گنجور

بخش ۹۵ - گرفتن فرامرز،تجانو را به خم کمند

از آن پس بر دیو شد نامدار
چنین گفت با هم نبرد آن سوار
که ای دیو خیره سر و تیره جان
ببینی کنون خنجر جان فشان
درآویخت با پهلوان شیر نر
برآمد خروشیدن هر دوبر
همی خواست آن گرد یزدان پرست
که آن دیو دژخیم را بسته دست
بسی حمله کردند بر یکدگر
سرانجام پور یل نامور
کمندی بینداخت در گردنش
به خاک اندر آورد تیره تنش
فراوان بکوشید دیو نژند
که خود را رهاند ز خم کمند
به بازو درآورد و اندر کشید
به نیرو زمین را ز هم بر درید
سپهبد به زین در بیفشرد ران
برانگیخت از جا هیون گران
سوی گُرزه گاوسر دست برد
بزد بر سرش سخت بشکست خورد
تجانو از آن زخم بی هوش گشت
بیفتاد برخاک و بی توش گشت
سپهبد طلب کرد ایرانیان
بدان تا ببندندش اندر زمان
چهل پاره زنجیر پولاد بند
ببردند پنجاه پاره کمند
ببستند دست و سر و پای او
به زنجیر بردند از جای او
درختی گشن بود هفتاد رش
بفرمود شیر اوژن کینه کش
بدان بند پولاد زنجیر سخت
ببستند آن دیو را بر درخت
نگهبان برو کرد صدمرد گرد
گرانمایه گردان با دستبرد
چو برگشت و تیره شب آمد به تنگ
ز هم بازگشتند گردان جنگ
فرامرز با لشکر نامدار
به فیروزی و فتح آن کارزار
طلایه فرستاد بر کوه و دشت
چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت
ستیزنده آن دیو بی ترس و باک
به گردون برافشاند از چهره خاک
بزد دست و بگسست زنجیر و بند
زبیخ آن درخت گشن را بکند
بغرید از آن نامداران به مشت
به خواب اندرون چند نامی بکشت
به دست اندرون داشت شاخ درخت
بترسید لشکر از آن تیره بخت
هیاهو برآمد ز چپ و ز راست
ندانست کس کان چه فریاد خاست
سپه زان هیاهو ز جا خاستند
صف و قلب لشکر بیاراستند
سپهبد به تندی برآمد ز خواب
بپوشید جوشن ز روی شتاب
نشست از بر بادپای سمند
به یک دست گُرز و به دیگر کمند
نهاده به سر خود و تن پوست ببر
بیامد به کردار جنگی هژبر
برآویخت با دیو چون نره شیر
و یا پیل جنگی نهنگ دلیر
کمندش به دست اندرون داد خم
برو پر ز چین کرد و دل را دژم
بیامد سوی دیو جسته ز بند
بینداخت بر دیو دون آن کمند
ز بند کمندش دد شوربخت
بجست و بینداخت به وی درخت
بزد بر سر اسب آن شیر مرد
سمندش به پهلو درآورد درد
سپهبد به تیغ گران دست برد
برآورد و زد بر سر دیو گرد
نیامد برو زخم یل کارگر
دگر باره آن دیو پرخاشخر
یکی سنگ برداشت بر جایگاه
ز صد من فزون بود سنگ سیاه
بینداخت آن سنگ بر پهلوان
سپر بر سر آورد گرد جوان
بزد بر سر سنگ و بشکست خرد
نیامد شکستی به سالار گرد
فرامرز از آن جنگ دلتنگ شد
چو زین گونه با دیو در جنگ شد
سوی تیرکش تیرآورد دست
یکی تیر پولاد پیکان برست
که آن تیر کردی به آهن گذار
بزد نامور بر تجانوی خار
چو پشت کمان بر زه خم گرفت
خم چرخ گوشه فراهم گرفت
برآمد به کردار بارنده ابر
ز شاخ گوزنان خروش هژبر
