گنجور

شمارهٔ ۱۶۵

رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع
ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع
چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده
تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع
گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق
تا من این پیراهن جان را بسوزانم چو شمع
از لب شیرین جانان بر کنار افتاده ام
زان جهت پر گوهر اشک است دامانم چو شمع
حاصل از محراب و شب خیزی و ذکر این بس که من
هر شبی تا روز بزم افروز رندانم چو شمع
کی به نور آفتاب آید سر قدرم فرو
گر برافروزی شبی از چهره ایوانم چو شمع
رشته عمرم به پایان رفت و جان آمد به لب
سوز دل تا کی بود باقی نمی‌دانم چو شمع
ای نسیمی! راز دل گفتم بپوشانم ولی
فاش گشت این سوز دل پیدا و پنهانم چو شمع

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع
ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع
هوش مصنوعی: تا کی باید با درد و رنجی که به جان دارم بسوزم، مثل شمعی که در حال ذوب شدن است؟ می‌ترسم که از دل من آتش عشق و احساس شعله‌ور شود و جانم را بسوزاند.
چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده
تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع
هوش مصنوعی: من بی‌وقفه از فراق یار می‌سوزم، ای نسیم! بی‌نصیبم کن تا با بوی زلف محبوب، جانم را مانند شمعی به آتش بکشم.
گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق
تا من این پیراهن جان را بسوزانم چو شمع
هوش مصنوعی: ای دل، امشب با passion ای عشق، زودتر از همیشه به چنان حالتی درآ که می‌خواهم این پیراهن جانم را مانند شمع بسوزانم.
از لب شیرین جانان بر کنار افتاده ام
زان جهت پر گوهر اشک است دامانم چو شمع
هوش مصنوعی: از لب شیرین محبوبم دور افتاده‌ام و به همین خاطر، اشک‌های گرانبهایم مانند تارهای دامنم به زمین ریخته، درست مثل شمعی که آب می‌شود.
حاصل از محراب و شب خیزی و ذکر این بس که من
هر شبی تا روز بزم افروز رندانم چو شمع
هوش مصنوعی: نتیجه‌ی نماز شب و ذکر گفتن این است که من هر شب تا صبح مانند شمع در محفل رندان نورافشانی می‌کنم.
کی به نور آفتاب آید سر قدرم فرو
گر برافروزی شبی از چهره ایوانم چو شمع
هوش مصنوعی: کسی که در زیر نور آفتاب می‌درخشد، به من نوری می‌بخشد؛ اگر شبی از چهره‌ام چون شمع نور بگیرد، مانند روشنایی‌ای که از ایوان ساطع می‌شود.
رشته عمرم به پایان رفت و جان آمد به لب
سوز دل تا کی بود باقی نمی‌دانم چو شمع
هوش مصنوعی: عمر من به سر رسید و جانم در آستانه‌ی خروج است. آتش دل من چقدر ادامه خواهد داشت، نمی‌دانم، مانند شمعی که در حال ذوب شدن است.
ای نسیمی! راز دل گفتم بپوشانم ولی
فاش گشت این سوز دل پیدا و پنهانم چو شمع
هوش مصنوعی: ای نسیم! با تو از رازهای دل خود سخن گفتم و می‌خواستم آن را پنهان نگه‌دارم، اما آتش این درد دل من مانند شعله‌ی شمع، هم در آشکار و هم در پنهان، نمایان شد.