شمارهٔ ۱ - یک قصیده
چندی به غلط بتکده کردیم حرم را
وقتست که از کعبه برآریم صنم را
بیخ هوس وصل ببریم که زشتست
خار و خس بیگانه گلستان ارم را
ما و در آسودگی مرگ کزین بیش
زحمت نتوان داد شفا را و الم را
عمریست که همسایه بختیم درین کوی
یک بار ندیدیم در خانه هم را
هر دست به پیچاک سر زلف نیرزد
انگشت جم ارزنده بود خاتم جم را
بسیار دویدیم و به جایی نرسیدیم
در خانه نشاندیم دگر بخت دژم را
تنهایی این بادیه را شور غریب است
مجنون نه سیه خانه شناسد نه حشم را
عاشق ز پریشانی خاطر چه نویسد
هر روز شماریست سر زلف بخم را
تا هست غمی شفقت ایام به من هست
آن نیست که از کم ندهد قسمت کم را
دستی ز شکربخشی دوران نبرم پس
کز هر بن ناخن نکشم خار ستم را
کار سر کلکم نکند نشتر فصاد
خونابه کش زخم درونست الم را
تا توبه ام از مذهب و از کیش ندادند
در باز نکردند خرابات و حرم را
برهم زده ام مسکن و معبد به سراغت
کافر به چه حالست که گم کرده صنم را
غواص که دیدست به بیچارگی من
از دست گهر داده و درباخته دم را
عشق من و حسن تو قدیمند ولیکن
در خدمت تو نام و نشان نیست قدم را
در بیع وفای تو من از بس که حریصم
ناکشته به بیعانه دهم وجه سلم را
مدی دو سه مخصوص دل ما نکشیدی
مخدوم چنین یاد نمودست خدم را؟
ما نام خود از حاشیه شستیم کزین بیش
مهمان طفیلی نتوان بود قلم را
در مدح سپهدار گریزیم که نامش
در وزن فزاید چه سخن را چه درم را
داد و دهش از خاصیت اسم رحیم است
گر جیب عیارست و گر دست کرم را
بی یاری این نام به منزل نرسد کس
ای ساحل توفان زدگان نام تویم را
هرجا کف راد تو سر بدره گشاید
بر کیسه بماند گره ارباب همم را
در عرض خداوندی تو خواجگی خصم
دیریست که کافر نکند سجده صنم را
در رهگذر قافیه لا نفتادست
تا بدرقه کردست سخای تو نعم را
جان داروی مهر تو به ملکی که نباشد
صحت به در مرگ نویسند سقم را
اختر خبر از غیب دهد حالتش اینست
کز سجده تو راست کند پشت بخم را
گردون دم از اعجاز زند حکمتش اینست
کز دیدن تو بیش کند دولت کم را
اسباب جهانبانی تو ساخته گردون
از نفع و ضرر داده به تیغت تف و نم را
زنجیر غلامی تو پرداخته گیتی
از عشق و وفا برد به کار آتش و دم را
بر دهر ترش گر شودت گوشه ابرو
حدت بستاند ز بقم رنگ بقم را
دیدند چو حجاب قضا ملک تو گفتند
رفتیم که دروازه ببندیم عدم را
بر روی ضعیفان تهی دست گشاده
مفتاح سر کلک تو ابواب کرم را
تا مهر تو و کین تو در دل نسرشتند
جاری ننمودند به لب مدحت و ذم را
انجم سپها گر ز درت گوشه گرفتم
برداشتم از سلک خدم کار اهم را
در پاس تو یک رو چو دم تیغ نگارم
زان بیش که دم شعله کند صبح دو دم را
عریان ز هوس ها شدم آن روز که دادم
تشریف ز گرد در تو بیت حرم را
قصدم همه این بود که در خدمت معبود
بر گوشه نهم صحبت مخدوم و خدم را
باز از اثر لطف و عطا انس در تو
از چشم و دلم برد برون وحشت و رم را
دل گفت که ته جرعه عیش آب حیاتست
یک چند چشیدم به گمان شربت سم را