بزد تیر بر سینه تیره بخت
دگر باره آن گرد فیروز بخت
برو بر ببارید باران مرگ
چنان چون ببارد بهاران تگرگ
ز باران الماس پیکان خدنگ
زمین کرد بر دیو وارونه تنگ
تن دیو شد چون تن خارپشت
ز الماس فر خدنگش بکشت
چو دیدند ایرانیان جنگ اوی
که دیو اندر آمد ز بالا به روی
یکایک گرفتند خنجر به چنگ
بکردند بر هندوان کار تنگ
برفتند تازان سوی لشکرش
شد آگاه گردان نام آورش
به ناچار رزمی بیاراستند
یکی رستخیز از نو آراستند
به یک دست لشکر کیانوش گرد
بدان لشکر هند یک حمله برد
بیفکند از ایشان فراوان به تیغ
نبد زخم تیغش ز لشکر دریغ
ز دست دگر شیر جنگی تخوار
به دست اندرش گُرزه گاو سار
بزد خویشتن را در آن رزمگاه
ز هندو زمین گشت سرخ و سیاه
ز خون کوه و هامون برابر شده
درو اسب جنگی شناور شده
فتاده تن هندوان تیره جان
ازو خون چو رودی همی بد روان
شب تیره و زنگی تیره رنگ
نه راه گریز و نه جای درنگ
سپاهی بدین گونه مردان کار
برآمد از ایرانیانشان دمار
چنین است آیین آوردگاه
سرت داد باید چو خواهی کلاه
نخست ای خردمند والا گهر
اگر نام خواهی بگو ترک سر
برفتند از آن هندوان هرکه زیست
بدیشان همی بخت بر می گریست
سوی رای بردند از آن آگهی
که از هندوان گشت گیتی تهی
از این نو رسیده سوار دلیر
سرنامداران شد از رزم سیر
به ژرفی از ایشان بپرسید شاه
ز کار سپاه و ز آوردگاه
که از کیست اندیشه گفتگوی
چه مرد است این گرد پرخاشجوی
بگفتند با رای کان پهلوان
که آمد به کینه سوی هندوان
جوانست و گیتی ندیده هنوز
نپوشیده گرد گل از مشک توز
بدان زورمندی نباشد هژبر
همی برخروشد به کردار ابر
دو بازوش چون ران پیل دمان
بر و کتف و یالش چو شیر ژیان
هنرکس ندیده است هرگز نبود
از آن بیشتر کان دلاور نمود
تجانو که از دست او در ستیز
ندیدی ژیان پیل راه گریز
به چنگال آن شیر مرد دلیر
چو مرغی بد افتاده در چنگ شیر
به گُرز و سنان و به زوبین و تیغ
ندارند از آب و آتش گریغ
نه از آتش و آب و از تیغ و تیر
نه از خاک و باد و هژبر دلیر
جهاندیده آن شیر خیره شود
مگر شهریارش پذیره شود
ندانم ازین پس که زان پرهنر
چه آید در این کشور و بوم و بر
که با او نبرد آورد گاه رزم
که او رزم دارد همی سور و بزم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن پس بر دیو شد نامدار
چنین گفت با هم نبرد آن سوار
هوش مصنوعی: از آن زمان، دیو معروفی به نام سوار به دیگران گفت که باید با هم بجنگیم.
که ای دیو خیره سر و تیره جان
ببینی کنون خنجر جان فشان
هوش مصنوعی: ای دیو بی خرد و تاریک‌روح، ببین اکنون چگونه خنجر جانی را به طور مرگبار فرو می‌آورم.
درآویخت با پهلوان شیر نر
برآمد خروشیدن هر دوبر
هوش مصنوعی: در مبارزه‌ای سخت، فردی به مقابله با یک پهلوان قوی و نیرومند می‌پردازد و هر دو به طور همزمان صدای فریاد و خروش خود را بلند می‌کنند.
