گنجور

بخش ۱۲ - افسانهٔ ماریه قبطیه

مغنی ره باستانی بزن
مغانه نوای مغانی بزن
من بینوا را به آن یک نوا
گرامی کن و گرم‌تر کن هوا
گزین فیلسوف جهان‌آزما‌ی
سخن را چنین کرد برقع‌گشا‌ی
که قبطی زنی بود در مُلک شام
ز میری پدر ماریه‌اش کرده نام
بسی قلعهٔ نامور داشته
ز بیداد بد‌خواه بگذاشته
بدو گشته بدخواه او چیره‌دست
به کارش درآورده گیتی شکست
چو کارش ز دشمن به جان آمده
به درگاه شاه‌ِ جهان آمده
بدان تا بخواهد ز شه داد خویش
شود خرم از ملک آباد خویش
به دستور شه برد خود را پناه
بدان داوری گشت ازو دادخواه
چو دیدش که دستور دانش‌پژوه
دهد درس دانش به چندین گروه
از آن دادخواهی هراسان شده
بر او دانش‌آموز‌ی آسان شده
دل از قصهٔ داد و بیداد شست
به تعلیم دانش کمر بست چست
به خدمت‌گر‌ی پیش دانای دهر
پرستنده‌ای گشت گستاخ بهر
ز دیگر کنیزان پایین پرست
جز او کس نشد محرم آب دست
ز پرهیزگار‌ی که بود استاد
نظر بست هر گه که او رخ گشاد
ز دستی چنان کاب از او می‌چکید
جز آبی که بر دستش آمد ندید
چو زن دید که‌استاد پرهیزگار
ز کافور او گشت کافور‌خوار
ز میلی که باشد زنان را به مرد
هوای دلش گشت یکباره سرد
منش داد در دانش آموختن
به سامان شد از دانش اندوختن
ارسطو‌ی دانا بدان دلنواز
در دانش خویش بگشاد باز
بسی دُر برآن دُر ناسفته سفت
بسی گفتنی‌های ناگفته گفت
از آن علم که‌آسان نیاید به‌دست
یکایک خبر دادش از هر چه هست
زن دانش‌آموز دانش سرشت
چو لوحی ز هر دانشی در نبشت
سوی کشور خویشتن کرد رای
که رسم نیا را بیارد بجای
بدان داوری دستگاهی نداشت
به آیین خود برگ راهی نداشت
چو دستور دانا چنین دید کار
که بی گنج نتوان شدن شهریار
برآن جوهر انداخت اکسیر زر
به اکسیر خود کردش اکسیرگر
بدان کیمیا ماریه میر گشت
لقب نامه علم اکسیر گشت
چو از دانش خویش دستور شاه
به گنجی چنان دادش آن دستگاه
به دستوری شه سوی کشور‌ش
فرستاد با گنج و با لشگر‌ش
شتابنده چون سوی کشور شتافت
به آهستگی مملکت بازیافت
چنان گشت مستغنی از ساو و باج
که برداشت از کشور خود خراج
به اکسیر‌کار‌ی چنان شد تمام
که کردی زر پخته از سیم خام
ز بس زر که آن سیمتن ساز کرد
در گنج بر خاکیان باز کرد
چه زر در ترازو‌ی آن کس چه سنگ
که آرد زر بی‌ترازو به چنگ
ز لشگر گهش کس نیامد به‌دست
که بر بارگی نعلی از زر نبست
به درگاه او هر که سر داشتی
اگر خر بدی زین زر داشتی
ز بس زر که بر زیور انباشتند
سگان را به زنجیر زر داشتند
گروهی حکیمان دانش پرست
ز اسباب دنیا شده تنگدست
از آن گنج پنهان خبر یافتند
به دیدار گنجینه بشتافتند
نمودند خواهش بدان کان گنج
که درویشی آورد ما را به رنج
ندانیم چون دیگران پیشه‌ای
مگر در جهان کردن اندیشه‌ای
ز کسب جهان دامن افشانده‌ایم
به قوت یکی روز درمانده‌ایم
تواند که بانوی عاجز نواز
گشاید به ما بر در گنج باز
درآموزد از رای و تدبیر خویش
به ما چیزی از علم اکسیر خویش
جهان را چنین گنج گوهر بسی‌ست
کلید در گنج با هر کسی‌ست
مگر قوت را چاره سازی کنیم
ز خلق جهان بی نیازی کنیم
زن کار پیرا‌ی روشن ضمیر
بدان خواسته گشت خواهش‌پذیر
یکی منظر‌ی بود با آب و رنگ
مقرنس برآورده از خاره سنگ
عروسانه بر شد بر‌آن جلوه‌گاه
پرند‌ی سیه بسته بر گرد ماه
برآموده چون نرگس و مشک و بید
به موی سیه مهره‌های سپید
صلیبی دو گیسوی مشگین کمند
در آن مهره آورده با پیچ و بند
به نظارگان گفت گیسو‌ی من
ببینید در طاق ابرو‌ی من
نمودار اکسیر پنهانی‌ام
ببینید در صبح پیشانی‌ام
نیوشندگان را در آن داوری
غلط شد زبان ز‌آن زبان‌آور‌ی
یکی گفت اشارت بدان مهره بود
که شفاف و تابنده چون زهره بود
یکی راز پوشیده از موی جست
که آن مهره با موی دید از نخست
گرفتند هر یک پی آن پیشه را
خلافی پدید آمد اندیشه را
از آن قصه هر یک دمی می‌شمرد
به فرهنگ دانا کسی پی نبرد
دگر روز خواهش برآراستند
در آن باب فصلی دگر خواستند
پری‌رو‌ی بر طاق منظر نشست
نشاند آن تنی چند را زیر دست
سخن راند از گنج درخواسته
چو سربسته گنجی برآراسته
حدیث سر کوه و مردم گیا
که سازند از او زیرکان کیمیا
همان سنگ اعظم که کان زرست
سخن بین که چون کیمیا پرورست
به پوشیدگی کرد رمز‌ی پدید
در او آهنین قفل زرین کلید
به دانا رسید این سخن گنج یافت
به نادان رسید انده و رنج یافت
گر آن کیمیا را گهر در گیا‌ست
گیای قلم گوهر کیمیاست
از آن کیمیا با همه چربدست
دریغی نه چندانکه خواهند هست
کسی را بود کیمیا در نورد
که او عشوهٔ کیمیاگر نخورد
شنیدم خراسانی‌یی بود چست
به بغداد شد چون شدش کار سست
دمی چند بر کار کرد ای شگفت
خراسانی آمد دمش در گرفت
از آن دم که اهل خراسان کنند
به بغدادیان بازی آسان کنند
هزار‌ش عدد بود مصری چو موم
زری که آنچنان زر نباشد به روم
به سوهان یکایک همه خُرد سود
بر آمیختش با گِل سرخ زود
