گنجور

بخش ۶ - داستان رستم پور زال در هفت ده سالگی و جنگ کردن او با ببر بیان قسمت اول

به نام خداوند مشکل گشای
که او هست بر نیک و بد رهنما
گذارنده این سخن داستان
چنین گفت از گفته باستان
که روزی در ایام فصل بهار
منوچهر بر تخت بد شهریار
کلاه کئی بر سر افراشته
نکو خسروی مجلس آراسته
همه پهلوانان ایرانیان
به خدمت کمر بسته اندر میان
فراز یکی کرسی زرنگار
نشسته بدان زال سام سوار
به یک دست او بود گودرز و گیو
ز سوی دگر پور گشواد نیو
جهان پهلوان رستم زال سام
در آن بزم بد ده هفتش تمام
ز نقل و می و باده خوشگوار
ز بوی خوش آن چیز کاید به کار
همه اندر آن بزم آماده بود
سر و زلف ساقی به کف داده بود
نشسته در آن بزم شاه جهان
دلش فارغ از غصه های جهان
گه از سلم گفتی سخن گه ز تور
گه از درد ایرج شدی ناصبور
که ناگه فرستاده آمد ز در
که ای شاه نیکوی والاگهر
فرستاده شاه هندم بدان
به نزدیک آن شاه ایرانیان
که شاها به غم پایمال اندریم
ابا اژدها در جدال اندریم
به هندوستان ببری آمد پدید
ندیده زمانه نه دوران شنید
درازی و پهنای او صد کمند
بود بیشتر ای شه ارجمند
نفس چون به هامون در آرد کنون
شود از تفش آب دریا چو خون
ز دود دمش هند پر آتش است
تو فریاد رس کان شها ناخوش است
سوی سبزه زاری گر آرد گذر
بسوزد ز دود دمش خشک و تر
خورد آهن و روی و مس جمله پاک
همین دم نیارد سوی سنگ و خاک
منوچهر از وی سخن گوش کرد
زسر عقل یکسر فراموش کرد
نگه کرد بر روی زال سوار
بدو گفت کای پهلو نامدار
دل دشمن از تیغ تو پر هراس
پراکنده دل خاطر و ناسپاس
چو دست آوری سوی گُرز گران
دل خاره گردد چو آب روان
زمادر چو تو زادی ای پاک زاد
زدشمن کس از ما نیاورد یاد
چو گیری به کف نیزه آتشی
فلک با تو ناید به گردن کشی
دل من ز مهر تو نازد همی
بدین خوب چهر تو نازد همی
همه از دلیران شمشیر زن
گزین کن یکی نامدار انجمن
از ایدر سوی هند رو با سپاه
مگر سازی آن ببر غران تباه
چو بشنید زال از شه این گفت راست
زمین را ببوسید و بر پای خاست
بگفتا که ای شهریار جهان
کمر بسته دارم به خدمت میان
تو بر تخت بنشین و دل شاد دار
از آن جانور من برآرم دمار
چو بشنید رستم از او این سخن
زجا جست و گفت ای شه انجمن
بفرما بدین رزم رفتن مرا
ز گردان برافراز گردن مرا
پدر گرچه رانده گهی دار و گیر
میان بسته دارد چو شیر دلیر
نباشد به نزدیک یزدان نکوی
تن آسوده پور و پدر جنگجوی
کنون من بدین رزم بندم کمر
تن آسوده باشد که باید پدر
مرا آن درست است کان جانور
به دست منش جان برآید به سر
پدر گرچه از شیر نر برتر است
مر آن جانور را نه اندر خور است
ز گفتار رستم بر آشفت زال
بدو زد یکی تازیانه دوال
بدو گفت کی کودک خورد سال
چو داری به سر عقل ای بی همال
بدو گفت کی کودک کم خرد
ز آزادگان این نه اندر خورد
که طفلی تو دو هفت ساله تمام
کنی پیش لشکر مرا زشت نام
چو تو کودک پروریده به ناز
کنی جنگ ببر بیان را تو ساز
چو من پهلوانی که در هند و چین
نویسند نام مرا بر نگین
مر آن جانور را نه اندر خورم