همی خواست آن گرد یزدان پرست
که آن دیو دژخیم را بسته دست
هوش مصنوعی: او می‌خواست که آن پادشاه الهی که دیو ستمگر را گرفتار کرده است، را ملاقات کند.
بسی حمله کردند بر یکدگر
سرانجام پور یل نامور
هوش مصنوعی: بسیاری به یکدیگر حمله کردند، در نهایت، فرزند قهرمان نامدار برتری یافت.
کمندی بینداخت در گردنش
به خاک اندر آورد تیره تنش
هوش مصنوعی: او کمندی به دور گردن او انداخت و بدن تیره‌اش را به خاک انداخت.
فراوان بکوشید دیو نژند
که خود را رهاند ز خم کمند
هوش مصنوعی: بسیار تلاش کن تا از دام سخت و مشکلات رهایی یابی و بر خود تسلط پیدا کنی.
به بازو درآورد و اندر کشید
به نیرو زمین را ز هم بر درید
هوش مصنوعی: با قدرتش بازو را به کار گرفت و زمین را از هم جدا کرد.
سپهبد به زین در بیفشرد ران
برانگیخت از جا هیون گران
هوش مصنوعی: فرمانده‌ی سپاه بر زین اسب تکیه زده و با فشار بر ران اسب، او را به حرکت درآورد و از جای خود به جلو راند.
سوی گُرزه گاوسر دست برد
بزد بر سرش سخت بشکست خورد
هوش مصنوعی: به سمت گُرزه گاوسر دست برد و با ضربه‌ای محکم به سرش آسیب جدی زد.
تجانو از آن زخم بی هوش گشت
بیفتاد برخاک و بی توش گشت
هوش مصنوعی: تجانو از آن زخم به شدت آسیب دید و بی‌حال بر روی زمین افتاد و دیگر هیچ قدرتی نداشت.
سپهبد طلب کرد ایرانیان
بدان تا ببندندش اندر زمان
هوش مصنوعی: سردار از ایرانیان خواسته که او را در اسرع وقت بپیچند و بجهت جلوگیری از مشکلات اقدام کنند.
چهل پاره زنجیر پولاد بند
ببردند پنجاه پاره کمند
هوش مصنوعی: زنجیرهای محکم را به چهل تکه تقسیم کردند و پنجاه تکه دام را آوردند.
ببستند دست و سر و پای او
به زنجیر بردند از جای او
هوش مصنوعی: دست‌ها، سر و پاهای او را به زنجیر بستند و او را از مکانش بردند.
درختی گشن بود هفتاد رش
بفرمود شیر اوژن کینه کش
هوش مصنوعی: درختی تنومند و بزرگ وجود داشت که به مدت هفتاد سال میوه می‌داد و شیر زنی که به دلیل کینه‌اش معروف بود، دستور نابودی آن را صادر کرد.
بدان بند پولاد زنجیر سخت
ببستند آن دیو را بر درخت
هوش مصنوعی: آن دیو را با زنجیر محکم و پابند از جنس فولاد به درخت بستند.
نگهبان برو کرد صدمرد گرد
گرانمایه گردان با دستبرد
هوش مصنوعی: نگهبان رفت و صدمرد را در حال گشت زنی مشاهده کرد که به طرز شگفت‌انگیزی ثروتمند بودند و در حال تلاش برای حفظ اموالشان از دستبرد بودند.
چو برگشت و تیره شب آمد به تنگ
ز هم بازگشتند گردان جنگ
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا می‌رسد و تاریکی حاکم می‌شود، جنگجویان دوباره به عقب بازمی‌گردند و از یکدیگر فاصله می‌گیرند.
فرامرز با لشکر نامدار
به فیروزی و فتح آن کارزار
هوش مصنوعی: فرامرز با سپاه مشهورش به سوی پیروزی و موفقیت در آن نبرد می‌شتابد.
