شمارهٔ ۱ - تبع ترجیع بند شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان بن بیرام خان گفته شده
ای عقدهگشای هر کمندی
بردار ز پای شوق بندی
یک لحظه ز سرکشی فرود آی
تا در تو رسد نیازمندی
صد کام ز چاشنی بسوزد
کز نام تو شکنیم قندی
یک ذره دل شکفته خواهم
صد گریه دهم به زهرخندی
کاین دیده شوربخت ترسم
از گریه رساندت گزندی
با بخت من آسمان چه سازد؟
افتاده در آتشی سپندی
تشریف وصال را بریدند
بر قامت بخت ارجمندی
در گردن وصل خم نگردد
جز بازوی دولت بلندی
رحم آر به دست کوته ما
بگشا ز قبای ناز بندی
کاری نگشود سعی خواهم
در گوشه انتظار چندی
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
آوخ که ز دل قرار برگشت
برگشت جهان چو یار برگشت
در دیده خویش عزتش نیست
هر کز در دوست خوار برگشت
از بس که شکست گریه در دل
صد قلزمم از کنار برگشت
صدبار به قصد خصم آهم
آمد به لب و ز عار برگشت
گفتم که به گریه کار سازم
او را که به اختیار برگشت
صد ره به نصیحت جنونم
عقل آمد و شرمسار برگشت
صبر از دل ناامید بگریخت
شکر از لب شکوه بار برگشت
هشدار که جمله میگریزند
یک صید که در شکار برگشت
در قرعه سال ما چه بینی؟
کز طالع ماست پار برگشت
گل غنچه بخت در گلو داشت
از اختر بد بهار برگشت
سودای تو شکر در سرم هست
گر دست و دلم ز کار برگشت
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
یک وعده نقاب برنینداخت
کان صد هوس از نظر نینداخت
هرکس آید به خون زند فال
کس قرعه پی ظفر نینداخت
دوری مکن ار به مصلحت دوست
بر حال دلت نظر نینداخت
کس دور نشد که غیرت او
زان جاش به دورتر نینداخت
خاموش که بر شکار تسلیم
کس ضربت کارگر نینداخت
پروانه به وصل بال و پر سوخت
از بزم کسش به در نینداخت
آزرده مساز دل که عاقل
خود را به چنین خطر نینداخت
جز خواری رنجش عزیزان
ما را سخن از اثر نینداخت
گو نخل وصال برمیاور
کس تخم فراق برنینداخت
غم نیست اگر نظر به حالم
آن چشم ستیزهگر نینداخت
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
از بیغمی طرب برون نیست
خوشحالی عاشقان شگون نیست
من بی سر و برگ و ناصبورم
گویی که به سینه دل درون نیست
پیوند نمیتوان بریدن
زنجیر مواصلت زبون نیست
هر شعله شمع صد کمندست
پروانه در آتش از جنون نیست
چون پی به فراغتی نبردیم؟
گر نعل مراد واژگون نیست
چون جرعه عشرتی نخوردیم؟
گر کاسه بخت واژگون نیست
بیجذبه او به او رسیدن
اندازه عقل ذوفنون نیست
تا آن سر کوی ره نمایند
کس تا بر دوست رهنمون نیست
در کوی نیاز برندارند
هر سر که میان خاک و خون نیست
رفتم که به صدر وصل باشم
اکنون که ز در رهم درون نیست
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
افغان که ز زندگی به جانم
فریاد که از جهان گرانم
نوشم همه از سپهر زهرست
در خانه خصم میهمانم
برکنده وفا پر خدنگم
ببریده حیا زه کمانم
بی دست و دلم چنان که گویی
گیرد سر آستین عنانم
از تلخی جان درون سینه
تلخست ز سینه تا دهانم
مردم به بدی گرم بخوانند
بگذار که مایه زیانم
خال کم مهره بساطم
نقش کج داو راستانم
برگشته اجابت از دعایم
رنجیده سرایت از فغانم
سودازَده میدوم به هرسو
دیریست که رفته کاروانم
حالا سر آرمیدنم نیست
گر عشق و جنون دهد امانم
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
بازآ که به صبر در فراقت
ناسازترم ز اتفاقت
بیگانهای آن چنان که ترسم
پیشت میرم ز اشتیاقت
طبعت نکشد به ما کز اول
تلخ آمدهایم در مذاقت
بنشین که هزار صلح گردد
گرد سر خشم بینقاقت
بنشین بنشین کز آتش دل
روشن کنم انده وثاقت
آن ناز و کرشمه را برآرم
از گوشه ابروان طاقت
با بخت ستیزهکار گویم
کو آن غم هجر و طمطراقت
ای اختر بد برو که گم شد
صد ماه امید در محاقت
بسیار رهست تا تو ای عیش
در هندم و جویم از عراقت
رحمی که وفا نمیکند عمرم
تا کی به امید در فراقت؟
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
یک شمه ز صبر خویش گفتم
صد غم خردم به جان که مفتم
در راه امیدهای نایاب
موی مژه از نگاه سفتم
ننمود رخ آن که مدعا بود
پیدا نشد آنچه میشنفتم
نیکم به بها دهی دروغی
از قیمت خویش در شگفتم
عمرم بگذشت در غریبی
یک شب به نشاط دل نخفتم
چون لاله ز خندهام چکد خون
از بس که به خون دل شکفتم
خواندی ز وفا ز پی دویدم
راندی به جفا ز پیش رفتم
کی از قدمت ستاره چیدم
کی از رهت آفتاب رفتم
اشکی ز نثار خود بریدم
رویی ز غبار ره نهفتم
بازم به فریب اگر بخوانی
بر خاک ره سگانت افتم
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
ای در طلب تو سرکشان خاک
هر ذره به جستن تو چالاک
گه پرده دری به خنده گل
گه راه زنی به نشئه تاک
تا گردن خم ز خون ما سرخ
تا دامن گل ز زخم ما چاک
آلوده به خون بیگناهی
از دست و کمند تا به فتراک
بر صید تو رشک دارم اما
تا دام تو هست ره خطرناک
خاطر ز ملال من بپردازد
حیفست به کوثر تو خاشاک
گر هست به گردنم گناهی
فیالحال به آب تیغ کن پاک
آزاد چه میکنی به قهرم
در دام تو دل تپید حاشاک
مانند شرر ز شعله من
ریزند ستارگان ز افلاک
اما چه کنم که دوست خصم است
در عشق پسند نیست الاک
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
من هیچ ندیدهام مه نو
ویرانه من فتاده در کو
چون ماه شب چهارده را
بر گوشه بام من فتد ضو
در راه بماند ار کمندی
در روزنم افکن ز پرتو
آن شوق که دربهدر ازویم
بر من نظری فکنده در رو
این بیت و غزل که میسرایم
جانسوز فسانهایست مشنو
یک ذره غم و جهان جهان دل
صد مورچه را بس است یک جو
پیغامش اگر ز جانب تست
گو مرگ به صد شتاب میدو
آن خرمن مه چو با فروغست
گو خوشه شمع، باد بدرو
نوری چو برین خرابه تابد
پروانه برآورد پر نو
ایمن نشوم که رنج فرهاد
شیرین شده در مذاق خسرو
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هرجا خوش و ناخوشیست نیکوست
یا شادی اوست یا غم اوست
گر سر ننهم چه چاره سازم
گردن به کمند زلف بدخوست
از طبع نمیرود به شمشیر
زنگار هوس گیاه خودروست
رو صیقل خویشتن مفرسای
کاین آینه زنگ تویبرتوست
سرچشمه زلال صاف دارد
از بخت من آب تیره در جوست
هرچند خطا نمیشود تیر
ما را که گمان به زور بازوست
مردی نبود کمین نمودن
آهوی تو در کمند ابروست
با خوی چنین کسی نسازد
دل گفت دعا و جان دعاگوست
بازوی مصاف او تواناست
پیکان دعای من قویجوست
گفتم به بها رود متاعم
اکنون که نمیخرد دل دوست
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
دلکنده شدم ز خویش و پیوند
اما ز تو دل نمیتوان کند
خاطر به کدام مهر و شفقت
دارم به تصور تو خرسند
بر گردن من نهاده شوقت
کفاره صدهزار سوگند
بر دامن جان ز منت تست
هر گوشه هزار کوه الوند
یک بار ببین که در تمیزت
من چندم و قدر و قیمتم چند
از سر به فسون نمیرود شور
سیلاب به خس نمیشود بند
از بس دهنش پر است از نوش
فریاد نمیکند نی قند
دیوانه آرمیده خواهی
بند تو نکوترست از پند
قربان جنون شوم که سازد
صد گریه تلخ را شکرخند
امروز خوشم به شور و غوغا
فردا که کنی مرا خردمند
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
تا کی مژهام ورق نگارد
لب قصه به خون دل برآرد
دایم سر ناخنم پر از خونست
کز صفحه سینه خط شمارد
این نقش و نگار را کسی چند