مگر کز تو از زور و تن کمترم
زبانت بریدن ز بن در خور است
لبانت به هم دوختن بهتر است
که تا بار دیگر نگویی چنین
میان بزرگان ایران زمین
پس آنگه به گودرز کشواد گفت
که عقل و خرد مر ترا نیست جفت
بگفتم ترا مر چنین چندگاه
میاور مر این طفل را نزد شاه
ادب ورزش و عقل و هوش و خرد
که تا بچگان را ادب پرورد
بدان سان دهش گوشمال و ادب
که از خاطر افتد مر این را تعب
برآشفت زین گفته گودرز گرد
برفت و تهمتن به همراه برد
گزین کرد آنگاه زال سوار
سواران جنگی ده و دو هزار
چو کشواد و قارن سران سپاه
براندند منزل به منزل سپاه
دگر آنکه دانا دل و هوشمند
همی از تهمتن کند نقل پند
که چون پور کشواد گودرز گرد
مر او را به مجلس سوی خانه برد
ز دستان دل خود پرآزار کرد
برو چند چوب ادب کار کرد
تهمتن برآشفت با او به جنگ
برو پنجه بگشاد بازوی جنگ
بشد تند گودرز با او به جنگ
گرفتش دوال کمرگاه تنگ
چو بر یکدگر زورشان بازگشت
برآورد رستم به گودرز دست
بزد مشت بر فرق گودرز سخت
که از پا در آمد چو شاخ درخت
به بر پروراننده بیداد کرد
گریبانش از دست وی چاک کرد
تهمتن برون آمد از نزد وی
رخش گشته گلنار پر خون ز خوی
همان دم سوی خانه آمد چو شیر
دلی پر زخون از پی دار و گیر
سلیح دار را بانگ برزد بلند
که بگشا در گنج و اسباب چند
سلیح نیاکان بیاور برم
بدان تا بدین سان یکی بنگرم
ببینم سلیح که افزون تر است
کدامین از ایشان مرا بهتر است
سلیح دار گفتا که تو کیستی
چنین تند و تیز از پی چیستی
بدو گفت منم پور دستان سام
تهمتن مرا باب کردست نام
چو بشنید آن مرد بردش نماز
بدو گفت کای پهلو سرفراز
که بی رای دستان فرخ نژاد
نیارم سلیح خانه را در گشاد
بر آشفت رستم ز گفتار اوی
به سوی سلیح خانه بنهاد روی
بزد پا و از پاشنه در بکند
میان سلیح خانه خود را فکند
سلیح دار چون دید برداشت گام
بدو بانگ زد رستم زال سام
به یزدان که گر پیشتر پا نهی
سر خویش بر جای آن پا نهی
بترسید آن مرد و ایستاد پای
درون رفت رستم چو نراژدهای
میان سلیح خانه چون بنگرید
سلیح نیاکان بسیار دید
جداگونه هر یک بد انباشته
سلیح هم به جا هست بگذاشته
از آن نامداران فرخنده نام
گزید آن سلیح سپهدار سام
بزودی به مرد سلیح دار گفت
به یزدان که او هست بی یار و جفت
اگر فاش سازی تو این راز من
نمایی به کس راز و آغاز من
وز اینجا سوی هند گردم سوار
از آن جانور من برآرم دمار
پس آنگاه هستیم تو را کینه خواه
کنم روزگارت چو نیل سیاه
بدو گفت بگذار ایدر تو رای
بدین کار با کس نیم رهنمای
نگویم به کس راز از ایدر سخن
تو دانی کنون هر چه خواهی بکن
تهمتن ز گفتار او گشت شاد
بپوشید در دم سلیح همچو باد
تن یک تنه راه اندر گرفت
پی لشکر زال زر برگرفت
تهمتن ز گودرز چو گشت دور
ز دوریش گودرز شد ناصبور
به دل گفت از کودک نو رسید
به سر بر بلاهم بخواهد رسید
که هنگام طفلی است مانند یوز
دریغا به مادر نزادی هنوز
گر او را بد آید از این ره گذر
ندانم چه گویم بر زال زر
بگفت این و بر بارگی بر نشست
کمر بست نیزه گرفته به دست
جهاندیده گودرز کشواد گرد