طلایه فرستاد بر کوه و دشت
چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت
هوش مصنوعی: ستاره‌ای روشن به آسمان فرستاده شد که نیمه‌ای از تاریکی شب را پشت سر گذاشته است و بر کوه‌ها و دشت‌ها می‌تابد.
ستیزنده آن دیو بی ترس و باک
به گردون برافشاند از چهره خاک
هوش مصنوعی: جنگجوی شجاع و بی‌پروا، مانند دیوی که هیچ ترسی ندارد، بر فراز آسمان خاک را به چهره می‌افشاند.
بزد دست و بگسست زنجیر و بند
زبیخ آن درخت گشن را بکند
هوش مصنوعی: او دستش را برداشت و زنجیر و بند را پاره کرد و از ریشه آن درخت تنومند را بیرون آورد.
بغرید از آن نامداران به مشت
به خواب اندرون چند نامی بکشت
هوش مصنوعی: سروصدای قهرمانان به راه افتاد و آن‌ها به شدت با مشت به خواب درون خود حمله کردند و چندین نام آوازه را از میان برداشتند.
به دست اندرون داشت شاخ درخت
بترسید لشکر از آن تیره بخت
هوش مصنوعی: در دل خود شاخی از درخت داشت و لشکر از بدبختی او ترسیدند.
هیاهو برآمد ز چپ و ز راست
ندانست کس کان چه فریاد خاست
هوش مصنوعی: هیاهویی به وجود آمد از سمت چپ و راست، ولی هیچ‌کس ندانست که این صدا از کجا برخاست و مربوط به چه چیزی است.
سپه زان هیاهو ز جا خاستند
صف و قلب لشکر بیاراستند
هوش مصنوعی: به خاطر آن سر و صدا، ارتش به پا خاست و صفوف و مرکز سپاه را آماده کردند.
سپهبد به تندی برآمد ز خواب
بپوشید جوشن ز روی شتاب
هوش مصنوعی: سپهبد به سرعت از خواب بیدار شد و به سرعت زره خود را بر تن کرد.
نشست از بر بادپای سمند
به یک دست گُرز و به دیگر کمند
هوش مصنوعی: نشسته بر روی اسب، در یک دست گرزی و در دست دیگر کمندی دارد.
نهاده به سر خود و تن پوست ببر
بیامد به کردار جنگی هژبر
هوش مصنوعی: او پوست ببر را به سر و تن خود بر تن کرده و به نشانهٔ یک جنگجوی شجاع و نیرومند ظاهر شده است.
برآویخت با دیو چون نره شیر
و یا پیل جنگی نهنگ دلیر
هوش مصنوعی: او همچون نر شیر یا فیل جنگی با دیو درگیر شد و با شجاعت و دلیری به مبارزه پرداخت.
کمندش به دست اندرون داد خم
برو پر ز چین کرد و دل را دژم
هوش مصنوعی: کمند او در دستم افتاد و کمرش که پر از چین بود، دل را بسیار غمگین کرد.
بیامد سوی دیو جسته ز بند
بینداخت بر دیو دون آن کمند
هوش مصنوعی: به سوی موجودی زشت و پلید رفت و او را از بند رها کرد و با نیرنگی بر او غلبه یافت.
ز بند کمندش دد شوربخت
بجست و بینداخت به وی درخت
هوش مصنوعی: به خاطر فریب و دام کمند او، موجودی بدشانس توانست فرار کند و به سوی درختی پناه ببرد.
بزد بر سر اسب آن شیر مرد
سمندش به پهلو درآورد درد
هوش مصنوعی: شجاعی بر سر اسبش ضربتی زد و سمندش را به کناری کشاند تا از زخم آن رنج ببرد.
سپهبد به تیغ گران دست برد
برآورد و زد بر سر دیو گرد
هوش مصنوعی: سردار با شمشیر سنگین خود به حمله پرداخت و بر سر دیو زورداری ضربه‌ای نواخت.
