده بوَد تا فرو مرده فرق
زرق: دروغ.
ز جان درگذر، کان فروغیست پاک
ز نور الهی نه از آب و خاک
هوش مصنوعی: از جان خود فارغ شو، زیرا این روشنایی، نوری خالص و الهی است و ریشه در موادی مانند آب و خاک ندارد.
دگرگونه هندو سخن کرد ساز
به پرسیدن خوابش آمد نیاز
هوش مصنوعی: هندو به شیوهای متفاوت صحبت کرد و وقتی از او سوال کردند، نیازش به خواب او را در کلامش نمایان ساخت.
که بینندهٔ خواب را در خیال
چه نیرو برون آورد پر و بال؟
هوش مصنوعی: بیننده خواب در خیال خود چه قدرتی دارد که میتواند خیال و تصورات را به پر و بالی تبدیل کند؟
که منزل به منزل رود کوه و دشت
ببیند جهان در جهان سرگذشت
هوش مصنوعی: انسان در سفر و پیمودن راهها، در هر مرحله و گذر، به تماشای دنیای پیرامون میپردازد و داستانهای مختلفی را تجربه و مشاهده میکند.
چو بیننده آنجاست، این خفته کیست؟
و گر نقشبند آن شد، این نقش چیست؟
هوش مصنوعی: وقتی بیننده در آنجا است، پس این خواب چه معنایی دارد؟ و اگر آن شخص توانسته نقشی بسازد، پس این نقش چه چیزی را نشان میدهد؟
به پاسخ دگرباره شد شاه تیز
که خواب از خیالی بود خانهخیز
خانهخیز در اینجا یعنی برآمده از درون و از خانه، نه از بیرون.
خیال همه خوابها خانگیست
در آن آشنایی، نه بیگانگیست
هوش مصنوعی: تصور و یادآوری همه خوابها در فضایی آشنا و راحت قرار دارد و حالتی از بیگانگی ندارد.
اگر مرده، گر زنده بینی به خواب
ز شمع تو میخیزد آن نور و تاب
هوش مصنوعی: اگر فرد مردهای را در خواب ببینی، نوری و درخششی که از شمع تو بهدست میآید او را به زندگی برمیگرداند.
نماینده اندیشهٔ پاک توست
نموده تمنایِ ادراک توست
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که آنچه که در دل و ذهن تو میگذرد، به خوبی نمایانگر افکار خالص توست و نشاندهندهٔ شوق و آرزوی تو برای فهم و درک عمیقتر.
گرت در دل آید که راز نهفت
چرا گشت پیدا بر آنکس که خفت؟
هوش مصنوعی: اگر در دل تو احساس کنجکاوی و نیاز به دانستن راز پنهانی به وجود آید، چرا این راز برای کسی که در خواب است، روشن و نمایان شده است؟
روان چون برهنه شود در خیال؟
نپوشد بر او صورت هیچ حال؟
هوش مصنوعی: وقتی که روح در تخیل عریان میشود، هیچ حالتی نمیتواند بر آن پوشیده شود.
نبینی؟ کسی کاو ریاضتگر است
به بیداری آن گنج را رهبر است
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی؟ فردی که در مسیر تمرین و ریاضت قرار دارد، در بیداری میتواند به آن گنج ارزشمند راه پیدا کند.
همان بیند آن مرد بیدار هوش
که دیگر کس از خواب و خواب از سروش
هوش مصنوعی: فقط کسی که بیدار و هوشیار است، میتواند آنچه را که دیگران از دست دادهاند، ببیند. تنها او میتواند صدای حقیقت را بشنود و از خواب غفلت بیدار شود.
دگر باره هندو درآمد به گفت
گهر کرد با نوک الماس جفت
هوش مصنوعی: هندو دوباره به میان آمد و صحبت کرد و"گهر" را با نوک الماس مرتبط کرد.
که بی چشم ِ بَد شاهییی ده مرا
ز چشم بد آگاهییی ده مرا
هوش مصنوعی: از من یک نگهبان بیخطر بخواه و از تلخیها و خطرات دنیا مرا دور کن.
