گنجور

شمارهٔ ۳۴

ز غمت خون دلی نیست که در جامم نیست
دور غم شاد اگر دور فلک رامم نیست
در فراق لب شیرین تو ای چشمهٔ نوش
به لبت تلخی زهری نه که در کامم نیست
بی‌تو شامی اگر ای وصل به صبح آوردم
خون به دست آر که دیگر طمع شامم نیست
آنچنان برده ز سر هوش من آن دانهٔ خال
که پیم رفته به دام و خبر از دامم نیست
ای که انگار من از نالهٔ شبگیر کنی
به چه آرام دهم دل که دل‌آرامم نیست
کفر زلف تو که ایمان مرا غارت کرد
گرش از دست دهم بهره ز اسلامم نیست
نام من رفت به عشق تو در آفاق هنوز
من و سرگرمی سودا خبر از نامم نیست
دست در حلقهٔ آن زلف مسلسل نزنید
طاقت سنگ و تماشای در و بامم نیست
خیز تا رخت به سرمنزل عنقا فکنیم
بیش از این حالت دمسازی انعامم نیست
کافرم من اگر از کوی تو برتابم روی
گرچه بر خوان تو مهمانم و اکرامم نیست
نیّر ار ساقی حشرم ندهد جام مراد
وای بر من که چو زاهد رگ ابرامم نیست
علی آن کعبهٔ مقصود کز آغاز وجود
جز به سوی حرم درگهش احرامم نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز غمت خون دلی نیست که در جامم نیست
دور غم شاد اگر دور فلک رامم نیست
هوش مصنوعی: از درد و غم تو، اشکی باقی نمانده که در دل من نباشد. اگرچه غم دور است، اما من همچنان شادابم، حتی اگر دنیا به سامان نباشد.
در فراق لب شیرین تو ای چشمهٔ نوش
به لبت تلخی زهری نه که در کامم نیست
هوش مصنوعی: در دوری از لب‌های شیرین تو، ای چشمهٔ نوش، تلخی زهر بر لب‌هایم نشسته است، چرا که هیچ چیزی در کام من نیست.
بی‌تو شامی اگر ای وصل به صبح آوردم
خون به دست آر که دیگر طمع شامم نیست
هوش مصنوعی: اگر بدون تو شب را به صبح برسانم، باید خون بگرید دستم، چرا که دیگر امیدی به شب‌هایم ندارم.
آنچنان برده ز سر هوش من آن دانهٔ خال
که پیم رفته به دام و خبر از دامم نیست
هوش مصنوعی: به قدری آن دانه خال مرا مجذوب کرده است که از تمام عقل و فکر خود بی‌خبرم. من در دام عشق گرفتار شده‌ام، اما هیچ اطلاعی از این دام ندارم.
ای که انگار من از نالهٔ شبگیر کنی
به چه آرام دهم دل که دل‌آرامم نیست
هوش مصنوعی: ای کسی که گویی با صدای ناله‌های شبانه من آرامش می‌کنی، چگونه می‌توانم دلی بیابم که آرامش بخش باشد در حالی که خودم آرامش ندارم؟
کفر زلف تو که ایمان مرا غارت کرد
گرش از دست دهم بهره ز اسلامم نیست
هوش مصنوعی: زلف‌های تو که باعث بی‌دینی من شدند، اگر آنها را از دست بدهم، هیچ فایده‌ای از دینم نخواهم برد.
نام من رفت به عشق تو در آفاق هنوز
من و سرگرمی سودا خبر از نامم نیست
هوش مصنوعی: نام من به خاطر عشق تو در جهان پیچیده است، اما من هنوز درگیر رویای توام و از نام خودم خبری ندارم.
دست در حلقهٔ آن زلف مسلسل نزنید
طاقت سنگ و تماشای در و بامم نیست
هوش مصنوعی: به زلف‌های زیبا و قید و بند آن دست نزنید، زیرا من دیگر تحمل درد و دیدن در و بام آن را ندارم.
خیز تا رخت به سرمنزل عنقا فکنیم
بیش از این حالت دمسازی انعامم نیست
هوش مصنوعی: بیا برخیزیم تا بار و بنه‌مان را به سر منزل خوشبختی برسانیم. دیگر ماندن در این حال و گوشه‌نشینی برای من خوشایند نیست.
کافرم من اگر از کوی تو برتابم روی
گرچه بر خوان تو مهمانم و اکرامم نیست
هوش مصنوعی: من اگر از کنار تو دور شوم کافر هستم، حتی اگر مهمان سفره‌ات باشم و مورد احترام قرار بگیرم، باز هم نمی‌توانم صبر کنم.
نیّر ار ساقی حشرم ندهد جام مراد
وای بر من که چو زاهد رگ ابرامم نیست
هوش مصنوعی: اگر ساقی در روز قیامت به من لیوان آرزو ندهد، وای به حال من! زیرا مانند زاهدانی هستم که اراده‌ای قوی ندارند.
علی آن کعبهٔ مقصود کز آغاز وجود
جز به سوی حرم درگهش احرامم نیست
هوش مصنوعی: علی همان کعبه‌ای است که از آغاز هستی، تنها هدف و مقصود من، رفتن به سوی اوست و هیچ چیزی جز زیارت او برایم معنا ندارد.