شمارهٔ ۱ - این ترکیب موحدانه در دارالسلطنه لاهور در فصل گل و بهار در اوان سرمستی ها در تعریف خرمی عالم مذیل به نام نامی صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان در استدعای صحبت ایشان گفته شده
آن جلوه که در پرده روش های نهان داشت
از پرده برآمد روشی بهتر از آن داشت
ذوقی به چمن داد که در خنده ابرست
شوری ز گل انگیخت که بلبل به فغان داشت
امروز که شد عشرت می لعل قبا شد
وان روز که بود آفت دی رنگ خزان داشت
این جلوه حسن است که در پرده نگنجد
این قصه عشقست که پنهان نتوان داشت
در باغ خروش از در و دیوار برآمد
کز غنچه لبان خاک به دل راز نهان داشت
بی خواست برآورد سر از طرف چمن ها
چندان که زمین تازه نهالان جوان داشت
مشاطگی هر خس و هر خار صبا کرد
از بس که چمن غالیه در غالیه دان داشت
ایمن نتوان بود که از ابر بهاری
شد لاله ستان هرچه زمین ژاله ستان داشت
دستار گل امروز نگر گشته پریشان
دیروز گر از غنچه به سر تاج کیان داشت
تا هست جهان هست خزانی و بهاری
دل بسته این وضع مکرر نتوان داشت
کو عشق که دود از دل بی درد برآرم
آهی کشم از هستی خود گرد برآرم
عشقست که هم پرده و هم پرده درآمد
غماز دل و شحنه خون جگر آمد
عشقست که بگذشته و آینده ما اوست
در هر نفسی رفت و به رنگی دگر آمد
هان جان و دل آغوش و بغل خوش بگشایید
کان یار سفرکرده ما از سفر آمد
او بود که از سینه به تاراج خرد خاست
او بود که بر آتش دل جلوه گر آمد
شد حسن چو در جلوه خوبی به نظر رفت
شد عشق چو در پرده سودا به سر آمد
آنگاه برانگیخت فراقی و وصالی
در صورت یکتایی از آن هر دو برآمد
تا چشم حسودی نکند کار درین کار
از دل به دل آن عشق بدین سینه درآمد
آن یار که معموری دل از ستم اوست
صد شکر که این بار ستمکارتر آمد
نیک آمدی ای عقل مرا آتش خرمن
لبیک زهی چشم امیدم به تو روشن
خیزید که گیریم می از ساقی مستان
گردیم به حال دل آشوب پرستان
جامی دو سه نوشیم و درآییم به بازار
سر می و میخانه بگوییم به دستان
بس نشئه بلندست اگر لب بگشاییم
بر خویش ببالند ز مستی همه پستان
هان ای دل غافل شده هنگام صبوحست
گر جام ز ساقی نستانی مزه بستان
بی دردسر از خواب برآور که بپیمود
بر ما خم و ساغر در و دیوار گلستان
برخیز که گر بهره ای از نشئه نداریم
باری بنشینیم به همت بر مستان
ایام بهار آمد و در خانه بماندیم
زین شرم که بی می نتوان رفت به بستان
تاریکی غم از افق سینه دمیده
یک شیشه می کو؟ که کنم شمع شبستان
در کشور آن قوم که این باده حلالست
گلرنگ چو رخسار بهارست زمستان
از میکده مگذر که در کعبه فرازست
بسیار مدو تیز که این راه درازست
آن راز که در صومعه محجوب ریا بود
در میکده از صافی دل ها به ملا بود
فکری که غم مدرسه و درس همانست
در ساغر می نشئه و در ساز نوا بود
قهری که شود هیزم او آتش نمرود
دیدیم که خاکستر او لطف و عطا بود
خمار دلش خوش که پی می گه و بیگاه
هرگاه که رفتیم در میکده وا بود
دی راهب بتخانه به من راه حرم را
نزدیک نمود ارچه بسی دورنما بود
خورشید به زنار همی بست میانش
در بتکده هر ذره که بر روی هوا بود
دیدیم که در میکده هم شاهد و ساقیست
آن خانه برانداز که در خانه ما بود
او بود که بر هر که نظر کرد بقا یافت
او بود که از هر که گذر کرد فنا بود
این جلوه همانست کزو گریه بجوشید
شورش شد و در قالب مجنون بخروشید
غافل مگذر بتکده را هم حرمی هست
زان سوی خرابات چو رفتی صنمی هست
در دیده نمک ریز که خوابت نرباید
شایسته دریافتن از عمر دمی هست
در عشق چو عقل و خرد باده پرستان
ویرانم و آگه نه که بر من ستمی هست
در شکوه دلر طفل الف بی نشناسم
زین بیش ندانم که ورق را رقمی هست
آن نیست که در هجر دلم را نخراشد
گر نیست سنان مژه نوک قلمی هست
دلتنگی من چون سبب خوشدلی اوست
دریوزه کنم از در هر دل که غمی هست
ساقی غم نابودن می سخت خماریست
مستیم اگر در قدح و جام نمی هست
دل بر خود و بر هستی خود از چه نهد کس
در هر نفس ما چو وجود و عدمی هست
جز جام می عشق که آیینه صدقست
پیمانه زهرست اگر جام جمی هست
آن به که بغیر از مژه تر نشناسیم
لب تشنه بمیریم و سکندر نشناسیم
گر قیصر و گر ما، همه محتاج گداییم
سیلی خور بیش و کم یک خان و سراییم
بر خویش گل و برگ بچینیم وگرنه
نیکوروش سیر گه نشو و نماییم
عقل و دل و ما بی خبرانیم که یک جا
صد سال نشینیم و ندانیم کجاییم
زین لب که بود بسته تر از کار دل ما
صد کار فروبسته گردون بگشاییم
با آن که ز بال مگسی سایه ندیدیم
هرجا که نشینیم ثناگوی هماییم
شوقی نه گریبان کش و عشقی نه عنان گیر
مشکل که ازین پرده ناموس برآییم
از هستی ما تا رمقی همره ما هست
گر هم تک بادیم که در قید هواییم
انصاف نداریم که با خرمن مقصود
در حسرت کاهی که برد کاه رباییم
خون از جگر غنچه گشودیم «نظیری »
بخروش که بر طرفه گلی نغمه سراییم
می آن نکند با تو که عشق تو به جان کرد
