گنجور

بخش ۷ - ذکر شهادت عون فرزند عقیلة العرب، حضرت زینب

چون عقیله دودهٔ آل مناف
دخت زهرا بانوی سرّ عفاف
طود حلم و بحر علم مِن لَدُن
بی معلّم عالمه اسرار کُن
گوهر والای دریای شرف
بطن زهرای بتول، او را صدف
مظهر بانوی کُبرای حِجیز
مریم او را دایه و هاجر کنیز
دست عصمت رشته تار معجرش
سرّ ناموس نبوت چادرش
کوه صبر و مهد تمکین و وقار
کان غیرت درة التّاج فخار
مام دهر از غم گشوده کام او
از ازل اُمّ المصائب نام او
دید سالار شهیدان را فرید
بسته بر قتلش کمر قوم عنید
گفت با فرزند: کای ماه حجیز
من بدانت داشتم چون جان عزیز
کاین چنین روزی رخم داری سفید
جان سپاری در ره شاه شهید
زان بدادم شیرت از پستان عشق
کاین چنین روزت کنم قربان عشق
بهر امروزت پدر نامید عون
که شوی نک عون سالار دو کون
کاین همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
وقت آن آمد که در میدان عشق
سرنهی چون گوی بر چوگان عشق
همرهان رفتند هین بشکن قفس
کز هم آوازان نمانی بازپس
غبن باشد تو در این محبس خموش
بلبلان در بوستان گرم خروش
پر بر افشان سوی آن گلزار شو
هم نشین جعفر طیّار شو
هین بنه رخ پای اسب شاه را
کن شفیعش شیب عبدالله را
که کند شاهت به قربانی قبول
سرخ رو آئی به درگاه بتول
گفت: خوش باش ای بلاکش مام من
خود همین کار است، عین کام من
بند فرمان توام، با رأس و عین
این سر من، وین کف پای حسین
مادرا من یادگار جعفرم
خود ز شوق جان فشانی می پرم
گفت زینب کای سلیل بی هُمال
رو که شیر مادرت بادا حلال
دست او بگرفت بردش نزد شاه
گفت کای محبوب درگاه اله
با هزاران پوزش آوردم برت
هدیه‌ای بهر فدای اکبرت
ای خلیل کعبهٔ مقصود من
کن به قربانی قبول این رود من
که جز این یک تن سرور سینه ام
درّ دیگر نیست در گنجینه ام
هین تو یوسف، من عجوز یوسفم
جز کلافی نیست زادی در کفم
لطف کن ای یوسف پوزش پذیر
من تهی دستم، بضاعت، بس حقیر
رخصتی ده تا کند اینک فدا
جان به راه اکبرت ای مقتدا
شه نبیره عمّ خود در بر گرفت
عارضش بوسید و گفتا ای شگفت
این گرامی گوهر عمّ من است
غنچه نورستۀ آن گلشن است
چون روا باشد که آن نیکو پدر
سوزد از داغ چنین زیبا پسر
خواهرا داغ برادرهات بس
می ببر این میوۀ دل باز پس
دست عباس جدا از پیکرت
بس ز بهر سر زدن تا محشرت
پیکر من غرقه در خون دیدنت
بس ز بهر اشک خون باریدنت
داغ قاسم آن مه نادیده کام
بس ز بهر ناله تا بازار شام
داغ مرگ اکبر آن سرو سهی
تا قیامت بس ز بهر همرهی
شهر شام و آن هیون بی جَهیز
بس ترا روز سیه تا رستخیز
چشم عبدالله که یعقوب وی است
در ره این یوسف فرّخ پی است
چون بشیر آرد به یثرب این خبر
چون روا باشد که گوید با پدر
یوسفت در چنگ گرگان کشته شد
پیرهن بر خون تن آغشته شد
خواهرا تو بهر خود میدار باز
این مهین کودک که پروردی به ناز
من به اسماعیلت ای هاجر فدا
می دهم اکبر جدا، اصغر جدا
بضعهٔ زهرا ز دُرج چشم تر
کرد دامن زین ملالت، پر گهر
گفت کای دارای تاج سروری
حق آن مهر برادر خواهری
حق آن پهلوی زهرا مام من
وان لبان زهر پالای حسن
حق آن شبه پیمبر اکبرت