پی رستم زال بگرفت و برد
ز پس کرد رستم همان گه نظر
بدید از پس خویش آن نامور
بدانست گودرز آید به پیش
که او مهربانست چون جان خویش
همان دم بایستاد بر جای خویش
چنین تا که گودرز آمد به پیش
تهمتن به اسب اندر آمد چو باد
به لب حقه خاک را نقش داد
پس آنگه رکابش ببوسید و گفت
که ای بخت یار و خرد گشته جفت
به دل ترس و اندیشه یک سوی کن
به من بهتر از مهر دل روی کن
ببینی که این کودک خوردسال
هنر چون نماید همین دم به زال
سپاه ورا جمله بر هم زنم
که این جنگ و پیکار و کین دم زنم
کشم حلقه نقره در گوش اوی
که از سر برون گرددش هوش اوی
بدان تا ببینند مردی من
ازین یال و کوپال و گردی من
بزد تازیانه مرا گفت سرد
خودش مرد دید و مرا شیر خورد
اگر همرهی گام بردار و آی
وگرنه مگو حرف و رو باز جای
چو بشنید گودرز چیزی نگفت
به ناچار با او ره اندر گرفت
همه روز از پس همی تاختند
به روز سوم روز بر ساختند
رسیدند بر لشکر زال زر
به تندی بکردند از ایشان گذر
پی لشکر قارن رزم زن
گرفت آن زمان پهلو پیل تن
چو دو روزه راه دگر تاختند
به نزدیک خود اندر انداختند
شب تیره بد ماه پیدا نبود
به دل هیچشان فکر و غوغا نبود
سپهدار گو قارن رزم زن
به پیش سپه بعضی از انجمن
تهمتن به گودرز کشواد گفت
که عقل و خرد مر تو را نیست جفت
به یزدان و دادار خورشید و ماه
به جان و سرشاه و تخت و کلاه
اگر با سپاه آشنایی دهی
در این تیره شب روشنایی دهی
نیایم دگر با تو در سیستان
نبینم دگر خویش و هم دوستان
که تا زنده ام با تو کین آورم
نه پا در رکاب از زمین آورم
چو بشنید گودرز سوگند خورد
بدین نیلگون گنبد لاجورد
که راز تو با کس نگویم همی
ره روشنایی نجویم همی
چو رستم شنید این سخن گشت شاد
در شادمانی به خود برگشاد
بپوشید اندر زمان ساز جنگ
میان را به زنجیر بربست تنگ
به گردن برآورد رومی عمود
سواره شد و نیزه را در ربود
برانگیخت باره گو جنگ خواه
زپشت سپه شد به پیش سپاه
بغرید چون شیر نر در شکار
بلرزید آن مرد و اسب و سوار
از آن نعره افتاد قارون به جوش
برآورد گُرز گران را به دوش
بیامد به نزد تهمتن چو باد
به دشنام قارن زبان برگشاد
بدو گفت کی خیرگی مرد شوم
بگو کز چه مرز و چه آباد بوم
سر ره گرفتی و راه تو چیست
ندانی که این لشکر و پیل کیست
سپاه گرانمایه زال زر است
که ایران سپه را سپهبد سر است
بکش از طمع پای گستاخ را
که ناخورده کس میوه این باغ را
بگو نام تا دانمت کیستی
چنین تند و تیز از پی چیستی
تهمتن از و این سخن چون شنفت
مرا نام البرز خوانند گفت
بینداز از خواسته هر چه هست
ز بعضی شترها و پیلان مست
یکایک مرا هدیه پیش آورید
پس آنگه ازین سرزمین بگذرید
چو بشنید قارن برانگیخت اسب
درآمد به میدان چو آذر گشسب
عمود گران برد بالای سر
بدان تا زند پیل تن را کمر
تهمتن بر آشفت چو پیل مست
گرفت از هوا گُرز آن شیر دست
بپیچید گُرز از کفش دور کرد
پس آنگه برآورد گُرز نبرد
چو کشواد قارن بدین گونه دید
هم آنکه گران گُرز را برکشید
به گُرز اندر آمد گُوِ کُهْ فکن
بزد گُرز بر شانه پیل تن