دیدم که همان شکر آلوده به زهر است
لاحول کنان بوسه زدم خوان کرم را
راضی شده ام بی تو به اکسیر قناعت
نشناخته ام قیمت آن خاک قدم را
کس مملکت فقر و قناعت نگرفتست
بر گوشه نهادست گدا طبل و علم را
مجنون شوم و کام تو از دهر بگیرم
کاین دیو به دیوانه دهد خاتم جم را
سرمست به سودای تو برخاست «نظیری »
صبحی که گشودند خرابات قدم را
تو نقل و می و مطرب ازو بازنگیری
او باز ندارد ز زبان شکر نعم را
تا طبع درآمد شدن هر خوش و ناخوش
غمخوار پناهی طلبد شادی و غم را
بادا در تو مأمن و ملجای حوادث
سادات عرب را و سلاطین عجم را
اقطاب جهان را ز تو تحقیق ارادت
چون از جهت کعبه مقیمان حرم را
بر واقعه بابری و قصه چنگیز
فتح از تو نویسند همایون دوم را
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چندی به غلط بتکده کردیم حرم را
وقتست که از کعبه برآریم صنم را
هوش مصنوعی: مدتی در بتکده مشغول بودیم و حرام را نادیده گرفتیم، اکنون زمان آن رسیده که از کعبه بت را بیرون بیاوریم.
بیخ هوس وصل ببریم که زشتست
خار و خس بیگانه گلستان ارم را
هوش مصنوعی: شکوفه عشق و وصال را از ریشه برمیداریم، زیرا وجود زشت و بیگانه مانند خار و خس، جایی در گلستان زیبای ارم ندارد.
ما و در آسودگی مرگ کزین بیش
زحمت نتوان داد شفا را و الم را
هوش مصنوعی: ما در آرامش و راحتی به مرگ فکر میکنیم، چون دیگر نمیتوانیم از درد و رنجی که به ما وارد میشود، فرار کنیم و از آن رهایی یابیم.
عمریست که همسایه بختیم درین کوی
یک بار ندیدیم در خانه هم را
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که همسایه داریم و در این محله زندگی میکنیم، اما هیچگاه یکدیگر را در خانهمان ندیدهایم.
هر دست به پیچاک سر زلف نیرزد
انگشت جم ارزنده بود خاتم جم را
هوش مصنوعی: هر کسی که به سر پیچ و تاب موها دست بزند، باید بداند که انگشت جمشید به عنوان نماد ارزشمند بودن، حتی از انگشتری به نام خاتم جمشید هم با ارزشتر است.
بسیار دویدیم و به جایی نرسیدیم
در خانه نشاندیم دگر بخت دژم را
هوش مصنوعی: سالهای زیادی تلاش کردیم و برای رسیدن به هدفی هر چه بیشتر خود را به زحمت انداختیم، اما در نهایت به هیچ نتیجهای نرسیدیم و اکنون فرصت را برای شانس بد خود در نظر گرفتهایم.
تنهایی این بادیه را شور غریب است
مجنون نه سیه خانه شناسد نه حشم را
هوش مصنوعی: تنهایی این دشت حس خاصی دارد، مجنون نه به خانه تاریک خود آشناست و نه به حال و روز خدمتکاران.
عاشق ز پریشانی خاطر چه نویسد
هر روز شماریست سر زلف بخم را
هوش مصنوعی: عاشق در حالی که دلش پر از نگرانی و آشفتگی است، هر روز چه چیزی بنویسد؟ فقط به شمارش حلقههای موی معشوقش میپردازد.
تا هست غمی شفقت ایام به من هست
آن نیست که از کم ندهد قسمت کم را
هوش مصنوعی: تا زمانی که غم و اندوهی وجود دارد، محبت و مهربانی به من هم وجود دارد. این یعنی اینکه اگر چیزی کم باشد، محبت هم از آن کاسته نمیشود.