چه نیروست در جنبش چشم بد؟
که نیکوی خود را کند چشمزد؟
هوش مصنوعی: چه قدرتی در آن نگاه حسود نهفته است که میتواند زیباییهای شخص را تحت تأثیر قرار دهد و آسیب برساند؟
از او کارگرتر، جهانآزمای
ندیده است بینندهٔ جانگزای
هوش مصنوعی: کسی که جهان را تجربه نکرده و از او پرکارتر نیست، آدمیست که جان را به دل میآورد و بر آن مسلط میشود.
همهچیز را کهآزمایش رسد
چو دیده پسندد فزایش رسد
هوش مصنوعی: هر چیز را که امتحان کنی و مورد پسندت قرار بگیرد، قطعا به ارزش و اهمیت آن افزوده خواهد شد.
جز او را که هرچ او پسند آورد
سر و گردنش زیر بند آورد
هوش مصنوعی: جز او، کسی نیست که هر چیز را بر اساس خواستهاش در سر و گردنش تسلط دهد.
به هر حرفتی در که دیدیم ژرف
درستی ندیدیم در هیچ حرف
هوش مصنوعی: به هر شکلی که نگاه کردیم، چیزی از حقیقت و درستی را در هیچ کلمهای پیدا نکردیم.
همین یک کماندار شد کز نخست
بر آماجگه تیر او شد درست
هوش مصنوعی: فقط یک کماندار باقی مانده است که از ابتدا تیرش به هدف نشسته است.
بگو تا چه نیروست نیروی او؟
سپند از چه برد آفت از خوی او؟
هوش مصنوعی: بگو که نیروی او چقدر است؟ و اینکه آتش چگونه به واسطهٔ ویژگیهای او، از او دور شده است؟
چه دانم که من چشم بد دیدهام؟
پسندیده؟ یا ناپسندیدهام؟
چه دانم: از روی چه بدانم، چگونه بفهمم.
جهاندار گفتش که صاحبقیاس
چنین آرد از رایِ معنیشناس
هوش مصنوعی: جهاندار به او گفت که کسی که توانایی تحلیل و استنباط دارد، اینگونه از نظر و معنای خود استفاده میکند.
که بر هرچه گردد نظر جایگیر
گذر بر هوایی کند ناگزیر
هوش مصنوعی: هر چیزی که به آن نگاه کنید، حتماً جایی در ذهنتان باقی میماند و نگاه به آن باعث میشود حتماً احساس خاصی ایجاد شود.
بر آنچیز کارَد همیتاختن
کند با هوا رای دم ساختن
هوش مصنوعی: آنچه را که اراده کردهای، با شتاب و اشتیاق دنبال کن، زیرا در این فرآیند، میتوانی به موفقیتها و دستاوردهای شیرینی دست یابی.
بُنه چون درآرد بدان رخنهگاه
هوا نیز باید در آن رخنه راه
هوش مصنوعی: وقتی درختی از شکاف یا سوراخی بیرون میآید، باید که هوای تازه هم از همان سوراخ وارد شود.
هوا گر هوایی بوَد سودمند
در ارکان آن چیز ناید گزند
هوش مصنوعی: اگر هوا خوب و مناسب باشد، هیچ آسیبی به اصول و پایههای آن چیز نمیرسد.
مزاج هوا چون بود زهرناک
بیندازد آن چیز را در مغاک
هوش مصنوعی: آب و هوای ناسالم و سمی میتواند چیزها را به جایی عمیق و تاریک بیندازد و نابود کند.
هوایی بد است آنکه بر چشم زد
بد آرد به همراهی چشم بد
هوش مصنوعی: آدمی که هوای بدی دارد، ممکن است به چشم کسانی که با او هستند آسیب برساند.
ولیکن به نزدیک من در نهفت
جز این علتی هست کان کس نگفت
هوش مصنوعی: اما نزد من دلیلی نهفته است که هیچکس از آن خبر ندارد.
نه چشم بد است آنچنان کارگر
که نقش روندهست پیش نظر
هوش مصنوعی: چشم بد نمیتواند آسیبی به کسی برساند؛ زیرا آنچه در واقعیت وجود دارد، از جنس حقیقی و قویتر است و میتواند بر همه چیز غلبه کند.
