گنجور

شمارهٔ ۱۹ - در مدح اکبرشاه

نوروز شد کلید درعیش نوبهار
دولت شکوفه کرد که فتح آورد به بار
ریحان عدل یافت ز اقبال رنگ و بوی
دیبای ملک کرد ز انصاف پود و تار
بر صحن ملک باد ظفر خرمی فشان
بر باغ عمر ابردعا مدعا نثار
صد گلستان به سایه هر شاخ آرزو
صد نوبهار در بن هر خار انتظار
دریای عیش در ته هر شبنمی نهان
طوفان شوق بر رخ هر ذره آشکار
دردی کشان شوق ز نیسان دوستی
دل نوبهار کرده و رخسارلاله زار
خورشید من برآمده از خانه شرف
آفاق را به تهنیت خویش داده بار
اول صباح دولت و اول صبوح عیش
بر کف می ظفر که نشاطش بود خمار
لطفش نگارخانه نوروز را فروغ
حکمش بهارخانه انصاف را نگار
بر ساز ملک داری و آهنگ راستی
از زلف زهره بسته به قانون عدل تار
در رمل سال قرعه نوروز می نمود
هر فرد صد ولایت و هر زوج صد دیار
دولت اشاره کرد می خسروی بنوش
همت اراده کرد ک رو جام جم بیار
تدبیر ساخت در دل اقبال خلوتی
همچون بنای خانه تقدیر استوار
لبریز شد ز خنده خوش کام رازگو
سرشار شد ز نوش سخن گوش رازدار
ذوق قبول رقص کنان در دل امید
نور صلاح جلوه کنان در رموز کار
فتح فراخ حوصله را مملکت به کام
امید چشم گرسنه را عیش در کنار
شطرنج عابیانه به تقدیر باخت عقل
خصل مراد برد ز دولت هزار بار
مسمار حکم دوخت لب عذر مستقیم
زنجیر عزم بست در وهم استوار
همت قرار داد که سوی دکن زنند
امسال پیش خانه دارای نامدار
شمشیر مهر سازد و گیرد عروس ملک
فرزانه شاه اکبر غازی کامگار
ای از ازل به لطف تو خلقت امیدوار
وی تا ابد سخات امل را در انتظار
هر صبح ملک ظلمت شب را به عشق تو
شوید به آب چشمه خورشید از عذار
گشتی سراب آب زر اندر محیط کان
گر پایه سریر تو را نامدی به کار
از پرتو عطای تو در راه آرزو
روشن شود چراغ به شب های انتظار
در کشوری که شاهد رای تو بگذرد
پرتو درون دیده اعما شود غبار
در نوبهار ملک تو از فیض عدل تو
بر شاخسار شعله شود سبز نوک خار
کاوند تا به حشر اگر زیر پای تو
پیدا شود نشانه حلم و پی وقار
گر سنگ را به خاک حریمت دفین کنند
از فیض خاطر تو شود لعل آبدار
گردد زر گداخته از روی خاصیت
هر جا ز نعل اسب تو بیرون جهد شرار
از تیزدستی تو مگر پر برآورد
تا از سر خدنگ تو بیرون شود شکار
از بهر آنکه شیر بلافد ز زخم تو
پهلوی لاله سرخ نماید به مرغزار
از فیض صحبت تو به وقت تکلمت
پر در کنند سمع و بصر دامن و کنار
مرغ خیال شاعر جادوفریب را
اندر میانه دل معنی کند شکار
در رزم آنچنانی و در بزم این چنین
ای بزم و رزم از تو گلستان و لاله زار
یک روز ابر بر لب دریا نشسته بود
از سعی های بیهده آشفته و نزار
پرسید همت تو که این حال بهر چیست
گفت آنکه دایم آب ز دریا کنم نثار
تا چرخ پیر زاده خود را بپرورد
از خون دل به معدن و از گریه در بحار
وانگه به یک اشاره گوهر نثار تو
خیزد به حر گرد و برآید ز کان دمار
ترسم ز جود دست جواهرنثار تو
در خاتمت نگین نشود دیگر استوار
ای برفشانده مال چو باران به روز جود
وی برگشاده دست چو دریا به روز بار
وصف من این بس است که دیوان نظم من
جز مدحت تو نیست به تعریف کس نگار