در معرض خط و خال آرد
زآمد شد کوی او شدم خوار
این شوق مرا نمیگذارد
هرچند شب فراق صبرم
دندان به جگر همی فشارد
سیمای صباح خال شب را
بر صفحه چهره مینگارد
در عشق دلم مده که بیدل
خود را به خطر همیسپارد
مرغی که زند به دام خود را
همت به هلاک میگمارد
گر خاک شوم فلک به خاکم
جز تخم غم و بلا نکارد
پس به که کنم ستیزه با او
گر تیغ جفا به سر ببارد
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
آمد دهنی ز خنده پرنوش
چون خنده گل شکر در آغوش
میگفت حدیث قتل و میزد
در کام و گلو حلاوتم جوش
محو افتادم به سرکشی گفت:
این کیست؟ که نیست در سرش هوش
بوسم کف پا چه زهره دارم؟
کت دست درآورم در آغوش
بیمست اگر بغل گشایم
از شرم بریزدم بر و دوش
خاموش که هر طرف سخنچین
صد دام نهاده در ره گوش
بازآ که به قهر و حیله نتوان
از خاطر کس شدن فراموش
حق نمک قدیم ما را
یکباره به آب جوی مفروش
آواز تپیدن دلست این
تا کی گویی منال و مخروش
این جوش و خروش رسم عشقست
ور میگویی که باش خاموش
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
دیریست که یار یار ما نیست
دل نیز امیدوار ما نیست
یک دم به مراد خود نشستیم
امروز ز روزگار ما نیست
ما خانه رمیدههای ظلمیم
پیغام خوش از دیار ما نیست
نبود ز مصیبت آسمان را
یک داغ که یادگار ما نیست
هرچند که جان نثار کردیم
شادیم که شرمسار ما نیست
بسیار نمود هیچ بودی
چون عزت بیمدار ما نیست
با فتنه جدل کند ««نظیری »»
دیوانه به اختیار ما نیست
با بیخردی چنین نشستن
شایسته اعتبار ما نیست
در معرکهای که عشقبازان
گویند که صبر کار ما نیست
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
از خنده نمونهایست با من
وز گریه لبالب است دامن
غم از در عاشقان درآمد
بودم به میانه آشنا من
وارستگیم وقوع دارد
بگذشت و نرفتم از قفا من
تا از سخنم دلش برنجید
تأثیر ندیدم از دعا من
از نطق و بیان خود شریکم
در خون هزار مدعا من
نی حال و اثر نه سوز و دردی
از هم شده چنگ بینوا من
هرگام جهان جهان شدم دور
کاش از تو نمیشدم جدا من
چون کار نمیرسد به انجام
زانجام روم به ابتدا من
چون طالعی از وفا ندارم
ور عهد تو میشود وفا من
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
عشق از پس پرده داد پیغام
کاین کار نمیرسد به انجام
من رفتم و عشق در میان ماند
بر من به دروغ ماند این نام
زین گریه به آب میرود رخت
زین ناله شکاف میشود بام
پیمانه و خم به دیگران ده
من مست شدم ز دیدن جام
بلبل که نشاط عشق دارد
از سایه گلبنش شود رام
بوی غم و سوز غربت آمد
آه از دل رفته داد پیغام
در حوصله دوستی نگنجد
تا دل نشود محال آشام
صد مرحله تا قبول عشقست
وان هم به مراد بخت و ایام
روزی تاریک از دم صبح
بختی در خواب از اول شام
غم بار نهاده تنگ بر تنگ
دل برنگرفته گام از گام
جان از طلبم به لب رسیده
آبم ز عطش نرفته در کام
بیفایده تا به کی تکاپوی
این راه نمیرسد به انجام
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
زین کار دقیق و فکر باریک
ما را دل و دیده گشت تاریک
شد غیرت کار و بار عشقت
زنار میان ترک و تاجیک
زندانی گوشه بلاییم
ای شه گذر برین مفالیک
تا از بن دخمهها برآریم
شبهای دراز و روز تاریک
هرچند که مهر را غبارم
در دیده کند شعاع باریک
نومید نیم که مالکان را
پنهان نظریست با ممالیک
بیجرم ستم کنی بر ایام
لایرحم لی و لا اعادیک
دل را به جفا ربوده عشقت
چندانش به من نمیسپاری ک
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
از شوق توام سر بشر نی
با خلقم و از کسم خبر نی
هر گوشه به حیرت جمالت
صد دیده و جای یک نظر نی
در عهد که بوده بوستان را
چندین در و بند و یک ثمر نی
دام قفسی که یاد دارد؟
صد طوطی و ذرهای شکر نی
زان لب سخنی بگو، چه سرّ است؟
درجی ز گهر پر و گهر نی
در شهر که دیدهای؟ که امروز
دستش ز دلش شکستهتر نی
چشم سیه همیشه مستت
صد شیشه شکست و شیشهگر نی
صد ناوک آه در کمینست
جز دست دعای من سپر نی
عمری پی این و آن گرفتم
از جمله به سر ز تو به سر نی
کنجی خواهم که با غم دل
من باشم و تو کسی دگر نی
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
مردیم و ز کین ما به دردی
کشتی و هنوز در نبردی
وابُردن دل مبارکت باد
این بار مرا تمام بردی
یک نقش مراد برنیارم
از حقه چرخ لاجوردی
بازیچه آخر بساطم
هنگامه نهاده رو به سردی
در دعوی نام و ننگ تا چند
بر سنگ زنم عیار مردی
دیوانگیا برآر دستی
تا عادت و رسم درنوردی
گویند به طعنه دشمنانم:
کز بهر چه گرد او نگردی؟
حرمان تو در محبت از چیست
تقصیر به جستجو نکردی
سوزم به حجاب عشق و گویم
اقبال نکرد پایمردی
بیوجه جنایتی و جرمی
باید که به شرم و روی زردی
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
ای عشق تو را جنون ما کم
چون زلف تو کار عقل در هم
بیمار تراست مرگ درمان
مجروح تراست داغ مرهم
ما را چه خبر ز قرب و بعدست؟
دیوانه کجا و شادی و غم
ما طفل زیییم و طفل میریم
بازیچه ماست هر دو عالم
ما کج به مذاقها نشستیم
بر سرو تو راستی مسلم
آن رخ به نگاه ما دریغست
هست آینه از سکندر و جم
زنجیر جنون ما مشوران
این سلسله را مریز از هم
ما را به جفا و سرگرانی
گردیده بنای عشق محکم
در شیوه عشق اگر نباشد
بیداد تو بر وفا مقدم
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
ما بیش بهای کم خریدار
نقصان خودیم و زیب بازار
تا رغبت مشتری بجنبد
بر نام کسی دگر کنم کار
از گلشن ذوق انتظارم
در پای چنان خلیده صد خار
هرجا قلمم روش نماید
طاووس خجل شود ز رفتار
هرجا سر گفتگو گشایم
صدطبله دهد به باد عطار
دمرنجه مکن نمینشیند
بر آینه بلور زنگار
خاموش وگرنه لب گشایم
تا بو ندهد هزار گلزار
با نافه هرکه بوی عشقست
چون مشک همیدمد ز گفتار
آدم به سخن شد آدم، ار نه
دارد لب و گوش، نقش دیوار
خواهم همه راه دوست پویم
در حیرتم افکند ز رفتار
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
آنجا که حدیث عشق و سوداست
رنجش غلط است و شکوه بیجاست
گر شربت تلخ میکنم نوش
غم نیست که کار با مسیحاست
از لذت مدح خان خانان
طوطی زبان من شکرخاست
از شادی کار این جوانبخت
دولت به هزار سود و سوداست
با خاره بخت قدرسنجش
اندیشه بد به سینه میناست
آنجا که عنایتش مربیست
نازکتر از آبگینه خاراست
عهدش به خوشی و شادمانی
رخساره حور را تماشاست
پیراهن عدل خوشترازش
از جوهر راستی مطراست
هرجا که ظفر صفی بدرد
بر قامت بختش آورد راست
عهدش دم یوسفست کز وی
عالم به جوان شدن زلیخاست
دولت به مقام کارسازیش
یک وامق و صد هزار عذراست
از بهر طراز عمر و جاهش
دایم به دعا و عجز و درخواست
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای عقدهگشای هر کمندی
بردار ز پای شوق بندی
هوش مصنوعی: ای کسی که گرهها و مشکلات را باز میکنی، لطفاً تردید و وابستگیهای شوق و آرزو را از پای من بردار.
یک لحظه ز سرکشی فرود آی
تا در تو رسد نیازمندی
هوش مصنوعی: برای مدتی از خودسری و طغیان فاصله بگیر تا به درونت احساس نیاز و کمبود برسد.
صد کام ز چاشنی بسوزد
کز نام تو شکنیم قندی
هوش مصنوعی: هر چه لذت و خوشی داریم، از یاد تو است که به شادی و شیرینی میرسیم.
