گنجور

شمارهٔ ۵ - مسمط

هرکس که دید خال و خط و موی و روی تو
آشفته شد چو موی تو بر گرد روی تو
در جست و جوی وصل تو و گفت و گوی تو
سرگشته ام به هر طرف از آرزوی تو
ناقابل است آن که بنامد به کوی تو
آن کس که در گذار تو افتاد قابل است
روز ازل که مهر ترا در خور آمدم
چون دانه ای فتاد از آن بر سر آمدم
یک چند به خوشه رفتم و گوهر آمدم (؟)
آخر به دور داس فلک چون درآمدم
چندان که گرد خرمن هستی برآمدم
کاهی نیافتم که ز ذکر تو غافل است
بردار از رخ ای مه نامهربان! نقاب
تا منفعل شود ز جمال تو آفتاب
دارم بیان حلقه زلفت هزار تاب
در آتش فراق تو دل می شود کباب
از آرزوی روت تشنه بمیرم ننگرم به آب (؟)
آب حیات بی تو مرا زهر قاتل است
روی تو شمع مجلس مستان آشناست
آیینه جمال تو جام جهان نماست
محراب ابروی تو مرا قبله دعاست
در دور چشم مست توام می نصیب ماست
هر صوفی ای که باده ننوشید بی صلاست
هر عالمی که عشق نورزید جاهل است
آبی اگر ز کتم عدم آیدت به یاد
از آب و خاک و آتش تن بگذری چو باد
کیخسرو و سکندر و کاووس و کیقباد
بر منزل جهان زدند خیمه مراد
روزی اگر به کوی مرادی رسی عماد!
آنجا مقام توست گذر کن که منزل است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرکس که دید خال و خط و موی و روی تو
آشفته شد چو موی تو بر گرد روی تو
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی‌های تو را ببیند، مثل موی تو که به دور صورتت می‌چرخد، دچار سردرگمی و آشفتگی می‌شود.
در جست و جوی وصل تو و گفت و گوی تو
سرگشته ام به هر طرف از آرزوی تو
هوش مصنوعی: تلاش می‌کنم تا به وصالت برسم و با تو صحبت کنم. از شدت تمایل به تو، در هر سمت و سو سرگردانم.
ناقابل است آن که بنامد به کوی تو
آن کس که در گذار تو افتاد قابل است
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر تو افتاده باشد، شایسته و ارزشمند است، نه آن کس که نام تو را بر زبان می‌آورد و به خاطر تو خود را بزرگ می‌داند.
روز ازل که مهر ترا در خور آمدم
چون دانه ای فتاد از آن بر سر آمدم
هوش مصنوعی: در روز آفرینش که عشق تو در من نمایان شد، همچون دانه‌ای که از آسمان بر زمین می‌افتد، به تو پیوستم.
یک چند به خوشه رفتم و گوهر آمدم (؟)
آخر به دور داس فلک چون درآمدم
هوش مصنوعی: مدتی به جمع آوری زیورآلات و زیبایی‌ها پرداختم، اما در نهایت وقتی زمان به پایان رسید، به دور سرنوشت افتادم.
چندان که گرد خرمن هستی برآمدم
کاهی نیافتم که ز ذکر تو غافل است
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی‌ام ادامه داشت، هیچ چیز غیر از یاد تو در ذهنم نبود و غافل از یاد تو نمی‌شدم.
بردار از رخ ای مه نامهربان! نقاب
تا منفعل شود ز جمال تو آفتاب
هوش مصنوعی: ای ماه نازنین، نقابت را از چهره‌ات بردار! تا زیبایی تو باعث شود خورشید نیز از نور خود دست بکشد.
دارم بیان حلقه زلفت هزار تاب
در آتش فراق تو دل می شود کباب
هوش مصنوعی: من در حال گفتن از پیچ و تاب موی تو هستم، که این پیچ و تاب در آتش جدایی تو، دل مرا می‌سوزاند و عذاب می‌دهد.
از آرزوی روت تشنه بمیرم ننگرم به آب (؟)
آب حیات بی تو مرا زهر قاتل است
هوش مصنوعی: از خواستن چهره‌ات چنان تشنه‌ام که حاضرم جان بدهم، حتی هرگز به آب نگاه نکنم. چرا که بدون تو، هر آبی مانند زهر برای من است.
روی تو شمع مجلس مستان آشناست
آیینه جمال تو جام جهان نماست
هوش مصنوعی: وجود تو مانند شمعی است که مجلس شادمانی را روشن می‌کند و زیبایی‌ات همچون آینه‌ای است که تمام جلوه‌های جهان را به نمایش می‌گذارد.
محراب ابروی تو مرا قبله دعاست
در دور چشم مست توام می نصیب ماست
هوش مصنوعی: ابروی تو برای من مثل جایی است که می‌توانم دعا کنم و به سمت آن بروم. خوشبختی و خوبی من در دور و بر چشمان زیبا و مغرورت وجود دارد.
هر صوفی ای که باده ننوشید بی صلاست
هر عالمی که عشق نورزید جاهل است
هوش مصنوعی: هر صوفی که از شراب بی‌خبر باشد، حقیقت را درک نکرده است و هر عالم و دانشمندی که به عشق و احساس توجه نکند، بی‌علم و نادان به شمار می‌آید.
آبی اگر ز کتم عدم آیدت به یاد
از آب و خاک و آتش تن بگذری چو باد
هوش مصنوعی: اگر از وجود نداشتن به یاد آب بیفتی، مانند باد از این آب و خاک و آتش جسم خود عبور خواهی کرد.
کیخسرو و سکندر و کاووس و کیقباد
بر منزل جهان زدند خیمه مراد
هوش مصنوعی: کیخسرو، سکندر، کاووس و کیقباد، مجموعه‌ای از فرمانروایان بزرگ تاریخ هستند که در دنیای خود به تحقق آرزوها و مقاصد خود پرداختند و در مسیر زندگی‌ خود به پیروزی‌های چشمگیری دست یافتند.
روزی اگر به کوی مرادی رسی عماد!
آنجا مقام توست گذر کن که منزل است
هوش مصنوعی: اگر روزی به محله‌ی کسی به نام مراد برسی، عماد! بدان که آنجا جایگاه توست، پس به راحتی عبور کن چون آنجا محل اقامت توست.