تهمتن بخندید و بگشاد چنگ
گرفتش دوال کمرگاه تنگ
بکندش ز زین و بزد بر زمین
ببستش به خم کمند گزین
دلیران ایران چو شیر ژیان
گرفتند یکسر ورا در میان
به چندان که بر وی بر آشوفتند
به چندان که گُرزش به تن کوفتند
نه سستی گرفت اندر آن رزمگاه
نه بی خنده گشتی در آن رزمگاه
از ایشان دو صد تن گرفت و ببست
دگر لشکر از پیش رخشش نجست
برفتند یکسر بر زال زر
بگفتند با او ازین ره گذر
که البرز نامی به ما ره ببست
به تنها سپه را به هم برشکست
ببسته است کشواد و قارن به هم
زجنگی سواران دو صد بیش و کم
چو زال این سخنهای نشنیده دید
به لرزه در آمد به مانند بید
ازین گفته خونش برآمد به جوش
به زین اندر آمد بزد یک خروش
بیامد شتابان بدان رزمگاه
بگردش سپهبد به هر سو نگاه
زده دید آن خیمه خویشتن
نشسته میانش گو پیل تن
نهاده به سر ترک در بر زره
زره را زده بر گریبان گره
کمندی به بازو و اسبی به زین
خروشان و جوشان چو دریای چین
چو کشواد و قارن به بند گران
نشسته میانش چو کند آوران
بپیچید و خشمش بشد زال زر
به دل گفت کاین را نمایم هنر
مگر کز هنر دل هراسانمش
پس آنگه بگیرم بترسانمش
بگفت این و غرید مانند ابر
بیامد تهمتن بسان هژبر
بزد چنگ بر تنگ مرکب چو سنگ
گرفتش بدان سان که آمد به جنگ
سر و پای اسب گرانمایه زال
گرفت آن هنر پرور نیک فال
به چندان که زد پاشنه زال سام
دگر باره پایش نه بنهاد گام
شد اندوهگین زال سام سوار
که بر ما بر آشفته شد روزگار
به ببر بیان سوی جنگ آمدیم
که ناله به سوی نهنگ آمدیم
جهان پهلوانان روی زمین
چو مصر و چو روم و چو ماچین و چین
نتابند یک ضرب گُرزَم به جنگ
عمود مرا کس نگیرد به چنگ
بلا هست همانا که بر ما رسید
ندانم که از وی چه خواهیم دید
اگر بدهمش باج ننگی بود
وگر ندهمش شیر جنگی بود
چه سازم ندانم چه کار آورم
که این شیر نر زیر پای آورم
دگر گفت اندیشه نبود جز این
که سیمرغ را من بخوانم برین
چو البرز برگشت از جنگ باز
بشد نزد گودرز و بردش نماز
ببوسید چشم و سرش پهلوان
بدو گفت کای پهلوان جهان
نبرد یلان را تو اندر خوری
تو از سام و گرشسب افزون تری
خرد پرور هوشمندان تویی
هنرور تویی پیل دندان تویی
چو بشنید البرز خندید و گفت
که با هوشمندان خرد باد جفت
اگر او نبودی همانا پدر
به چنگم نرفتی سلامت به در
ندیدی که من حرمتش داشتم
بدو بازوی کین نیفراشتم
بفرمود تا بندیان را ز بند
گشادند از تاب داده کمند
برفتند نزد گرانمایه زال
بگفتند هر یک بدان شرح حال
که البرز را باج باید نخست
که از دست وی باز گردیم درست
برآشفت ازین گونه زال سوار
ازین گفته گوینده را کرد خوار
که ای کم خرد مرد بسیار گوی
مزن دم ازین گفته دیگر مگوی
اگر باج بدهم من البرز را
چه دارم به کف نیزه و گُرز را
ز گاه کیومرث تا این زمان
که بستد بگو باج از ایرانیان
که البرز خواهد ز ما باج را
هر آن یاره و گوهر و تاج را
چو فردا زند بر سپهر آفتاب
جهان می شود سر به سر زر ناب
کمند کیان و من و تیغ و گُرز
بگیرم ببندم به البرز برز
جهان را بدو چشم گریان کنم