نیامد برو زخم یل کارگر
دگر باره آن دیو پرخاشخر
هوش مصنوعی: دوباره آن دیو خشمگین در کار نیامد و زخم یل را نتوانست برطرف کند.
یکی سنگ برداشت بر جایگاه
ز صد من فزون بود سنگ سیاه
هوش مصنوعی: یک نفر سنگی را برداشت که بر روی مکان معین قرار داشت و آن سنگ سیاه، وزنی بسیار بیشتر از صد من داشت.
بینداخت آن سنگ بر پهلوان
سپر بر سر آورد گرد جوان
هوش مصنوعی: او سنگی را به سوی پهلوان پرتاب کرد و سپر را بر سرش قرار داد تا از خود دفاع کند.
بزد بر سر سنگ و بشکست خرد
نیامد شکستی به سالار گرد
هوش مصنوعی: او به سنگی کوبید و خردش را شکست، اما هیچ شکستی بر سر سالار نیامد.
فرامرز از آن جنگ دلتنگ شد
چو زین گونه با دیو در جنگ شد
هوش مصنوعی: فرامرز از آن جنگ ناراحت شد، چون به این شیوه با دیو درگیر شده بود.
سوی تیرکش تیرآورد دست
یکی تیر پولاد پیکان برست
هوش مصنوعی: کس به سمت تیرکشی می‌رود و دستی پر از تیرهای پولادی و پیکان به همراه دارد.
که آن تیر کردی به آهن گذار
بزد نامور بر تجانوی خار
هوش مصنوعی: تو با تیری که به سمت من انداخته‌ای، به من آسیب رساندی و نام نیکی برای خود به دست آوردی.
چو پشت کمان بر زه خم گرفت
خم چرخ گوشه فراهم گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که تیر کمان به سمت عقب خم می‌شود، دایرهٔ زمان نیز به گونه‌ای آماده و جمع می‌شود.
برآمد به کردار بارنده ابر
ز شاخ گوزنان خروش هژبر
هوش مصنوعی: ابر مانند بارانی که می‌بارد، از شاخه‌های گوزن‌ها به‌صدا درآمده است. این صدا نشان‌دهنده‌ی قدرت و شجاعت است.
بزد تیر بر سینه تیره بخت
دگر باره آن گرد فیروز بخت
هوش مصنوعی: تیر را به سینه‌ی کسی که شانس خوبی ندارد، بزن و دوباره به آن فرد خوش‌شانس ضربه بزن.
برو بر ببارید باران مرگ
چنان چون ببارد بهاران تگرگ
هوش مصنوعی: برو و بگذار باران مرگ ببارد، همان‌گونه که در بهار تگرگ می‌بارد.
ز باران الماس پیکان خدنگ
زمین کرد بر دیو وارونه تنگ
هوش مصنوعی: از باران الماس مانند پیکان، زمین را هدف قرار داده و به دیوهایی که در زیر فشار و تاریکی هستند، ضربه می‌زند.
تن دیو شد چون تن خارپشت
ز الماس فر خدنگش بکشت
هوش مصنوعی: تن دیو مانند بدن خارپشت سخت و نفوذناپذیر شده است و همچون تیری از الماس، قصد آسیب رساندن به او را دارد.
چو دیدند ایرانیان جنگ اوی
که دیو اندر آمد ز بالا به روی
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان جنگ او را دیدند، که دیو از بالا به سمت آنها حمله کرده بود.
یکایک گرفتند خنجر به چنگ
بکردند بر هندوان کار تنگ
هوش مصنوعی: چند نفر به طور جداگانه هر کدام خنجر را در دست گرفتند و به هندی‌ها فشار آوردند.
برفتند تازان سوی لشکرش
شد آگاه گردان نام آورش
هوش مصنوعی: آنها به سرعت به سمت لشکر او رفتند و او از آمدن نام‌آورانش باخبر شد.