که مبین این را روا با خواهرت
که برم این ناز پرور نزد باب
با هزاران شرمساری و حجاب
گویمش که نزد فرزند رسول
این کمین قربانیت نآمد قبول
شاه دین از لابۀ آن پاکزاد
داد آن شهزاده را اذن جهاد
دخت زهرا کرد با صد وَجد و شوق
هدی خود را سوی قربانگاه سوق
شاهزاده جعفر طیار وار
تیغ در کف تاخت سوی کارزار
از نژاد باب و مادر یاد کرد
خرمن بی حاصلان بر باد کرد
رزمگاه از کشتگان آکنده شد
نام پاک جعفر از نو زنده شد
شد چو سیر از خون خصمان عنود
پر به سوی جنت الماوی گشود
شد خرامان سوی فردوس برین
با شقیق خود محمد شد قرین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون عقیله دودهٔ آل مناف
دخت زهرا بانوی سرّ عفاف
هوش مصنوعی: چون عقیله‌ای از خانوادهٔ آل مناف، دختر زهرا، بانوی راز عفت و پاکدامنی است.
طود حلم و بحر علم مِن لَدُن
بی معلّم عالمه اسرار کُن
هوش مصنوعی: ای کوه صبر و دریا دانش، از سوی کسی که معلمی ندارد، به من اسرار جهان را بیاموز.
گوهر والای دریای شرف
بطن زهرای بتول، او را صدف
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و ارزش خاص وجود حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) اشاره دارد و او را به عنوان محور و اصلی در دریای شرافت و فضیلت توصیف می‌کند. وجود او به مانند درخشش یک گوهر در دریا است که جایگاه او را در میان انسان‌ها و معنویت نشان می‌دهد.
مظهر بانوی کُبرای حِجیز
مریم او را دایه و هاجر کنیز
هوش مصنوعی: مظهر بزرگ‌ترین بانوی حرم، مریم است که او را دایه و هاجر به عنوان کنیز پرورش داده‌اند.
دست عصمت رشته تار معجرش
سرّ ناموس نبوت چادرش
هوش مصنوعی: دست پاکی و عفت او به مانند رشته‌ای است که حجاب او را نگه می‌دارد، و این حجاب نشانه‌ای از مقام و راز نبوت اوست.
کوه صبر و مهد تمکین و وقار
کان غیرت درة التّاج فخار
هوش مصنوعی: این مصراع به ویژگی‌های مثبت کسی اشاره دارد که در برابر چالش‌ها محکم و استوار است. او مانند کوهی از صبر و بردباری است و در عین حال دارای افتادگی و وقار است. هم‌چنین، غیرت او همچون جواهر با ارزشی است که تاج بر سر دارد. به طور کلی، این فرد از صفات برجسته و متعالی برخوردار است.
مام دهر از غم گشوده کام او
از ازل اُمّ المصائب نام او
هوش مصنوعی: زندگی در طول زمان همواره با مشکلات و غم‌ها همراه بوده و به نوعی همهٔ انسان‌ها از ابتدا با این چالش‌ها رو‌به‌رو بوده‌اند. این غم‌ها و مصائب، به عنوان بخشی از سرنوشت انسان‌ها، در طول تاریخ وجود داشته و همواره در زندگی افراد تاثیرگذار بوده‌اند.
دید سالار شهیدان را فرید
بسته بر قتلش کمر قوم عنید
هوش مصنوعی: فرید به رفتار و انگیزه‌های قوم ظالمی اشاره دارد که در برابر سالار شهیدان ایستاده‌اند و تصمیم به کشتن او گرفته‌اند. این افراد در تلاشند تا با نیت‌های شوم خود، به هدف خود برسند.
گفت با فرزند: کای ماه حجیز
من بدانت داشتم چون جان عزیز
هوش مصنوعی: او به فرزندش گفت: ای ماه زیبا، من تو را همچون جان عزیزم دوست دارم.