دل دیو و جادو هراسان کنم
چو خورشید بدرید از شب قفس
دم صبح از روشنی زد نفس
برآورد سر زال و از جای خواب
سر پر زکینه دلی پرشتاب
یکی ترک به سر ز فولاد چین
نهاد آن خردمند با آفرین
دو ابلق زده بر سر مهتری
نه از مهتری بلکه از کهتری
کمر ترکش اندر میان کرد تنگ
که بودش صد و شصت تیر خدنگ
به فتراک بر بست پیچان کمند
کمان را به بازوی تمکین فکند
یکی گُرز نهصد منی زیر زین
فروهشته آن گرد با آفرین
سپر در پس پشت پیچان کمند
پس آنگه روان شد چو کوه بلند
درآمد به میدان چو شیر ژیان
به کف تیغ و نیزه به بازو کمان
وز آن روی البرز چون گشت روز
برآمد زجا گرد گیتی فروز
زسندس قبایی بپوشید نرم
به پس کرد پس جوشن و خود گرم
به سر افسری برنهاده بلند
کزو خیره شد دیده هوشمند
ز فولاد زنجیرش اندر میان
کمر کرده اندر میان پهلوان
کمر ترکش اندر میان تنگ بست
تو گفتی مگر کوه فولاد رست
کمربند زنجیر زد بر غلاف
ببست و گره زد ابر روی ناف
کمند خم اندر خم و چین به چین
به هم رفته چون زلف خوبان چین
به فتراک بر بست آن پهلوان
به کوهه برآورد گُرز گران

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به نام خداوند مشکل گشای
که او هست بر نیک و بد رهنما
هوش مصنوعی: به نام خدا که مشکلات را حل می‌کند و او همواره راهنمای نیک و بد است.
گذارنده این سخن داستان
چنین گفت از گفته باستان
هوش مصنوعی: این فرد که این سخن را بیان کرده، داستانی را از گفته‌های قدیمی نقل می‌کند.
که روزی در ایام فصل بهار
منوچهر بر تخت بد شهریار
هوش مصنوعی: روزی در فصل بهار، منوچهر بر تخت پادشاهی نشسته بود.
کلاه کئی بر سر افراشته
نکو خسروی مجلس آراسته
هوش مصنوعی: کلاهی زیبا بر سر کسی است که به خوبی در مجلس جا گرفته و به آن رونق می‌بخشد.
همه پهلوانان ایرانیان
به خدمت کمر بسته اندر میان
هوش مصنوعی: تمام پهلوانان ایرانی برای خدمت و یاری همدیگر در کنار هم جمع شده‌اند.
فراز یکی کرسی زرنگار
نشسته بدان زال سام سوار
هوش مصنوعی: بالا یک کرسی زرد و طلایی نشسته است، که آنجا زال، پدر رستم، سوار بر اسب قرار دارد.
به یک دست او بود گودرز و گیو
ز سوی دگر پور گشواد نیو
هوش مصنوعی: گودرز و گیو در یک سو و پور گشواد نیو در سوی دیگر او قرار دارند.
جهان پهلوان رستم زال سام
در آن بزم بد ده هفتش تمام
هوش مصنوعی: جهان پر از دلاوری و قدرت رستم زال است و در آن مهمانی، هفت دستان او به طور کامل نمایان است.
ز نقل و می و باده خوشگوار
ز بوی خوش آن چیز کاید به کار
هوش مصنوعی: از می و باده خوشگوار لذت ببر و از بوی خوش آنها بهره ببر، چون این چیزها به زندگی کمک می‌کنند.
همه اندر آن بزم آماده بود
سر و زلف ساقی به کف داده بود
هوش مصنوعی: در آن میهمانی، همه حاضر بودند و ساقی با موهایش در دستش آماده سرویس‌دهی بود.
نشسته در آن بزم شاه جهان
دلش فارغ از غصه های جهان
هوش مصنوعی: در آن مهمانی بزرگ که شاهنشاه در آن حضور دارد، او احساس راحتی و آسودگی از تمام نگرانی‌ها و مشکلات جهان را دارد.
