شمارهٔ ۱۶ - در تولد یکی از دختران و مدح حضرت زهرا (ع)
گذشت کوکبه ام از فلک که زهره برآمد
زیاده گشت صفا خانه روبم از سفر آمد
بر آستان ثنایم نثار یمن قدم شد
سعادت و شرف مشتری که بر اثر آمد
سزد که سلسله زرین کند چو زهره و پرچین؟
بلی به طالع رودابه عقد زال زر آمد
شمیم نفخه روح القدس شنید مشامم
رسید ثانی مریم ز عیسیم خبر آمد
نوید مایده عیسوی که مریم ما را
بمهرگان ثمر نوبهار ماحضر آمد
ز آشیان خطرناک رست مرغ امیدم
ز بیضه بچه برآوردم و ببال و پر آمد
بس این نشانه شب خیزیم که طایر تسلیم
ز بطن طوق بگردن چو قمری سحر آمد
اگر صحیح طراوت نبینیم عجبی نیست
نماند رنگ برویم که پاره جگر آمد
ز گوشه جگرم بود آب روی تمنا
شکست گونه لعلم که تیشه بر کمر آمد
بسوی ملک فنایم روان ز کشور هستی
بحد سردی و خشگی مزاج گرم و تر آمد
ز کم رطوبتیم شاخ نخل خشگ ثمر داد
چو استخوان رطب کاشتم رطب ثمر آمد
مدار از رحم روزگار چشم فراغت
که همچو کیسه جراح پر ز نیشتر آمد
محیط ظلمت و نورم هزار بار نمودند
ز بطن بدر آیم که دور من بسر آمد
تمام شد خط پرگار من بنقطه آخر
ز دایره بدر آیم که دور من بسر آمد
نتایج ملکوتست از نتیجه طبعم
مشخص است که ام النسا ز بوالبشر آمد
رسید حد تناسل بده هزار قریبم
که هر یک از دگری در قبول پیشتر آمد
کنم تلاش فزونی که بهر دانش فرزند
گواه دانش جد و فضیلت پدر آمد
کنون بحد بلاغت رسد پیمبر وحیم
که بعد سن بلوغم یک اربعین بسر آمد
قدوم دختر بر فضل من چو زهره زهرا
ز بعد بعثت احمد دلیل معتبر آمد
چو نخل قوت؟ خانه بود؟ شهدم
گلم بشهد سرشتند نطفه گلشکر آمد
بخلوت حرمم زان گریخت نقطه صلبی
که صدر دفتر دیوان من پر از گهر آمد
گر از خزف بر من خوارتر نمود مرانش
بنزد مادر خود پربهاتر از گهر آمد
نشاط زمزمه ماکیان و بیضه خویش است
چنان که بانگ خروس از سفیده سحر آمد
حجاب دختر اول ز خانه ساخت نفورم
یکی نبود بسم نور دیده دگر آمد
بروی این دو سعید اخترم سرود و سرور است
طرب کنید که مهمان زهره و قمر آمد
خواص کحل سپاهان غبار مقدمشان داشت
که دست و روی سیه کرده قوت بصر آمد
ز مکر و شعبده عشق هان و هان بخبر باش
که آن پری متمثل بصورت بشر آمد
ز باب؟ از اصابت نظرم بود
جمال من متفرق به چند باب درآمد
بهر هنر صفتم از جمال خوی نمودند
یک آفتاب منیر از هزار غرفه برآمد
کنون ز عین من این مردمان عین؟
که عین انسان انسان عین در نظر آمد
هزار شکر کزین نو رسیده دخت شریفم
ز مغز رحمت سودای مادرش بدر آمد
ز پای تا بسرم از خیال حق همه جان بود
مثال او بضمیرم فتاد جانور آمد
به این قصیده برجسته شد تدارک عیبم
که دختر و پسرم توأمان بیکدگر آمد
بنات نعش نهفتم به حسن نظم چو پروین
به نرد خویش بنازم که بازیم قدرآمد
نبود اگرچه گوارا رسیدنش بمذاقم