بدخوی طفل طبع من اول نمی گرفت
در مهد دایه کرم هیچ کس قرار
مهر تو شیر جایزه اش در گلو چکاند
پستان التفات تواش کرد شیرخوار
آنم که نیست دایه بکر معانیم
هنگام کام دادن داماد شرمسار
باید که هر که سکه به نقد سخن زند
بردارد از قراضه مضمون من عیار
من گوهرم فلک نشناسد مرا چه جرم؟
من اخترم زمانه نداند مرا چه عار؟
چرخ ار بهای جوهر علوی من دهد
باید که از عناصر سفلی کند کنار
من وقت کبریای سخن کی نظیریم
آنم که روزگار به من دارد افتخار
در هر سحر که ختم سخن گستری کنم
گوید فلک به صبح که دست دعا برآر
تا خلعت نشاط دهد باغ را سحاب
تا فرش سبزه بر لب چو گسترد بهار
دولت به صحن ملک تو فراش خرمی
عالم به قد جاه تو تشریف اعتبار
روی عدو که برگ درخت شقاوتست
از سیلی نسیم کدورت بنفشه یار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوروز شد کلید درعیش نوبهار
دولت شکوفه کرد که فتح آورد به بار
هوش مصنوعی: نوروز آغازگر شادی و سرسبزی بهار است، زمانی که شکوفه‌ها به بار می‌آورند و نشانه‌ای از پیروزی و خوشبختی هستند.
ریحان عدل یافت ز اقبال رنگ و بوی
دیبای ملک کرد ز انصاف پود و تار
هوش مصنوعی: ریحان به واسطه‌ی خوش‌شانسی، زیبایی و عطر خاص خود را پیدا کرد و از انصاف و عدالت به عنوان ترکیبی دل‌انگیز و عالی بهره‌مند شد.
بر صحن ملک باد ظفر خرمی فشان
بر باغ عمر ابردعا مدعا نثار
هوش مصنوعی: در میدان زندگی و در مکان‌هایی که شادابی و خوشی وجود دارد، بگذارید باد پیروزی عطر و بوی خوشش را بپراکند و دعای ما به مانند ابر، باران رحمت و برکت را نثار کند.
صد گلستان به سایه هر شاخ آرزو
صد نوبهار در بن هر خار انتظار
هوش مصنوعی: در ارزش و زیبایی هر آرزو، به اندازه‌ی صد گلستان است و در عمق هر دشواری و ناامیدی، نوید و امید به آغاز هر فصل جدیدی به چشم می‌خورد.
دریای عیش در ته هر شبنمی نهان
طوفان شوق بر رخ هر ذره آشکار
هوش مصنوعی: در هر قطره شبنم، شادی و لذتی عمیق نهفته است و در عین حال، شوق و هیجان به وضوح در هر ذره از این لحظات دیده می‌شود.
دردی کشان شوق ز نیسان دوستی
دل نوبهار کرده و رخسارلاله زار
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاق دوستی مانند دردی که از دل می‌آید، در بهار دل و چهره‌ام مانند گل لاله، شاداب و زیباست.
خورشید من برآمده از خانه شرف
آفاق را به تهنیت خویش داده بار
هوش مصنوعی: خورشید من از خانه‌ای که نمایانگر برترین حالات است، برآمده و با نور خود، تمامی جهان را خوشامد گفته است.
اول صباح دولت و اول صبوح عیش
بر کف می ظفر که نشاطش بود خمار
هوش مصنوعی: در آغاز روز، هنگام دریافت نعمت‌ها و خوشی‌ها، باید باده‌ی شادی را در دست بگیریم، زیرا شادی همراهش نوعی سرخوشی و نشاط متفاوتی دارد.
لطفش نگارخانه نوروز را فروغ
حکمش بهارخانه انصاف را نگار
هوش مصنوعی: لطف و زیبایی محبوب، مانند نوروز است که نور و روشنی به زندگی می‌بخشد. حکمت او به مانند بهاری است که باعث می‌شود فضای عدالت و انصاف به زیباترین شکل تزئین شود.
