گنجور

شمارهٔ ۱۴

ای ز سنبل بسته مویت سایبان بر آفتاب
زلفِ مشکینت شب قدر است و رویت ماهتاب
مستِ آن چشمِ خوشم کز ناتوانی یک نفس
همچو بختِ خفته‌ام سر برنمی‌آرد ز خواب
تا شد از شمعِ رُخَت پروانهٔ جان باخبر
هست چون زلفت بر آتش رشتهٔ جانم به تاب
حورِ عین بنشیند از غیرت بر آتش چون سپند
در بهشت از چهره چون فردا براندازی نقاب
ز آرزوی وصلِ رویت هر شب ای مَه تا سحر
جز خیالت چشم ما نقشی نمی‌بندد بر آب
نیست از مهر رخت خالی وجودم ذره‌ای
کی وجود ذره باشد بی‌وجود آفتاب
از رقیبانِ خطابین رخ بپوش ای مَه که شد
چهره پوشانیدن از چشمِ خطابینان صواب
ساقیا می ده که در دورِ لبِ میگونِ دوست
صد جهان تقوی نمی‌ارزد به یک جام شراب
جانِ بیمارم چو یادِ آن لبِ میگون کند
ساغرِ چشمم لبالب گردد از لعل مذاب
باد اگر بویی به چین از نکهتِ زلفت برد
از حَسَد افتد در آتش همچو عنبر مشکِ ناب
دور جام می بگردان امشب ای ساقی که من
از می سودای چشمش سرخوشم مست و خراب
چون لبِ لعلت که بازارِ شکر بشکسته است
گوهرِ نظمِ نسیمی، قیمت دُرِّ خوشاب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ز سنبل بسته مویت سایبان بر آفتاب
زلفِ مشکینت شب قدر است و رویت ماهتاب
هوش مصنوعی: تو با موی زیبایت چتری بر آفتاب هستی و چهره‌ات مانند ماه تابان در شب قدر می‌درخشد.
مستِ آن چشمِ خوشم کز ناتوانی یک نفس
همچو بختِ خفته‌ام سر برنمی‌آرد ز خواب
هوش مصنوعی: مستم از آن چشم زیبایی که به خاطر ناتوانی‌ام، فقط یک لحظه از خواب بخت خفته‌ام بیدار نمی‌شود.
تا شد از شمعِ رُخَت پروانهٔ جان باخبر
هست چون زلفت بر آتش رشتهٔ جانم به تاب
هوش مصنوعی: چون چهره‌ات مانند شمع روشن می‌شود، پروانه‌ی جانم از آن زیبایی آگاه است. زلف‌های تو، مانند رشته‌ای بر آتش، جانم را می‌سوزاند و به تپش درمی‌آورد.
حورِ عین بنشیند از غیرت بر آتش چون سپند
در بهشت از چهره چون فردا براندازی نقاب
هوش مصنوعی: حوریان بهشتی با زیبایی و جذابیتشان مانند آتش در دل انسان‌ها تاثیر می‌گذارند و چهره‌ای جذاب و دلربا دارند. زیبایی آن‌ها به گونه‌ای است که می‌تواند هر لحاظ و خودآرایی را تحت‌الشعاع قرار دهد و همچون روزی روشن، نقاب را از چهره برمی‌دارند.
ز آرزوی وصلِ رویت هر شب ای مَه تا سحر
جز خیالت چشم ما نقشی نمی‌بندد بر آب
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر آرزوی دیدن چهره‌ات، تا صبح تنها تصویر خیالت در ذهن ماست و هیچ چیزی جز آن نمی‌تواند بر روی آب نقش ببندد.
نیست از مهر رخت خالی وجودم ذره‌ای
کی وجود ذره باشد بی‌وجود آفتاب
هوش مصنوعی: وجود من هیچ‌گاه از مهرت خالی نیست، حتی به اندازه یک ذره. آیا می‌توان گفت وجودی بدون نور آفتاب، وجود واقعی‌ای دارد؟
از رقیبانِ خطابین رخ بپوش ای مَه که شد
چهره پوشانیدن از چشمِ خطابینان صواب
هوش مصنوعی: ای ماه، از رقیبان خود روی بپوش، زیرا پوشاندن چهره از دید آنان کار درستی است.
ساقیا می ده که در دورِ لبِ میگونِ دوست
صد جهان تقوی نمی‌ارزد به یک جام شراب
هوش مصنوعی: ای ساقی، جامی پر از می به من بده، چرا که در کنار لبِ محبوبم، هیچ چیزی به ارزش یک جرعه شراب نمی‌رسد، حتی اگر هزاران جهان تقوا داشته باشم.
جانِ بیمارم چو یادِ آن لبِ میگون کند
ساغرِ چشمم لبالب گردد از لعل مذاب
هوش مصنوعی: وقتی یاد آن لب شیرین به ذهنم می‌آید، چشمانم پر از اشک و حسرت می‌شود.
باد اگر بویی به چین از نکهتِ زلفت برد
از حَسَد افتد در آتش همچو عنبر مشکِ ناب
هوش مصنوعی: اگر بادی از عطر زلف تو به چین برسد، بادی که بویی از عشق تو دارد، حسودان از روی حسد مانند عنبر و مشک ناب به آتش می‌افتند.
دور جام می بگردان امشب ای ساقی که من
از می سودای چشمش سرخوشم مست و خراب
هوش مصنوعی: ای ساقی، امشب دور جام را بچرخان، زیرا که من به خاطر زیبایی چشم او از می لذت می‌برم و سرشار از شادی و سرمستی هستم.
چون لبِ لعلت که بازارِ شکر بشکسته است
گوهرِ نظمِ نسیمی، قیمت دُرِّ خوشاب
هوش مصنوعی: وقتی که لب‌های تو مثل بازاری برای قند و شیرینی است، اشعار لطیف و زیبا هم ارزش و قیمت گرانبها پیدا می‌کنند.

حاشیه ها

1402/09/05 09:12
محمد مهدی فتح اللهی

لطفا دیوان ترکی نسیمی را در سایت گنجور قرار دهید ممنون