حاشیه ها

1401/10/27 00:12
شهاب گودرزی

یک چند به خوشه رفتم و گوهر آمدم (؟)

آخر به دور داس فلک چون درآمدم

 

این غلط سروده شده. درستش اینه:

چندی به خویش رفتم و از دُر به دُر شدم

از دُر برآمدم و دربدر شدم

 

1401/10/27 01:12
شهاب گودرزی

اینم میشه :

چندی به خویش رفتم و از دُر به دَر شدم

از دُر برون جستم و دربدر شدم یا از دُر برآمدم و دربدر شدم

1401/10/27 01:12
شهاب گودرزی

دُر بمعنی گوهره ی وجود آدمیت هست که از پیله ی تَن (صدف ) یا تن(بمعنی چاه تاریکی جهل) بیرون آمده . حالا کسی که دُرّی شده، وقتی از دُر بیرون بیاد، دربدَر میشه

1401/10/27 01:12
شهاب گودرزی

دربدر یعنی کسی که از دُر بیرون میاد و چون راه رو گم میکنه، وقتی که به دَری میرسه، با سختی بازش میکنه و بعد، جلوش در بعدی رو میبینه و تا انتها دَربِدَر میشه

1401/10/27 01:12
شهاب گودرزی

نمیشه بگیم دَر به دَر یعنی کسی که از دَر بیرون رفته و آواره شده. این معنی نمیده . این تعبیر ظاهری کلمه هست. اگر دَری بوده که ازش خارج شده، پس جایی بوده که زندانی بوده. حالا چطور میشه که از زندانش در بیاد، ولی دربدر و سرگردان باشه. بهم نمیان