غم با دلم آن کرد که با باغ خزان کرد
داغ دلم افروخته تر شد ز چراغم
هم منصب پروانه بود پنبه داغم
در پوست نمی گنجد ازین نشئه نشاطم
بر دست نمی استد ازین باده ایاغم
صدسال گر از گل به مشامم نرسد بود
افسرده نگوید به خزان بلبل باغم
بر شعله خورشید زند طعنه فروغم
بر گرمی پروانه زند خنده چراغم
سرگرمی بازار جنون باد مبارک
آشفتگیی هست به سودای دماغم
دیوانگی آشفته تمکین و تمیزم
فرزانگی آفت زده لابه و لاغم
آن جا که منم پیر و جوان بی خبرانند
کس رنجه مسازید و مگیرید سراغم
صبحم به خراش جگر و سینه دمیده
روزم شده پیدا به جگرخونی داغم
روز سیهی دیده ام از هجر که امشب
در پیش نظر صبح نماید پر زاغم
نازک تر از ایام بهارست تموزم
خورشید فرو می چکد از چهره روزم
قهرش به سخن تیغ و به دم نیشترم کرد
زهر دل کافور مزاج نظرم کرد
چون خنده ناخوش دهنان بی نمکم ساخت
چون گریه صاحب غرضان بی ثمرم کرد
بیش از همه در دیده غم کرد عزیزم
در چشم نشاط از همه کس خوارترم کرد
از خلوت شرم و ادب آورد برونم
در معرکه شور و جنون جلوه گرم کرد
یک شب به در صبح وصالم نرسانید
این بخت که درمانده خواب سحرم کرد
من بی خودم از لطف کجا بود که ساقی
یک جرعه میم داد که خون در جگرم کرد
کی بود که فرصت دلی از خنده خوشم ساخت
کی بود که قسمت لبی از گریه ترم کرد
کامی به مراد دل خود برنگرفتیم
زان روز که طالع به وفا همسفرم کرد
گفتم سخن عشق به رندی نشدم فاش
نفرین خرابات چنین دربدرم کرد
اینها چه که از پرده هستیم برآورد
از بندگی خاطر خویشم بدر آورد
شادم که دوا درد مرا سود ندارد
بیماری عشقست که بهبود ندارد
یک کس به در صومعه مقبول نظر نیست
نازم به خرابات که مردود ندارد
سرگشته زدم گام به هرجا و ندیدم
یک ذره که ره جانب مقصود ندارد
صد مرتبه زد بخت به هم زبح و رصد را
این هفت فلک اختر مسعود ندارد
بی فایده بر آتش دل ناله سپندست
در مجمر ما بو شکر و عود ندارد
ای خرمنم آتش زده از من چه گریزی؟
اندیشه مکن آتش من دود ندارد
گو گریه مکن شور کز آن کان نمک نیست
یک دل که کباب نمک آلود ندارد
تا از خبر صحبت صاحب نشوم شاد
شادی دلم از نغمه داوود ندارد
افغان که هلال شب عیدم به خسوفست
خورشید مرا ساعت نوروز کسوفست
زان دم که به افسون طبیبانت نیازست
عیسی به فسون دم خود بر سر نازست
در آرزوی صحت تو لحظه بر ایام
همچون شب عیدست که بر طفل درازست
کار تو نه کاریست که آن فاتحه خواهد
در عقده این کار ندانم که چه رازست
برخیز که مفتاح دعا زیر سر تست
برخیز که درهای اجابت ز تو بازست
از عارضه غم نیست که چون دولت دانات
در غیب حکیمی است که بیمار نوازست
بر مرکب صحت نتوان تاخت همه عمر
میدان جهان پر ز نشیبست و فرازست
باد ار به گلستان تو آسیب رسانید
آن نیز ز آسیب گلستان به گدازست
تا بوی گل تازه دماغ تو گرفتست
در موسم گلزار در باغ فرازست
در فتنه تو را ذات خوش از فتنه مصونست
چون نرگس بیمار که بر بستر نازست
ملک از حشر فتح تو نقصان نپذیرد
غم کیست؟ کز اقبال تو درمان نپذیرد
چون ناله نهم بر سر افلاک قدم را
از ضعف برون آورم احسان و کرم را
گر یک تنه بر قلب ملایک نتوان تاخت
از اشگ جهانگیر کشم خیل و حشم را
برخیز که امروز به خوش کردن دل ها
گیتی به حق صحبت تو خورده قسم را
دیروز که سر دل و مقصود اجابت
درکار تو می رفت عرب را و عجم را
در فکر تو عاشق به سؤال لب معشوق
در خاطر آشفته نمی گفت نعم را
حسن از پی شوریدگی عشق بیاراست
ز آشفتگی عارضه ات زلف بخم را
عشاق چو دیدند مبارک الم تو
در عشق فزودند به پیرایه الم را
صد شکر که در ساعت فرخنده نوروز
آراسته دیدیم به جم مسند جم را
آن رفت که بی زله خوانت فلک پیر
سیری شکم نام همی کرد درم را
نام تو که گنجیده به هر ذره جانم
از غایت تعظیم نگنجد به زبانم
خاری که به پای تو خلد باغ یقین است
سنگی که به راه تو فتد کعبه دین است
در عزم قوی باش که اندر ره دولت
مفتاح نجاتست به هر جا که کمین است
در خوش دلی آویز که با عمر تو ایام
گر رشته بگسسته بود حبل متین است
بردار نقاب از رخ و تسکین دلی ده
پیرایه حسنت نه به مصر و نه به چین است
بر بستر نازست اگر جلوه قدست
در پرده حسنست اگر چین حبین است
در خلوت ما هر که نه پروانه برون باد
شمع از نظر جشم بدان خانه نشین است
تا دهر تو را داروی تلخی بچشاند
دولت ز یسارست و سعادت ز یمین است
در کار تو از بی خردی گر بدییی کرد
آن خاصیت طینت دهرست نه کین است
ز ایام مکن شکوه که باشد غم ایام
نوش دم زنبور که با نیش قرین است
گو حادثه بر حادثه در ملک بقا باش
با ایرج و داراب تو در ظل خدا باش
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن جلوه که در پرده روش های نهان داشت
از پرده برآمد روشی بهتر از آن داشت
هوش مصنوعی: آن زیبایی که در پس حجاب و روشهای پنهان خود را عرضه کرده بود، اکنون از پرده بیرون آمده و روشی آزادتر و زیباتر از آن را به نمایش گذاشته است.