دستی ز شکربخشی دوران نبرم پس
کز هر بن ناخن نکشم خار ستم را
هوش مصنوعی: من از دوران خوشی و شیرینی دست نمیکشم، زیرا هر بار که به مشکلی برمیخورم، از آن درد و رنجی که در زندگی کشیدهام، یاد میکنم.
کار سر کلکم نکند نشتر فصاد
خونابه کش زخم درونست الم را
هوش مصنوعی: وقتی که درد و زخم درون انسان عمیق باشد، هیچ ابزار یا درمانی نمیتواند به خوبی آن را درمان کند. به جای آنکه فقط به ظاهر زخمها پرداخته شود، باید به ریشه و عمق مشکلات توجه کرد.
تا توبه ام از مذهب و از کیش ندادند
در باز نکردند خرابات و حرم را
هوش مصنوعی: تا زمانی که من از مذهب و باورهایم توبه نکردهام، درِ خراباتی که به دور از قوانین شرعی است و همچنین حرم خداوند بر روی من بسته بود.
برهم زده ام مسکن و معبد به سراغت
کافر به چه حالست که گم کرده صنم را
هوش مصنوعی: من خانه و معبد را به هم ریختهام و به دنبال تو آمدهام، ای بیدین! حال تو چگونه است که معشوقهات را گم کردهای؟
غواص که دیدست به بیچارگی من
از دست گهر داده و درباخته دم را
هوش مصنوعی: غواصی که از وضعیت ناچار من آگاه شده، به خاطر گرانبهایش جان خود را باخته و دست خالی مانده است.
عشق من و حسن تو قدیمند ولیکن
در خدمت تو نام و نشان نیست قدم را
هوش مصنوعی: عشق من به تو و زیباییات قدیمی است، اما در خدمت تو، هیچ جا نام و نشانی از من نیست.
در بیع وفای تو من از بس که حریصم
ناکشته به بیعانه دهم وجه سلم را
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و علاقهای که دارم، حتی از خطرها و چالشها نمیترسم و آمادهام که برای خرید و به دست آوردن تو، هر هزینهای را بپردازم.
مدی دو سه مخصوص دل ما نکشیدی
مخدوم چنین یاد نمودست خدم را؟
هوش مصنوعی: عزیزم، آیا از درد و عشق ما چیزی نمیدانی که اینگونه یاد کردی و حال ما را ندانستهای؟
ما نام خود از حاشیه شستیم کزین بیش
مهمان طفیلی نتوان بود قلم را
هوش مصنوعی: ما نام خود را از حاشیه و حواشی کنار گذاشتیم، زیرا دیگر نمیتوانیم مهمان ناپسند و مزاحم قلم و نوشتار باشیم.
در مدح سپهدار گریزیم که نامش
در وزن فزاید چه سخن را چه درم را
هوش مصنوعی: در ستایش سپهدار صحبت میکنیم، چرا که نام او باعث افزایش اعتبار و ارزش سخن و مال ما میشود.
داد و دهش از خاصیت اسم رحیم است
گر جیب عیارست و گر دست کرم را
هوش مصنوعی: بخشش و generosity از ویژگیهای خداوند رحیم است، چه اگر در جیب فردی عیار یا در دستان بخشندهای باشد.
بی یاری این نام به منزل نرسد کس
ای ساحل توفان زدگان نام تویم را
هوش مصنوعی: بدون کمک و یاری تو، هیچکس به مقصد نمیرسد. ای ساحل، ما کسانی هستیم که در طوفان زندگی پرچم نام تو را بر دوش داریم.
هرجا کف راد تو سر بدره گشاید
بر کیسه بماند گره ارباب همم را
هوش مصنوعی: هر جا که قدرت تو در راهی گشوده شود، آن کیسهای که در آن مانند گره است، باید از دست اربابها رها شود.