وزان سرخ گل مهره‌ای چند ساخت
به آن مهره‌ها بین که چون مهره باخت
به عطار‌ی آن مهره‌ها بر شمرد
به مهر خود آن مهره او را سپرد
که این مهره در حقه‌ای نِه به‌راز
زهی مهره دزد و زهی مهره باز
به دینار‌ی این بر تو بفروختم
وزو کیسه سود بردوختم
چو وقت آید این را که داری به‌رنج
بده بازخرم زهی کان گنج
بپرسید عطار کاین را چه نام
بگفتا طبریک سخن شد تمام
ز دکان عطار چون بازگشت
به افسون‌گر‌ی کیمیا‌ساز گشت
به دارالخلافه خبر باز داد
که اکسیر‌ی‌یی آمده‌ست اوستاد
منم واصل کیمیا در نهفت
به گوهرشناسی کسم نیست جفت
عمل‌های من چون درآید به کار
یکی ده کند ده صد و صد هزار
درستی صدم داد باید نخست
که گردد هزار از من آن صد درست
همان استوار‌ان مردم شناس
به من برگمارند و دارند پاس
گر آید ز من دستکار‌ی شگرف
نیارند با من در این کار حرف
وگر خواهم از راستی درگذشت
ز من خون و سر وز شما تیغ و تشت
خلیفه چو اکسیر سازی شنید
به عشوه زری داد و زرقی خرید
به افسون روباهی آن شیر‌مرد
زر پخته را بر می خام خورد
چو ده گانه‌ای ماند ازان زر بجای
دران دستکاری بیفشرد پای
یکی کوره‌ای ساخت چون زرگر‌ان
ز هر دارویی کرد چیزی در‌آن
فرستاد در شهر بالا و پست
طبریک طلب کرد و نامد به‌دست
هم آخر رقیبان آن کارگاه
به عطار پیشینه بردند راه
گل سرخ او را به دینار زرد
خریدند و بردند نزدیک مرد
خراسانی آن مهره‌ها کرد خرد
نمود آشکارا یکی دستبرد
به کوره درافکند و آتش دمید
بجا ماند زر و‌آن دگرها رمید
سبیکه فرو ریخت در نای تنگ
برآمد زر سرخ یاقوت رنگ
به گوش خلیفه رسید این سخن
که نقد نو آمد ز کان کهن
زری دید با سود همره شده
در‌آن کدخدایی یکی ده شده
به امید گنجی چنان گوهری
بسی کرد با او نوازش‌گری
از آن مغربی زر مصری عیار
فرستاد نزدیک او ده هزار
که این را به کار آور ای نیک‌رای
که من حق آن با تو آرم بجای
کشند استوار‌ان ما از تو دست
که نزدیک ما استواریت هست
دران آزمایش چو چست آمدی
به میزان معنی درست آمدی
خراسانی آن گنج بستد به ناز
چو هندو کمر بست بر ترکتاز
گریزان ره خانه را پی گرفت
شبی چند با عاملان می گرفت
بخفت و به خفتن بخسباندشان
چو برخاست بر خاک بنشاندشان
ستور‌ان تازی غلامان کار
به اندازه بخرید و بر بست بار
به راهی که دیده نشانش ندید
چنان شد که کس در جهانش ندید
خلیفه چو آگاه شد زین فریب
که برد آن خراسانی آن زر و زیب
حدیث طبریک به یاد آمدش
جز آن هر چه بشنید باد آمدش
خبر بازجست از طبریک فروش
بخندید کان طنز‌ش آمد به گوش
طبریک چو تصحیف سازد دبیر
بیاموز معنی و معنیش گیر
هر افسون کز افسونگر‌ی بشنوی
نگر تا به افسون او نگروی
در این داوری هیچکس دم نزد
که در بازی کیمیا کم نزد
سکندر به یونان خبردار شد
که بر گنج زر ماریه مار شد
به شه باز گفتند کان ماده شیر
به صید افکنی گشت خواهد دلیر
زنی کاردان‌ست و سامان شناس
نداند کسی سیم او را قیاس
ز پوشیده گنجی خبر داشته‌ست
به آن گنج گیتی بینباشته‌ست
به افسونگری سنگ را زر کند
صدف ریزه را لؤلؤ تر کند
از آن بیشتر گنج زر ساخته‌ست
که قارون به خاک اندر انداخته‌ست
گرش سر نبرد سر تیغ شاه
جهان زود گیرد به گنج و سپاه
سپاه آورد دشمنان را به رنج
سپاهی نگردد مگر گرد گنج
به آزار او شه شتابنده گشت
ز گرمی چو خورشید تابنده گشت
به تدبیر آن شد کزان جان پاک
به تدبیر دشمن برآرد هلاک
چو از آتش خشم شاهنشهی
به دستور دانا رسید آگهی
بسی چید بر خدمت شهریار
بسی چربی آورد با او به کار
که آن زن زنی پارسا گوهر‌ست
جهانجو‌ی را کمترین چاکر‌ست
کمر بستهٔ توست در ملک شام
به گوهر کنیز و به خدمت غلام
بسی گشت چون چاکران گرد من
به چندین هنر گشت شاگرد من
منش دل به دانش برافروختم
نهانی در او چیزی آموختم
که چندان به دست آرد از برگ و ساز
که گردد ز خلق جهانی نیاز
بر او طالعی دیدم آراسته
خبر داده از گنج و از خواسته
جز او هر‌که این صنعت آرد به‌کار
جوی نارد از گنج او در شمار
به هشیاری طالع مال سنج
بجز ماریه کس نشد مار گنج
کنون کان کفایت به دست آمدش
بجای نیاکان نشست آمدش
چو شه پوزش رای دستور یافت
دل خویش از آن داوری دور یافت
چو دستور گرد از دل شه ربود
سوی ماریه کس فرستاد زود
بفرمود تا عذر شاه آورد
همان قاصد‌ی سر به راه آورد
زن کاردان چون شنید این سخن
گشاد از زر تازه گنج کهن
فرستاده‌ای را برآراست کار
فرستاد گنجی سوی شهریار
که چندین ترازوی گنجینه‌سنج
به یکجای چندان ندیده‌ست گنج
چو بر گنج دادن دلش راه برد
هلاک از خود و کینه از شاه برد
درم دادن آتش کُشد کینه را
نشانَد ز دل خشم دیرینه را

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مغنی ره باستانی بزن
مغانه نوای مغانی بزن
هوش مصنوعی: ای خواننده باستانی، با نغمه‌های تازه جوهره‌های معنوی را به صدا درآور.