ذوقی به چمن داد که در خنده ابرست
شوری ز گل انگیخت که بلبل به فغان داشت
هوش مصنوعی: در دل چمن نشاط و شوقی به وجود آمد که باعث خنده و شادی ابرها شد. این شادی و شادابی به حدی بود که گلها را به جنبش واداشت و بلبل را به ناله و ننوشته وادار کرد.
امروز که شد عشرت می لعل قبا شد
وان روز که بود آفت دی رنگ خزان داشت
هوش مصنوعی: امروز روز برگزاری جشن و شادی است و لباس زیبایی به رنگ قرمز بر تن دارم، اما روزهای گذشته، روزهایی بودند که چهره طبیعت تحت تاثیر خزان، بیرمق و پژمرده بود.
این جلوه حسن است که در پرده نگنجد
این قصه عشقست که پنهان نتوان داشت
هوش مصنوعی: این زیبایی آنقدر خارقالعاده است که نمیتوان آن را در پرده یا در محدودهای خاص نگه داشت. این داستان عشق است که نمیتوان آن را مخفی کرد و در دل نگه داشت.
در باغ خروش از در و دیوار برآمد
کز غنچه لبان خاک به دل راز نهان داشت
هوش مصنوعی: در باغ، صدا و سر و صدایی از همه جا به گوش میرسد، زیرا گلهایی که از خاک سر برآوردهاند، در دل خود راز و رمزهایی نهفته دارند.
بی خواست برآورد سر از طرف چمن ها
چندان که زمین تازه نهالان جوان داشت
هوش مصنوعی: علفهای تازه در کنار چمنها سر از خاک بیرون آورده بودند، بهطوری که زمین پر از جوانههای نوپا شده بود.
مشاطگی هر خس و هر خار صبا کرد
از بس که چمن غالیه در غالیه دان داشت
هوش مصنوعی: باد صبا به هر گل و خار زیبایی بخشید، چرا که چمن در دشت به عطر و جلوهای دلانگیز آراسته بود.
ایمن نتوان بود که از ابر بهاری
شد لاله ستان هرچه زمین ژاله ستان داشت
هوش مصنوعی: نمیتوان ایمن بود، زیرا در بهار بارانی، هرچه زمین پر از شبنم و زیباست، ممکن است که زردی و پژمردگی لالهها را هم به همراه داشته باشد.
دستار گل امروز نگر گشته پریشان
دیروز گر از غنچه به سر تاج کیان داشت
هوش مصنوعی: امروز دستار گل را ببین که چگونه آشفته شده، در حالی که دیروز زیبا و مرتب بود. اگر از غنچه به اوج رسیدن میتواند، پس به تاج کیانی نیز دست یافته است.
تا هست جهان هست خزانی و بهاری
دل بسته این وضع مکرر نتوان داشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، همیشه فصلهای سرد و گرم وجود دارد. نمیشود به یک وضعیت دائم و ثابت دل بست، زیرا تغییر و تکرار جزو طبیعت زندگی است.
کو عشق که دود از دل بی درد برآرم
آهی کشم از هستی خود گرد برآرم
هوش مصنوعی: عشقی پیدا کن تا بتوانم از دل بدون درد خود دودی برافرازم و آهی بکشم که گرد وجودم را بلند کند.
عشقست که هم پرده و هم پرده درآمد
غماز دل و شحنه خون جگر آمد
هوش مصنوعی: عشق است که هم بهعنوان پنهانکننده و هم بهعنوان فاشکننده عمل میکند، در حالی که دل را به درد میآورد و غم و اندوه را به جان انسان مینشاند.
عشقست که بگذشته و آینده ما اوست
در هر نفسی رفت و به رنگی دگر آمد
هوش مصنوعی: عشق است که نه تنها برای ما در گذشته و آینده اهمیت دارد، بلکه در هر لحظه تغییر میکند و به شکلی نو در میآید.
هان جان و دل آغوش و بغل خوش بگشایید
کان یار سفرکرده ما از سفر آمد
هوش مصنوعی: ای دوستان، با محبت و شادی به استقبال بیایید، چون محبوب و عزیز ما که مدتی در سفر بود، به خانه برگشته است.
او بود که از سینه به تاراج خرد خاست
او بود که بر آتش دل جلوه گر آمد
هوش مصنوعی: او کسی بود که از عمق دل و احساساتش با دانایی و خرد بارز شد و همچنین، او بود که در آتش عشق و دلتنگی، خود را به نمایش گذاشت.
شد حسن چو در جلوه خوبی به نظر رفت
شد عشق چو در پرده سودا به سر آمد
هوش مصنوعی: حسنت وقتی که جلوه کرد، زیبایی را به نمایش گذاشت و عشق وقتی که در خلسهای از خیال فرورفت، به پایان رسید.
آنگاه برانگیخت فراقی و وصالی
در صورت یکتایی از آن هر دو برآمد
هوش مصنوعی: سپس جدایی و وصالی به وجود آمد که از یگانگی هر دو پدیدار شد.
تا چشم حسودی نکند کار درین کار
از دل به دل آن عشق بدین سینه درآمد
هوش مصنوعی: تا وقتی که حسودان چشم دوختهاند، از دل به دل این عشق به سینهی من راه یافته است.
آن یار که معموری دل از ستم اوست
صد شکر که این بار ستمکارتر آمد
هوش مصنوعی: یار محبوبی که دل را از ستم او پر کرده، صد بار شکر که این بار بیشتر از همیشه به ما ستم روا داشته است.