به بخت خویش موافق چو شیر با شکر آمد
دل از فراخی جا جمع گشت تاجورنرا
ز خیل حلقه بگوشان سری به حلقه درآمد
چو زهره گر بهبودطست کوکبش نزنم طعن
برادران عقب را چراغ رهگذر آمد
فروغ دوستی آلش از جمال هویداست
خصال جد و پدر از شمایلش سیر آمد
بمهر فاطمه روشن دل آن نشد به چه معنی
به حسن ماده تقویم احسن الصور آمد
گل حدیقه صلب رسول زهره زهرا
که از صباح عروسان شکفته روی تر آمد
لطیفه «انا املح » که از جمال صبیحش
کلاله خم گیسو چو هاله قمر آمد
کشد جماعت نسوان امت از ته دوزخ
بآن دو زلف چو «حبل المتین » که با کمر آمد
چنان رسید به معراج حد حسن جمالش
که قاب قوسین از ابروانش درنظر آمد
ز آب و گل شجری بردمید باغ نبی را
که اصل جمله سادات فرع آن شجر آمد
هزار شاخچه شد سبز زان درخت برومند
که هر کدام برفعت سپهر سایه ور آمد
زدند تیشه کاوش به کان فطرت آدم
نتاج ازو گهر و نسل دیگران شجر آمد
علی سحاب و صدف فاطمه محیط نبی شد
که چون حسین و حسن شان دو قیمتی گهر آمد
چو می کند رخ خاتون خلد زیور و افسر
علیش با دو گهر گوشوار تاج سر آمد
سرادق ملکوتش به این جهان بکشیدند
که دستگاه مهین بود و عرصه مختصر آمد
گذاشتند بخلد برین اثاثیه بیتش
که زود جانب منزل تواند از سفر آمد
لوای مجد به عرش مجید و قبه خضرا
جهان به کلبه و پشمینه ای برو بسر آمد
شتاب داشت که پیمان بحق درست رساند
گذاشت رخت به منزل که در سفر خطر آمد
عوض به مسکنت و فقر کرده جاه جهان را
که فقر لازم شخصست و جاه بر گذر آمد
یقین بدان که ولای علی و مذهب آلش
طریقه ایست که او از صراط راست تر آمد
درست گشت که آل بتول آل رسولست
گهی که زیر عبا با علی و آل برآمد
حدیث اول نوری که بی خلاف درستست
روایتی است که از راویان معتبر آمد
دگر که خلقت حیدر ز نور پاک رسولت
بقول حق نبی از نقاب در خبر آمد
چو این دو قول مطابق کنی بری ز تعصب
بشارتست علی و مصطفی چو ماه و خور آمد
ز شخص فاطمه کان پرده شد میانه هر دو
مثال هر دو چو نور دو چشم و یک نظر آمد
کسی که تفرقه آل مرتضی و نبی کرد
ز مشرکان دوبینش نگر که کج نظر آمد
که در سیادت آل رسول شبهه بیان کرد
که از فضول زبان در زبانه مستقر آمد
اگر بصورت جد گفت بایدش بسزا کشت
وگر بهرزه سرائید دوزخش مقر آمد
بس است از پی الزام دفع شبهه «نظیری »
بیان این دو سه مصرع که لب و مختصر آمد
همیشه تا به سپهر کمال و فضل هویداست
که آفتاب محمد شد و علی قمر آمد
موالیان موحد بر اوج رفعت و دولت
زنند طبل که بر مشرکان دین خطر آمد
شمارهٔ ۱۵ - یک قصیده: هرچه در معرض فنا باشدشمارهٔ ۱۷ - ایضا در مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان واقعست: چنان ز دقتم اندیشه تنگ میدان شد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.