من بینوا را به آن یک نوا
گرامی کن و گرم‌تر کن هوا
هوش مصنوعی: من، انسان رنج‌کشیده‌ای را با آن صدای دلنشین‌ات محترم بشمار و هوای دل را بیشتر گرم کن.
گزین فیلسوف جهان‌آزما‌ی
سخن را چنین کرد برقع‌گشا‌ی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فیلسوفی که به حقیقت و حکمت توجه دارد، بعد از بررسی و انتخاب، به راحتی پرده از رازها و سخنان عمیق برمی‌دارد.
که قبطی زنی بود در مُلک شام
ز میری پدر ماریه‌اش کرده نام
هوش مصنوعی: زنی قبطی در سرزمین شام بود که پدرش او را به نام ماریه معرفی کرده است.
بسی قلعهٔ نامور داشته
ز بیداد بد‌خواه بگذاشته
هوش مصنوعی: بسیاری از قلعه‌های مشهور به دلیل ظلم و ستم بدخواهان ویران شده‌اند و دیگر خبری از آنها نیست.
بدو گشته بدخواه او چیره‌دست
به کارش درآورده گیتی شکست
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که فردی با مهارت و توانایی در کارهایش به دلخواه خود، در زندگی شخص دیگری ایجاد مشکل کرده و او را به شکست کشانده است.
چو کارش ز دشمن به جان آمده
به درگاه شاه‌ِ جهان آمده
هوش مصنوعی: وقتی که کار او از دست دشمن به نهایت رسیده و جانش به لب آمده، به درگاه فرزانه‌ترین پادشاه آمده است.
بدان تا بخواهد ز شه داد خویش
شود خرم از ملک آباد خویش
هوش مصنوعی: بدان که اگر کسی از مقام و مقام‌های عالی خود به درستی استفاده کند و با نیکی و خوشدلی به دیگران کمک کند، زندگی شاداب و پرخوشی خواهد داشت و از سرزمین آباد و آرام خود لذت خواهد برد.
به دستور شه برد خود را پناه
بدان داوری گشت ازو دادخواه
هوش مصنوعی: به فرمان پادشاه، فردی به آن داور پناه می‌برد و از او درخواست کمک و عدالت می‌کند.
چو دیدش که دستور دانش‌پژوه
دهد درس دانش به چندین گروه
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه شد که معلم در حال آموزش علم به گروه‌های مختلفی است.
از آن دادخواهی هراسان شده
بر او دانش‌آموز‌ی آسان شده
هوش مصنوعی: از ترس آنکه کسی از او درخواست حق کند، یادگیری برای او آسان شده است.
دل از قصهٔ داد و بیداد شست
به تعلیم دانش کمر بست چست
هوش مصنوعی: دل از داستان‌های ناراحتی و ناآرامی پاک شد و با یادگیری علم و دانش، خود را آماده و مصمم کرد.
به خدمت‌گر‌ی پیش دانای دهر
پرستنده‌ای گشت گستاخ بهر
هوش مصنوعی: برای خدمت کردن به دانای زمان، پرستنده‌ای بی‌پروا و جرات‌مند شده است.
ز دیگر کنیزان پایین پرست
جز او کس نشد محرم آب دست
هوش مصنوعی: جز او هیچ‌کسی از کنیزان دیگر، نتوانست به او نزدیک شود و رازهایش را درک کند.
ز پرهیزگار‌ی که بود استاد
نظر بست هر گه که او رخ گشاد
هوش مصنوعی: از پرهیزکارانی که به علم و دیدگاه خود توجه دارند، هر زمان که چهره خود را نمایان کردند، نگاه‌کردن به آنها به انسان بصیرت و حکمت می‌دهد.
ز دستی چنان کاب از او می‌چکید
جز آبی که بر دستش آمد ندید
یعنی آن استاد پرهیزگار هنگامی که ماریه بر دستش آب می‌ریخت بجز آب چیزی ندید و هرگز به آن دست‌های زیبا که آب لطف از آن می‌چکید نگاه نکرد.
چو زن دید که‌استاد پرهیزگار
ز کافور او گشت کافور‌خوار
هوش مصنوعی: زمانی که زن متوجه شد که معلمش انسان پرهیزکاری است، فهمید که او از بوی خوش کافور به شدت لذت می‌برد و به نوعی به آن وابسته شده است.
ز میلی که باشد زنان را به مرد
هوای دلش گشت یکباره سرد
هوش مصنوعی: از آن جایی که زنان نسبت به مردان تمایل و اشتیاق دارند، به ناگاه دل مرد از آن حس سرد می‌شود.
منش داد در دانش آموختن
به سامان شد از دانش اندوختن
هوش مصنوعی: آدمی باید در یادگیری و کسب دانش کوشا باشد، زیرا با جمع‌آوری علم و آگاهی، به مرتبه‌ای از سامان و نظم دست خواهد یافت.
ارسطو‌ی دانا بدان دلنواز
در دانش خویش بگشاد باز
هوش مصنوعی: ارسطو، فیلسوف بزرگ و دانشمند، با نگاهی دلنشین و لطیف به علم و دانش خود ورود پیدا کرد.
بسی دُر برآن دُر ناسفته سفت
بسی گفتنی‌های ناگفته گفت
هوش مصنوعی: خیلی از درهایی که هنوز نشکسته‌اند، ارزشمند هستند، و خیلی از حرف‌ها و گفته‌هایی وجود دارند که هنوز بیان نشده‌اند.
از آن علم که‌آسان نیاید به‌دست
یکایک خبر دادش از هر چه هست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به راحتی به دانش دست نمی‌یابد، بنابراین نمی‌توان به همه به صورت جداگانه از هر آنچه وجود دارد، اطلاع داد.
زن دانش‌آموز دانش سرشت
چو لوحی ز هر دانشی در نبشت
هوش مصنوعی: زن، که با دانش و آگاهی پرورش یافته، مانند لوحی است که بر روی آن هر نوع دانشی نوشته شده است.
سوی کشور خویشتن کرد رای
که رسم نیا را بیارد بجای
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت به سرزمین خود برگردد تا سنت‌های نیاکانش را احیا کند و دوباره به جای اصلی‌شان برگرداند.
بدان داوری دستگاهی نداشت
به آیین خود برگ راهی نداشت
هوش مصنوعی: بدان که در آن زمان، هیچ پرونده‌ای برای قضاوت وجود نداشت و به شیوه‌ی خود، راهی برای انتخاب نداشت.