نیک آمدی ای عقل مرا آتش خرمن
لبیک زهی چشم امیدم به تو روشن
هوش مصنوعی: خوش آمدی ای عقل، که به زندگیام روشنی بخشیدهای. امیدم به تو بسیار است و از وجودت شاداب و روشن شدهام.
خیزید که گیریم می از ساقی مستان
گردیم به حال دل آشوب پرستان
هوش مصنوعی: بلند شوید تا از ساقی شراب بگیریم و مانند دیوانهها به حالت دلتنگی و شیدایی بیفتیم.
جامی دو سه نوشیم و درآییم به بازار
سر می و میخانه بگوییم به دستان
هوش مصنوعی: بیایید دو یا سه جرعه بنوشیم و سپس به بازار برویم. در آنجا درباره شراب و میخانه صحبت خواهیم کرد.
بس نشئه بلندست اگر لب بگشاییم
بر خویش ببالند ز مستی همه پستان
هوش مصنوعی: اگر لب به سخن باز کنیم، نشئهای عمیق و شگفتانگیز بر ما مستولی میشود و در این حالت، همه چیز مانند پستانهایی که از شادی و سرخوشی شکوفا میشوند، به شکوفایی و بالندگی میرسد.
هان ای دل غافل شده هنگام صبوحست
گر جام ز ساقی نستانی مزه بستان
هوش مصنوعی: ای دل بیخبر، لحظهی بیداری و نشاط فرا رسیده است. اگر از دست ساقی جامی نگیری و طعم لذت را تجربه نکنی، چه زیانی خواهد بود؟
بی دردسر از خواب برآور که بپیمود
بر ما خم و ساغر در و دیوار گلستان
هوش مصنوعی: به راحتی از خواب بیدار شو، چرا که در گلستان، زندگی پر از زیبایی و خوشی همچون خمره و جام است.
برخیز که گر بهره ای از نشئه نداریم
باری بنشینیم به همت بر مستان
هوش مصنوعی: بلند شو که اگر حال و هوای خوشی نداریم، حداقل میتوانیم به تلاش و کوشش خود ادامه دهیم و با دیگران که شاد و سرمست هستند، همراه شویم.
ایام بهار آمد و در خانه بماندیم
زین شرم که بی می نتوان رفت به بستان
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و ما در خانه ماندهایم، زیرا از شرم نمیتوانیم بدون می به باغ برویم.
تاریکی غم از افق سینه دمیده
یک شیشه می کو؟ که کنم شمع شبستان
هوش مصنوعی: غم مانند تاریکی از دل من سر برآورده است. چه کنم که در این ظلمت، شمع روشنی را بیافروزمت؟
در کشور آن قوم که این باده حلالست
گلرنگ چو رخسار بهارست زمستان
هوش مصنوعی: در سرزمینی که نوشیدنی آن حلال است، گلهای رنگارنگ شبیه چهرههای زیبا در بهار هستند و زمستان نیز به زیبایی خود ادامه میدهد.
از میکده مگذر که در کعبه فرازست
بسیار مدو تیز که این راه درازست
هوش مصنوعی: به میخانه نزدیک شو و از آن دور نشو، چرا که در جایگاه مقدس میتوان به صفای دل رسید. زود و haste نکن، زیرا این مسیر طولانی و نیازمند صبر است.
آن راز که در صومعه محجوب ریا بود
در میکده از صافی دل ها به ملا بود
هوش مصنوعی: رازهایی که در صومعهها به خاطر ریا و تظاهر پنهان مانده بودند، در میکدهها از دلهای پاک و صاف آشکار میشوند.
فکری که غم مدرسه و درس همانست
در ساغر می نشئه و در ساز نوا بود
هوش مصنوعی: فکری که به یاد مشکلات و استرسهای مدرسه و درس است، در عشق و شادی نیز وجود دارد و در نتهای موسیقی به نوعی دیگر تجلی مییابد.
قهری که شود هیزم او آتش نمرود
دیدیم که خاکستر او لطف و عطا بود
هوش مصنوعی: بدی و خشم بعضی افراد ممکن است ابتدا خطرناک و ویرانکننده به نظر بیاید، اما در نهایت، همان بدیها میتوانند به چیزهای مثبت و خیر تبدیل شوند.
خمار دلش خوش که پی می گه و بیگاه
هرگاه که رفتیم در میکده وا بود
هوش مصنوعی: دلش شاد است که در میخانه همیشه باز است و هر زمان که ما برویم، میتوانیم شراب بنوشیم.
دی راهب بتخانه به من راه حرم را
نزدیک نمود ارچه بسی دورنما بود
هوش مصنوعی: راهب بتخانه به من نشان داد که چگونه به حرم برسم، هرچند که به نظر میرسید مسیر بسیار دور و پیچیدهای است.
خورشید به زنار همی بست میانش
در بتکده هر ذره که بر روی هوا بود
هوش مصنوعی: خورشید به دور خود حصاری را در بر گرفته و در کنار آن، در معبد بتها، هر ذرهای که در فضای هوا وجود دارد، حضور دارد.
دیدیم که در میکده هم شاهد و ساقیست
آن خانه برانداز که در خانه ما بود
هوش مصنوعی: در میکده، هم زیبایی وجود دارد و هم خدمتگذار، در حالی که آن شب نمکین و ویرانگری که در خانه ما بود، اکنون در اینجا هم حاضر است.
او بود که بر هر که نظر کرد بقا یافت
او بود که از هر که گذر کرد فنا بود
هوش مصنوعی: او کسی بود که با نگاهش بر هر کسی، جاودانگی را بخشید و بر افرادی که از کنارشان گذشت، نابودی را بههمراه داشت.
این جلوه همانست کزو گریه بجوشید
شورش شد و در قالب مجنون بخروشید
هوش مصنوعی: این زیبایی همان چیزی است که به خاطر آن، اشکها ریخته شد و شور و هیجان ایجاد کرد، به گونهای که مجنون در قالب عشق به آن واکنش نشان داد.
غافل مگذر بتکده را هم حرمی هست
زان سوی خرابات چو رفتی صنمی هست
هوش مصنوعی: از معبودی که در معبد وجود دارد غافل نشو و بدان که در میخانه هم، آن سوی دنیا عشق و زیبایی وجود دارد. وقتی به آنجا میروی، دلبری در انتظار توست.