یک ذره دل شکفته خواهم
صد گریه دهم به زهرخندی
هوش مصنوعی: من تنها به یک ذره عشق نیاز دارم تا با آن صدها بار بگوییم درد و غم را مانند زهرخند تحمل کنم.
کاین دیده شوربخت ترسم
از گریه رساندت گزندی
هوش مصنوعی: چشم ناامید من، از گریهام به تو آسیب رساند.
با بخت من آسمان چه سازد؟
افتاده در آتشی سپندی
هوش مصنوعی: بخت من با چه چیزی سر و کار دارد؟ مثل این است که در آتش دچار مشکل شدهام.
تشریف وصال را بریدند
بر قامت بخت ارجمندی
هوش مصنوعی: به آن کس که از نعمت وصال و همراهی محبوب برخوردار است، احترامی خاص و ارجمند داده شده است و به این دلیل، مقام و منزلت او افزایش یافته است.
در گردن وصل خم نگردد
جز بازوی دولت بلندی
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این موضوع اشاره میشود که تنها افرادی که در قدرت و مقام بالا قرار دارند، میتوانند به راحتی به وصل و ارتباطات مهم دست پیدا کنند. به عبارتی، رسیدن به موفقیت و ارتباطات ارزشمند، نیازمند توانمندی و شرایط خاصی است.
رحم آر به دست کوته ما
بگشا ز قبای ناز بندی
هوش مصنوعی: لطفاً به ما رحم کن و به ما فرصت بده تا درب رحمتت را باز کنیم و از قید و بندهای نازک و ظریف رهایی یابیم.
کاری نگشود سعی خواهم
در گوشه انتظار چندی
هوش مصنوعی: من در گوشهای نشستهام و منتظر فرصتی هستم، اما هیچکدام از تلاشهایم به نتیجه نمیرسد.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و صبر میکنم تا کارها به خوبی و نظم انجام شود.
آوخ که ز دل قرار برگشت
برگشت جهان چو یار برگشت
هوش مصنوعی: ای کاش آرامش دل من از بین رفت، زیرا با برگشتن کسی که دوستش دارم، تمام دنیا برایم تغییر کرد.
در دیده خویش عزتش نیست
هر کز در دوست خوار برگشت
هوش مصنوعی: اگر کسی در نظر خودش ارج و منزلت نداشته باشد، هرگز نباید به دوستی که برایش ارزش قائل است، بیاحترامی کند.
از بس که شکست گریه در دل
صد قلزمم از کنار برگشت
هوش مصنوعی: به خاطر شدت درد و ناکامی، احساسات درونم به اندازهی یک دریا شعلهور است، اما در نهایت، از ادامهی این مسیر بازمیگردم.
صدبار به قصد خصم آهم
آمد به لب و ز عار برگشت
هوش مصنوعی: بارها با نیت دشمنی، از دل آهم بر لبانم آمده، اما به خاطر شرم بازگشتهام.
گفتم که به گریه کار سازم
او را که به اختیار برگشت
هوش مصنوعی: گفتم که با گریه و زاری او را به حال خود برگردانم، اما او به دلخواه خود به من پاسخ داد.
صد ره به نصیحت جنونم
عقل آمد و شرمسار برگشت
هوش مصنوعی: بسیاری از تلاشها برای نصیحت کردن من در مورد عقل و منطق بینتیجه بود؛ عقل به سراغ من آمد اما نهایتاً شرمنده و ناامید برگشت.
صبر از دل ناامید بگریخت
شکر از لب شکوه بار برگشت
هوش مصنوعی: صبر از دل ناامید فرار کرد و شکرگزاری از زبانی که فقط شکایت میکند، دور شد.
هشدار که جمله میگریزند
یک صید که در شکار برگشت
هوش مصنوعی: احتیاط کن، زیرا همه در فرارند؛ یک شکارچی که به دام افتاده، اکنون در پی شکار است.
در قرعه سال ما چه بینی؟
کز طالع ماست پار برگشت
هوش مصنوعی: در تقدیر سال ما چه رخ خواهد داد؟ زیرا به نظر میرسد که سرنوشت ما در حال تغییر است.
گل غنچه بخت در گلو داشت
از اختر بد بهار برگشت
هوش مصنوعی: گل جوان و خوشبختی که در گلو داشت، به خاطر یک ستاره ناخوشایند در بهار، به عقب برگشت.
سودای تو شکر در سرم هست
گر دست و دلم ز کار برگشت
هوش مصنوعی: غم و عشق تو در ذهنم مانند شیرینی است، حتی اگر دستانم نتوانند کار کنند و دل من از تلاش باز بماند.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و آرامش میزنم تا کارها به خوبی و با صداقت انجام شود.
یک وعده نقاب برنینداخت
کان صد هوس از نظر نینداخت
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره شده که یک وعده و قول میتواند تمامی آرزوها و خواستههای ما را تحت تأثیر قرار دهد و ما را به سمت خود جذب کند. این وعده به ما انگیزه میدهد و باعث میشود که چیزهای دیگر را فراموش کنیم.
هرکس آید به خون زند فال
کس قرعه پی ظفر نینداخت
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق و امید به پیروزی قدم بگذارد، نباید به سرنوشت دیگری چشم داشته باشد و فقط بر تلاش خود تکیه کند.
دوری مکن ار به مصلحت دوست
بر حال دلت نظر نینداخت
هوش مصنوعی: اگر برای خیر و مصلحت دوست دوری کنی، نباید به حال دلت توجه نکنی.
کس دور نشد که غیرت او
زان جاش به دورتر نینداخت
هوش مصنوعی: هیچکس از جایی که هست دور نشده است، زیرا غیرت او باعث نشده که از آن مکان بیشتر فاصله بگیرد.
خاموش که بر شکار تسلیم
کس ضربت کارگر نینداخت
هوش مصنوعی: سکوت کن که هیچکس بر شکار تسلیم نمیشود و هیچ ضربهای موثر نخواهد بود.
پروانه به وصل بال و پر سوخت
از بزم کسش به در نینداخت
هوش مصنوعی: پروانه در پی وصال و رسیدن به محبوبش، بال و پرش را سوزاند و از محفل دیگران چشم برداشت.
آزرده مساز دل که عاقل
خود را به چنین خطر نینداخت
هوش مصنوعی: دل را آزرده نکن که شخص عاقل هیچ وقت خود را در چنین خطراتی قرار نمیدهد.
جز خواری رنجش عزیزان
ما را سخن از اثر نینداخت
هوش مصنوعی: علاوه بر رنجش عزیزان ما، هیچ چیز دیگری بر ما تأثیر نمیگذارد و باعث خواری ما نمیشود.
گو نخل وصال برمیاور
کس تخم فراق برنینداخت
هوش مصنوعی: بیا و از عشق و وصال صحبت کن، زیرا کسی در این آتش جدایی بیتوجهی نمیکند.
غم نیست اگر نظر به حالم
آن چشم ستیزهگر نینداخت
هوش مصنوعی: نگران نیستم اگر آن چشم معاند به وضعیت من توجهی نکند.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و پاهایم را در آغوش میگیرم تا اینکه کارها به روال درست و مشخصی برسد.
از بیغمی طرب برون نیست
خوشحالی عاشقان شگون نیست
هوش مصنوعی: خوشحالی عاشقان زمانی واقعی است که غم و اندوهی در دل نباشد و شادیای که از بیغم بودن به دست نیاید، ارزش چندانی ندارد.
من بی سر و برگ و ناصبورم
گویی که به سینه دل درون نیست
هوش مصنوعی: من بدون نشانه و بیصبر هستم، انگار که دل و احساساتی در درونم وجود ندارد.
پیوند نمیتوان بریدن
زنجیر مواصلت زبون نیست
هوش مصنوعی: در رابطه و دوستی، نمیتوان ارتباط را قطع کرد، زیرا پیوندهای عاطفی عمیق و قوی هستند و به سادگی از بین نمیروند.
هر شعله شمع صد کمندست
پروانه در آتش از جنون نیست
هوش مصنوعی: هر شعله شمع همچون یک دام برای پروانه است و پروانه به خاطر دیوانگی خود در این آتش میسوزد.
چون پی به فراغتی نبردیم؟
گر نعل مراد واژگون نیست
هوش مصنوعی: ما هرگز به آسایش و راحتی دست نیافتیم؛ اگر بادش را به نعل مراد نچرخانیم، به هدف نخواهیم رسید.
چون جرعه عشرتی نخوردیم؟
گر کاسه بخت واژگون نیست
هوش مصنوعی: ما هیچ لذتی از زندگی نبردیم، مگر اینکه نبايد انتظار داشته باشیم خوشبختیمان به خوبی رقم بخورد.
بیجذبه او به او رسیدن
اندازه عقل ذوفنون نیست
هوش مصنوعی: بدون جذبه و کشش او، رسیدن به او به اندازهی دانش و فهمی که در علوم مختلف داریم نیست.