چو دستور دانا چنین دید کار
که بی گنج نتوان شدن شهریار
هوش مصنوعی: وقتی حکیم آگاه کار را چنین مشاهده کرد، فهمید که بدون ثروت نمی‌توان به مقام سلطنت دست یافت.
برآن جوهر انداخت اکسیر زر
به اکسیر خود کردش اکسیرگر
هوش مصنوعی: او بر آن جوهر، با ماده‌ای که قدرت تبدیل کردن به طلا دارد، تأثیر گذاشت و آن ماده را به وسیله‌اش به یک مبدل طلا تبدیل کرد.
بدان کیمیا ماریه میر گشت
لقب نامه علم اکسیر گشت
هوش مصنوعی: بدان که با آن کیمیا، ماریه به مقام میر و عنوان نامه علم دست یافته و به اکسیر تبدیل شد.
چو از دانش خویش دستور شاه
به گنجی چنان دادش آن دستگاه
هوش مصنوعی: وقتی که شاه از علم و دانش خود دستور داد تا گنجینه‌ای را ترتیب دهند، آن مجموعه به‌این‌گونه سازمان‌دهی شد.
به دستوری شه سوی کشور‌ش
فرستاد با گنج و با لشگر‌ش
هوش مصنوعی: پادشاه با فرمانی، لشکری و گنجی را به سمت سرزمین خود فرستاد.
شتابنده چون سوی کشور شتافت
به آهستگی مملکت بازیافت
هوش مصنوعی: آن کس که با شتاب و سرعت به سوی سرزمین جدیدی می‌رود، زمانی که آرامش و دقت را در پیش گیرد، می‌تواند موفقیت‌ها و دستاوردهای بیشتری را کسب کند.
چنان گشت مستغنی از ساو و باج
که برداشت از کشور خود خراج
هوش مصنوعی: او به قدری از نظر مالی مستقل و بی‌نیاز شد که دیگر نیازی به پرداخت مالیات به کشورش نداشت.
به اکسیر‌کار‌ی چنان شد تمام
که کردی زر پخته از سیم خام
هوش مصنوعی: با تلاش و کار سخت، به جایی رسیدی که طلا را از نقره خام تبدیل به طلا کرده‌ای.
ز بس زر که آن سیمتن ساز کرد
در گنج بر خاکیان باز کرد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آن سیم، که به طلا تبدیل شده است، در گنجی که بر روی زمین است، را برای انسان‌ها آزاد کرد.
چه زر در ترازو‌ی آن کس چه سنگ
که آرد زر بی‌ترازو به چنگ
هوش مصنوعی: که ارزش و اهمیت یک چیز به ظاهر آن بستگی ندارد، بلکه ممکن است چیزی که به ظاهر بی‌ارزش است، در عمل بسیار باارزش‌تر باشد. این موضوع به ما یادآوری می‌کند که نباید به شناخت سطحی از اشیاء و افراد اکتفا کنیم.
ز لشگر گهش کس نیامد به‌دست
که بر بارگی نعلی از زر نبست
هوش مصنوعی: از سپاه او هیچ‌کس نیامد تا اینکه بر بالای پایش نعلینی از طلا ببندد.
به درگاه او هر که سر داشتی
اگر خر بدی زین زر داشتی
هوش مصنوعی: هر کسی که در درگاه خداوندی باشد، حتی اگر فردی بی‌ارزش یا کم‌اهمیت باشد، باز هم از خوبی‌ها و نعمت‌های او بهره‌مند می‌شود. در واقع، هر کس که سر و وجودی دارد می‌تواند از نوازش‌ها و برکت‌های او برخوردار گردد، حتی اگر شخصیتی نامناسب داشته باشد.
ز بس زر که بر زیور انباشتند
سگان را به زنجیر زر داشتند
هوش مصنوعی: به خاطر وجود طلا و زیورآلات فراوان، حتی سگ‌ها را هم با زنجیرهایی از طلا بسته‌اند.
گروهی حکیمان دانش پرست
ز اسباب دنیا شده تنگدست
هوش مصنوعی: گروهی از دانایان و حکیمان که به علم و دانش اهمیت زیادی می‌دهند، به خاطر وابستگی به وسایل و اموری که در دنیای مادی وجود دارد، به فقر و تنگدستی دچار شده‌اند.
از آن گنج پنهان خبر یافتند
به دیدار گنجینه بشتافتند
هوش مصنوعی: از وجود یک گنج پنهان آگاه شدند و به سرعت برای دیدن آن گنج ارزشمند به راه افتادند.
نمودند خواهش بدان کان گنج
که درویشی آورد ما را به رنج
هوش مصنوعی: آنها خواسته‌ای را نشان دادند که ثروتی بود که درویشی با زحمت و سختی برای ما آورده بود.
ندانیم چون دیگران پیشه‌ای
مگر در جهان کردن اندیشه‌ای
هوش مصنوعی: ما نمی‌دانیم مانند دیگران چه راهی را انتخاب کنیم، جز اینکه در این دنیا به اندیشه و تفکر بپردازیم.
ز کسب جهان دامن افشانده‌ایم
به قوت یکی روز درمانده‌ایم
هوش مصنوعی: ما برای به دست آوردن موفقیت در زندگی، تلاش و زحمت زیادی کشیده‌ایم، اما در یک روز به ناچار با مشکلاتی مواجه شده‌ایم که ما را درمانده کرده است.
تواند که بانوی عاجز نواز
گشاید به ما بر در گنج باز
هوش مصنوعی: ممکن است که بانوی نازنین و محبت‌آمیز درهای گنج را برای ما بگشاید.
درآموزد از رای و تدبیر خویش
به ما چیزی از علم اکسیر خویش
هوش مصنوعی: او می‌خواهد به ما از دانش و فنون خود بیاموزد و ما را از علم و تجربه‌اش در زمینه‌های مهم و ارزشمند آگاه کند.
جهان را چنین گنج گوهر بسی‌ست
کلید در گنج با هر کسی‌ست
هوش مصنوعی: جهان پر از گنجینه‌های ارزشمند است و هر کسی می‌تواند به این گنج‌ها دسترسی پیدا کند.
مگر قوت را چاره سازی کنیم
ز خلق جهان بی نیازی کنیم
هوش مصنوعی: آیا می‌توانیم با تدبیر و تلاش، برای نیازهای خود چاره‌ای پیدا کنیم و از وابستگی به مردم و دنیا رها شویم؟
زن کار پیرا‌ی روشن ضمیر
بدان خواسته گشت خواهش‌پذیر
هوش مصنوعی: زنی که در کارش روشن و آگاه است، بر اساس خواسته‌هایش تسلیم و پذیرای درخواست‌ها شده است.