در دیده نمک ریز که خوابت نرباید
شایسته دریافتن از عمر دمی هست
هوش مصنوعی: در چشمان نمکین تو که خواب را از من میرباید، ارزش یک لحظه زندگی را درک میکنم.
در عشق چو عقل و خرد باده پرستان
ویرانم و آگه نه که بر من ستمی هست
هوش مصنوعی: در عشق به حدی تحت تأثیر احساسات هستم که نه تنها عقل و خرد را کنار گذاشتهام بلکه خود را نیز به طور کامل به بیخبری سپردهام و هنوز نمیدانم که دیگران بر من ظلم میکنند.
در شکوه دلر طفل الف بی نشناسم
زین بیش ندانم که ورق را رقمی هست
هوش مصنوعی: من از زیبایی و عظمت دل را نمیشناسم و در این بیشتر نمیدانم که آیا برگهای دارای نوشتهای هست یا نه.
آن نیست که در هجر دلم را نخراشد
گر نیست سنان مژه نوک قلمی هست
هوش مصنوعی: دلم در غم دوری بیتأثیر نیست، حتی اگر سنان مژهها به نازکی نوک قلم باشد.
دلتنگی من چون سبب خوشدلی اوست
دریوزه کنم از در هر دل که غمی هست
هوش مصنوعی: دلتنگی من باعث شادی او شده است، پس از هر کسی که هم غمی در دل دارد، خواهش میکنم.
ساقی غم نابودن می سخت خماریست
مستیم اگر در قدح و جام نمی هست
هوش مصنوعی: ای ساقی، غم را با می نابود کن، چرا که حال ما در حالت خماری است. اگر در لیوان و جام شرابی وجود نداشته باشد، ما مست نیستیم.
دل بر خود و بر هستی خود از چه نهد کس
در هر نفس ما چو وجود و عدمی هست
هوش مصنوعی: دل تو از چه بر خود و هستیات عشق ورزد، در حالی که در هر لحظه ما مانند وجود و عدم هستیم؟
جز جام می عشق که آیینه صدقست
پیمانه زهرست اگر جام جمی هست
هوش مصنوعی: تنها جام عشق است که حقیقت را نشان میدهد و بقیه نوشیدنیها، مثل زهر هستند؛ حتی اگر زیبا و خوشظاهر به نظر برسند.
آن به که بغیر از مژه تر نشناسیم
لب تشنه بمیریم و سکندر نشناسیم
هوش مصنوعی: بهتر است که فقط به شناخت زیباییها و محبتهای واقعی بپردازیم و اگر این شناسایی جز با چشمانی پر از محبت و اشک ممکن نیست، بهتر است که در این دنیا با دلی تشنه و عاشق بمانیم تا این که بزرگی و عظمت مانند سکندر را نشناسیم.
گر قیصر و گر ما، همه محتاج گداییم
سیلی خور بیش و کم یک خان و سراییم
هوش مصنوعی: چه قیصر و چه ما، همه به نوعی به نیازمند و گدای محبتی هستیم. در واقع، همگی در زندگی خود دستخوش ناملایمات هستیم و در یک خانه و سرای واحد قرار داریم.
بر خویش گل و برگ بچینیم وگرنه
نیکوروش سیر گه نشو و نماییم
هوش مصنوعی: ما باید بهترین ویژگیها و زیباییهای خود را پرورش دهیم، و اگر این کار را نکنیم، نمیتوانیم به خوشچهرهای و شکوفایی لازم دست پیدا کنیم.
عقل و دل و ما بی خبرانیم که یک جا
صد سال نشینیم و ندانیم کجاییم
هوش مصنوعی: عقل و دل ما بیخبر هستند و ما نمیدانیم که در کجا هستیم، حتی اگر صد سال در یک مکان بمانیم.
زین لب که بود بسته تر از کار دل ما
صد کار فروبسته گردون بگشاییم
هوش مصنوعی: از این لب که به خاطر دلتنگی ما سخت بسته شده، میتوانیم بسیاری از درهای بستهی زندگی را باز کنیم.
با آن که ز بال مگسی سایه ندیدیم
هرجا که نشینیم ثناگوی هماییم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هیچ سایهای از یک مگس نمیبینیم، در هر جایی که باشیم، ستایشگر پرندهای بزرگ هستیم.
شوقی نه گریبان کش و عشقی نه عنان گیر
مشکل که ازین پرده ناموس برآییم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به احساسات عمیق و پیچیدهای اشاره دارد. او میگوید که نه تنها شوق و عشق او را به خود مشغول کردهاند، بلکه این احساسات میتوانند او را از محدودیتهایی که در زندگی دارد، رها کنند. او به یک نوع نیاز به آزادی و ابراز خود اشاره میکند که فراتر از محدودیتها و قوانین اجتماعی است. به عبارتی، شاعر خواسته خود را از بندهای اجتماعی و فردی خارج میکند و به دنبال نشان دادن حیات واقعیاش است.
از هستی ما تا رمقی همره ما هست
گر هم تک بادیم که در قید هواییم
هوش مصنوعی: وجود ما تا زمانی که انرژی و حرکتی داریم، با ما همراه است، حتی اگر به نظر برسد که تحت تأثیر شرایط و جذابیتهای بیرونی قرار داریم.
انصاف نداریم که با خرمن مقصود
در حسرت کاهی که برد کاه رباییم
هوش مصنوعی: ما انصاف نداریم که به خاطر حسرت یک کاه، خرمن هدف مهمی را زیر پای بگذاریم و از دست بدهیم.
خون از جگر غنچه گشودیم «نظیری »
بخروش که بر طرفه گلی نغمه سراییم
هوش مصنوعی: از دل پر درد و رنج خود، به تصویر زیبایی از گل روی آوردهایم. ای نظیری، برخیز که ما برای گل، دمهای دلانگیزی سر خواهیم داد.
می آن نکند با تو که عشق تو به جان کرد
غم با دلم آن کرد که با باغ خزان کرد
هوش مصنوعی: مینوشی که عشق تو به جانم زدید و غم با دلم مانند باغی که در پایان فصل، پژمرده و نابود میشود، رفتار کرد.