تا آن سر کوی ره نمایند
کس تا بر دوست رهنمون نیست
هوش مصنوعی: تا وقتی که کسی در کوچههای عشق به راه نشانیم ندهد، نمیتوانیم به سمت دوست راهی پیدا کنیم.
در کوی نیاز برندارند
هر سر که میان خاک و خون نیست
هوش مصنوعی: در جایی که نیازمندیها مطرح است، هیچکس را قبول نمیکنند که هنوز در شرایط سخت و دشواری قرار نگرفته باشد.
رفتم که به صدر وصل باشم
اکنون که ز در رهم درون نیست
هوش مصنوعی: رفتم تا به اوج و بالاترین مقام برسم، اما حالا که از در وارد میشوم، نمیتوانم به آنجا برسم.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: میخواهم بنشینم و آرامش کنم، تا کارهای خوب و وفاداری به خوبی انجام شود و به نتیجه برسد.
افغان که ز زندگی به جانم
فریاد که از جهان گرانم
هوش مصنوعی: آنگونه که زندگی مرا به تنگ آورده، از این دنیای سخت و دشوار به شدت ناله و فریاد میزنم.
نوشم همه از سپهر زهرست
در خانه خصم میهمانم
هوش مصنوعی: من از آسمان زهر مینوشم و در خانه دشمن به عنوان مهمان حضور دارم.
برکنده وفا پر خدنگم
ببریده حیا زه کمانم
هوش مصنوعی: من از وفا بریدهام و شجاعت من مانند تیر از کمان رها شده است.
بی دست و دلم چنان که گویی
گیرد سر آستین عنانم
هوش مصنوعی: احساس میکنم که بیدست و دلم، گویی که کسی سر آستینم را گرفته باشد و مرا کنترل کند.
از تلخی جان درون سینه
تلخست ز سینه تا دهانم
هوش مصنوعی: از درد و تلخی که در درونم احساس میکنم، تا زمانی که این تلخی به دهانم میرسد، همچنان ادامه دارد.
مردم به بدی گرم بخوانند
بگذار که مایه زیانم
هوش مصنوعی: اگر مردم با بدی درباره من صحبت کنند، نگران نباشم و بگذارید که این مسئله به من آسیبی نرساند.
خال کم مهره بساطم
نقش کج داو راستانم
هوش مصنوعی: نقاط کم رنگ و زیبای زندگی من، خانهای جذاب و در عین حال پر از چالشها و پیچیدگیهاست.
برگشته اجابت از دعایم
رنجیده سرایت از فغانم
هوش مصنوعی: دعای من به نتیجه نرسیده و از فریاد و نالهام دلخور و دلم را شکستهای.
سودازَده میدوم به هرسو
دیریست که رفته کاروانم
هوش مصنوعی: مدتهاست که در حال دویدن به اطراف هستم و احساس میکنم که کاروانم مدتی پیش رفته و من را تنها گذاشته است.
حالا سر آرمیدنم نیست
گر عشق و جنون دهد امانم
هوش مصنوعی: الان وقت آرام شدن من نیست، حتی اگر عشق و جنون به من فرصتی بدهد.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: من مینشینم و پاهایم را به آرامی به دامن میکشم تا کارهای نیک و وفا به درستی و سر و سامان برسد.
بازآ که به صبر در فراقت
ناسازترم ز اتفاقت
هوش مصنوعی: دوباره برگرد که به خاطر دوریات طاقت من کم شده و بیشتر از پیش تحمل جدایی برایم دشوار است.
بیگانهای آن چنان که ترسم
پیشت میرم ز اشتیاقت
هوش مصنوعی: من بیگانهای هستم و به خاطر شوقی که به تو دارم، میترسم که به سمت تو بیایم.
طبعت نکشد به ما کز اول
تلخ آمدهایم در مذاقت
هوش مصنوعی: طبیعتت به ما اجازه نمیدهد چون از ابتدا با تلخی آمدهایم.
بنشین که هزار صلح گردد
گرد سر خشم بینقاقت
هوش مصنوعی: بنشیند که با آرامش، هزاران صلح و آشتی در کنار خشم و بدون دلیل آن حاصل شود.
بنشین بنشین کز آتش دل
روشن کنم انده وثاقت
هوش مصنوعی: بنشین و با من همراه شو تا بتوانم درونم را با شعلههای عشق روشن کنم و غم و اندوه را دور کنم.
آن ناز و کرشمه را برآرم
از گوشه ابروان طاقت
هوش مصنوعی: من توانایی آن را دارم که ناز و زیباییاش را از گوشه ابرویش نشان دهم.
با بخت ستیزهکار گویم
کو آن غم هجر و طمطراقت
هوش مصنوعی: با سرنوشت سرکش و دشوار غم جدایی و فاصلهات را میپرسم.
ای اختر بد برو که گم شد
صد ماه امید در محاقت
هوش مصنوعی: ای ستارهی بد، دور شو، چرا که امیدهایم همانند صد ماه در دل تاریکی گم شدهاند.
بسیار رهست تا تو ای عیش
در هندم و جویم از عراقت
هوش مصنوعی: راههای زیادی وجود دارد تا من، ای لذتدیده، در هند باشم و از عراقت کسب تجربه کنم.
رحمی که وفا نمیکند عمرم
تا کی به امید در فراقت؟
هوش مصنوعی: عمری را به انتظار وفای کسی گذراندهام که هرگز به وعدههایش عمل نکرده است. تا چه زمانی باید به این امید ادامه دهم؟
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و از زحمت میکاهید تا کار درست و منظم شود.
یک شمه ز صبر خویش گفتم
صد غم خردم به جان که مفتم
هوش مصنوعی: یک گوشه از صبر و استقامت خود را بیان کردم و صد درد و غم و رنج به جان خویش احساس میکنم که بر من سنگینی میکند.
در راه امیدهای نایاب
موی مژه از نگاه سفتم
هوش مصنوعی: در مسیر امیدهای دست نیافتنی، موها و مژههایم از نگاه دیگران آسیب دیده است.
ننمود رخ آن که مدعا بود
پیدا نشد آنچه میشنفتم
هوش مصنوعی: آنچه انتظار داشتم، در چهرهاش نمایان نشد و آن چیزی که میشنیدم، به حقیقت نچسبید.
نیکم به بها دهی دروغی
از قیمت خویش در شگفتم
هوش مصنوعی: من از این که به من قیمت بالایی میدهی و در عین حال دروغی میگویی، شگفتزده هستم.
عمرم بگذشت در غریبی
یک شب به نشاط دل نخفتم
هوش مصنوعی: زندگیام در تنهایی گذشت و یک شب، به شوق و خوشی، نتوانستم خواب را به چشمانم راه دهم.
چون لاله ز خندهام چکد خون
از بس که به خون دل شکفتم
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و خوشحالیام، مانند لالهای که در فصل بهار شکوفه میزند، دلم چنان غمگین است که از آن خون میچکد.
خواندی ز وفا ز پی دویدم
راندی به جفا ز پیش رفتم
هوش مصنوعی: من به خاطر وفای تو به دنبالت دویدم، اما تو به خاطر بیوفاییات از من دور شدی.
کی از قدمت ستاره چیدم
کی از رهت آفتاب رفتم
هوش مصنوعی: من هیچگاه از وجود و زیبایی تو بهرهمند نشدهام، نه از نور ستارهها و نه از روشنی خورشید در مسیر تو.
اشکی ز نثار خود بریدم
رویی ز غبار ره نهفتم
هوش مصنوعی: اشکی از خودم ریختم و چهرهام را از غبار راه پاک کردم.
بازم به فریب اگر بخوانی
بر خاک ره سگانت افتم
هوش مصنوعی: اگر دوباره مرا با فریب خود فراخوانی، من بر خاک پای سگها میافتم.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: من آرام مینشینم و به یاد کسی که وفایش به پایان رسیده است، دستانم را بر دامن میکشم تا کارها به خوبی و درستی انجام شوند.
ای در طلب تو سرکشان خاک
هر ذره به جستن تو چالاک
هوش مصنوعی: ای محبوب، هر دانه خاک و هر ذره از زمین به خاطر جستجوی تو به سرعت وانهی و تلاش میکند.
گه پرده دری به خنده گل
گه راه زنی به نشئه تاک
هوش مصنوعی: گاه گل خندان در حال جلب توجه است و گاه زنی به حالت نشئه و حالتی سرمستانه به سمت راهی میرود.
تا گردن خم ز خون ما سرخ
تا دامن گل ز زخم ما چاک
هوش مصنوعی: تا آنجا که خون ما به زمین ریخته، گردنها سرخ شده و دامن گلها از زخمهای ما پاره پاره گشته است.
آلوده به خون بیگناهی
از دست و کمند تا به فتراک
هوش مصنوعی: خون بیگناهی که به دلیل کارهای ناشایست زیر دست و چنگال قساوت قرار گرفته، نشاندهنده ظلم و ستمی است که بر انسانهای بیگناه روا داشته میشود. این تصویر به شدت بر تأثیرات منفی و عواقب خشونت و بیعدالتی تأکید دارد.