یکی منظر‌ی بود با آب و رنگ
مقرنس برآورده از خاره سنگ
هوش مصنوعی: یک منظره‌ای وجود داشت که با زیبایی و رنگ‌های مختلف، همچون گنبدی تزیین شده، از دل سنگ‌های خارا بیرون آمده بود.
عروسانه بر شد بر‌آن جلوه‌گاه
پرند‌ی سیه بسته بر گرد ماه
هوش مصنوعی: عروس مانند پرنده‌ای سیاه به دور ماه آراسته شده و در مکان زیبا و دل‌انگیز می‌درخشد.
برآموده چون نرگس و مشک و بید
به موی سیه مهره‌های سپید
هوش مصنوعی: چشمانش مانند نرگس و خوشبو و دلربا هستند، و موهایش سیاه و درخشان، همانند دانه‌های سپید.
صلیبی دو گیسوی مشگین کمند
در آن مهره آورده با پیچ و بند
هوش مصنوعی: دو گیسوی مشکی مانند صلیبی بافته شده است که با مهره‌هایی تزئین شده و به صورت پیچ و تاب در آمده است.
به نظارگان گفت گیسو‌ی من
ببینید در طاق ابرو‌ی من
هوش مصنوعی: به تماشاگران می‌گویم که موهایم را در زیر قوس ابرویم ببینند.
نمودار اکسیر پنهانی‌ام
ببینید در صبح پیشانی‌ام
هوش مصنوعی: ببینید که چه تاثیری در صبح‌گاهان بر پیشانی من نمایان است؛ این نشانه‌ی راز درونی‌ام است.
نیوشندگان را در آن داوری
غلط شد زبان ز‌آن زبان‌آور‌ی
هوش مصنوعی: گوش‌دهندگان در آن قضاوت اشتباه کردند؛ زیرا به حرف‌های آن سخن‌گوی ماهر گوش ندادند.
یکی گفت اشارت بدان مهره بود
که شفاف و تابنده چون زهره بود
هوش مصنوعی: یکی گفت که اشاره به آن گوهر است که درخشان و تابان همچون سیاره زهره می‌باشد.
یکی راز پوشیده از موی جست
که آن مهره با موی دید از نخست
هوش مصنوعی: شخصی در مورد یک راز نهفته صحبت می‌کند که در ابتدا با موی او دیده شده است. این راز به نوعی با وجود او و مویش مرتبط است و از همان آغاز وجود داشته است.
گرفتند هر یک پی آن پیشه را
خلافی پدید آمد اندیشه را
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها به دنبال شغل خود رفتند، اما چیزی در ذهنشان باعث ایجاد تردید و شک شد.
از آن قصه هر یک دمی می‌شمرد
به فرهنگ دانا کسی پی نبرد
هوش مصنوعی: هرکدام از ما در زندگی خود لحظاتی را تجربه می‌کنیم که مهم و خاص هستند، اما تنها افراد با درک عمیق و آگاه هستند که می‌توانند به ارزش واقعی این لحظات پی ببرند.
دگر روز خواهش برآراستند
در آن باب فصلی دگر خواستند
هوش مصنوعی: روزی دیگر، آرزوها و خواسته‌ها شکل گرفتند و در آن زمینه، فصل تازه‌ای را طلب کردند.
پری‌رو‌ی بر طاق منظر نشست
نشاند آن تنی چند را زیر دست
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا بر روی آرایشگاه نشسته و توجه عده‌ای را به خود جلب کرده است.
سخن راند از گنج درخواسته
چو سربسته گنجی برآراسته
هوش مصنوعی: کس که سخن می‌گوید از خواسته‌های دلش، مانند گنجی است که با احتیاط و زیبایی نگهداری شده است.
حدیث سر کوه و مردم گیا
که سازند از او زیرکان کیمیا
هوش مصنوعی: در اینجا به داستان‌هایی از کوه و مردم اشاره می‌شود که زیرکان و خردمندان از آن بهره‌برداری می‌کنند. این نشان‌دهنده‌ی توانایی افراد دانا است که می‌توانند از منابع طبیعی و تجربیات بهره‌برداری کنند و به چیزهای ارزشمندتری دست یابند.
همان سنگ اعظم که کان زرست
سخن بین که چون کیمیا پرورست
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به سنگی با ارزش که طلا تولید می‌کند. در اینجا به اهمیت و توانایی خاص این سنگ اشاره شده است که می‌تواند مانند کیمیاگری، چیزهای گرانبها را خلق کند. باید به دقت به این موضوع توجه کرد که چگونه چیزی به ظاهر ساده می‌تواند به منبعی از ثروت و ارزش تبدیل شود.
به پوشیدگی کرد رمز‌ی پدید
در او آهنین قفل زرین کلید
هوش مصنوعی: او در خود رازی پنهان دارد که به‌وسیله‌ قفل‌هایی محکم و کلیدهایی طلایی محافظت شده است.
به دانا رسید این سخن گنج یافت
به نادان رسید انده و رنج یافت
هوش مصنوعی: این سخن به دانایان کمک می‌کند و برای آنها ارزشمند است، در حالی که نادانان تنها از آن غم و نگرانی می‌گیرند.
گر آن کیمیا را گهر در گیا‌ست
گیای قلم گوهر کیمیاست
هوش مصنوعی: اگر آن جوهر با ارزش در گیاه وجود دارد، پس قلم نیز می‌تواند به مانند آن جوهر با ارزش باشد.
از آن کیمیا با همه چربدست
دریغی نه چندانکه خواهند هست
هوش مصنوعی: از آن ماده‌ی ارزشمند که همه را به خود جذب می‌کند، افسوس که آنچنان که باید، در دسترس نیست و نمی‌توانند بهره‌مند شوند.
کسی را بود کیمیا در نورد
که او عشوهٔ کیمیاگر نخورد
هوش مصنوعی: کسی هست که در برابر جذابیت‌ها و فریب‌های دنیا مقاومت می‌کند و تحت تأثیر آنها قرار نمی‌گیرد.
شنیدم خراسانی‌یی بود چست
به بغداد شد چون شدش کار سست
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که مردی از خراسان بسیار تیزهوش و زیرک بود، ولی وقتی به بغداد رفت و اوضاعش به هم ریخت و ضعیف شد.
دمی چند بر کار کرد ای شگفت
خراسانی آمد دمش در گرفت
هوش مصنوعی: مدتی کوتاه بر سر کار بود، چه شگفتی که مرد خراسانی آمد و نفسش را گرفت.
از آن دم که اهل خراسان کنند
به بغدادیان بازی آسان کنند
هوش مصنوعی: از زمانی که مردم خراسان با بغداد نشینان با راحتی و شوخی برخورد کردند، همه چیز برای آن‌ها آسان شد.
