گنجور

شمارهٔ ۳۴ - ایضا این قصیده بعد از مراجعت مکه معظمه به هندوستان در نعت سیدالمرسلین مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان فایض گردیده مطلع اول در تعریف بهار

او بخرامش چو سیل ما همه ویران او
هرچه ز ما شد خراب رفت به جولان او
در ره خون ریزد هر غاشیه داران رمند
قصد سواران کند شیر نیستان او
ناوک تدبیر ملک در کف ما گو مباش
خون جهان می چکد از سر پیکان او
طرفه اساس امل بر سر هم چیده بود
شکر که آتش فتاد در سر و سامان او
خاطر پر شغل ما گشت ز ما ساده تر
کلبه درویش شد عرصه میدان او
حاصل عمر ابد از نم چشمست و بس
چشمه غلط کرده است خضر بیابان او
هرکه به دریای عفو روی ندامت نهاد
موج عقوبت ندید کشتی عصیان او
پیش که از قصر تن طایر جان برپرد
روزن چشمم کند روی به ایوان او
آتش عهد شباب رفت چو دودم به سر
بس که دماغم گداخت از تف هجران او
دایه انده چو دید چاشنی گریه ام
خون سیه شیر شد در سر پستان او
مرهم زخم مرا یک نمکستان کم است
یک تنه تازد دلم بر صف مژگان او
خضر گر آب آورد سنگ به جامش زنم
تشنه خون خودم بر سر میدان او
عشق «نظیری » بلاست تا نگریزی ازو
دوست ز غیرت ببست جان تو بر جان او
رفته و آینده است رنگ دگرگون کند
اینک نوروز شد فصل زمستان او

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

او بخرامش چو سیل ما همه ویران او
هرچه ز ما شد خراب رفت به جولان او
هوش مصنوعی: او مانند سیل می‌خروشد و ما همه از بین می‌رویم. هرچه از ما خراب شد، به خاطر جولان اوست.
در ره خون ریزد هر غاشیه داران رمند
قصد سواران کند شیر نیستان او
هوش مصنوعی: در مسیر، خون ریخته می‌شود و کسانی که از میدان می‌گریزند، قصد دارند سواران را به چالش بکشند؛ همچنین شیر نیستان، هدفی را دنبال می‌کند.
ناوک تدبیر ملک در کف ما گو مباش
خون جهان می چکد از سر پیکان او
هوش مصنوعی: تدبیر و مدیریت کشور در دستان ماست؛ نگذار که خون مردم به خاطر تصمیمات نادرست ریخته شود.
طرفه اساس امل بر سر هم چیده بود
شکر که آتش فتاد در سر و سامان او
هوش مصنوعی: شخصی با دقت و تدبیر، زندگی خود را بر پایه‌ها و اصولی مستحکم بنا کرده بود، اما ناگهان مشکلات و سختی‌ها بر او هجوم آورد و همه چیز را به هم ریخت.
خاطر پر شغل ما گشت ز ما ساده تر
کلبه درویش شد عرصه میدان او
هوش مصنوعی: دل پر از کار و اندیشه ما، به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که ساده‌ترین کلبه درویش، به میدان زندگی‌اش بدل شد.
حاصل عمر ابد از نم چشمست و بس
چشمه غلط کرده است خضر بیابان او
هوش مصنوعی: حاصل عمر ابد فقط اشک و اندوه است و هیچ چیز دیگری نیست. گویی خضر، آن راهنمای مشهور، در بیابان به اشتباه عمل کرده و به اشتباه به دنبال چیز دیگری رفته است.
هرکه به دریای عفو روی ندامت نهاد
موج عقوبت ندید کشتی عصیان او
هوش مصنوعی: هر کس که به دریاى بخشش رو آورد و از اشتباهات خود پشیمان شد، دیگر طعم عذاب و کیفر را نخواهد چشید و کشتی گناهش در امان می‌ماند.
پیش که از قصر تن طایر جان برپرد
روزن چشمم کند روی به ایوان او
هوش مصنوعی: قبل از اینکه روح من از این قصر جسم خارج شود، چشمانم به سمت درگاه او می‌نگرد.
آتش عهد شباب رفت چو دودم به سر
بس که دماغم گداخت از تف هجران او
هوش مصنوعی: شعله‌های جوانی من به سرعت از بین رفته و اکنون مانند دودی در فضا پراکنده شده‌ام. به قدری از حسرت او رنج می‌برم که احساس می‌کنم ذهنم در آتش غم او سوخته است.
دایه انده چو دید چاشنی گریه ام
خون سیه شیر شد در سر پستان او
هوش مصنوعی: وقتی دایه با دیدن حال و هوای غم‌انگیز من، متوجه شد که اشک‌هایم به مانند خون سیاه هستند، شیرش به خاطر من به تلخی تبدیل شد.
مرهم زخم مرا یک نمکستان کم است
یک تنه تازد دلم بر صف مژگان او
هوش مصنوعی: زخم من به یک نمکستان کافی نیست و دل من به خاطر دیدن مژگان او به شدت می‌تپد.
خضر گر آب آورد سنگ به جامش زنم
تشنه خون خودم بر سر میدان او
هوش مصنوعی: اگر خضر آب بیاورد، من سنگ را به جام او می‌زنم، چون در میدان او، تشنه خون خودم هستم.
عشق «نظیری » بلاست تا نگریزی ازو
دوست ز غیرت ببست جان تو بر جان او
هوش مصنوعی: عشق مانند بلای سختی است که نمی‌توان از آن فرار کرد. دوستی تو با دیگری به خاطر غیرت، جان تو را به جان او پیوند می‌زند.
رفته و آینده است رنگ دگرگون کند
اینک نوروز شد فصل زمستان او
هوش مصنوعی: رفتن او باعث تغییر و تحول در آینده می‌شود؛ اکنون که نوروز فرا رسیده، فصل زمستان نیز پایان می‌یابد.