بر صید تو رشک دارم اما
تا دام تو هست ره خطرناک
هوش مصنوعی: من به شکار تو حسادت میکنم، اما تا زمانی که دام تو وجود دارد، مسیر خطرناکی در پیش است.
خاطر ز ملال من بپردازد
حیفست به کوثر تو خاشاک
هوش مصنوعی: دل من از ناراحتی آزاد میشود و این بسیار نادرست است که تو را به مانند چیز ناچیزی در نظر بگیرم.
گر هست به گردنم گناهی
فیالحال به آب تیغ کن پاک
هوش مصنوعی: اگر هم اکنون گناهی بر گردنم باشد، با شمشیر آبکش آن را پاک کن.
آزاد چه میکنی به قهرم
در دام تو دل تپید حاشاک
هوش مصنوعی: آزاد! با قهر و کینه چه میکنی؟ دل من در دام تو میتپد، هرگز چنین نمیشود.
مانند شرر ز شعله من
ریزند ستارگان ز افلاک
هوش مصنوعی: مانند جرقهای که از آتش میافتد، ستارگان از آسمان میچکند.
اما چه کنم که دوست خصم است
در عشق پسند نیست الاک
هوش مصنوعی: اما چه کار کنم که دوست به عنوان دشمنی در عشق رفتار میکند و این وضعیت برایم قابل قبول نیست.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و صبر میکنم تا مشکلات حل شود و کارها به خوبی و درستی پیش برود.
من هیچ ندیدهام مه نو
ویرانه من فتاده در کو
هوش مصنوعی: من هیچ چیز ناخوشایندی را ندیدهام مگر آنکه ماه نو، ویران شده و در کوه افتاده باشد.
چون ماه شب چهارده را
بر گوشه بام من فتد ضو
هوش مصنوعی: وقتی که نور ماه شب چهاردهم بر لبه بام من بتابد،
در راه بماند ار کمندی
در روزنم افکن ز پرتو
هوش مصنوعی: اگر در مسیری بماند، باید کمند خود را در نور روز دراز کند.
آن شوق که دربهدر ازویم
بر من نظری فکنده در رو
هوش مصنوعی: شوقی که به خاطر آن از هر گوشهای به دنبالم میگردد، نگاهی به من انداخته است.
این بیت و غزل که میسرایم
جانسوز فسانهایست مشنو
هوش مصنوعی: این شعر و غزلی که مینویسم، داستانی دردآور و سوزان است. به آن گوش ندهید.
یک ذره غم و جهان جهان دل
صد مورچه را بس است یک جو
هوش مصنوعی: یک مقدار اندک غم میتواند به اندازهای بزرگ باشد که دنیا را تحت تاثیر قرار دهد، به طوری که بتواند دل یک جمعیت زیاد را به درد آورد.
پیغامش اگر ز جانب تست
گو مرگ به صد شتاب میدو
هوش مصنوعی: اگر پیامت از سوی تو باشد، بگو که مرگ را با تمام سرعت بپذیرم.
آن خرمن مه چو با فروغست
گو خوشه شمع، باد بدرو
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و درخشندگی ماه اشاره شده است. ماه مانند یک خرمن پرنور در آسمان میدرخشد و در این میان، شمعهایی که در زیر نور آن قرار دارند، به خوبی خود را نشان میدهند. باد هم به دور آنها میوزد و این تصویر حالتی زیبا و دلنشین را ایجاد میکند.
نوری چو برین خرابه تابد
پروانه برآورد پر نو
هوش مصنوعی: زمانی که نوری بر این ویرانه بتابد، پروانهای پرواز میکند و تازه در میآید.
ایمن نشوم که رنج فرهاد
شیرین شده در مذاق خسرو
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از رنج و درد فرهاد که برای رسیدن به شیرینی عشق شیرین جانش کشیده، در امان باشم.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: من مینشینم و آرامش میکنم تا کارها به خوبی و درستی پیش برود.
هرجا خوش و ناخوشیست نیکوست
یا شادی اوست یا غم اوست
هوش مصنوعی: هر جا که خوشحالی یا ناراحتی وجود دارد، در واقع هر دو حالت خوب هستند؛ چون ممکن است شادی به ما خوش بگذرد یا غم ما را به یاد تجربههای ارزشمندتر بیندازد.
گر سر ننهم چه چاره سازم
گردن به کمند زلف بدخوست
هوش مصنوعی: اگر سرم را پایین نیاورم، چه راهی دارم؟ گردنام در دام زلف این معشوق بدخلق است.
از طبع نمیرود به شمشیر
زنگار هوس گیاه خودروست
هوش مصنوعی: طبیعت آدمی به گونهای است که نمیتواند با خشونت و تهاجم مقابله کند، همچون گیاهی که بهراحتی در شرایط دشوار رشد میکند.
رو صیقل خویشتن مفرسای
کاین آینه زنگ تویبرتوست
هوش مصنوعی: به خودت نرس و خود را دست کم نگیر، چون این آینهای که میبینی، بازتاب زنگار وجود توست.
سرچشمه زلال صاف دارد
از بخت من آب تیره در جوست
هوش مصنوعی: آب زلال و شفاف سرچشمه، نشانهای از خوشبختی من است، اما در حقیقت زندگیام پر از مشکلات و سختیهاست.
هرچند خطا نمیشود تیر
ما را که گمان به زور بازوست
هوش مصنوعی: هرچند تیر ما خطا نمیکند، اما دلیل آن را به قدرت بازو نمیدانیم.
مردی نبود کمین نمودن
آهوی تو در کمند ابروست
هوش مصنوعی: هیچ مردی نیست که بنشیند و منتظر بماند تا آهوی تو به دام بیفتد، این کار به سادگی نشستن و انتظار کشیدن برای زیبا بودن ابروهای تو نیست.
با خوی چنین کسی نسازد
دل گفت دعا و جان دعاگوست
هوش مصنوعی: دل نمیتواند با کسی که چنین خوی و رفتار دارد، کنار بیاید و از روی ناچاری دعا میکند، در حالی که جانش هم دعاگو است.
بازوی مصاف او تواناست
پیکان دعای من قویجوست
هوش مصنوعی: قدرت بازوی او در نبرد زیاد است و دعا و آرزوهای من همیشه قوی و پر انرژی هستند.
گفتم به بها رود متاعم
اکنون که نمیخرد دل دوست
هوش مصنوعی: گفتم حال که دل دوست به دست نمیآید، غذا و نوشیدنیام را با قیمت مناسب بفروش.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: نشستهام و پای خود را از دامن میکشم تا کارهای وفاداری به بهترین شکل انجام شود.
دلکنده شدم ز خویش و پیوند
اما ز تو دل نمیتوان کند
هوش مصنوعی: از خودم جدا شدم و رابطهام را قطع کردم، اما دل را نمیتوانم از تو جدا کنم.
خاطر به کدام مهر و شفقت
دارم به تصور تو خرسند
هوش مصنوعی: من به یاد تو و مهربانیهایت فکر میکنم و نمیتوانم به هیچ چیز دیگری فکر کنم.
بر گردن من نهاده شوقت
کفاره صدهزار سوگند
هوش مصنوعی: شوق و عشق تو بر دوش من سنگینی میکند، مانند بهایی که باید برای صدها سوگند پرداخت کرد.
بر دامن جان ز منت تست
هر گوشه هزار کوه الوند
هوش مصنوعی: وجود من پر از برکت توست و در هر گوشه از وجودم، زحمات و نعمتهای تو را همچون کوههای بلند احساس میکنم.
یک بار ببین که در تمیزت
من چندم و قدر و قیمتم چند
هوش مصنوعی: یک بار نگاهی بینداز که من در نظر تو چه جایگاهی دارم و ارزشم چقدر است.
از سر به فسون نمیرود شور
سیلاب به خس نمیشود بند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نیروی عشق و شور و هیجان مانند سیلابی است که نمیتواند تحت تاثیر سحر و جادو قرار گیرد و یا کاهش یابد. در واقع، این احساسات عمیق و واقعی نمیتوانند به راحتی خاموش یا کنترل شوند.
از بس دهنش پر است از نوش
فریاد نمیکند نی قند
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه دهانش پر از شیرینی و لذت است، نمیتواند فریاد بزند یا صدایی از خود درآورد.
دیوانه آرمیده خواهی
بند تو نکوترست از پند
هوش مصنوعی: اگر دیوانهای را در خواب ببینی، بدان که او زیباتر از هر نصیحتی است.
قربان جنون شوم که سازد
صد گریه تلخ را شکرخند
هوش مصنوعی: من فدای دیوانگی میشوم که باعث میشود صدای گریههای تلخ تبدیل به خنده شیرین شود.
امروز خوشم به شور و غوغا
فردا که کنی مرا خردمند
هوش مصنوعی: امروز از لذت و هیجان زندگی خوشحال هستم، اما فردا که مرا به فکر و تحلیل وادار کنی، شاید خوشیام کم شود.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: من در آرامش نشسته و خداحافظی میکنم تا وفا و صداقت به نتیجهای خوب برسد.