هزار‌ش عدد بود مصری چو موم
زری که آنچنان زر نباشد به روم
هوش مصنوعی: هزار عدد مصری مانند موم زری است که آن الذهب در روم چیزی جز آن زر نیست.
به سوهان یکایک همه خُرد سود
بر آمیختش با گِل سرخ زود
هوش مصنوعی: با سوهانی که به آرامی همه چیز را خرد می‌کند، او به سرعت گلی سرخ را مخلوط کرده است.
وزان سرخ گل مهره‌ای چند ساخت
به آن مهره‌ها بین که چون مهره باخت
هوش مصنوعی: از آن گل سرخ، چندین مهره ساخته شده است. به آن مهره‌ها نگاه کن که چگونه در بازی مهره‌ها باخته شده‌اند.
به عطار‌ی آن مهره‌ها بر شمرد
به مهر خود آن مهره او را سپرد
هوش مصنوعی: عطار آن مهره‌ها را شمرد و به عشق و محبت خود، آن مهره را به او سپرد.
که این مهره در حقه‌ای نِه به‌راز
زهی مهره دزد و زهی مهره باز
هوش مصنوعی: در این خط به این موضوع اشاره شده است که در برخی شرایط، اشیاء و ارزش‌ها ممکن است در دستان افراد نادرست یا دزدی قرار بگیرند و به شیوه‌ای پنهان و پیچیده مورد استفاده قرار گیرند. در واقع، این نوع رفتار می‌تواند به نوعی فریب و نیرنگ مربوط شود که در آن هر کسی ممکن است در تلاش باشد تا از شرایط به نفع خود بهره‌برداری کند.
به دینار‌ی این بر تو بفروختم
وزو کیسه سود بردوختم
هوش مصنوعی: من یک دینار به تو فروختم و از آن کیسه‌ای پر از سود برای خود به دست آوردم.
چو وقت آید این را که داری به‌رنج
بده بازخرم زهی کان گنج
هوش مصنوعی: وقتی زمان آن برسد که آنچه را که به سختی به دست آورده‌ای به من بدهی، خوشحالم که توانسته‌ام آن گنج را به دست بیاورم.
بپرسید عطار کاین را چه نام
بگفتا طبریک سخن شد تمام
هوش مصنوعی: عطار از کسی پرسید که این ماجرا را چه نامند و او در پاسخ گفت: "تبریک!" و به این ترتیب، همه چیز به پایان رسید.
ز دکان عطار چون بازگشت
به افسون‌گر‌ی کیمیا‌ساز گشت
هوش مصنوعی: پس از بازگشت از مغازه‌ی عطار، به جادوگر و طلا‌ساز تبدیل شد.
به دارالخلافه خبر باز داد
که اکسیر‌ی‌یی آمده‌ست اوستاد
هوش مصنوعی: به پایتخت خبر رساندند که شخصی به نام استاد آمده و دارویی شگفت‌انگیز به همراه دارد.
منم واصل کیمیا در نهفت
به گوهرشناسی کسم نیست جفت
هوش مصنوعی: من با دسترسی به کیمیا (علم جادو) در درون خودم هستم و در شناخت گوهرها و ارزش‌ها کسی هم‌پایه یا هم‌ردیف من نیست.
عمل‌های من چون درآید به کار
یکی ده کند ده صد و صد هزار
هوش مصنوعی: عمل‌های من زمانی که به کار گرفته شوند، به یک نفر کمک می‌کنند و تأثیرشان به قدری زیاد است که در نهایت به هزاران نفر می‌رسد.
درستی صدم داد باید نخست
که گردد هزار از من آن صد درست
هوش مصنوعی: ابتدا باید حقیقت را شناسایی کنیم تا بتوانیم از آن صد درست، هزارها حقیقت بیابیم.
همان استوار‌ان مردم شناس
به من برگمارند و دارند پاس
هوش مصنوعی: همان افرادی که به خوبی می‌شناسند و قابل اعتماد هستند، به من اعتماد کرده و از من حمایت می‌کنند.
گر آید ز من دستکار‌ی شگرف
نیارند با من در این کار حرف
هوش مصنوعی: اگر در این زمینه کار ویژه‌ای از من سر بزند، کسی در این مورد با من بحث و گفتگو نخواهد کرد.
وگر خواهم از راستی درگذشت
ز من خون و سر وز شما تیغ و تشت
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از حقیقت و صداقت فاصله بگیرم، خون و سر من از شما قطعاً عذاب و زخم خواهد شد.
خلیفه چو اکسیر سازی شنید
به عشوه زری داد و زرقی خرید
هوش مصنوعی: وقتی خلیفه شنید که تو می‌توانی یک دارویی جادویی بسازی، به خاطر جذابیت و فریبندگی‌ات، زیورآلاتی گرانبها به تو داد و چیزهایی زیبا خرید.
به افسون روباهی آن شیر‌مرد
زر پخته را بر می خام خورد
هوش مصنوعی: به خاطر فریب و نیرنگ روباه، آن مرد شجاع و دلاور مانند طلا در آتش، سرانجام تحت تاثیر قرار گرفته و تسلیم می‌شود.
چو ده گانه‌ای ماند ازان زر بجای
دران دستکاری بیفشرد پای
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که مانند ده قطعه طلا، چیزی با ارزش در دست گرفته شده و در آن دقت و مهارت به کار رفته است. به نوعی نشان‌دهنده‌ی تلاش و کوشش برای حفط و استفاده درست از ارزش‌هاست.
یکی کوره‌ای ساخت چون زرگر‌ان
ز هر دارویی کرد چیزی در‌آن
هوش مصنوعی: شخصی کوره‌ای درست کرد مانند زرگرها و از هر نوع دارویی چیزی در آن قرار داد.
فرستاد در شهر بالا و پست
طبریک طلب کرد و نامد به‌دست
هوش مصنوعی: در شهر، هم در مناطق بلند و هم در مناطق پایین، تبریک فرستادند و او نتوانست آن را به دست آورد.
هم آخر رقیبان آن کارگاه
به عطار پیشینه بردند راه
هوش مصنوعی: در نهایت، رقیبان در آن کارگاه به عطار اشاره کردند و مسیر خود را نشان دادند.
گل سرخ او را به دینار زرد
خریدند و بردند نزدیک مرد
هوش مصنوعی: گل سرخ او را به قیمت یک سکه زرد خریدند و بردند پیش مرد.
خراسانی آن مهره‌ها کرد خرد
نمود آشکارا یکی دستبرد
هوش مصنوعی: خراسانی آن مهره‌ها را خرد کرد و به وضوح یکی از آن‌ها را به دست آورد.
