گنجور

شمارهٔ ۷۲

ساقیا ساغرِ دوشینه نَبُرد از هوشم
باده پیش آر که مخمور در شراب دوشم
گر چنین جلوه نماید رخِ گندم‌وَشِ یار
حاصلِ دنیی و عقبی به جویی نفروشم
اینچنینم که سر زلف تویی سامان کرد
آخر از روسیهی خانه دهد بر دوشم
گوش پر کرده مرا زمزمۀ صوت سماع
خواجه معذورم اگر حرف دگر ننیوشم
گرچه دانم سفر وصل مرا پایان نیست
لیک تا پای روش هست به جان می‌کوشم
گفتگو نیست مرا با تو برو ای زاهد
هر چه خواهی تو فرو گوی که من خاموشم
ساقی ار زهر به جامِ منِ دلخون ریزد
به فلک می‌رود آوازهٔ نوشانوشم
دارم این خرقه که در زیر کشم جام شراب
ظَنِّ بدگو نبرد شیخ مرقع‌پوشم
جز می صاف نمی‌آیدم از شیشهٔ طبع
بس که از آتش روی تو چو خم در جوشم
ساقیا بادهٔ انگور به هشیاران ده
که من امشب ز خیال لب او مدهوشم
ای دل اندر خم زلفش چه کشی ناله خموش
فاش شد در همه عالم سخن سرگوشم
همه دل می‌برد از دست حدیث نیّر
تا حدیثِ سرِ زلفِ تو بُوَد در گوشم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقیا ساغرِ دوشینه نَبُرد از هوشم
باده پیش آر که مخمور در شراب دوشم
هوش مصنوعی: ای ساقی، ساغر پر از شراب را از من دور مکن. باده را بیاور که من در حال مستی و نشئگی هستم.
گر چنین جلوه نماید رخِ گندم‌وَشِ یار
حاصلِ دنیی و عقبی به جویی نفروشم
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ی زیبا و دل‌انگیز یار مانند گندم طلایی جلوه‌گر شود، من به هیچ قیمتی آن را در برابر دنیا و آخرت نخواهم فروخت.
اینچنینم که سر زلف تویی سامان کرد
آخر از روسیهی خانه دهد بر دوشم
هوش مصنوعی: من اینگونه‌ام که سر زلف تو را به سامان می‌آورم و در پایان از سرزمین روسیه، خانه‌ای بر دوش من می‌گذارد.
گوش پر کرده مرا زمزمۀ صوت سماع
خواجه معذورم اگر حرف دگر ننیوشم
هوش مصنوعی: صوت زیبای سماع یا رقص و آهنگ، تمام توجه مرا به خود جلب کرده و به همین دلیل معذورم که نتوانم به چیز دیگری گوش دهم.
گرچه دانم سفر وصل مرا پایان نیست
لیک تا پای روش هست به جان می‌کوشم
هوش مصنوعی: هرچند می‌دانم که سفر به وصال (نزدیکی و اتصال) من هرگز پایانی ندارد، اما تا زمانی که راهی برای ادامه وجود دارد، با تمام وجود تلاش می‌کنم.
گفتگو نیست مرا با تو برو ای زاهد
هر چه خواهی تو فرو گوی که من خاموشم
هوش مصنوعی: من با تو صحبتی ندارم، ای زاهد. هر چه می‌خواهی بگو، ولی من در سکوت هستم.
ساقی ار زهر به جامِ منِ دلخون ریزد
به فلک می‌رود آوازهٔ نوشانوشم
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگر زهر را در جام غمگین من بریزی، آواز خوشی که از نوشیدن من بلند می‌شود، تا آسمان می‌رود.
دارم این خرقه که در زیر کشم جام شراب
ظَنِّ بدگو نبرد شیخ مرقع‌پوشم
هوش مصنوعی: من در این لباس پاره‌ای که بر تن دارم، جام شراب را زیر آن پنهان کرده‌ام. نگران نباشید و در مورد من بدگمانی نداشته باشید. من همچون شیخی هستم که لباسی ساده بر تن دارد.
جز می صاف نمی‌آیدم از شیشهٔ طبع
بس که از آتش روی تو چو خم در جوشم
هوش مصنوعی: به جز شراب صاف، چیزی از شیشهٔ ذهنم بیرون نمی‌آید، چرا که به خاطر زیبایی تو همچون خمِ شراب در حال جوشیدن‌ام.
ساقیا بادهٔ انگور به هشیاران ده
که من امشب ز خیال لب او مدهوشم
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب انگور را به هشیاران بده، زیرا من امشب از خیال لب او در حال هشیاری نیستم و مدهوش شده‌ام.
ای دل اندر خم زلفش چه کشی ناله خموش
فاش شد در همه عالم سخن سرگوشم
هوش مصنوعی: ای دل، چرا در پیچ و تاب زلف او این‌قدر بی‌صدا ناله می‌کنی؟ در سراسر عالم، راز دل من آشکار شده است.
همه دل می‌برد از دست حدیث نیّر
تا حدیثِ سرِ زلفِ تو بُوَد در گوشم
هوش مصنوعی: هر کسی به سخن و داستان زیبای نیّر علاقمند است، اما برای من هیچ چیزی به اندازه ی داستان موهایت در گوشم دلچسب نیست.