کاین چنین روزی رخم داری سفید
جان سپاری در ره شاه شهید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در روزگاری که چهره‌ام نورانی و سفید است، جانم را برای راه یک پادشاه شهید فدای می‌کنم.
زان بدادم شیرت از پستان عشق
کاین چنین روزت کنم قربان عشق
هوش مصنوعی: از عشق تو به من شیر داده شد، به همین خاطر امروز جانم را فدای عشق تو می‌کنم.
بهر امروزت پدر نامید عون
که شوی نک عون سالار دو کون
هوش مصنوعی: برای اینکه امروز به خوبی زندگی کنی، پدرت تو را عون نامیده است تا مانند عون، سالار و فرمانروای دو جهان شوی.
کاین همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
هوش مصنوعی: این همه صداها و نغمه‌ها از مقام و بزرگی شاه است، هرچند که از گلوی عبدالله شنیده می‌شوند.
وقت آن آمد که در میدان عشق
سرنهی چون گوی بر چوگان عشق
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که در عرصه عشق خود را به جلو بکشی، مثل گوی که در بازی چوگان به حرکت درمی‌آید.
همرهان رفتند هین بشکن قفس
کز هم آوازان نمانی بازپس
هوش مصنوعی: دوست‌ها رفتند، پس زود قفس را بشکن زیرا که اگر بمانی، دیگر صدای هم‌سفران خود را نخواهی شنید.
غبن باشد تو در این محبس خموش
بلبلان در بوستان گرم خروش
هوش مصنوعی: اگر تو در این زندان ساکت بمانی، در حالی که بلبلان در باغ با شور و شوق می‌خوانند، این یک نوع ضرر و خسارت برای تو خواهد بود.
پر بر افشان سوی آن گلزار شو
هم نشین جعفر طیّار شو
هوش مصنوعی: به سمت آن گلستان برو و پرواز کن، همراه جعفر طیّار شو و از او الهام بگیر.
هین بنه رخ پای اسب شاه را
کن شفیعش شیب عبدالله را
هوش مصنوعی: به جلو بیا و صورت اسب شاه را بنما، تا این که شفیع شیب عبدالله نیز باشد.
که کند شاهت به قربانی قبول
سرخ رو آئی به درگاه بتول
هوش مصنوعی: اگر شاه تو، قربانی را بپذیرد، تو با رو سفید و افتاده به درگاه او خواهی آمد.
گفت: خوش باش ای بلاکش مام من
خود همین کار است، عین کام من
هوش مصنوعی: او گفت: خوش باش ای کسی که تحت تأثیر منی، چرا که همین کار، لذت واقعی من است.
بند فرمان توام، با رأس و عین
این سر من، وین کف پای حسین
هوش مصنوعی: من تحت کنترل تو هستم، با سر و چشمانم و همچنین پای حسین.
مادرا من یادگار جعفرم
خود ز شوق جان فشانی می پرم
هوش مصنوعی: مادرم، من یادگار جعفری هستم و از روی شوق خودم را فدای تو می‌کنم.
گفت زینب کای سلیل بی هُمال
رو که شیر مادرت بادا حلال
هوش مصنوعی: زینب گفت: ای سلیل، بدون کمک و پشتیبانی پیش برو، که شیر مادریت برای تو حلال است.
دست او بگرفت بردش نزد شاه
گفت کای محبوب درگاه اله
هوش مصنوعی: دست او را گرفت و او را به پیش شاه برد و گفت: ای محبوب درگاه خدا.
با هزاران پوزش آوردم برت
هدیه‌ای بهر فدای اکبرت
هوش مصنوعی: با هزاران عذر و مسأله، هدیه‌ای برای بزرگداشت تو آورده‌ام.
ای خلیل کعبهٔ مقصود من
کن به قربانی قبول این رود من
هوش مصنوعی: ای ابراهیم! مرا به عنوان قربانی‌ات بپذیر، تا به آرزویم برسم و به هدفم برسم.
که جز این یک تن سرور سینه ام
درّ دیگر نیست در گنجینه ام
هوش مصنوعی: تنها یک شخص در دل من وجود دارد که برایم بسیار ارزشمند است و غیر از او هیچ چیز دیگری در گنجینه احساساتم نیست.