به کوره درافکند و آتش دمید
بجا ماند زر و‌آن دگرها رمید
هوش مصنوعی: با پایین انداختن در کوره و تهییج آتش، طلا باقی ماند و دیگر مواد فرار کردند.
سبیکه فرو ریخت در نای تنگ
برآمد زر سرخ یاقوت رنگ
هوش مصنوعی: توفیق و خوشبختی مانند ذراتی که درون یک نی تنگ فرو می‌ریزد، به صورت زیبایی درخشان و رنگین ظاهر می‌شود.
به گوش خلیفه رسید این سخن
که نقد نو آمد ز کان کهن
هوش مصنوعی: خبر به خلیفه رسید که پول تازه‌ای از معدن قدیمی به دست آمده است.
زری دید با سود همره شده
در‌آن کدخدایی یکی ده شده
هوش مصنوعی: زری را دید که در کنار سود، به دلیل کدخداییش به یک ده تبدیل شده است.
به امید گنجی چنان گوهری
بسی کرد با او نوازش‌گری
هوش مصنوعی: شخصی به دنبال دستیابی به یک گنج گرانبها است و برای این کار به محبت و مهربانی با محبوبش پرداخته تا بتواند به خواسته‌اش برسد.
از آن مغربی زر مصری عیار
فرستاد نزدیک او ده هزار
هوش مصنوعی: از آن شخص ثروتمند مصری، ده هزار سکه طلای مرغوب به او ارسال شد.
که این را به کار آور ای نیک‌رای
که من حق آن با تو آرم بجای
هوش مصنوعی: ای نیک‌اندیش، تو باید این را به کار ببندی، تا من بتوانم حق آن را به تو بپردازم.
کشند استوار‌ان ما از تو دست
که نزدیک ما استواریت هست
هوش مصنوعی: ما به خاطر تو قوی و استوار هستیم، چون نزدیکی‌ات تنها چیزیست که ما را محکم نگه می‌دارد.
دران آزمایش چو چست آمدی
به میزان معنی درست آمدی
هوش مصنوعی: وقتی که در آزمون زندگی به خوبی عمل کردی و به بلوغ رسیدی، درک درست و واقعی از مسائل پیدا کردی.
خراسانی آن گنج بستد به ناز
چو هندو کمر بست بر ترکتاز
هوش مصنوعی: خراسانی با ناز و عشوه، گنجی را به دست آورد، مانند هندی که با زیبایی و آرایش به هنرنمایی می‌پردازد.
گریزان ره خانه را پی گرفت
شبی چند با عاملان می گرفت
هوش مصنوعی: مدت چند شبی را به دنبال راهی برای رسیدن به خانه‌اش بود و با افرادی که در این مسیر کمک می‌کردند، در ارتباط بود.
بخفت و به خفتن بخسباندشان
چو برخاست بر خاک بنشاندشان
هوش مصنوعی: به خواب رفت و کسانی را که به خواب یافته بودند، به خواب عمیق‌تری فرو برد. وقتی که بیدار شد، آن‌ها را بر زمین نشاند.
ستور‌ان تازی غلامان کار
به اندازه بخرید و بر بست بار
هوش مصنوعی: در این شعر اشاره شده است که مأموران عرب غلامان را به اندازه‌ای که نیاز دارند استخدام کردند و بارها را بر دوش آن‌ها گذاشتند. این نشان‌دهندهٔ نظم و برنامه‌ریزی در کارها و تقسیم وظایف است.
به راهی که دیده نشانش ندید
چنان شد که کس در جهانش ندید
هوش مصنوعی: در مسیری که کسی نشانه‌ای از آن نمی‌دید، به گونه‌ای پیش رفت که هیچ‌کس در دنیا او را نبیند.
خلیفه چو آگاه شد زین فریب
که برد آن خراسانی آن زر و زیب
هوش مصنوعی: وقتی خلیفه از این دام فریبنده که آن خراسانی از او زر و زیور گرفته باخبر شد، بسیار ناراحت شد.
حدیث طبریک به یاد آمدش
جز آن هر چه بشنید باد آمدش
هوش مصنوعی: حرف‌های خوشایند و تبریک‌آمیز در ذهنش آمد و از هر چیزی که شنید، بی‌دلیل به سرعت فراموشش شد.
خبر بازجست از طبریک فروش
بخندید کان طنز‌ش آمد به گوش
هوش مصنوعی: خبر از فروشنده‌ ای خوش‌خبر به گوش رسید که شنیدن آن، باعث خنده شد.
طبریک چو تصحیف سازد دبیر
بیاموز معنی و معنیش گیر
هوش مصنوعی: وقتی که کاتب اشتباه می‌کند، باید یاد بگیری و معنای درست را بفهمی.
هر افسون کز افسونگر‌ی بشنوی
نگر تا به افسون او نگروی
هوش مصنوعی: هر نوع جادوی که از جادوگری بشنوی، حتماً به دقت نگاه کن که آیا تحت تأثیر آن جادو قرار نمی‌گیری.
در این داوری هیچکس دم نزد
که در بازی کیمیا کم نزد
هوش مصنوعی: در این قضاوت هیچ‌کس صحبتی نکرد، زیرا در این بازی کیمیا چیزی کم نگذاشته است.
سکندر به یونان خبردار شد
که بر گنج زر ماریه مار شد
هوش مصنوعی: سکندر در یونان آگاه شد که بر روی گنجی از طلا، ماری به وجود آمده است.
به شه باز گفتند کان ماده شیر
به صید افکنی گشت خواهد دلیر
هوش مصنوعی: به شاه گفتند که آن ماده شیر را برای شکار بفرستی، تا دلیر و دل‌سخت شود.
زنی کاردان‌ست و سامان شناس
نداند کسی سیم او را قیاس
هوش مصنوعی: زنی در کار خود با تجربه و آگاه است، اما هیچ کس نمی‌تواند او را با دیگران مقایسه کند.
ز پوشیده گنجی خبر داشته‌ست
به آن گنج گیتی بینباشته‌ست
هوش مصنوعی: کسی از گنجی پنهان آگاه است که به آن گنج جهانی توجه دارد.
به افسونگری سنگ را زر کند
صدف ریزه را لؤلؤ تر کند
هوش مصنوعی: صدف با جادوگری می‌تواند سنگ را به طلا تبدیل کند و دانه‌های ریزه را به مروارید تبدیل نماید.
از آن بیشتر گنج زر ساخته‌ست
که قارون به خاک اندر انداخته‌ست
هوش مصنوعی: اندازه ثروتی که در دنیا انباشته شده، بیشتر از آن چیزی است که قارون بر روی زمین گذاشت و از آن بهره‌برداری کرد.
