شمارهٔ ۶۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
آنکه بیمار غمت کرد ز دوری نیـّر
دل قوی دار که خود نیز پرستار آید.............................................(:
دام بر چین ، که دگر نیست دلی در همه شهر،
ز برِ خویش مَرانم ، که مگس از سرِ قند،
دو غزل جداگانه ، پشت سر هم نوشته شده است
نیر تبریزی » غزلیات » شماره ۸۴
ای قد ات سُرو ، اگر سرو به رفتار آید،
وِی لب ات غنچه ، اگر غنچه به گفتار آید
زلف ات اَر بُرد به یغما ، دلِ شهری چه عجب،
هر چه گویند ، از آن رَهزنِ طرّار آید
گر دُو صد ناوک ام ، آید ز تو بر سینۀ ریش،
چشمِ آن است هنوز ام ، که دگر بار آید
دَمِ جان بخشِ مسیحا ست ، سحر خیزان را،
سخنِ تلخ ، کز آن لعلِ شکَر بار آید
یا رب آن خال که ما را ، شد از او روز سیاه،
به بلایِ خَمِ زلفِ تو ، گرفتار آید
آنکه بیمارِ غم ات کرد ز دوری ، "نیّر" ،
دل قوی دار ، که خُود نیز پرستار آید
در نسخهٔ چاپی ۱۳۱۹ تبریز ص ۲۲۳ این غزل را به همین شکل چاپ کرده است و گفته است: « مطلع غزل در اصل نسخه نبود».
در ص ۲۰۹ غزل با مطلع « مهل آن روی که از پرده پدیدار آید» که ۸ بیت دارد و مقطع آن « ای طبیب از سر نیر به سلامت بگذر» مطابق غزل ۶۰ گنجور.
در ص ۲۱۰ غزل بعدی با مطلع « ای قدت سرو، اگر سرو به رفتار آید» ۶ بیت دارد
پیشنهاد میشود که غزل شماره ۶۰ گنجور شکسته شود و دو غزل جداگانه به وجود آید که مطابق نسخهٔ چاپی شود.
غزل ۸۴ مطابق نسخهٔ چاپی است و تا زمانی که سندی برای آن پیدا نشود بهتر است که به همین صورت باقی بماند. آقای سید محمدرضا شهیم که متن را برای گنجور تهیه کردهاند بهتر میتوانند به آن رسیدگی کنند
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
مهِل آن روی ، که از پرده پدیدار آید،
ترسم از چشمِ بدِ خلق ، به آزار آید
دام بر چین ، که دگر نیست دلی در همه شهر،
که نه بر حلقۀ زلفِ تو گرفتار آید
ز بَرِ خویش نران ام ، که مگس از سرِ قند،
نروَد ، ور برود ، نیز دگر بار آید
قامت ات کرد قیامیّ و قیامت برخاست،
چه شود آه ندانم ، که به رفتار آید
عقد بر جبهه میفکَن ، که طبیب ات نکند،
رو ترُش ، چون به سرِ بسترِ بیمار آید
علم الله ، نبرَد نامِ سلامت به زبان،
خسته ای را که ز دَر ، چون تو پرستار آید
ای دلِ غمزده خوابی ، که شب از نیمه گذشت،
وقتِ آن است ، که همسایه به زنهار آید
ای طبیب از سرِ "نیّر" به سلامت بگذر،
کآتش اندر تو نگیرد ، چُو به گفتار آید