بر ساز ملک داری و آهنگ راستی
از زلف زهره بسته به قانون عدل تار
هوش مصنوعی: در این بیت به مفهوم ایجاد هماهنگی و عدالت در زندگی اشاره شده است. با استفاده از زیبایی و هنر (شبیه زلف زهره)، به برقراری قوانینی که عدالت را تضمین کنند، تأکید شده است. این نشان‌دهنده اهمیت راستگویی و عدل در حکومت و اداره امور است.
در رمل سال قرعه نوروز می نمود
هر فرد صد ولایت و هر زوج صد دیار
هوش مصنوعی: در روزهای نوروز، قرعه‌کشی به‌گونه‌ای برگزار می‌شد که برای هر فرد، نام صد ولایت و برای هر زوج، نام صد دیار مشخص می‌شد.
دولت اشاره کرد می خسروی بنوش
همت اراده کرد ک رو جام جم بیار
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمت به من اشاره کرده است، پس بی‌درنگ به نوشیدن می پادشاهی بپرداز. اگر اراده‌ات را جدی بگیری، می‌توانی جام جمشید را به دست بیاوری.
تدبیر ساخت در دل اقبال خلوتی
همچون بنای خانه تقدیر استوار
هوش مصنوعی: اندیشه و تدبیر، در دل موفقیت، فضایی را ایجاد می‌کند که مانند ساختن بنای محکمی از سرنوشت به نظر می‌رسد.
لبریز شد ز خنده خوش کام رازگو
سرشار شد ز نوش سخن گوش رازدار
هوش مصنوعی: زبان خوش و دلشاد با خنده پر شده و کسی که رازها را می‌جوید، از بیان شیرین کلمات سیراب می‌شود.
ذوق قبول رقص کنان در دل امید
نور صلاح جلوه کنان در رموز کار
هوش مصنوعی: با شادی و شوق، رقص کن و دل را به امید پرتوهای روشن و نیکو پر کن. در رازهای زندگی، جلوه‌گر باش و به سمت کارهای خوب حرکت کن.
فتح فراخ حوصله را مملکت به کام
امید چشم گرسنه را عیش در کنار
هوش مصنوعی: پیروزی و موفقیت در زندگی، به مردم امید و آرزو می‌بخشد و خوشی و لذت واقعی را در کنار آن‌ها قرار می‌دهد.
شطرنج عابیانه به تقدیر باخت عقل
خصل مراد برد ز دولت هزار بار
هوش مصنوعی: در یک بازی شطرنج، عاقلانه به نظر می‌رسد که تقدیر و سرنوشت، عقل را شکست داده و بارها و بارها آرزو و خواسته‌ها را به خود جلب کرده است.
مسمار حکم دوخت لب عذر مستقیم
زنجیر عزم بست در وهم استوار
هوش مصنوعی: حکم مسخره‌ای مثل میخ بر لب‌ها کوبیده شده و عذر و بهانه‌ها به سادگی قابل دسترسی نیست. اراده‌ای محکم و ثابت مثل زنجیری به خیال‌ها و تصورات ممنوع است.
همت قرار داد که سوی دکن زنند
امسال پیش خانه دارای نامدار
هوش مصنوعی: تصمیم گرفته‌اند که امسال به‌سوی دکن بروند و به خانه شخص معروفی سر بزنند.
شمشیر مهر سازد و گیرد عروس ملک
فرزانه شاه اکبر غازی کامگار
هوش مصنوعی: مهری که به مانند شمشیر عمل می‌کند، عروس زیبای پادشاه اکبر را به دام می‌اندازد.
ای از ازل به لطف تو خلقت امیدوار
وی تا ابد سخات امل را در انتظار
هوش مصنوعی: ای کسی که از ابتدا با لطف خود به خلقت امید بخشیدی، امیدوارم که تا ابد در انتظار بخشش و عطاء تو باشم.
هر صبح ملک ظلمت شب را به عشق تو
شوید به آب چشمه خورشید از عذار
هوش مصنوعی: هر صبح، فرشته‌های روشنی شب را با عشق تو می‌شویند و این کار را با آب چشمه خورشید از زیبایی چهره‌ات انجام می‌دهند.
گشتی سراب آب زر اندر محیط کان
گر پایه سریر تو را نامدی به کار
هوش مصنوعی: در دنیای پر زرق و برق و فریبنده، موهومی از طلا و ثروت وجود دارد که در آنجا، اگر حتی تکیه‌گاه و جایگاه تو نیز بر این پایه‌ها بنا شده باشد، به هیچ کار نخواهد آمد.