چو بیند عجبکارییی در خیال
به تأدیب چشمش دهد گوشمال
هوش مصنوعی: وقتی که کسی در خیال خود کار شگفتآوری میبیند، به خاطر آن، چشمش را موعظه و تنبیه میکند.
تعجب روا نیست در راه او
نباید جز او در نظرگاه او
هوش مصنوعی: در مسیر حقیقت، جای شگفتی نیست؛ زیرا در این راه، تنها باید او را دید و هیچ چیز دیگری را در نظر نگرفت.
چو نقش حریفی شگفت آیدش
دغا باختن در گرفت آیدش
هوش مصنوعی: وقتی که منافق و ریاکار به شکل دوست و حریف خود را نشان میدهد، او دچار گمراهی و ناراحتی میشود و به این وضعیتها دچار میگردد.
گرفتار کن را دهد پیچپیچ
بدان تا نگردد گرفتار هیچ
هوش مصنوعی: تو را در مشکلات فرو نبر، بلکه با درک و فهم درست به مسایل نگاه کن تا در هیچ چالشی گرفتار نشوی.
کسی را که چشمی رسد ناگهان
دهندرّهاش اوفتد در دهان
هوش مصنوعی: هرکس که ناگهان به او نگاهی بیندازد و به او نزدیک شود، ممکن است دچار مشکلاتی شود که به زبان آوردن آن دشوار خواهد بود.
رسانندهٔ چشم را جوش خون
بخاری ز پیشانی آرد برون
هوش مصنوعی: چشم را به وسعت احساس میکند و بخار ناشی از خون جوشیده از پیشانی خارج میشود.
به این هر دو معنی شناسند و بس
که این چشمزن بود و آن چشمرس
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تنها به دو تعبیر میتوان به زیبایی و تاثیرگذاری چشمها توجه کرد: یکی از آنها به خاطر قدرت جلب توجه و دیگری به خاطر زیبایی و جلوه خاصشان است.
سپند از پی آن شد افروخته
که آفت به آتش شود سوخته
هوش مصنوعی: سپند (که به معنی گیاهی خوشبو و مقدس است) برای جلوگیری از آسیبها و آتشسوزیها به کار میرود و در اینجا میگوید که سپند به منظور جلوگیری از آسیب و سوختن، به آتش افروخته میشود. یعنی اقداماتی انجام میشود تا از خطرات و صدمات جلوگیری شود.
فسونگر دگرگونه گفتهست راز
که چون با سپند آتش آمد فراز
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از جادوگری است که به شیوهای متفاوت از دیگران، رازی را فاش کرده است. او میگوید زمانی که آتش به همراه نیروی محافظتی (سپند) بالا میآید، کار دیگری انجام میشود. به نوعی نشان میدهد که در این وضعیت، تأثیرات خاصی شکل میگیرد.
رسد بر فلک دود مشگینسپند
فلک خود ز ره باز دارد گزند
هوش مصنوعی: دود سیاهی به آسمان میرسد و آسمان خود بهسوی آن میرود تا آسیبی به آن نرساند.
دگرباره هندویِ رومیپرست
درآورد پولاد هندی بهدست
هوش مصنوعی: متن اشاره دارد به فردی از هند که به پرستش رومانیها علاقمند است و دوباره آهن هندی را به دست میآورد. این توصیف نشاندهنده ارتباط فرهنگی و اقتصادی میان هند و روم است.
که از نیک و بد مرد اخترسگال
خبر چون دهد؟ چون زند نقش فال؟
هوش مصنوعی: هرگز نمیتواند کسی که از خوبیها و بدیهای دیگران آگاه است، حال و آینده آنها را بهدرستی پیشبینی کند. چگونه ممکن است که طلوع ستاره یا نشانهای، سرنوشت کسی را رقم بزند؟
ز نقشی که از کار ناید برون
به نیک و به بد چون شود رهنمون؟
هوش مصنوعی: از طرحی که از عمل انسان به وجود میآید، چه نیک باشد و چه بد، چگونه میتوان به راهی هدایت شد؟
چنین گفتش آن مایهٔ ایزدی
که هرچ آن ز نیکی رسد یا بدی
هوش مصنوعی: او چنین گفت: آن نیروی الهی که هر چیزی که به نیکی و بدی میرسد از آن است.