داغ دلم افروخته تر شد ز چراغم
هم منصب پروانه بود پنبه داغم
هوش مصنوعی: دل من بیشتر از همیشه میسوزد، چون نور چراغم با پروانه همنشین است و حرارت این وضع به شدت احساس میشود.
در پوست نمی گنجد ازین نشئه نشاطم
بر دست نمی استد ازین باده ایاغم
هوش مصنوعی: من از شادی و نشاطی که در درونم حس میکنم، به گونهای هستم که گویی در حد و اندازهی وجودم نمیگنجم و این حالت شگفتانگیز به گونهای است که از قدرت و تاثیر این بادهی دلبرانه به راحتی نمیتوانم دست بکشم.
صدسال گر از گل به مشامم نرسد بود
افسرده نگوید به خزان بلبل باغم
هوش مصنوعی: در صورتی که به مدت صد سال هم بوی گل به مشامم نرسد، باز هم بلبل باغ من به خاطر خزان و بیحالی چیزی نخواهد گفت.
بر شعله خورشید زند طعنه فروغم
بر گرمی پروانه زند خنده چراغم
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده به تضاد میان شادی و اندوه اشاره میکند. او میگوید که گرما و روشنی خورشید باعث میشود که دلش در اندوه فرو برود و در عوض، گرمی پروانه به او خنده میدهد و در حقیقت چراغش روشنایی و شادی را به ارمغان میآورد. این تصویر به نوعی نمایانگر احساسات متضاد و تأثیرات آنها بر روان فرد است.
سرگرمی بازار جنون باد مبارک
آشفتگیی هست به سودای دماغم
هوش مصنوعی: بازار دیوانگی با شور و شوقی که ایجاد کرده، برای ذهنم جالب و خوشایند است.
دیوانگی آشفته تمکین و تمیزم
فرزانگی آفت زده لابه و لاغم
هوش مصنوعی: دیوانگی من، که دچار سردرگمی و بی نظمی شده، درست مثل فرزانگی است که تحت تأثیر مشکلات قرار گرفته و همواره در حال شکایت و ناله است.
آن جا که منم پیر و جوان بی خبرانند
کس رنجه مسازید و مگیرید سراغم
هوش مصنوعی: در جایی که من هستم، دیگران از حال من خبر ندارند. بنابراین هیچکس را آزار ندهید و دنبالم نگردید.
صبحم به خراش جگر و سینه دمیده
روزم شده پیدا به جگرخونی داغم
هوش مصنوعی: صبح من با درد و رنجی که در دل و سینهام احساس میکنم آغاز شده و روزم به خاطر این زخمهای عمیق در دل، به وضوح روشن گردیده است.
روز سیهی دیده ام از هجر که امشب
در پیش نظر صبح نماید پر زاغم
هوش مصنوعی: روزهای سیاه و غمانگیزی از دوری عشق را تجربه کردهام، اما امشب به خاطر یاد او، همچون صبحی روشن و امیدبخش در نظرم میرسد، حتی اگر قلبم پر از غم و اندوه باشد.
نازک تر از ایام بهارست تموزم
خورشید فرو می چکد از چهره روزم
هوش مصنوعی: حالت و زیبایی من به لطافت روزهای بهاری است. در عین حال، گرما و تابش خورشید در روزها به شدت حس میشود.
قهرش به سخن تیغ و به دم نیشترم کرد
زهر دل کافور مزاج نظرم کرد
هوش مصنوعی: قهر و خشم او به قدری تند و زیانآور است که همچون سخنی تند و تيز به دل مینشیند و همچون زهر، اثر بدی بر روح و ذهن من میگذارد، به طوری که حال و هوای من را نابود میکند.
چون خنده ناخوش دهنان بی نمکم ساخت
چون گریه صاحب غرضان بی ثمرم کرد
هوش مصنوعی: خندهی کسانی که دل خوشی ندارند، مرا بیحس و بیلذت کرد و گریهی افرادی که فقط به دنبال منافع خود هستند، مرا بینتیجه و بیثمر ساخت.
بیش از همه در دیده غم کرد عزیزم
در چشم نشاط از همه کس خوارترم کرد
هوش مصنوعی: عزیزم در چشم من بیشتر از همه غم به وجود آورد و باعث شد که از هرکس دیگری به شدت احساس ذلت کنم.
از خلوت شرم و ادب آورد برونم
در معرکه شور و جنون جلوه گرم کرد
هوش مصنوعی: از حالتی که احساس شرم و ادب داشتیم، به میدان شور و هیجان آمدیم و در اینجا با زیبایی و گرمی خاصی خود را نشان دادیم.
یک شب به در صبح وصالم نرسانید
این بخت که درمانده خواب سحرم کرد
هوش مصنوعی: یک شب، بخت به من این فرصت را نداد که به دلیلی خوش به وصال محبوبم برسم و در نتیجه، در حالی که ناامید بودم، خواب سحرگاهی من را در بر گرفت.
من بی خودم از لطف کجا بود که ساقی
یک جرعه میم داد که خون در جگرم کرد
هوش مصنوعی: من بیدلیل و بیسبب در حال ناله و نفرین هستم، چرا که ساقی حتی یک جرعهای به من نمیدهد و این وضعیت باعث شده قلبم از درد به تپش بیفتد.
کی بود که فرصت دلی از خنده خوشم ساخت
کی بود که قسمت لبی از گریه ترم کرد
هوش مصنوعی: کی بود که با خندههایش دل مرا شاد کرد؟ و کی بود که با اشکهایش لبانم را خیساند؟
کامی به مراد دل خود برنگرفتیم
زان روز که طالع به وفا همسفرم کرد
هوش مصنوعی: از آن روزی که ستاره بخت به یاریام آمد، هیچگاه به آنچه که خواستهام دست نیافتم.
گفتم سخن عشق به رندی نشدم فاش
نفرین خرابات چنین دربدرم کرد
هوش مصنوعی: گفتم که درباره عشق با کسی صحبت کنم، اما به طور ناخواسته راز آن را فاش کردم. این موضوع باعث شد که در میان خراباتیها و آشفتگان، گرفتار شوم و دچار دردسر شوم.