تا کی مژهام ورق نگارد
لب قصه به خون دل برآرد
هوش مصنوعی: تا کی باید با اشک و درد دل به یاد قصهای غمانگیز بنویسم و چشم به راه روزهای بهتر باشم؟
دایم سر ناخنم پر از خونست
کز صفحه سینه خط شمارد
هوش مصنوعی: همیشه سر ناخنم پر از خون است که از روی سینه میتواند خطهایی بشمارد.
این نقش و نگار را کسی چند
در معرض خط و خال آرد
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند این طراحی زیبا و بینظیر را به راحتی تحت تأثیر خط و نقشهای خود قرار دهد.
زآمد شد کوی او شدم خوار
این شوق مرا نمیگذارد
هوش مصنوعی: از وقتی که به کوی او رسیدم، ذلت و خاری بر من حاکم شد و این اشتیاق، آرامش را از من گرفته است.
هرچند شب فراق صبرم
دندان به جگر همی فشارد
هوش مصنوعی: هرچند که در شب جدایی و دوری، صبر من در حال آزمایش است و باید دندانهایم را محکم بفشارم.
سیمای صباح خال شب را
بر صفحه چهره مینگارد
هوش مصنوعی: صورت صبح به زیبایی شب را بر چهره خود میآفریند.
در عشق دلم مده که بیدل
خود را به خطر همیسپارد
هوش مصنوعی: در عشق، قلبم را به خطر میاندازم و برای معشوق خود آمادهام.
مرغی که زند به دام خود را
همت به هلاک میگمارد
هوش مصنوعی: پرندهای که به دام میافتد، تلاشش را بر نابودی خودش متمرکز کرده است.
گر خاک شوم فلک به خاکم
جز تخم غم و بلا نکارد
هوش مصنوعی: اگر به خاک تبدیل شوم، آسمان هیچ چیزی جز دانههای غم و بدبختی در من نخواهد کاشت.
پس به که کنم ستیزه با او
گر تیغ جفا به سر ببارد
هوش مصنوعی: پس با که میتوانم جنگ کنم، اگر او با ظلم و ستمش به من آسیب برساند؟
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و آرامش میکنم تا کار خوب و درست به نتیجه برسد.
آمد دهنی ز خنده پرنوش
چون خنده گل شکر در آغوش
هوش مصنوعی: لبخندی شیرین و خوشمزه بر لبان او ظاهر شد، مانند خندهای که گل شکرین را در آغوش دارد.
میگفت حدیث قتل و میزد
در کام و گلو حلاوتم جوش
هوش مصنوعی: او از داستانهای کشته شدن میگفت و در حین صحبت، حلاوت در کام و گلویش به جوش میآمد.
محو افتادم به سرکشی گفت:
این کیست؟ که نیست در سرش هوش
هوش مصنوعی: من به شدت غرق در خودرأیی و تمرد شدهام. او با تعجب پرسید: این کیست؟ که حتی در ذهنش هیچ ذکاوتی ندارد.
بوسم کف پا چه زهره دارم؟
کت دست درآورم در آغوش
هوش مصنوعی: من چطور میتوانم پاهایت را ببوسم؟ آیا جرات دارم که دستم را در آغوش تو قرار دهم؟
بیمست اگر بغل گشایم
از شرم بریزدم بر و دوش
هوش مصنوعی: اگر از ترس اینکه کسی بر من خرده بگیرد، خودم را با آغوش گشاده نشان دهم، شرم و حیا باعث میشود که به گونهای رفتار کنم که به نظرم نادرست بیاید.
خاموش که هر طرف سخنچین
صد دام نهاده در ره گوش
هوش مصنوعی: سکوت کن که هر کجا میرویم، سخنچینها دامهای زیادی برای فریبدادن گوشها ساختهاند.
بازآ که به قهر و حیله نتوان
از خاطر کس شدن فراموش
هوش مصنوعی: بازگرد، زیرا به زودی نمیتوان با قهر و فریب از یاد کسی رفت و او را فراموش کرد.
حق نمک قدیم ما را
یکباره به آب جوی مفروش
هوش مصنوعی: حق دوستی و ارتباط قدیمی ما را یکباره در جوی آب نریزان.
آواز تپیدن دلست این
تا کی گویی منال و مخروش
هوش مصنوعی: این شعر به احساسی عمیق در مورد دل و تپش آن اشاره دارد. بیان میکند که دل به تپش ادامه میدهد و نمیتوان این حالت را نادیده گرفت یا از آن شانه خالی کرد. در واقع، دل از درد و احساساتش سخن میگوید و نیاز به ابراز وجود دارد.
این جوش و خروش رسم عشقست
ور میگویی که باش خاموش
هوش مصنوعی: این شور و هیجانی که در من است، نشانه ای از عشق است. اگر هم میخواهی بگویی که ساکت باش، نمیتوانم.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: به نشستم و به آرامی به دامن کسى مینگرم تا ببینم آیا کار و مشکلات به حالت درست و مرتب برمیگردد یا نه.
دیریست که یار یار ما نیست
دل نیز امیدوار ما نیست
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که محبوب ما در کنار ما نیست و دل ما هم دیگر امیدی ندارد.
یک دم به مراد خود نشستیم
امروز ز روزگار ما نیست
هوش مصنوعی: امروز لحظهای به خواستههایمان رسیدیم، اما این حالت از دست رفتنی است و به خاطر شرایط زندگیمان نیست.
ما خانه رمیدههای ظلمیم
پیغام خوش از دیار ما نیست
هوش مصنوعی: ما افرادی هستیم که در دل ظلمت و مشکلات زندگی میکنیم و از سرای ما، خبر خوشی وجود ندارد.
نبود ز مصیبت آسمان را
یک داغ که یادگار ما نیست
هوش مصنوعی: در آسمان هیچ نشانهای از درد و رنج نیست که یادگاری از ما باشد.
هرچند که جان نثار کردیم
شادیم که شرمسار ما نیست
هوش مصنوعی: با اینکه جان خود را فدای عشق کردیم، اما خوشحالیم که در برابر عشقمان شرمنده نیستیم.
بسیار نمود هیچ بودی
چون عزت بیمدار ما نیست
هوش مصنوعی: هر چه بسیار جلوه کند، در واقع هیچ ارزشی ندارد، زیرا عزتی که ما داریم، وابسته به مدار و شرایط نیست.
با فتنه جدل کند ««نظیری »»
دیوانه به اختیار ما نیست
هوش مصنوعی: نظیری بدون توجه به مشکلات و دردسرها، به بحث و جدل میپردازد و این کار به تصمیم و انتخاب ما ارتباطی ندارد.
با بیخردی چنین نشستن
شایسته اعتبار ما نیست
هوش مصنوعی: نشستن و بیتحرکی با نادانی، شایسته شأن و اعتبار ما نیست.
در معرکهای که عشقبازان
گویند که صبر کار ما نیست
هوش مصنوعی: در موقعیتی که عاشقان در حال رقابت و چالش هستند، میگویند صبر و تحمل از ویژگیهای ما نیست.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: بنشینم و با آرامش و خیال راحت منتظر بمانم تا وفا و صداقت به نتیجه و سرانجام خوبی برسد.
از خنده نمونهایست با من
وز گریه لبالب است دامن
هوش مصنوعی: با من خندهای است که نمونهای از شادی را نشان میدهد و از طرفی دامنم پر از اشک و غم است.
غم از در عاشقان درآمد
بودم به میانه آشنا من
هوش مصنوعی: غم به خاطر عاشقان به میانه آمدم و در جمع آشناها قرار گرفتم.
وارستگیم وقوع دارد
بگذشت و نرفتم از قفا من
هوش مصنوعی: من از گذشته گذشتهام و دیگر به آن برنمیگردم.
تا از سخنم دلش برنجید
تأثیر ندیدم از دعا من
هوش مصنوعی: وقتی که از کلامم او دلخور شد، تأثیری از دعاهایم ندیدم.
از نطق و بیان خود شریکم
در خون هزار مدعا من
هوش مصنوعی: از حرفها و سخنانم، با درد و زخم هزار ادعا مشترک هستم.
نی حال و اثر نه سوز و دردی
از هم شده چنگ بینوا من
هوش مصنوعی: حالم خوب نیست و اثر و نشانهای از سوز و درد در من باقی نمانده است. حالا تنها گرفتار چنگهای بیپناهیام.
هرگام جهان جهان شدم دور
کاش از تو نمیشدم جدا من
هوش مصنوعی: هر قدمی که برمیدارم، احساس میکنم که رو به سوی جهانی دیگر میروم، ای کاش هرگز از تو جدا نمیشدم.
چون کار نمیرسد به انجام
زانجام روم به ابتدا من
هوش مصنوعی: وقتی که کار به پایان نمیرسد، بهتر است به همان ابتدا برگردم و از نو شروع کنم.