گرش سر نبرد سر تیغ شاه
جهان زود گیرد به گنج و سپاه
هوش مصنوعی: اگرچه سرش را از دست بدهد، اما به زودی به ثروت و نیروی همیاری دست خواهد یافت.
سپاه آورد دشمنان را به رنج
سپاهی نگردد مگر گرد گنج
هوش مصنوعی: دشمنان هرگز نمی‌توانند با سختی و رنج، سپاه خود را تقویت کنند مگر اینکه به دنبال ثروت و گنجینه‌ای باشند.
به آزار او شه شتابنده گشت
ز گرمی چو خورشید تابنده گشت
هوش مصنوعی: با ناراحتی و آزار او، شاه به شدت عصبانی شد مانند خورشیدی که در آسمان به شدت می‌تابد.
به تدبیر آن شد کزان جان پاک
به تدبیر دشمن برآرد هلاک
هوش مصنوعی: به وسیله تدبیر و تدبیر خوب، او توانست از جان پاک خود محافظت کند و بر مشکلاتی که از سوی دشمنان پیش آمده، پیروز شود.
چو از آتش خشم شاهنشهی
به دستور دانا رسید آگهی
هوش مصنوعی: وقتی که خبر خشم شاهنشاه به دستور دانا رسید، از آتش آن خشم آگاه شدند.
بسی چید بر خدمت شهریار
بسی چربی آورد با او به کار
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به خدمت پادشاه آمدند و برای او هدایایی از جمله خوراکی‌های چرب و نرم آوردند تا به واسطه آن به او نزدیک شوند و نیازهایشان را برطرف کنند.
که آن زن زنی پارسا گوهر‌ست
جهانجو‌ی را کمترین چاکر‌ست
هوش مصنوعی: آن زن زن پاکدامنی است که به مانند گوهری می‌درخشد و برای کسی که به دنبال حقیقت و معرفت است، کمترین خدمت را انجام می‌دهد.
کمر بستهٔ توست در ملک شام
به گوهر کنیز و به خدمت غلام
هوش مصنوعی: تو در سرزمین شام با کنیزی زیبا و خدمتگزارانی وفادار آماده‌ای.
بسی گشت چون چاکران گرد من
به چندین هنر گشت شاگرد من
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به دور من جمع شدند و به خاطر استعدادهای گوناگونی که دارم، از من یاد گرفته‌اند.
منش دل به دانش برافروختم
نهانی در او چیزی آموختم
هوش مصنوعی: دل را به سوی علم و دانش هدایت کردم و در دل خود به آرامی نکته‌ای آموختم.
که چندان به دست آرد از برگ و ساز
که گردد ز خلق جهانی نیاز
هوش مصنوعی: انسان تا چه اندازه می‌تواند از تلاش و هنر خود بهره‌برداری کند که به نیازهای جهان و مردم پاسخ دهد؟
بر او طالعی دیدم آراسته
خبر داده از گنج و از خواسته
هوش مصنوعی: من بر او نشانه‌ای خوش دیده‌ام که از ثروت و آرزوهایش خبر می‌دهد.
جز او هر‌که این صنعت آرد به‌کار
جوی نارد از گنج او در شمار
هوش مصنوعی: جز او، کسی که این هنر را به کار گیرد، از گنج او در شمار نخواهد بود و چیزی جز جست‌وجو در پی نخواهد داشت.
به هشیاری طالع مال سنج
بجز ماریه کس نشد مار گنج
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به جز ماریه، کسی نتوانسته است ارزش واقعی ثروت را درک کند و فقط با دقت و تدبیر می‌توان به این شناخت دست یافت.
کنون کان کفایت به دست آمدش
بجای نیاکان نشست آمدش
هوش مصنوعی: اکنون که به آنچه برای زندگی مطلوب است دست یافته، بر جای نیاکان خود نشسته است.
چو شه پوزش رای دستور یافت
دل خویش از آن داوری دور یافت
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه از مشورت و تدبیر دیگران بهره‌مند شد، دلش از آن قضاوت و تصمیم‌گیری که به حقوق و احساساتش آسیب می‌زند، دوری جست.
چو دستور گرد از دل شه ربود
سوی ماریه کس فرستاد زود
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان‌دهنده از دل پادشاه غایب شد، به سرعت فردی به سوی ماریه فرستاد.
بفرمود تا عذر شاه آورد
همان قاصد‌ی سر به راه آورد
هوش مصنوعی: فرمان داد که به نماینده‌ای که در راه است، عذر شاه را بیاورد.
زن کاردان چون شنید این سخن
گشاد از زر تازه گنج کهن
هوش مصنوعی: زن باهوش و کاردان، وقتی این حرف را شنید، لبخند زد و از گنجینه‌ای قدیمی و باارزش که از طلا ساخته شده بود، یاد کرد.
فرستاده‌ای را برآراست کار
فرستاد گنجی سوی شهریار
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای را آماده کردند تا گنجی را به پادشاهی برساند.
که چندین ترازوی گنجینه‌سنج
به یکجای چندان ندیده‌ست گنج
هوش مصنوعی: چندین ترازوی برای اندازه‌گیری گنجینه وجود دارد، اما هیچ‌کدام به یکجا نمی‌توانند گنجی را به این اندازه و ارزشمند ببینند.
چو بر گنج دادن دلش راه برد
هلاک از خود و کینه از شاه برد
هوش مصنوعی: وقتی که دلش به ثروت و دارایی راه پیدا می‌کند، خود را از دست می‌دهد و کینه و حسادت نسبت به شاه را از قلب خود بیرون می‌کند.
درم دادن آتش کُشد کینه را
نشانَد ز دل خشم دیرینه را
هوش مصنوعی: اگر محبت و مهربانی در دل کسی بریزی، کینه و دشمنی او را از بین می‌برد و خشم‌های قدیمی را به فراموشی می‌سپارد.

حاشیه ها

1395/10/01 15:01
نجم الدین عبیدزاده

حکایت راخواندم برطبع وذوق نظامی درود میفرستم این که نظامی برای شاعری شروطی قایل است که باید آدمی دوازده هزاربیت ازاشعار دیگرشاعران راحفظ کند خودش واجد شرایط بوده که چنین سخنی گفته است وازطرفی لطف طبع وذوق خداداد بااو همراهی کرده است

1399/02/30 20:04
مهرداد فیلی

درود
کجای این‌منظومه بیت (هر چیز که دل بدان گراید. گر جهد کنی بدستت آید ) وجود دارد