شمارهٔ ۲۵
کردم ز شکوه منع دل زار خویش را
انداختم به روز جزا کار خویش را
وقت نظاره بت پرهیزکار خوش
شویم به گریه دیده خون بار خویش را
جرم منست پیش تو گر قدر من کم است
خود کرده ام پسند خریدار خویش را
صد مشتریست جنس دلم را چو آفتاب
من گرم می کنم به تو بازار خویش را
ترسم که رفته رفته به بیداد خو کنی
بر کین مدار طبع ستمکار خویش را
ای دل مجو نجات که صیادپیشگان
در دام می کشند گرفتار خویش را
عمرت بود که دوش «نظیری » به یاد تو
آسان نمود مردن دشوار خویش را
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کردم ز شکوه منع دل زار خویش را
انداختم به روز جزا کار خویش را
هوش مصنوعی: برای دل وماهی خود به شکایت پرداختم و در روز محاسبه، اعمال خود را کنار گذاشتم.
وقت نظاره بت پرهیزکار خوش
شویم به گریه دیده خون بار خویش را
هوش مصنوعی: زمانی که به تماشای معشوقهی عفیف و با تقوا مینشینیم، با چشمانی اشکبار و دلشکسته به سراغ دردی که در دل داریم میرویم.
جرم منست پیش تو گر قدر من کم است
خود کرده ام پسند خریدار خویش را
هوش مصنوعی: من اگر در پیش تو ارزش و مقام کمتری دارم، این تقصیر من است و خودم خواستهام که به این شکل باشم تا مورد پسند خریدار خودم قرار گیرم.
صد مشتریست جنس دلم را چو آفتاب
من گرم می کنم به تو بازار خویش را
هوش مصنوعی: دل من همچون کالایی است که خریداران زیادی دارد. مثل آفتاب که با گرما و نورش زندگی را رونق میبخشد، من نیز با عشق و محبت خود به تو، زندگیام را پویاتر و با نشاطتر میکنم.
ترسم که رفته رفته به بیداد خو کنی
بر کین مدار طبع ستمکار خویش را
هوش مصنوعی: میترسم که به تدریج عادت کنی به ستمگری و بر زیباییهای خودخواهیات غافل شوی.
ای دل مجو نجات که صیادپیشگان
در دام می کشند گرفتار خویش را
هوش مصنوعی: ای دل، ناامید نباش؛ چرا که صیادان، خود را در دامهایشان گرفتار میکنند و نمیتوانند نجات پیدا کنند.
عمرت بود که دوش «نظیری » به یاد تو
آسان نمود مردن دشوار خویش را
هوش مصنوعی: در زندگیات، شب گذشته «نظیری» به خاطر تو، مرگ دشوار خود را آسان کرد.