چون طالعی از وفا ندارم
ور عهد تو میشود وفا من
هوش مصنوعی: من از خوشبختی و وفا برخوردار نیستم، اما اگر روزی به وعدهات پایبند باشی، وفای من هم به وجود میآید.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و آرامش میکنم تا کار وفاداری به خوبی پیش برود.
عشق از پس پرده داد پیغام
کاین کار نمیرسد به انجام
هوش مصنوعی: عشق از پس پرده پیامی فرستاد که این کار به پایان نمیرسد.
من رفتم و عشق در میان ماند
بر من به دروغ ماند این نام
هوش مصنوعی: من از اینجا رفتم و عشق همچنان باقی ماند، در حالی که این نام فقط به خاطر من دروغین بود.
زین گریه به آب میرود رخت
زین ناله شکاف میشود بام
هوش مصنوعی: از این گریه لباس من خیس میشود و از این ناله سقف میشکافد.
پیمانه و خم به دیگران ده
من مست شدم ز دیدن جام
هوش مصنوعی: من از دیدن جام مست شدهام، پس به دیگران پیمانه و خم را بدهید.
بلبل که نشاط عشق دارد
از سایه گلبنش شود رام
هوش مصنوعی: بلبل، که به شوق عشق شاداب است، در زیر سایه گلهای باغ به آرامش میرسد.
بوی غم و سوز غربت آمد
آه از دل رفته داد پیغام
هوش مصنوعی: بوی غم و حسای دوری به مشام میرسد و کیسهای از درد و شوق در دل، فریادی از درون را به دیگران میرساند.
در حوصله دوستی نگنجد
تا دل نشود محال آشام
هوش مصنوعی: دوستی نمیتواند به اندازهای باشد که دل را نسبت به محالات بیاعتنا کند.
صد مرحله تا قبول عشقست
وان هم به مراد بخت و ایام
هوش مصنوعی: برای دست یافتن به عشق، باید از مراحل زیادی گذشت و این موفقیت وابسته بهFORTUN و زمان است.
روزی تاریک از دم صبح
بختی در خواب از اول شام
هوش مصنوعی: روزی در صبح زود، بختی در خواب به سر میبرد که از همان ابتدا به شب میرسد.
غم بار نهاده تنگ بر تنگ
دل برنگرفته گام از گام
هوش مصنوعی: غم سنگینی را بر دل مکشوف کرده و هنوز از جایی که هست قدمی برنمیدارد.
جان از طلبم به لب رسیده
آبم ز عطش نرفته در کام
هوش مصنوعی: جانم در آتش خواستهها میسوزد و از تشنگی هنوز به کامم نرفتهام.
بیفایده تا به کی تکاپوی
این راه نمیرسد به انجام
هوش مصنوعی: تا کی باید در این مسیر تلاش بیهوده کرد؟ این تلاش به نتیجه نمیرسد.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: فرصتی را برای استراحت و آرامش انتخاب کنم تا کارهای ناتمامم به نتیجه برسد.
زین کار دقیق و فکر باریک
ما را دل و دیده گشت تاریک
هوش مصنوعی: از این کار ظریف و اندیشهی دقیق ما، دل و دید ما به تاریکی گرایید.
شد غیرت کار و بار عشقت
زنار میان ترک و تاجیک
هوش مصنوعی: غیرت و عشق تو باعث شده که مرزهای قومیت و ملیت در عشق فراموش شود و همه را به هم نزدیک کند.
زندانی گوشه بلاییم
ای شه گذر برین مفالیک
هوش مصنوعی: ما در گوشهای از مصیبت و سختی زندگی میکنیم، ای پادشاه، از این مشکلات و گرفتاریها عبور کن.
تا از بن دخمهها برآریم
شبهای دراز و روز تاریک
هوش مصنوعی: هدف ما این است که از اعماق تاریکیها و مشکلات عبور کنیم و به روشنی و روشنگری دست یابیم.
هرچند که مهر را غبارم
در دیده کند شعاع باریک
هوش مصنوعی: با وجود اینکه نور خورشید در چشمانم غبار ایجاد کند، باز هم تأثیرش را احساس میکنم.
نومید نیم که مالکان را
پنهان نظریست با ممالیک
هوش مصنوعی: من ناامید نیستم، چون صاحبان قدرت نگاهی پنهانی به بندهها دارند.
بیجرم ستم کنی بر ایام
لایرحم لی و لا اعادیک
هوش مصنوعی: بدون هیچ تقصیری بر من ستم میکنی، ای روزگار بیرحم، و امیدوارم که این ظلمت را دوباره تجربه نکنم.
دل را به جفا ربوده عشقت
چندانش به من نمیسپاری ک
هوش مصنوعی: عشق تو دل مرا به زجر و درد دچار کرده و تو آنقدر آن را در اختیار من قرار نمیدهی که بتوانم از آن بهرهمند شوم.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: من مینشینم و با آرامش دستم را به دامن میکشم تا کارها به سامان و ترتیب درآید.
از شوق توام سر بشر نی
با خلقم و از کسم خبر نی
هوش مصنوعی: من از شوق تو بیخبر از دیگران هستم و هیچ توجهی به اطرافیانم ندارم.
هر گوشه به حیرت جمالت
صد دیده و جای یک نظر نی
هوش مصنوعی: در هر گوشه از زیبایی تو، صدها چشم وجود دارد و جای یک نگاه هم کافی نیست.
در عهد که بوده بوستان را
چندین در و بند و یک ثمر نی
هوش مصنوعی: در آن زمان که باغ وجود داشت، چقدر درها و موانع بود، اما هیچ ثمری دیده نمیشد.
دام قفسی که یاد دارد؟
صد طوطی و ذرهای شکر نی
هوش مصنوعی: فراق و جدایی به قدری دردناک است که حتی در میان تمام زیباییها و خوشیها، احساس تلخی و ناراحتی وجود دارد. مثل اینکه با وجود بسیاری از شادیها، یک چیز کوچک میتواند همه چیز را خراب کند.
زان لب سخنی بگو، چه سرّ است؟
درجی ز گهر پر و گهر نی
هوش مصنوعی: از آن لبها سخنی بگو، که چه رازی در آن نهفته است؟ آیا در درون این جواهر، چیزی گرانبها و ارزشمند نیست؟
در شهر که دیدهای؟ که امروز
دستش ز دلش شکستهتر نی
هوش مصنوعی: در شهر کسی را دیدهای که امروز دلش از همیشه بیشتر شکسته و ناراحت باشد؟
چشم سیه همیشه مستت
صد شیشه شکست و شیشهگر نی
هوش مصنوعی: چشمان سیاه تو همیشه گویی مست هستند، صدها شیشه از عشق و زیبایی تو شکسته شده، اما شیشهگری نیست که این شکستهها را ترمیم کند.
صد ناوک آه در کمینست
جز دست دعای من سپر نی
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر بیان میکند که در زندگی و در برابر مشکلات و سختیها، تهدیدات و مشکلات زیادی وجود دارد که همواره در کمیناند. اما او تنها سلاح و پشتوانهاش دعا و نیایش است و تنها امیدش به آن است که او را از خطرات محافظت کند.
عمری پی این و آن گرفتم
از جمله به سر ز تو به سر نی
هوش مصنوعی: من تمام عمرم را صرف جستجوی چیزهای مختلف کردم، اما هیچ چیزی به اندازه خود تو برایم ارزشمند نبود.
کنجی خواهم که با غم دل
من باشم و تو کسی دگر نی
هوش مصنوعی: میخواهم مکانی داشته باشم که فقط با غم دل خودم باشم و هیچ کس دیگری در آنجا نباشد.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: من نشستهام و در حال استراحت هستم تا کارها به خوبی انجام شود و به پایان برسد.
مردیم و ز کین ما به دردی
کشتی و هنوز در نبردی
هوش مصنوعی: ما از کینه و دشمنی مردیم و تو همچنان به مبارزه ادامه میدهی و درد ما را احساس نمیکنی.
وابُردن دل مبارکت باد
این بار مرا تمام بردی
هوش مصنوعی: خوشبختانه دل من را با خود بردی و این بار بهطور کامل مرا اسیر محبت خودت کردی.
یک نقش مراد برنیارم
از حقه چرخ لاجوردی
هوش مصنوعی: من نمیتوانم چیزی از حقههای زمان و چرخوفلک آسمان را به عنوان آرزویی برای خودم برگزینم.
بازیچه آخر بساطم
هنگامه نهاده رو به سردی
هوش مصنوعی: بازیچهای که در نهایت زندگیام داشتم، حالا در موقعیت سختی قرار گرفته و به سردی میرود.
در دعوی نام و ننگ تا چند
بر سنگ زنم عیار مردی
هوش مصنوعی: در بحث و جدل درباره اعتبار و شخصیت، تا چه مدت باید خود را به دردسر بیندازم و نشان دهم که مردانگیام در چه سطحی است؟
دیوانگیا برآر دستی
تا عادت و رسم درنوردی
هوش مصنوعی: آشفتگی و شیدایی را کنار بگذار و با دست خود به تغییر عادتها و رسمهای قدیمی بپرداز.