به ناچار رزمی بیاراستند
یکی رستخیز از نو آراستند
هوش مصنوعی: به اجبار، جنگی را آماده کردند و دوباره قیام و شورشی را سامان دادند.
به یک دست لشکر کیانوش گرد
بدان لشکر هند یک حمله برد
هوش مصنوعی: با یک دست، جنگجویان کیانوش را گرد آورد و به لشکر هند یک حمله زد.
بیفکند از ایشان فراوان به تیغ
نبد زخم تیغش ز لشکر دریغ
هوش مصنوعی: بسیاری از آنها را با شمشیر از پا درآورد، اما زخم تیرش از لشکر کم بود.
ز دست دگر شیر جنگی تخوار
به دست اندرش گُرزه گاو سار
هوش مصنوعی: سال‌ها پیش جنگی در گرفت که در آن دلاوری از دستان دیگری گرفتار شد و در آن درگیری افسری از ایل خود را در برابر دشمنان یاری کرد.
بزد خویشتن را در آن رزمگاه
ز هندو زمین گشت سرخ و سیاه
هوش مصنوعی: در میانه میدان نبرد، فرد خود را به چالش می‌کشد و رنگ و رویش به خاطر شدت جنگ، چه از خشم و چه از زخم‌ها، به سرخی و سیاهی می‌گراید.
ز خون کوه و هامون برابر شده
درو اسب جنگی شناور شده
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که از خون کوه و دشت، جریانی به وجود آمده که منجر به شناور شدن اسب‌های جنگی شده است. این تصویر نشان‌دهنده‌ی شدت جنگ و درگیری است که در آن خون و دیگر نشانه‌ها به نحوی با هم ترکیب می‌شوند و فضایی پر از آتش و خونریزی را به تصویر می‌کشد. اسب‌های جنگی که در این وضعیت شناور هستند، نماد مبارزات و حماسه‌های بزرگ در میدان نبرد می‌باشند.
فتاده تن هندوان تیره جان
ازو خون چو رودی همی بد روان
هوش مصنوعی: هندوان غمگین و بی‌حالت، جانشان به خون درآمده و مانند رودی جاری شده است.
شب تیره و زنگی تیره رنگ
نه راه گریز و نه جای درنگ
هوش مصنوعی: در شب تاریک و غم‌انگیز، نه راه فراری وجود دارد و نه جایی برای ماندن.
سپاهی بدین گونه مردان کار
برآمد از ایرانیانشان دمار
هوش مصنوعی: سپاه این مردان در کار خود بسیار قوی و کارآمد است و از ایرانیان به وجود آمده است که وضعیت را به شدت تحت تاثیر قرار داده‌اند.
چنین است آیین آوردگاه
سرت داد باید چو خواهی کلاه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، اگر خواهان پیروزی هستی، باید با تمام وجود آماده مقابله و تلاش باشی.
نخست ای خردمند والا گهر
اگر نام خواهی بگو ترک سر
هوش مصنوعی: ای خردمند بزرگ و با ارزش، اگر خواهان نام نیکویی هستی، از خودخواهی و تکبر دست بردار.
برفتند از آن هندوان هرکه زیست
بدیشان همی بخت بر می گریست
هوش مصنوعی: هر کس که با آن هندوان زندگی می‌کرد، دیگر وجود نداشت و بختش بر او می‌گریست.
سوی رای بردند از آن آگهی
که از هندوان گشت گیتی تهی
هوش مصنوعی: پس از آن آگاهی که از هندوان به دست آمد، تدبیر و رای خود را به سمت دیگری بردند و جهان از وجود آن‌ها خالی شد.
از این نو رسیده سوار دلیر
سرنامداران شد از رزم سیر
هوش مصنوعی: در نتیجه، شخصی شجاع و تازه‌وارد به میدان نبرد، به عنوان یکی از سرآمدان و برجسته‌ترین شخصیت‌ها شناخته می‌شود و از جنگ و مبارزه لذت می‌برد.