هین تو یوسف، من عجوز یوسفم
جز کلافی نیست زادی در کفم
هوش مصنوعی: ای یوسف، من هم مانند مادربزرگ یوسف هستم و تنها چیزی که در دست دارم، یک کلاف نخ است.
لطف کن ای یوسف پوزش پذیر
من تهی دستم، بضاعت، بس حقیر
هوش مصنوعی: لطفاً ای یوسف، که اهل گذشت هستی، مرا ببخش؛ من در شرایط سختی قرار دارم و امکاناتم بسیار ناچیز است.
رخصتی ده تا کند اینک فدا
جان به راه اکبرت ای مقتدا
هوش مصنوعی: اجازه‌ای بده تا جانم را در راه تو فدای کنم، ای پیشوای بزرگ.
شه نبیره عمّ خود در بر گرفت
عارضش بوسید و گفتا ای شگفت
هوش مصنوعی: شاه نوه عمویش را در آغوش گرفت، گونه‌اش را بوسید و گفت: "چقدر عجیب است!"
این گرامی گوهر عمّ من است
غنچه نورستۀ آن گلشن است
هوش مصنوعی: این شخص عزیز و باارزش، مانند گوهری است که به من تعلق دارد و مانند غنچه‌ای در یک باغ پرگل است.
چون روا باشد که آن نیکو پدر
سوزد از داغ چنین زیبا پسر
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که آن پدر خوب از داغ چنین پسر زیبایی بسوزد؟
خواهرا داغ برادرهات بس
می ببر این میوۀ دل باز پس
هوش مصنوعی: خواهرها، برادران شما دیگر درد و رنج زیادی را تحمل کرده‌اند. این بار، این غم و اندوه را از دل خود دور کنید.
دست عباس جدا از پیکرت
بس ز بهر سر زدن تا محشرت
هوش مصنوعی: دست عباس از بدنت جدا است، اما او همچنان برای کمک به تو و دفاع از تو در انتظار است تا روز محشر بیاید.
پیکر من غرقه در خون دیدنت
بس ز بهر اشک خون باریدنت
هوش مصنوعی: من با دیدن تو، در دریایی از خون غرق شده‌ام و اشک‌های من به خاطر درد و غم تو، مانند خون سرازیر شده‌اند.
داغ قاسم آن مه نادیده کام
بس ز بهر ناله تا بازار شام
هوش مصنوعی: داغ قاسم آن ماه زیبا باعث شده تا ناله‌ها به وفور در بازار شام به گوش برسد.
داغ مرگ اکبر آن سرو سهی
تا قیامت بس ز بهر همرهی
هوش مصنوعی: داغ مرگ اکبر، این جوان خوش قامت و بزرگ، تا ابد نماد غم و اندوه خواهد بود، به خاطر همراهی‌اش.
شهر شام و آن هیون بی جَهیز
بس ترا روز سیه تا رستخیز
هوش مصنوعی: در شهر شام و آن جوانان بدون مهریه، تو هر روز با سیاهی و سختی روبرو خواهی شد تا زمان قیامت.
چشم عبدالله که یعقوب وی است
در ره این یوسف فرّخ پی است
هوش مصنوعی: چشم عبدالله که به یعقوب نسبت داده شده، در انتظار یوسف خوشبختی است.
چون بشیر آرد به یثرب این خبر
چون روا باشد که گوید با پدر
هوش مصنوعی: وقتی بشیر خبر خوشی را به یثرب می‌آورد، چگونه ممکن است که این خبر را با پدرش در میان بگذارد؟
یوسفت در چنگ گرگان کشته شد
پیرهن بر خون تن آغشته شد
هوش مصنوعی: یوسف در دست گرگان به قتل رسید و لباسش به خون بدنش آغشته شد.
خواهرا تو بهر خود میدار باز
این مهین کودک که پروردی به ناز
هوش مصنوعی: خواهران، برای خودت حواست را جمع کن و به این کودک باارزش که به ناز بزرگش کردی، اهمیت بده.