اینها چه که از پرده هستیم برآورد
از بندگی خاطر خویشم بدر آورد
هوش مصنوعی: این افراد چه اهمیتی دارند، وقتی که من از بندگی و خواستههای خودم آزاد شدهام و از فشارهای ناشی از آنها رها شدهام.
شادم که دوا درد مرا سود ندارد
بیماری عشقست که بهبود ندارد
هوش مصنوعی: من خوشحالم که دارو برای درمان درد من تأثيری ندارد؛ زیرا این درد ناشی از عشق است و هیچ راهی برای بهبودی ندارد.
یک کس به در صومعه مقبول نظر نیست
نازم به خرابات که مردود ندارد
هوش مصنوعی: هیچکس در صومعه مورد توجه نیست، من خوشحالم که در میخانهای هستم که کسی را رد نمیکند.
سرگشته زدم گام به هرجا و ندیدم
یک ذره که ره جانب مقصود ندارد
هوش مصنوعی: در جستجوی هدفم هر کجا که رفتم، نتوانستم حتی کوچکترین نشانهای از راه رسیدن به مقصدم پیدا کنم.
صد مرتبه زد بخت به هم زبح و رصد را
این هفت فلک اختر مسعود ندارد
هوش مصنوعی: بخت بارها و بارها در اثر خوششانسی و بدشانسی دچار تغییر و تحول شده است؛ اما این هفت آسمان و ستارههای خوشبختی نتوانستهاند به خوبی درخشان و موثر باشند.
بی فایده بر آتش دل ناله سپندست
در مجمر ما بو شکر و عود ندارد
هوش مصنوعی: در دل آتشین خود ناله کردن بیفایده است؛ در ظرف وجود ما جز بوی خوشی و عطر ندارد که شکر و کندر هم نیست.
ای خرمنم آتش زده از من چه گریزی؟
اندیشه مکن آتش من دود ندارد
هوش مصنوعی: ای خرمنم، آتش به جانم زده و تو از من چه میگریزی؟ نگران نباش، آتش من دودی ندارد.
گو گریه مکن شور کز آن کان نمک نیست
یک دل که کباب نمک آلود ندارد
هوش مصنوعی: گریه نکن، چرا که از این درد فایدهای نیست. کسی نمیتواند با یک دل شاد به شادی برگردد، حتی اگر دریا از نمک پر باشد.
تا از خبر صحبت صاحب نشوم شاد
شادی دلم از نغمه داوود ندارد
هوش مصنوعی: تا زمانی که از حال و احوال محبوب خبر نداشته باشم، شادی دلم از آهنگ داوود هم نخواهد داشت.
افغان که هلال شب عیدم به خسوفست
خورشید مرا ساعت نوروز کسوفست
هوش مصنوعی: نجومی که در شب عید به خواب رفته، به این معناست که در حال حاضر یا با کمرنگ شدن افق، نوروز من به نوعی تحت تاثیر کسوف قرار گرفته است. به عبارتی دیگر، حال و هوای جشن و شادی من تحت تأثیر مشکلات و ناخوشیهاست.
زان دم که به افسون طبیبانت نیازست
عیسی به فسون دم خود بر سر نازست
هوش مصنوعی: از زمانی که به جادو و ق/faون پزشکان نیاز پیدا کردهای، عیسی فقط به جادوگری نفس خود بر خود مینازد.
در آرزوی صحت تو لحظه بر ایام
همچون شب عیدست که بر طفل درازست
هوش مصنوعی: در انتظار سلامتی تو، هر لحظه به طولانیترین شب عید برایم میماند، مثل انتظار یک کودک برای جشن.
کار تو نه کاریست که آن فاتحه خواهد
در عقده این کار ندانم که چه رازست
هوش مصنوعی: کار تو به گونهای نیست که بخواهد به نتیجه یا پایان مشخصی برسد؛ در مورد این کار نمیدانم چه راز و رمزی نهفته است.
برخیز که مفتاح دعا زیر سر تست
برخیز که درهای اجابت ز تو بازست
هوش مصنوعی: برخیز و عمل کن، زیرا کلید دعا در دستان توست. برخیز، چون درهای پاسخ به دعاهایت به روی تو گشوده است.
از عارضه غم نیست که چون دولت دانات
در غیب حکیمی است که بیمار نوازست
هوش مصنوعی: غم و اندوه از ناعلاجی نیست، چرا که در پس پرده، حکیم دلسوزی وجود دارد که در مشکلات به یاری میآید.
بر مرکب صحت نتوان تاخت همه عمر
میدان جهان پر ز نشیبست و فرازست
هوش مصنوعی: در زندگی نمیتوان همیشه در مسیر درست و بیخطا حرکت کرد، زیرا دنیای ما پر از بالاها و پایینهاست و همواره با چالشها و ناملایمات مواجه هستیم.
باد ار به گلستان تو آسیب رسانید
آن نیز ز آسیب گلستان به گدازست
هوش مصنوعی: اگر باد به گلستان تو آسیب برساند، آن گلستان نیز از اثر این آسیب، دچار ذوب شدن و نابود شدن خواهد شد.
تا بوی گل تازه دماغ تو گرفتست
در موسم گلزار در باغ فرازست
هوش مصنوعی: تا هنگامی که عطر گل در بهار زندگیات را پر کرده، در باغی پر از گلهای تازه و زیبا قرار داری.
در فتنه تو را ذات خوش از فتنه مصونست
چون نرگس بیمار که بر بستر نازست
هوش مصنوعی: در زمان آشوب و بحران، وجود تو از زشتیها و مشکلات در امان است، مانند گل نرگسی که هرچند بیمار است، اما بر روی بستر لطافت و ناز قرار دارد.
ملک از حشر فتح تو نقصان نپذیرد
غم کیست؟ کز اقبال تو درمان نپذیرد
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از پیروزی تو نمی کاهد و غمی وجود ندارد، زیرا موفقیت تو هیچ درمانی ندارد.
