گنجور

شمارهٔ ۴۶

چه بود با سر زلف تو کار جان بسر آید
ز تارِ او گسلد رشته ایّ و جان بدر آید
سپر به پیش سپارد از این ستاره زمین را
گر آسمان همه با آفتاب و با قمر آید
بیا به بین که چه حال است از انتظار تو ما را
نه جان ز تن بدر آید نه قاصدی ز در آید
گر از نظر فکنَد تیرِ غمزه ام ، چه ملامت،
دگر نمانده نشانی ز من که در نظر آید
فرشته ای تو  بدین نازِ جان گداز و گر نه،
کجا تحمل کوهی ز طاقت بشر آید
هزار بار گرم بشکنی ز تیر جفا پر
چو باز تیر تو بینم مرا ز شوق پر آید
بگو بجان ز کمان بر گذشت ناوک مژگان
بیا بلب که ز جانانه پیک خوشخبر آید
نهال قدّ تو تا دیده دید یافت که آخر
چه بار میدهد این نونهال اگر ببر آید
جدا ز صورت جانان دلا ز دیده چه حاصل
اگر سرشک سر آید ، بهل که دیده برآید
سپر به پیش کشم من ز تیر ناز تو حاشا
دریغ باشد تیری چنین که بر سپر آید
کمر چگونه ندزدد ، ز بارِ هجرِ تو ، نیّر
چه طاقتی بود آنرا که کوه بر کمر آید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه بود با سر زلف تو کار جان بسر آید
ز تارِ او گسلد رشته ایّ و جان بدر آید
هوش مصنوعی: با موهای زیبایت چه کارها که نمی‌توان کرد! جان از دستان آن تار آزاد می‌شود و به دنبال آن، زندگی به پایان می‌رسد.
سپر به پیش سپارد از این ستاره زمین را
گر آسمان همه با آفتاب و با قمر آید
هوش مصنوعی: اگر این ستاره، یعنی زمین، خود را به سپر تقدیم کند، حتی اگر تمام آسمان با نور خورشید و ماه پر شود، باز هم از آن دفاع نخواهد کرد.
بیا به بین که چه حال است از انتظار تو ما را
نه جان ز تن بدر آید نه قاصدی ز در آید
هوش مصنوعی: بیا و ببین حال ما را که به خاطر انتظار تو چه وضعیتی داریم. نه جانمان از بدن جدا می‌شود و نه کسی به در می‌آید که خبری از تو بیاورد.
گر از نظر فکنَد تیرِ غمزه ام ، چه ملامت،
دگر نمانده نشانی ز من که در نظر آید
هوش مصنوعی: اگر تیر نگاه و جلوه‌ات به من اصابت کند، چه اشکالی دارد؟ دیگر هیچ نشانی از من باقی نمانده که در نظر تو قابل مشاهده باشد.
فرشته ای تو  بدین نازِ جان گداز و گر نه،
کجا تحمل کوهی ز طاقت بشر آید
هوش مصنوعی: ای فرشته، تو با زیبایی و ناز خود جان را می سوزانی، وگرنه انسان چگونه می‌تواند بار سنگینی مانند کوه را تحمل کند؟
هزار بار گرم بشکنی ز تیر جفا پر
چو باز تیر تو بینم مرا ز شوق پر آید
هوش مصنوعی: اگر هزار بار هم به خاطر تیرهای بی‌رحمی که به من می‌زنی دلم بشکند، باز هم چون پرنده‌ای شاداب به شوق تو نگاه می‌کنم و احساس سرزندگی می‌کنم.
بگو بجان ز کمان بر گذشت ناوک مژگان
بیا بلب که ز جانانه پیک خوشخبر آید
هوش مصنوعی: بگو به جانم که تیر چشم‌های زیبای او از کمان رها شده است. بیا و بگو تا بلبلی که از محبوب خبر خوشی می‌آورد، بیاید.
نهال قدّ تو تا دیده دید یافت که آخر
چه بار میدهد این نونهال اگر ببر آید
هوش مصنوعی: هنگامی که چشمم به قامت تو افتاد، کنجکاو شدم که این جوانه در نهایت چه ثمری خواهد داشت، اگر به بار بنشیند.
جدا ز صورت جانان دلا ز دیده چه حاصل
اگر سرشک سر آید ، بهل که دیده برآید
هوش مصنوعی: اگرچه از معشوق دور شده‌ایم، اما چه فایده دارد که از چشمانم اشکی بریزد؟ بهتر است که این اشک هم از چشم برود و حسرتش بر دل نماند.
سپر به پیش کشم من ز تیر ناز تو حاشا
دریغ باشد تیری چنین که بر سپر آید
هوش مصنوعی: من به خاطر ناز تو سپر را جلو می‌گذارم، اما جا دارد که بگویم، چنین تیری که به سپر من برخورد کند، واقعاً جای تاسف دارد.
کمر چگونه ندزدد ، ز بارِ هجرِ تو ، نیّر
چه طاقتی بود آنرا که کوه بر کمر آید
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کمر در برابر عظمت دریا تاب آورد و طاقت بیاورد، در حالی که کوه نمی‌تواند بر کمر بیفتد؟

حاشیه ها

1403/04/21 17:06
سیدمحمد جهانشاهی

ز تارِ او گسلد رشته ایّ و جان بدر آید

1403/04/21 17:06
سیدمحمد جهانشاهی

اگر سرشک سر آید ، بهل که دیده برآید

1403/04/21 21:06
سیدمحمد جهانشاهی

گر از نظر فکنَد تیرِ غمزه ام ، چه ملامت،

1403/04/21 21:06
سیدمحمد جهانشاهی

فرشته ای تو  بدین نازِ جان گداز و گر نه،

1404/08/02 14:11
سیدمحمد جهانشاهی

نیّر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
                             
چه بود با سرِ زلفِ تو ، کارِ جان به سر آید،
ز تارِ او گسلد رشته ایّ و جان به در آید

سپر به پیش سپارد از این ستاره ، زمین را،
گر آسمان ، همه با آفتاب و با قمر آید

بیا ببین که چه حال است ، از انتظارِ تو ، ما را،
نه جان ز تن بدَر آید ، نه قاصدی ز در آید

گر از نظر فکنَد تیرِ غمزه ام ، چه ملامت،
دگر نمانده نشانی ز من ، که در نظر آید

فرشته ای تو ، بدین نازِ جان گداز و گر نه،
کجا تحمّلِ کوهی ، ز طاقتِ بشر آید

هزار بار گرَم بشکنی ، ز تیرِ جفا ، پَر،
چُو باز تیرِ تو بینم ، مرا ز شُوق ، پَر آید

بگو به جان ، ز کمان بر گذشت ، ناوکِ مژگان،
 بیا به لب ، که ز جانانه ، پیکِ خوشخبر آید 

نهالِ قدِّ تو تا دیده دید ، یافت که آخر،
چه بار می دهد این نُونهال ، اگر به بر آید

جدا ز صورتِ جانان ، دلا ز دیده چه حاصل،
اگر سرشک سر آید ، بهِل که دیده برآید

سپر به پیش کِشم من ، ز تیرِ نازِ تو ، حاشا،
دریغ باشد تیری چنین ، که بر سپر آید

کمر چگونه ندزدد ، ز بارِ هجرِ تو ،"نیّر"،
چه طاقتی بوَد آن را ، که کوه بر کمر آید

1404/08/02 14:11
سیدمحمد جهانشاهی

کمر چگونه ندزدد ، ز بارِ هجرِ تو ،"نیّر"