من به اسماعیلت ای هاجر فدا
می دهم اکبر جدا، اصغر جدا
هوش مصنوعی: من حاضرم جانم را برای فرزندانت، ای هاجر، فدا کنم؛ هر یک از آنها به تنهایی عظمت خاص خود را دارند.
بضعهٔ زهرا ز دُرج چشم تر
کرد دامن زین ملالت، پر گهر
هوش مصنوعی: فرزند دختر پیامبر (حضرت زهرا) با اشک‌هایش دامن زین را از غم پر کرد.
گفت کای دارای تاج سروری
حق آن مهر برادر خواهری
هوش مصنوعی: ای کسی که به مقام و سلطنت دست یافته‌ای، توجه کن که همانند این مهر و نشان، برادری و خواهری نیز وجود دارد.
حق آن پهلوی زهرا مام من
وان لبان زهر پالای حسن
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های خاص و برتری‌های شخصیت حضرت زهرا و امام حسن پرداخته است. در واقع، شاعر به زیبایی و پاکی آنها اشاره می‌کند و از مقام والای آنها سخن می‌گوید. به نوعی، این واژه‌ها نشان از محبت و احترام عمیق به این دو شخصیت دارد.
حق آن شبه پیمبر اکبرت
که مبین این را روا با خواهرت
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به حکم و قانونی اشاره دارد که درباره روابط خواهر و برادر در نظر گرفته شده است. به نظر می‌رسد که شاعر به نوعی قضاوت یا نظر نادرستی درباره رابطه نزدیک یا رفتار نامناسب نسبت به خواهر اشاره می‌کند و آن را نادرست می‌داند. همچنین، اشاره‌ای به شخصیت و ویژگی‌های مذهبی یا اخلاقی فرد نیز می‌شود که باید در چنین مواردی رعایت شود.
که برم این ناز پرور نزد باب
با هزاران شرمساری و حجاب
هوش مصنوعی: من با هزاران احساس شرمندگی و ملاحظه، قصد دارم که این نازپرورده را به نزد پدر ببرم.
گویمش که نزد فرزند رسول
این کمین قربانیت نآمد قبول
هوش مصنوعی: می‌گویم به او که قربانی کردن برای فرزند پیامبر، کم‌ارزش و حقیر است و شایسته‌ی احترام بیشتری می‌باشد.
شاه دین از لابۀ آن پاکزاد
داد آن شهزاده را اذن جهاد
هوش مصنوعی: پادشاه دین از دل آن زن پاک، اجازه جهاد را به آن شاهزاده داد.
دخت زهرا کرد با صد وَجد و شوق
هدی خود را سوی قربانگاه سوق
هوش مصنوعی: دختر زهرا با شور و هیجان زیاد، خودش را به سمت مکان قربانی می‌برد.
شاهزاده جعفر طیار وار
تیغ در کف تاخت سوی کارزار
هوش مصنوعی: شاهزاده جعفر طیار مانند یک جنگجو با شمشیری در دست به سوی میدان نبرد شتافت.
از نژاد باب و مادر یاد کرد
خرمن بی حاصلان بر باد کرد
هوش مصنوعی: آبرو و اعتبار افرادی که بدون تلاش و زحمت به دستیابی‌هایی رسیده‌اند، به سرعت از بین می‌رود و نتیجه‌ای که از این تلاش‌های بی‌ثمر می‌گیرند، به هدر می‌رود.
رزمگاه از کشتگان آکنده شد
نام پاک جعفر از نو زنده شد
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، تعداد زیادی از کشته‌ها وجود دارند و نام پاک جعفر دوباره زنده شده است.
شد چو سیر از خون خصمان عنود
پر به سوی جنت الماوی گشود
هوش مصنوعی: زمانی که جنگ و خصومت‌ها به پایان می‌رسد و خونریزی‌ها تمام می‌شود، روح به سوی بهشت و آرامش بی‌سر و صدا حرکت می‌کند.
شد خرامان سوی فردوس برین
با شقیق خود محمد شد قرین
هوش مصنوعی: او به سوی بهشت گام برمی‌دارد و همراه با شقیق خود، محمد، هم‌نشین می‌شود.