گه از سلم گفتی سخن گه ز تور
گه از درد ایرج شدی ناصبور
هوش مصنوعی: زمانی از آرامش و صلح سخن گفتی، زمانی از قدرت و جنگ، و اکنون به خاطر درد و رنج ایرج به بی‌تابی و ناامیدی دچار شده‌ای.
که ناگه فرستاده آمد ز در
که ای شاه نیکوی والاگهر
هوش مصنوعی: ناگهان فرستاده‌ای وارد شد و گفت: ای پادشاه بزرگ و نیکو، توجه کن!
فرستاده شاه هندم بدان
به نزدیک آن شاه ایرانیان
هوش مصنوعی: من سفیری از سوی پادشاه هند هستم که به نزد شاه ایرانیان می‌روم.
که شاها به غم پایمال اندریم
ابا اژدها در جدال اندریم
هوش مصنوعی: ما با غم و اندوهی که بر دل داریم، در دنیای پرخطر و نبردی سخت قرار گرفته‌ایم، مانند کسانی که در مقابل اژدهایی می‌جنگند.
به هندوستان ببری آمد پدید
ندیده زمانه نه دوران شنید
هوش مصنوعی: به کشور هند آمد و چیزهایی را دید که نه در دوران خودش دیده بود و نه از آنها شنیده بود.
درازی و پهنای او صد کمند
بود بیشتر ای شه ارجمند
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به صفات خوب و ویژگی‌های برجسته شاه اشاره می‌کند و می‌گوید که عظمت و بزرگی او به اندازه‌ای است که نمی‌توان آن را به راحتی محدود کرد یا اندازه‌گیری کرد. در واقع، به نوعی نشان‌دهنده قدرت و مقام والای اوست.
نفس چون به هامون در آرد کنون
شود از تفش آب دریا چو خون
هوش مصنوعی: وقتی نفس به هامون می‌رسد، مانند این است که آب دریا به شدت داغ شده و رنگش به سرخی می‌زند.
ز دود دمش هند پر آتش است
تو فریاد رس کان شها ناخوش است
هوش مصنوعی: از بوی دودی که از نفس او بلند می‌شود، هند در آتش است. تو، فریادرس من باش، زیرا آن شاه از حالش خوشحال نیست.
سوی سبزه زاری گر آرد گذر
بسوزد ز دود دمش خشک و تر
هوش مصنوعی: اگر کسی از کنار چمنزاری عبور کند، بوی دود نفسش باعث می‌شود که همه چیز، چه خشک و چه تر، بسوزد.
خورد آهن و روی و مس جمله پاک
همین دم نیارد سوی سنگ و خاک
هوش مصنوعی: به هر حال فلزاتی مانند آهن، نقره و مس همگی پاک و خالص هستند و در لحظه‌ای که از محیط‌های ناپاک دور می‌شوند، نمی‌توانند به سنگ و خاک برگردند.
منوچهر از وی سخن گوش کرد
زسر عقل یکسر فراموش کرد
هوش مصنوعی: منوچهر به سخن او توجه کرد و از شدت تأثیر آن، تمام عقل و هوش خود را فراموش کرد.
نگه کرد بر روی زال سوار
بدو گفت کای پهلو نامدار
هوش مصنوعی: به زال سوار نگاهی انداخت و به او گفت: ای پهلوان مشهور و نامی!
دل دشمن از تیغ تو پر هراس
پراکنده دل خاطر و ناسپاس
هوش مصنوعی: دل دشمن از ضربه‌های تو پر از ترس و وحشت است و به خاطر این موضوع، دلی پراکنده و ناسپاس دارد.
چو دست آوری سوی گُرز گران
دل خاره گردد چو آب روان
هوش مصنوعی: هرگاه به میخ سنگین نزدیک شوی، دل پر از رنج و غم می‌شود، مانند آب زلال و روان.
زمادر چو تو زادی ای پاک زاد
زدشمن کس از ما نیاورد یاد
هوش مصنوعی: از مادری چون تو، ای پاکزاد، هیچ دشمنی از ما را به یاد نیاورد.
چو گیری به کف نیزه آتشی
فلک با تو ناید به گردن کشی
هوش مصنوعی: اگر آتشی را در نوک نیزه خود بگیری، آسمان (یا سرنوشت) به تو اجازه نمی‌دهد که با گردن بلندی رفتار کنی.