گویند به طعنه دشمنانم:
کز بهر چه گرد او نگردی؟
هوش مصنوعی: دشمنانم به طعنه میگویند که چرا دور او میگردی و به او علاقهمندی؟
حرمان تو در محبت از چیست
تقصیر به جستجو نکردی
هوش مصنوعی: عدم موفقیت تو در عشق به چه دلیل است؟ مگر به خاطر این نیست که به دنبال آن نرفتهای؟
سوزم به حجاب عشق و گویم
اقبال نکرد پایمردی
هوش مصنوعی: من بر اثر عشق میسوزم و میگویم که هیچ چیز به اندازهی ثبات و استقامت در این راه برایم به ثبت نرسیده است.
بیوجه جنایتی و جرمی
باید که به شرم و روی زردی
هوش مصنوعی: برای مرتکب نشدن به گناه و جرم، باید به عذر و بیدلیلی باشد که موجب شرمندگی و خجالت است.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و به آرامی دامنم را میکشم تا کارها به خوبی و درستی پایان یابد.
ای عشق تو را جنون ما کم
چون زلف تو کار عقل در هم
هوش مصنوعی: ای عشق، دیوانگی ما به اندازهی زلفهای تو است که عقل را در هم میریزد.
بیمار تراست مرگ درمان
مجروح تراست داغ مرهم
هوش مصنوعی: مرگ برای بیمار، مانند درمان و مداواست، و درد و جراحت او، به نوعی مرهم و آرامش به حساب میآید.
ما را چه خبر ز قرب و بعدست؟
دیوانه کجا و شادی و غم
هوش مصنوعی: ما چه میدانیم که نزدیک هستیم یا دور؟ دیوانگی چه ارتباطی به شادی و غم دارد؟
ما طفل زیییم و طفل میریم
بازیچه ماست هر دو عالم
هوش مصنوعی: ما هنوز کودک هستیم و زندگی برای ما مانند یک بازیچه است که در آن دو جهان را تجربه میکنیم.
ما کج به مذاقها نشستیم
بر سرو تو راستی مسلم
هوش مصنوعی: ما به طرز نامناسبی به سلیقهها تکیه کردیم، اما در مورد تو باید بگویم که حقیقتاً راست است و مشخص است.
آن رخ به نگاه ما دریغست
هست آینه از سکندر و جم
هوش مصنوعی: آن چهرهای که به ما نگاه میکند، بسیار زیباست و حتی آینه هم نمیتواند عظمت سکندر و جم را به ما نشان دهد.
زنجیر جنون ما مشوران
این سلسله را مریز از هم
هوش مصنوعی: جنون ما را از هم نپاشید و در این زنجیره آن را ننگرید.
ما را به جفا و سرگرانی
گردیده بنای عشق محکم
هوش مصنوعی: ما به خاطر ظلم و بیتوجهی دیگران در مسیر عشق، پایهگذاری محکمی کردهایم.
در شیوه عشق اگر نباشد
بیداد تو بر وفا مقدم
هوش مصنوعی: اگر در عشق، محبت و وفا بر ظلم و ستم مقدم باشد، واقعیّت عشق به درستی نمایان میشود.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: بهتر است در آرامش بنشینم و درنگ کنم تا وفا و وعدهها به خوبی و درستی انجام شوند.
ما بیش بهای کم خریدار
نقصان خودیم و زیب بازار
هوش مصنوعی: ما از ارزش خود کاستهایم و در همین حال خیال میکنیم که در بازار جذابیت و زیبایی داریم.
تا رغبت مشتری بجنبد
بر نام کسی دگر کنم کار
هوش مصنوعی: وقتی که تمایل خریدار به خرید جلب شود، من بر روی نام شخص دیگری کار میکنم.
از گلشن ذوق انتظارم
در پای چنان خلیده صد خار
هوش مصنوعی: از باغ لذت، در آرزوی زیبایی مینشینم، حتی اگر در این راه با درد و مشکل مواجه شوم.
هرجا قلمم روش نماید
طاووس خجل شود ز رفتار
هوش مصنوعی: هر کجا که قلم من بر روی کاغذ بگذارد، طاووس از زیبایی و رفتار خود شرمنده میشود.
هرجا سر گفتگو گشایم
صدطبله دهد به باد عطار
هوش مصنوعی: هر کجا که دربارهای صحبت کنم، صد بار کار عطار به باد میرود.
دمرنجه مکن نمینشیند
بر آینه بلور زنگار
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده، چون گرد و غبار و کثیفی بر روی آینه شفاف نمینشیند و آن را تیره نمیکند.
خاموش وگرنه لب گشایم
تا بو ندهد هزار گلزار
هوش مصنوعی: اگر ساکت بمانی، خوب است؛ وگرنه اگر صحبت کنم، بوی هزار گلستان را به مشامت میرسانم.
با نافه هرکه بوی عشقست
چون مشک همیدمد ز گفتار
هوش مصنوعی: هر که با نافه و عطر عشق آشناست، همچون مشک، از سخنانش بویی خوش و دلانگیز به مشام میرسد.
آدم به سخن شد آدم، ار نه
دارد لب و گوش، نقش دیوار
هوش مصنوعی: اگر انسان به حرف بیافتد، انسانیت پیدا میکند؛ وگرنه اگر فقط لب و گوش داشته باشد، مثل دیوار بیفایده است.
خواهم همه راه دوست پویم
در حیرتم افکند ز رفتار
هوش مصنوعی: من در جستجوی دوست هستم، اما رفتار او مرا به حیرت و confusion میاندازد.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و آرامش میسازم و صبر میکنم تا کارها به درستی و نظم برسد.
آنجا که حدیث عشق و سوداست
رنجش غلط است و شکوه بیجاست
هوش مصنوعی: در جایی که صحبت از عشق و دوستی است، داشتن ناراحتی یا گلایه نادرست و بیمورد است.
گر شربت تلخ میکنم نوش
غم نیست که کار با مسیحاست
هوش مصنوعی: اگرچه نوشیدن شربت تلخ را تجربه میکنم، اما غمگین نیستم، زیرا این کار به مسیح ارتباط دارد.
از لذت مدح خان خانان
طوطی زبان من شکرخاست
هوش مصنوعی: از خوشحالی بابت ستایش خانها و بزرگان، زبان من همانند طوطی شیرین و شاداب شده است.
از شادی کار این جوانبخت
دولت به هزار سود و سوداست
هوش مصنوعی: این جوان خوشبخت به خاطر شادی و خوشحالیاش در زندگی، به هزاران نعمت و برکت دست یافته است.
با خاره بخت قدرسنجش
اندیشه بد به سینه میناست
هوش مصنوعی: با بدیهای سرنوشت و مشکلاتی که در زندگی وجود دارد، انسان باید از تجربیات و اندیشههای عمیق خود بهره ببرد تا بتواند بر آنها غلبه کند.
آنجا که عنایتش مربیست
نازکتر از آبگینه خاراست
هوش مصنوعی: در جایی که لطف و محبت او هدایتگر است، همه چیز لطیف و شکنندهتر از شیشه است.
عهدش به خوشی و شادمانی
رخساره حور را تماشاست
هوش مصنوعی: او عهد کرده است که به خوشی و شادمانی به دیدن چهره زیبای حوریان مشغول باشد.
پیراهن عدل خوشترازش
از جوهر راستی مطراست
هوش مصنوعی: پیراهن عدالت از جنس حقیقت و راستی به خوبی دوخته شده است.
هرجا که ظفر صفی بدرد
بر قامت بختش آورد راست
هوش مصنوعی: هرجا که موفقیت به زندگی فردی لبخند زد و او را به سرنوشت نیک هدایت کرد.
عهدش دم یوسفست کز وی
عالم به جوان شدن زلیخاست
هوش مصنوعی: عهد او مانند دم یوسف است که از آن زمان، زلیخا به جوانی و زیبایی دست یافته است.
دولت به مقام کارسازیش
یک وامق و صد هزار عذراست
هوش مصنوعی: نعمت و خوشبختی در دنیای ما، مانند ارتباطی است که میان یک وامق و بسیاری از عذراها وجود دارد. این به ما میگوید که خوشی و سعادت ممکن است به شکلهای مختلفی نمایان شود و تعداد بیشماری از زیباییها و فرصتها را به دنبال داشته باشد.
از بهر طراز عمر و جاهش
دایم به دعا و عجز و درخواست
هوش مصنوعی: برای مدت و مقام زندگیاش همیشه دعا میکند و خود را در برابر خداوند ناتوان و نیازمند میداند.
بنشینم و پا کشم به دامان
تا کار وفا شود به سامان
هوش مصنوعی: مینشینم و آرام میزنم دست بر دامن تا مشکلات حل شود و به نتیجهای برسد.