در عرض خداوندی تو خواجگی خصم
دیریست که کافر نکند سجده صنم را
هوش مصنوعی: مدتهاست که دشمنان خداوند به سادگی به بتها سجده میکنند و به حقیقت ایمان نمیآورند.
در رهگذر قافیه لا نفتادست
تا بدرقه کردست سخای تو نعم را
هوش مصنوعی: در طول راه قافیه به چالش نیفتاده است، زیرا به سبب generosity تو، نعمتها را به خوبی پذیرفته و مورد توجه قرار دادهای.
جان داروی مهر تو به ملکی که نباشد
صحت به در مرگ نویسند سقم را
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو برای جانم مثل دارویی است که اگر در پادشاهی نباشد، به مرگ نوشته میشود.
اختر خبر از غیب دهد حالتش اینست
کز سجده تو راست کند پشت بخم را
هوش مصنوعی: ستاره از غیب خبر میدهد که حالش اینگونه است که از سجدهات، پشت خمیدهاش را راست میکند.
گردون دم از اعجاز زند حکمتش اینست
کز دیدن تو بیش کند دولت کم را
هوش مصنوعی: آسمان به قدرت خود گواهی میدهد که حکمتی در کار است؛ زیرا از دیدن تو، خوشبختی را از آن کسی که کم بوده، بیشتر میکند.
اسباب جهانبانی تو ساخته گردون
از نفع و ضرر داده به تیغت تف و نم را
هوش مصنوعی: آسمان برای تو وسایلی فراهم کرده که در زندگی، سود و زیان را به تو نشان دهد و تو با قدرت خود میتوانی از این تجربیات استفاده کنی.
زنجیر غلامی تو پرداخته گیتی
از عشق و وفا برد به کار آتش و دم را
هوش مصنوعی: زنجیر غلامی تو زندگی را با عشق و وفا بافته است و این عشق و وفا باعث شده که آتش و نفس در کار خود فعال و پویا باشند.
بر دهر ترش گر شودت گوشه ابرو
حدت بستاند ز بقم رنگ بقم را
هوش مصنوعی: اگر دنیا به تو بیمهری کند و چهرهات را عبوس کند، نگذار از غم و اندوه رنگ چهرهات بپرد و خودت را از زیبایی و طراوت دور کنی.
دیدند چو حجاب قضا ملک تو گفتند
رفتیم که دروازه ببندیم عدم را
هوش مصنوعی: وقتی دیدند که سرنوشت تو را از ما گرفته، تصمیم گرفتند تا در را به روی عدم ببندند و از تو محافظت کنند.
بر روی ضعیفان تهی دست گشاده
مفتاح سر کلک تو ابواب کرم را
هوش مصنوعی: به کسانی که در شرایط سخت و فقیر هستند، با دل باز و دست گشاده کمک کن تا درهای بخشش و خوبی را به روی آنها بگشایی.
تا مهر تو و کین تو در دل نسرشتند
جاری ننمودند به لب مدحت و ذم را
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و کینهات در دل من جاری نشود، زبانم به ستایش یا نکوهش تو نخواهد گشود.
انجم سپها گر ز درت گوشه گرفتم
برداشتم از سلک خدم کار اهم را
هوش مصنوعی: اگر ستارههای سپاه تو را رها کرده باشند، من از خدمت به آنها دست میکشم و به کارهای مهمتر میپردازم.
در پاس تو یک رو چو دم تیغ نگارم
زان بیش که دم شعله کند صبح دو دم را
هوش مصنوعی: در پاس تو، چون برش تیغی از زیباییات به وجود میآورم، زیرا که جلوهای شگفتانگیزتر از دمیدن صبح را میسازم.
عریان ز هوس ها شدم آن روز که دادم
تشریف ز گرد در تو بیت حرم را
هوش مصنوعی: روزی که از تمایلات و خواستههای دنیا رها شدم و به درون حریم تو وارد شدم، احساس پاکی و خلوص کردم.