به ژرفی از ایشان بپرسید شاه
ز کار سپاه و ز آوردگاه
هوش مصنوعی: شاه از آن‌ها در مورد اوضاع سپاه و میدان نبرد سوال کرد.
که از کیست اندیشه گفتگوی
چه مرد است این گرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به سوالی فلسفی اشاره دارد که انسان‌ها در مورد قدرت و توانایی‌های خود و دیگران دارند. شخصی در حال فکر کردن است که این مردی که با این روحیه پرخاشگر و مبارزانه به نظر می‌رسد، چه کسی است و چه اندیشه‌ای دارد. به عبارتی، صحبت از بررسی ماهیت و ویژگی‌های درونی افراد است.
بگفتند با رای کان پهلوان
که آمد به کینه سوی هندوان
هوش مصنوعی: گفتند که با تدبیر این قهرمان، برای انتقام به سمت هندوها رفت.
جوانست و گیتی ندیده هنوز
نپوشیده گرد گل از مشک توز
هوش مصنوعی: او جوان است و هنوز در زندگی تجربه‌اش نکرده، مثل اینکه در دنیای پر از زیبایی و عطر گل، هیچ نشانی از آن را ندارد.
بدان زورمندی نباشد هژبر
همی برخروشد به کردار ابر
هوش مصنوعی: بدان که هیچ کس به قدرت خود به تنهایی نمی‌تواند کارهای بزرگ انجام دهد؛ مانند ابر که نمی‌تواند به تنهایی بایستد و بر افراشته شود.
دو بازوش چون ران پیل دمان
بر و کتف و یالش چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: دو بازویش به قدری قوی و بزرگ است که مانند پای فیل به نظر می‌رسد و شانه و گردن او نیز به شکل شیر نیرومنوشانه است.
هنرکس ندیده است هرگز نبود
از آن بیشتر کان دلاور نمود
هوش مصنوعی: هیچ هنری را نمی‌توان برتر از هنری دانست که یک دلیر و شجاع به نمایش گذاشته است.
تجانو که از دست او در ستیز
ندیدی ژیان پیل راه گریز
هوش مصنوعی: تنها در برابر قدرت کسی که او را در ستیز نمی‌بینی، نباید از بحران‌ها و چالش‌ها فرار کنی.
به چنگال آن شیر مرد دلیر
چو مرغی بد افتاده در چنگ شیر
هوش مصنوعی: شخصی که با شجاعت و قدرتی بی‌نظیر مواجه شده، مانند پرنده‌ای است که در دام یک شیر قوی گرفتار شده است.
به گُرز و سنان و به زوبین و تیغ
ندارند از آب و آتش گریغ
هوش مصنوعی: سلاح‌ها و ابزار جنگی مانند گرز، تیر و نیزه، و شمشیر تأثیری بر آب و آتش ندارند.
نه از آتش و آب و از تیغ و تیر
نه از خاک و باد و هژبر دلیر
هوش مصنوعی: نه ترس از آتش و آب، نه از شمشیر و تیر، نه از خاک و باد و نه از دلاوری و شجاعت.
جهاندیده آن شیر خیره شود
مگر شهریارش پذیره شود
هوش مصنوعی: کسی که در دنیای تجربه و دانایی است، می‌تواند به راحتی متوجه شود که تنها در گرو پذیرش و حمایت پادشاه است که می‌تواند به موفقیت و اهدافش برسد.
ندانم ازین پس که زان پرهنر
چه آید در این کشور و بوم و بر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم در آینده چه چیزی از آن فرد با استعداد و هنرمند به این سرزمین و کشور خواهد رسید.
که با او نبرد آورد گاه رزم
که او رزم دارد همی سور و بزم
هوش مصنوعی: با او که در میدان جنگ است، باید به نبرد رفت، چون او همواره در حال جنگ و سرگرمی است.