گنجور

شمارهٔ ۱

به ذات پاک خدای کریم بی همتا
که از اراده او گشت سر «کن » پیدا
به خالقی که منزه ز کل مخلوق است
به عاشقی که به عشق لقا بود شیدا
به حاکمی که به حکمت متابعت فرمود
که با صلوة حضر با سفر دگر وسطا
(کنند روی) توجه به قلعه ای که ملک
سجود کرد و بر آن است هر صباح و مسا
به آدمی که ز فضل اله دانا شد
به آدمی که خدا گفت: علم الاسما
به آدمی که معلم بد او ملائک را
به لام و بی که کلام خداست در همه جا
به هر نبی که به مظهر درآمد و بگذشت
به هر ولی که وصی بوده او به قول خدا
بدان محمد امی که در شب معراج
قدم نهاد و گذشت از مقام «اوادنی »
که مظهر ولی الله علی ابوطالب
حقیقتا ز محمد، علی نبود جدا
علی کلام خدا و علی ولی خدا
علی وصی رسول و علی امام هدی
علی است فضل الهی که مظهر تام است
به هرچه گفت و بگوید، مگو که چون و چرا
علی است آدم و هم او محمد و مهدی
علی محمد امی و موسی و عیسی
به حکم آنکه علی گفت: «انا کلام الله »
کلام، دست تصرف نهاده در همه جا
به حکم «نفسک نفسی » نبی علی را گفت
به حکم «دمک دمی » علی است نقطه با
به حکم «کنت مع الانبیاء سرا» اوست
به حکم «صرت معی » گفت: یا علی، جهرا
بجز خدا که شناسد چنانکه هست علی
بجز علی که شناسد چنانکه هست خدا
علی است خضر نبی و علی است ابراهیم
علی است نوح و سلیمان، علی بود یحیی
چه در سواد و بیاض و چه در وحوش و طیور
چه در زمین و چه در آسمان و بینهما
همه کلام خدایند ناطق و صامت
اناس و جمله اشیا به حکم «انطقنا»
مسبح است به ذات خدا، کلام قدیم
به هر صفت که برآید چنانکه در حصبا
وجود آدم خاکی که مظهر حق است
مثال علم الهی بود ز سر تا پا
نوشته خط الهی که خط خوبان است
صحیح باشد و سالم ز صرف علت ها
به وجه آدم خاکی نوشته سی و دو خط
بجز خدای که خواند چنان خط زیبا
چو مشک ناب: معطر، چو زلف خوبان: جعد
به روی روز درآورده چون شب یلدا
ز روی دوست خط مشک رنگ عنبربوی
بخوان که خط صواب است آن نه خط خطا
کسی که خط الهی نخواند هیچ نخواند
بمانده است به جهل اندر و چو خر به خلا
کسی که روی حقیقت ندید هیچ ندید
همیشه چشم مثالش بدین بود اعمی
بمانده تا به قیامت به جهل خویش مقیم
به هیچ روی ندیده به دیده روی شما
خجسته طالع آن کس که دیده بگشاید
ز روی ظاهر و باطن به حق شود بینا
به حکم «من عرف نفسه » به قول رسول
بدین «فقد عرف ربه » علی گویا
سواد وجه محمد که در حدیث آمد
چنانکه سبع مثانی است از رخ حوا
اگر تو معرفت نفس خود نمی دانی
بدان که گفته ام از گفته علی علا:
اگرچه ذات خدا از صفات منفک نیست
چه داند آنکه نداند حقیقت اشیا
خداست قادر و خالق، دگر همه مخلوق
خداست بر همه اشیا محیط و راهنما
ترا که ره ننمودند چگونه ره یابی
دلیل: علم الهی، ز پیر و از برنا
مرا رسد که دم از علم حق زنم که مرا
دلی است عالم و در کنه علم «او ادنی »
حدیث من ز کلام خدای بیرون نیست
به معنی این سخن آیینه ای است روی نما
مرا ز فضل الهی است دیده روشن
مرا ز نطق الهی زبان بود گویا
به مدحت ولی الله، به ذکر حی قدیم
به نظم و نثر مزین چو لؤلؤ لا لا
ز بعد احمد مختار امام من علی است
که عالم است به قرآن و سر کشف غطا
پس از علی، حسن بن علی است رهبر دین
دگر حسین علی کوست سید شهدا
امام زین عباد است و باقر و صادق
چنانکه موسی کاظم، دگر علی رضا
محمد تقی آن کو به زهد مشهور است
دگر علی نقی آن امام ماه لقا
ز بعدشان حسن عسکری شیردل است
که بود یار احبا و قاتل اعدا
محمد بن حسن، صاحب زمان مهدی
که اوست صاحب تأویل و مفخر فقرا
نمود روی چو ماه دو هفت و کرد آنگه
بیان شق قمر را ز خط استسوا
چو در مقام توجه به علم می رفتم
گهی به قوت و گاهی به نطق و گه به هدی
به گوش هوش من خسته دل ز عالم غیب
ز فیض فضل الهی چنین رسید ندا:
نسیمیا! ز نسیم ریاض معرفتت
همی دمد دم عرفان چو خیری از خارا
تو در محیط بقایی چو خضر روشندل
ترا چه غم که به موج اندر است بحر فنا
در این بدم که دگر ره خطاب لم یزلی
رسید بر دلم از فیض عالم بالا
چو در محیط فنا غوطه بقا خوردم
نصیب، سی و دو در شد مرا ز یک دریا
یقین بدان که مرا جز به چارده معصوم
نبود و نیست و نخواهد بدن دگر ملجا
مراست دست ارادت به دامن حیدر
که اوست ناصر و هادی من به روز جزا
به چارده خط امرد که بر رخ حور است
به هفت خامه نوشته چو عنبر سارا،
که کشتی تنم ار بشکند حوادث موج
رسان تو تخته جان در کنار آل عبا
که در میان دل و جان سرشته مهر علی است
بدین مقید و وارث ز جد و از آبا
اگرچه تیغ اجل سر ز تن جدا سازد
روان ز مهر علی ذره سان بود دروا
مباش غره به علم و به گفت و گوی و شناخت
که بی عمل نتوان شد به جنت المأوی
به خوان جنت اگر علم بود از آن عمل است
به علم مرد عمل کرده می رسد به خدا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.