از پرتو عطای تو در راه آرزو
روشن شود چراغ به شب های انتظار
هوش مصنوعی: با نور بخشش تو، چراغ آرزو در شب‌های انتظار روشن می‌شود.
در کشوری که شاهد رای تو بگذرد
پرتو درون دیده اعما شود غبار
هوش مصنوعی: در کشوری که صدای تو به گوش می‌رسد، روشنایی درون چشمانت زیر غبارها پنهان می‌شود.
در نوبهار ملک تو از فیض عدل تو
بر شاخسار شعله شود سبز نوک خار
هوش مصنوعی: در بهار، سرزمین تو به لطف عدل تو جان تازه‌ای می‌گیرد و بر روی شاخه‌ها، برگ‌ها و گل‌ها سربر می‌آورند.
کاوند تا به حشر اگر زیر پای تو
پیدا شود نشانه حلم و پی وقار
هوش مصنوعی: اگر در روز قیامت چیزی زیر پاهای تو پیدا شود، نشانه‌ای از صبر و وقار تو خواهد بود.
گر سنگ را به خاک حریمت دفین کنند
از فیض خاطر تو شود لعل آبدار
هوش مصنوعی: اگر سنگی را در خاک مقدس تو دفن کنند، از نعمت توجه تو، آن سنگ به گوهر ارزشمندی تبدیل می‌شود.
گردد زر گداخته از روی خاصیت
هر جا ز نعل اسب تو بیرون جهد شرار
هوش مصنوعی: به خاطر خاصیت نعل اسب تو، فلز طلا در جاهایی که لمس می‌شود، به جوش و شراره می‌آید.
از تیزدستی تو مگر پر برآورد
تا از سر خدنگ تو بیرون شود شکار
هوش مصنوعی: اگر از مهارت تو پرنده‌ای بسازد، آن‌گاه شکار از نوک تیر تو خارج می‌شود.
از بهر آنکه شیر بلافد ز زخم تو
پهلوی لاله سرخ نماید به مرغزار
هوش مصنوعی: برای اینکه نشان دهی زخم تو باعث می‌شود که پهلوی لاله‌های سرخ در علفزار برافروشد و زیبا به نظر برسد.
از فیض صحبت تو به وقت تکلمت
پر در کنند سمع و بصر دامن و کنار
هوش مصنوعی: از نعمت صحبت تو در زمان سخن گفتن، گوش و چشم‌ها پر از زیبایی‌ات می‌شوند و دامن و کنار تو را می‌چشند.
مرغ خیال شاعر جادوفریب را
اندر میانه دل معنی کند شکار
هوش مصنوعی: مرغ خیال شاعر که پر از جادو و زیبایی است، در دل عاشقانهٔ او در جستجوی معنا و مفهوم می‌گردد.
در رزم آنچنانی و در بزم این چنین
ای بزم و رزم از تو گلستان و لاله زار
هوش مصنوعی: در میدان جنگ به قدری شجاع و دلیر هستی و در جشن و مهمانی به اندازه‌ای بزرگ و با وقار که این مجالس تو را به باغی پر از گل و لاله تبدیل کرده است.
یک روز ابر بر لب دریا نشسته بود
از سعی های بیهده آشفته و نزار
هوش مصنوعی: روزی ابر در کنار دریا نشسته بود و به خاطر تلاش‌های بی‌فایده‌اش، نگران و ضعيف به نظر می‌رسید.
پرسید همت تو که این حال بهر چیست
گفت آنکه دایم آب ز دریا کنم نثار
هوش مصنوعی: کسی از او پرسید که این وضعیت تو به چه دلیل است، او پاسخ داد که من همواره می‌کوشم از دریا آب بیاورم و نثار کنم.
تا چرخ پیر زاده خود را بپرورد
از خون دل به معدن و از گریه در بحار
هوش مصنوعی: چرخ زمان با زحمت و خون دل، ما را در مسیر زندگی پرورش می‌دهد و از درد و غم‌هایمان، به ما آموختن و زندگی کردن را می‌آموزد.