قصدم همه این بود که در خدمت معبود
بر گوشه نهم صحبت مخدوم و خدم را
هوش مصنوعی: من تنها خواستم در خدمت معبود باشم و از صحبتهای محبوب و خدمتگزاری یاد کنم.
باز از اثر لطف و عطا انس در تو
از چشم و دلم برد برون وحشت و رم را
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و بخشش تو، حالا دیگر از دل و چشمانم ترس و هراس دور شده و به آرامش و دوستی رسیدهام.
دل گفت که ته جرعه عیش آب حیاتست
یک چند چشیدم به گمان شربت سم را
هوش مصنوعی: دل میگوید که آخرین جرعهٔ شادی، مانند آب حیات است. مدتی آن را چشیدم، اما به اشتباه فکر کردم که این دارویی سمی است.
دیدم که همان شکر آلوده به زهر است
لاحول کنان بوسه زدم خوان کرم را
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که حتی شیرینی هم ممکن است با زهر آمیخته باشد، با این حال، بیتوجه به خطر، به میزبانی که از لطفش بهرهمند شدم، بوسه زدم.
راضی شده ام بی تو به اکسیر قناعت
نشناخته ام قیمت آن خاک قدم را
هوش مصنوعی: من به آرامش و قناعت بی تو راضی شدهام و هنوز ارزش خاک قدم تو را درک نکردهام.
کس مملکت فقر و قناعت نگرفتست
بر گوشه نهادست گدا طبل و علم را
هوش مصنوعی: هیچکس در کشور فقر و قناعت به خود افتخار نمیکند و در عوض، گداها بر دوش خود پرچم و طبل را گذاشتهاند.
مجنون شوم و کام تو از دهر بگیرم
کاین دیو به دیوانه دهد خاتم جم را
هوش مصنوعی: میخواهم دیوانه شوم و از این دنیا خواسته تو را به دست آورم، چرا که این موجود شرور به یک دیوانه، نماد سلطنت و قدرت را میبخشد.
سرمست به سودای تو برخاست «نظیری »
صبحی که گشودند خرابات قدم را
هوش مصنوعی: با شوق و اشتیاقی که ناشی از عشق به تو بود، «نظیری» در صبحی که درب میخانه را به روی او گشودند، برخاست.
تو نقل و می و مطرب ازو بازنگیری
او باز ندارد ز زبان شکر نعم را
هوش مصنوعی: هرگز از صحبت درباره نقل و شراب و موسیقی خسته نخواهی شد، چون او همواره شکر و نعمت را از زبان تو دور نمیکند.
تا طبع درآمد شدن هر خوش و ناخوش
غمخوار پناهی طلبد شادی و غم را
هوش مصنوعی: هر گاه که طبیعت انسان به حالت شاد یا ناراحت درآید، او به دنبال پناهگاهی میگردد تا در آنجا از دردها و خوشیهایش آرامش بگیرد.
بادا در تو مأمن و ملجای حوادث
سادات عرب را و سلاطین عجم را
هوش مصنوعی: بهترین پناهگاه و آرامش برای حوادث، سادات عرب و سلاطین عجم باشی.
اقطاب جهان را ز تو تحقیق ارادت
چون از جهت کعبه مقیمان حرم را
هوش مصنوعی: اینجا بیان میشود که محبت و ارادت به بیشتر کردن علم و دانایی، مانند راهی است که به کعبه و مقدسات منتهی میشود. کسانی که در این مسیر گام برمیدارند، به خداوند و حقایق عمیقتر نزدیکتر میشوند.
بر واقعه بابری و قصه چنگیز
فتح از تو نویسند همایون دوم را
هوش مصنوعی: خود تو باید درباره واقعه بابری و داستان چنگیز بنویسی، زیرا در مورد این موضوعات کمتر کسی مثل تو دانش دارد.