شمارهٔ ۴۴۹
شکوه نقصان داشت فصلی از میان انداختم
نرخ ارزان بود کالا در دکان انداختم
از کفم سررشته گفتار بیرون رفته بود
هر گره کز دل گشادم بر زبان انداختم
تا مگر این بخت سرکش زودتر جایی رسد
هر کجا ره شد نگون از کف عنان انداختم
راهبر دلال کالا بود و رهزن مشتری
در میان راه بار کاروان انداختم
ساخت نوعی جذبه کارم را که معلومم نشد
کی صنم از جیب و زنار از میان انداختم
ثابت اندازی ز صافی نظر شد ورنه من
بی پر و پیکان خدنگی بر نشان انداختم
طعم حنظل را به عادت راست کردم در مذاق
من که شکر را ز تلخی از دهان انداختم
شمع را گفتم: چرا منظور هر محفل شدی؟
گفت: از بالا نظر بر آستان انداختم
در پناه گریه و عجزم «نظیری » بعد ازین
جعبه خالی کرده بر دشمن کمان انداختم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شکوه نقصان داشت فصلی از میان انداختم
نرخ ارزان بود کالا در دکان انداختم
هوش مصنوعی: برای اینکه حرفی از ضعف و ناتوانی کسی را بیان کنم، فصلی از آن را کنار گذاشتم و چون قیمت اجناس در فروشگاه پایین بود، آن را به فروش گذاشتم.
از کفم سررشته گفتار بیرون رفته بود
هر گره کز دل گشادم بر زبان انداختم
هوش مصنوعی: حس گفتمان و علم کلام از دستم خارج شده بود و هر مشکلی که از دل حل میکردم، آن را بر زبان میآوردم.
تا مگر این بخت سرکش زودتر جایی رسد
هر کجا ره شد نگون از کف عنان انداختم
هوش مصنوعی: به امید آنکه این بخت ناآرام هر چه زودتر به مکان مشخصی برسد، من هر جا که راه باشد، کنترل و اختیار خود را از دست دادهام.
راهبر دلال کالا بود و رهزن مشتری
در میان راه بار کاروان انداختم
هوش مصنوعی: راهنما کسی بود که کالاها را میفروخت و در بین راه، مشتریان را فریب میداد. من در میانه مسیر بار کاروان را گذاشتم.
ساخت نوعی جذبه کارم را که معلومم نشد
کی صنم از جیب و زنار از میان انداختم
هوش مصنوعی: نوعی جاذبه و کشش در کارم ایجاد کردهام که نمیدانم چه زمانی محبوبم را از جیبم و زندگیام کنار گذاشتهام.
ثابت اندازی ز صافی نظر شد ورنه من
بی پر و پیکان خدنگی بر نشان انداختم
هوش مصنوعی: شما با بینش واضح و خالص خود میتوانید به راحتی حقیقت را درک کنید؛ در غیر این صورت، من با تمام نیرو و قدرت خود میتوانم نشانههایی از شجاعت و دلیریام را به نمایش بگذارم.
طعم حنظل را به عادت راست کردم در مذاق
من که شکر را ز تلخی از دهان انداختم
هوش مصنوعی: من طعم تلخ و苦ناک میوهی حنظل را با عادت گرفتن به آن، به گونهای در گوشهی ذائقهام جا دادم که دیگر شیرینی را از این تلخی حس نمیکنم.
شمع را گفتم: چرا منظور هر محفل شدی؟
گفت: از بالا نظر بر آستان انداختم
هوش مصنوعی: به شمع گفتم چرا مرکز توجه هر جمعی هستی؟ او پاسخ داد: زیرا با نگریستن از بالا، نور خود را بر درگاه میافکنم.
در پناه گریه و عجزم «نظیری » بعد ازین
جعبه خالی کرده بر دشمن کمان انداختم
هوش مصنوعی: در سایهی اشک و ناتوانیام، من که نظیری هستم، تصمیم گرفتهام که به دشمنم مقابله کنم و به جای ترس، به او حمله کنم.