وانگه به یک اشاره گوهر نثار تو
خیزد به حر گرد و برآید ز کان دمار
هوش مصنوعی: سپس با یک اشاره، جواهرات به پای تو نثار می‌شود و از دل زمین، چیزهای نیکو و ارزشمند نمایان خواهد شد.
ترسم ز جود دست جواهرنثار تو
در خاتمت نگین نشود دیگر استوار
هوش مصنوعی: می‌ترسم از اینکه بخشش و generosity تو، موجب شود که در نهایت آن ارزش و زیبایی که داشتی، دیگر پابرجا نماند و به نوعی از بین برود.
ای برفشانده مال چو باران به روز جود
وی برگشاده دست چو دریا به روز بار
هوش مصنوعی: ای کسی که همچون برف، بخشندگی‌ات را به دیگران می‌پاشی، همچون باران در روزهای نیکو. تو دستت را در بخشش همچون دریا در روزهای پرآب گشوده‌ای.
وصف من این بس است که دیوان نظم من
جز مدحت تو نیست به تعریف کس نگار
هوش مصنوعی: من فقط به تو مدح و ستایش می‌گویم و هیچ چیز دیگری برای بیان ندارم.
بدخوی طفل طبع من اول نمی گرفت
در مهد دایه کرم هیچ کس قرار
هوش مصنوعی: طبیعت ناپختۀ من در آغاز راه، آرامش و محبت هیچ کس را در آغوش مادر به خوبی نمی‌پذیرفت.
مهر تو شیر جایزه اش در گلو چکاند
پستان التفات تواش کرد شیرخوار
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو مانند شیر شیرین و گوارا در جانم جاری است، مثل نوزادی که از پستان مادر شیر می‌نوشد و از توجه و محبت او بهره‌مند می‌شود.
آنم که نیست دایه بکر معانیم
هنگام کام دادن داماد شرمسار
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که در دوران شگفتی و لذت، از دایه‌ای که نوزاد را به دنیا می‌آورد، بهره‌ای ندارم و هنگامی که داماد به شادی می‌رسد، با احساس شرمندگی روبرو هستم.
باید که هر که سکه به نقد سخن زند
بردارد از قراضه مضمون من عیار
هوش مصنوعی: باید هر کسی که حرفی به ارزش و اعتبار دارد، از واژه‌های نامناسب و غیرمناسب دوری کند و از مضمون درست و با معیار استفاده کند.
من گوهرم فلک نشناسد مرا چه جرم؟
من اخترم زمانه نداند مرا چه عار؟
هوش مصنوعی: من جواهری هستم که آسمان مرا نمی‌شناسد، این چه گناهی دارد؟ من ستاره‌ای هستم که زمانه از من خبر ندارد، این چه ننگی است؟
چرخ ار بهای جوهر علوی من دهد
باید که از عناصر سفلی کند کنار
هوش مصنوعی: اگر چرخ، قیمت و ارزش جوهر علوی مرا بپردازد، باید که کنار بگذارم هر چه از عناصر پایین‌تر و دنیوی است.
من وقت کبریای سخن کی نظیریم
آنم که روزگار به من دارد افتخار
هوش مصنوعی: من در مقام بلندی کلام، همتایی ندارم، زیرا زندگی به من افتخار می‌کند.
در هر سحر که ختم سخن گستری کنم
گوید فلک به صبح که دست دعا برآر
هوش مصنوعی: هر صبح که سخنانم را تمام می‌کنم، آسمان به من می‌گوید که دست دعا را بالا ببر.
تا خلعت نشاط دهد باغ را سحاب
تا فرش سبزه بر لب چو گسترد بهار
هوش مصنوعی: باران به باغ نشاط و زندگی می‌بخشد و با آمدن بهار، سبزه بر روی زمین گسترش پیدا می‌کند.
دولت به صحن ملک تو فراش خرمی
عالم به قد جاه تو تشریف اعتبار
هوش مصنوعی: خوشبختی و آسایش به سرزمین تو آمده است و زیبایی جهان به خاطر مقام و اعتبار تو به اوج خود رسیده است.
روی عدو که برگ درخت شقاوتست
از سیلی نسیم کدورت بنفشه یار
هوش مصنوعی: بر روی دشمن که همانند برگ درخت بدبختی است، نسیم ملایم، تیرگی‌های ناشی از عشق را از بین می‌برد.