شمارهٔ ۱۸۵
در خمارم ساقیا! جام جمی میبایدم
محرم همدم ندارم، همدمی میبایدم
دارم از زلف پریشانش حکایتها بسی
خلوت بیمدعی با محرمی میبایدم
خشک شد لب ز آتش دل در جگر آبم نماند
ای مه از دریای فضلت شبنمی میبایدم
شادی ما در دو عالم جز غم روی تو نیست
زان به نو، هر ساعت از عشقت، غمی میبایدم
تا دل مجروح خود را یک زمان تسکین دهم
از سنان غمزهٔ او مرهمی میبایدم
تا کنم قربان پایت هردم ای جان جهان
هر نفس جانی و هردم عالمی میبایدم
در طریق کعبه شوق تو جان مرد از عطش
ای حیات تشنه! آب زمزمی میبایدم
تا نباشم در بیابان محبت بیطریق
همچو ابراهیم عاشق ادهمی میبایدم
سینه از درد فراقت چون دل نی شرحه شد
از دم عیسی دمی اکنون دمی میبایدم
حاصل دنیی و عقبی در حقیقت یک دم است
تا شناسد قدر این دم، آدمی میبایدم
نفحهٔ روحالقُدُس دارد نسیمی در نفس
ای که میگویی مسیح مریمی میبایدم
شمارهٔ ۱۸۴: به بوی زلف مشکینت گرفتار صبا بودمشمارهٔ ۱۸۶ - ستایش فضلالله نعیمی: من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در خمارم ساقیا! جام جمی میبایدم
محرم همدم ندارم، همدمی میبایدم
هوش مصنوعی: من در حالت مستی و نشئهام، ای ساقی! باید جامی از زهد و معرفت داشته باشم، اما همدمی برای داشتن این جام ندارم.
دارم از زلف پریشانش حکایتها بسی
خلوت بیمدعی با محرمی میبایدم
هوش مصنوعی: من از در هم بر هم بودن زلف او داستانهای زیادی دارم و باید در مجالس خصوصی با کسی که رازدار باشد، این داستانها را بگویم.
خشک شد لب ز آتش دل در جگر آبم نماند
ای مه از دریای فضلت شبنمی میبایدم
هوش مصنوعی: لبهایم از شدت آتش دل خشک شده و دیگر آبی در جگرم نمانده است. ای ماه، از دریای بخشش تو، لااقل قطرهای به من برسان.
شادی ما در دو عالم جز غم روی تو نیست
زان به نو، هر ساعت از عشقت، غمی میبایدم
هوش مصنوعی: شادی ما در این دنیا و آن دنیا تنها به خاطر غم فراق توست، بنابراین هر لحظه از عشق تو، برایم غم و اندوهی به همراه دارد.
تا دل مجروح خود را یک زمان تسکین دهم
از سنان غمزهٔ او مرهمی میبایدم
هوش مصنوعی: میخواهم زمانی دل زخمخوردهام را آرامش بخشم، به همین خاطر به جستجوی وسیلهای میپردازم که از تیر نگاه دلربایش مرهمی باشد.
تا کنم قربان پایت هردم ای جان جهان
هر نفس جانی و هردم عالمی میبایدم
هوش مصنوعی: هر لحظه میخواهم جانم را فدای پای تو کنم، ای محبوب عالم. هر نفس که میکشم، جان تازهای دارم و در هر لحظه جهانی برای تو میآفریند.
در طریق کعبه شوق تو جان مرد از عطش
ای حیات تشنه! آب زمزمی میبایدم
هوش مصنوعی: در راه عشق به تو، جانم از عطش مانند کسی است که به آب زمزم نیاز دارد، ای حیات و زندگی!
تا نباشم در بیابان محبت بیطریق
همچو ابراهیم عاشق ادهمی میبایدم
هوش مصنوعی: اگر من در بیابان عشق و محبت نباشم، مانند ابراهیم، عاشق و مشتاق به چیزی دیگر خواهم شد.
سینه از درد فراقت چون دل نی شرحه شد
از دم عیسی دمی اکنون دمی میبایدم
هوش مصنوعی: سینهام به خاطر درد جداییات مانند دل شکسته است. دل من از دم عیسی (اثر شگفتانگیز) جانی دوباره یافته، و حالا من نیز بهاندازه یک دم (لحظهای) نیاز دارم تا به حیات برگردم.
حاصل دنیی و عقبی در حقیقت یک دم است
تا شناسد قدر این دم، آدمی میبایدم
هوش مصنوعی: نتیجه زندگی در دنیا و آخرت در واقع در یک لحظه نهفته است. انسان باید این لحظه را بشناسد و قدر آن را بداند.
نفحهٔ روحالقُدُس دارد نسیمی در نفس
ای که میگویی مسیح مریمی میبایدم
هوش مصنوعی: بوی خوش الهی در فضای وجودت پیچیده است، ای کسی که میگویی من باید مانند مسیح باشم.