چون ناله نهم بر سر افلاک قدم را
از ضعف برون آورم احسان و کرم را
هوش مصنوعی: زمانی که صدای نالهام به آسمانها برسد، از روی ضعف و ناتوانی پا را به جلو میگذارم و در این مسیر نیکی و مهربانی را فراموش نمیکنم.
گر یک تنه بر قلب ملایک نتوان تاخت
از اشگ جهانگیر کشم خیل و حشم را
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به تنهایی بر دل فرشتگان حملهور شوم، از اشکهایی که به اندازهی دنیا تاثیرگذارند، یاران و سپاهیان را جمع میکنم.
برخیز که امروز به خوش کردن دل ها
گیتی به حق صحبت تو خورده قسم را
هوش مصنوعی: برخیز و تلاش کن تا امروز دلها را شاد کنی، زیرا دنیا به خاطر سخن تو سوگند یاد کرده است.
دیروز که سر دل و مقصود اجابت
درکار تو می رفت عرب را و عجم را
هوش مصنوعی: دیروز وقتی که خواسته و هدف تو در کار بود، عرب و عجم را مشغول کرده بود.
در فکر تو عاشق به سؤال لب معشوق
در خاطر آشفته نمی گفت نعم را
هوش مصنوعی: عاشق در ذهنش تنها به یاد لبهای معشوق است و ازآشفتگی خاطرش، نمیتواند جواب مثبتی بدهد.
حسن از پی شوریدگی عشق بیاراست
ز آشفتگی عارضه ات زلف بخم را
هوش مصنوعی: حسن به خاطر دیوانگی و شور عشق، گیسوانش را به زیبایی آرایش کرده است و بر اثر این عشق، چهرهاش به هم ریخته و آشفته به نظر میرسد.
عشاق چو دیدند مبارک الم تو
در عشق فزودند به پیرایه الم را
هوش مصنوعی: عشاق وقتی تو را دیدند، شادی و خوشحالیشان بیشتر شد و عشقشان به تو افزایش یافت.
صد شکر که در ساعت فرخنده نوروز
آراسته دیدیم به جم مسند جم را
هوش مصنوعی: خوشحالم که در زمان خوشی و سال نو، جمشید را که بر تخت سلطنت نشسته است، دیدهایم.
آن رفت که بی زله خوانت فلک پیر
سیری شکم نام همی کرد درم را
هوش مصنوعی: آن فرد رفت که به خاطر مشکلات و ناملایمات زندگی، به سختی گذران زندگی میکرد و در برابر سختیها تسلیم نشد. او مانند کسی است که به خاطر عدم اقبال و بدشانسی، در انتظار روزی خوش و بهتری به سر میبرد.
نام تو که گنجیده به هر ذره جانم
از غایت تعظیم نگنجد به زبانم
هوش مصنوعی: نام تو به قدری در وجودم جا دارد که هیچ کلامی نمیتواند عظمت و احترامم را در برابر آن بیان کند.
خاری که به پای تو خلد باغ یقین است
سنگی که به راه تو فتد کعبه دین است
هوش مصنوعی: خارهایی که به پای تو میروید، گواهی بر بهشت یقین هستند و سنگهایی که در مسیر تو قرار میگیرند، نماد کعبه دین و ایماناند.
در عزم قوی باش که اندر ره دولت
مفتاح نجاتست به هر جا که کمین است
هوش مصنوعی: در اراده و انتخاب خود قوی و محکم باش، زیرا در مسیر دستیابی به موفقیت، کلید نجات و رهایی در هر مکانی که خطر وجود دارد، نهفته است.
در خوش دلی آویز که با عمر تو ایام
گر رشته بگسسته بود حبل متین است
هوش مصنوعی: در زمان هایی که خوشحالی و شادی در دل تو هست، بدان که روزگار و عمرت به خوبی سپری میشود. حتی اگر بارها در زندگی با مشکلات و ناملایمات مواجه شوی، باید بدانید که پیوند و اتصالی محکم با زندگی و امید وجود دارد.
بردار نقاب از رخ و تسکین دلی ده
پیرایه حسنت نه به مصر و نه به چین است
هوش مصنوعی: چهرهات را آشکار کن و دلها را آرام کن، زیبایی تو را نه در مصرو نه در چین میتوان یافت.
بر بستر نازست اگر جلوه قدست
در پرده حسنست اگر چین حبین است
هوش مصنوعی: اگر بر بستر نرم و لطیف بخوابی و زیبایی قد و قامتت جلوهگر باشد، نشان از زیباییات است و اگر چین و چروک در چهرهات باشد، باز هم به خاطر جذابیت توست.
در خلوت ما هر که نه پروانه برون باد
شمع از نظر جشم بدان خانه نشین است
هوش مصنوعی: در تنهایی ما، هر کسی که شمع را نمیبیند و پروانه نیست، در حقیقت دلش به روشنایی آن جا است و در اینجا زندگی میکند.
تا دهر تو را داروی تلخی بچشاند
دولت ز یسارست و سعادت ز یمین است
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا به تو طعم تلخی را بچشاند، خوشبختی و موقعیت خوب در سمت چپ تو قرار دارد و سعادت در سمت راستت است.
در کار تو از بی خردی گر بدییی کرد
آن خاصیت طینت دهرست نه کین است
هوش مصنوعی: اگر در کار تو جفا یا بیخردی عدهای دیده میشود، بدان که این به خصوصیت و ویژگیهای زمانه و دنیای کنونی مربوط میشود و ربطی به خصومت یا کینه شخصی ندارد.
ز ایام مکن شکوه که باشد غم ایام
نوش دم زنبور که با نیش قرین است
هوش مصنوعی: از روزگار شکایت نکن، زیرا غم و اندوه همواره در روزگار وجود دارد. از طعم زندگی لذت ببر، حتی اگر با سختیهایی مانند نیش زنبور همراه باشد.
گو حادثه بر حادثه در ملک بقا باش
با ایرج و داراب تو در ظل خدا باش
هوش مصنوعی: حادثهها یکی پس از دیگری در این سرزمین پایدار رخ میدهند، اما تو در زیر سایه خداوند، همراه با ایرج و داراب، آرام و محفوظ باش.