هر آیینه در نقش این گنبد است
اگر نیک، نیکست اگر بد بد است
هوش مصنوعی: هر تصویری که در این گنبد نقش ببندد، بازتابی از حقیقت آن تصویر است؛ اگر خوب باشد، خوب دیده میشود و اگر بد باشد، بد نشان داده میشود.
سگالندهٔ فال چون قرعه راند
ز طالع تواند همی نقش خواند
هوش مصنوعی: آشکار کننده فال مانند زمانی است که قرعه انداخته میشود، زیرا بر اساس سرنوشت میتواند به تفسیر نشانهها بپردازد.
نمودار طالع نماید درست
ز تخمی که خواهد دران زرع رُست
هوش مصنوعی: اگر شرایط و نشانهها به درستی بررسی شوند، آیندهای که در آن رشد و شکوفایی وجود دارد، وابسته به بذری است که در حال حاضر کاشته میشود.
خدایی که هست آفرینشپناه
چو بیند نیازی در این عرضهگاه
هوش مصنوعی: خدایی که در پی ایجاد و آفرینش پناه داده است، وقتی نیاز و خواستهای را در این دنیا ببیند، به آن توجه میکند.
به اندازهٔ آنکه باشد نیاز
نماید به ما بودنیهای راز
هوش مصنوعی: هر چه نیاز باشد، به همان اندازه ما موجودیتهای پنهانی داریم که به آن پاسخ میدهیم.
فرستد سروشی و با او کلید
کند راز سربسته بر ما پدید
هوش مصنوعی: پیامی میآید و همراه آن، رمزی برای ما روشن میشود.
از آن باده هندو چنان مست شد
که یکباره شمشیرش از دست شد
هوش مصنوعی: او از باده هندی چنان سرشکسته و مست شد که ناگهان شمشیرش از دستش افتاد.
دگرباره پرسید کز چین و زنگ
ورقهای صورت چرا شد دو رنگ؟
هوش مصنوعی: سؤالی دوباره مطرح کرد که چرا ورقهای صورت از چین و زنگ، به دو رنگ درآمدهاند؟
چو یکسان بود رنگها در لوید
چرا این سیه گشت و آن شد سپید؟
هوش مصنوعی: اگر رنگها در یک مکان یکسان باشند، چرا یکی سیاه شده و دیگری سفید است؟
جهاندار گفت این گرایندهگوی
دو رنگست، یکیرنگی از وی مجوی
هوش مصنوعی: جهاندار (رهبر یا صاحب اختیار جهان) گفت: این کسی که در حال جدل و سخنگویی است، دو رنگ دارد و نباید به ظواهر او توجه کنی، زیرا یکی از این رنگها حقیقت نیست و نباید به دنبالش بروی.
دورویست خورشید آیینهوش
یکی روی در چین یکی در حبش
هوش مصنوعی: خورشید دو چهره دارد؛ یک چهره به سمت چین و دیگری به سمت حبش.
به رویی کند رویها را چو ماه
به رویی دگر رویها را سیاه
هوش مصنوعی: توجهی به چهرههای دیگر نکن، زیرا چهرهای زیبا مانند چهرهٔ ماه، همهٔ چهرههای دیگر را تحت تأثیر قرار میدهد و آنها را کدر و تاریک جلوه میدهد.
چو هندوی دانا به چندین سؤال
زبون شد ز فرهنگ دانشسگال
هوش مصنوعی: آدم دانایی که از هند آمده، به خاطر پرسشهای زیادی که داشت، زبانش بند آمد و نتوانست صحبت کند زیرا فرهنگ و آموزش او را تحت تاثیر قرار داده بود.
به تسلیم شه بوسه بر خاک زد
شه از خرمی سر بر افلاک زد
هوش مصنوعی: شاه به خاطر خوشحالی و رضایت، تسلیم شد و بوسهای بر خاک زد، سپس از خوشی به آسمانها سر بلند کرد.
همه زیرکان بر چنان هوش و رای
دمیدند و خواندند نام خدای
هوش مصنوعی: همه انسانهای باهوش و دانا بر آن استعداد و فکر خوب تاکید کردند و نام خداوند را ذکر کردند.