دل من ز مهر تو نازد همی
بدین خوب چهر تو نازد همی
هوش مصنوعی: دل من به خاطر محبت تو بسیار شاد و خوشحال است و همچنان به زیبایی‌های تو می‌بالد.
همه از دلیران شمشیر زن
گزین کن یکی نامدار انجمن
هوش مصنوعی: همه‌ی دلیرانی را که شمشیر زن هستند، انتخاب کن و از میان آن‌ها یک نفر را که در جمع نام‌آور است برگزین.
از ایدر سوی هند رو با سپاه
مگر سازی آن ببر غران تباه
هوش مصنوعی: به سمت هند با لشکر برو تا آن ببر خشمگین را نابود کنی.
چو بشنید زال از شه این گفت راست
زمین را ببوسید و بر پای خاست
هوش مصنوعی: وقتی زال از پادشاه این خبر را شنید، به درستی به زمین سجده کرد و سپس برخواست.
بگفتا که ای شهریار جهان
کمر بسته دارم به خدمت میان
هوش مصنوعی: او گفت: ای پادشاه جهان، من آماده‌ام که در خدمت تو باشم.
تو بر تخت بنشین و دل شاد دار
از آن جانور من برآرم دمار
هوش مصنوعی: تو بر روی تخت نشسته و خوشحال باش، چرا که من آن موجود را از وجودت برمی‌دارم و نابودش می‌کنم.
چو بشنید رستم از او این سخن
زجا جست و گفت ای شه انجمن
هوش مصنوعی: وقتی رستم این حرف را از او شنید، از جایش برخاست و گفت: ای پادشاه جمعیت!
بفرما بدین رزم رفتن مرا
ز گردان برافراز گردن مرا
هوش مصنوعی: بفرما به جنگ برویم، مرا همراهی کن و گردن بلندم را به نمایش بگذار.
پدر گرچه رانده گهی دار و گیر
میان بسته دارد چو شیر دلیر
هوش مصنوعی: پدر، هرچند که گاهی از دست رفته و در تنگنا قرار دارد، اما همچنان با شجاعت و دلیری مانند شیر، قدرت خود را حفظ کرده است.
نباشد به نزدیک یزدان نکوی
تن آسوده پور و پدر جنگجوی
هوش مصنوعی: به این معنی است که نزد خداوند، کسی که از نظر اخلاقی نیکو و درستکار نیست، نه تنها پدر او بلکه فرزندانش نیز اعتبار ندارند. در واقع، ارزش و جایگاه انسان به کردار و رفتار او وابسته است و نه تنها به نسبت و خویشاوندی.
کنون من بدین رزم بندم کمر
تن آسوده باشد که باید پدر
هوش مصنوعی: حالا من به جنگ آماده می‌شوم، در حالی که پدرم باید در آرامش باشد و نگران نباشد.
مرا آن درست است کان جانور
به دست منش جان برآید به سر
هوش مصنوعی: من آن را درست می‌دانم که آن موجود(جانور) به دست من زندگی‌اش را آغاز کند و روح من به او پیوند بخورد.
پدر گرچه از شیر نر برتر است
مر آن جانور را نه اندر خور است
هوش مصنوعی: پدر هرچند از نرهایی که شیر هستند قوی‌تر و برتر است، اما آن جانور هرگز نمی‌تواند به خود بگیرد یا با آن مقابله کند.
ز گفتار رستم بر آشفت زال
بدو زد یکی تازیانه دوال
هوش مصنوعی: زال از گفتار رستم ناراحت شد و به او یک ضربه با تازیانه زد.
بدو گفت کی کودک خورد سال
چو داری به سر عقل ای بی همال
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کودک نادان، وقتی که به بلوغ عقل رسیده‌ای، چرا هنوز اینقدر بی‌توجه و بی‌دقت هستی؟
بدو گفت کی کودک کم خرد
ز آزادگان این نه اندر خورد
هوش مصنوعی: او به او گفت که ای کودک نادان، تو از آزادگان نیستی و در این موضوع نمی‌توانی دخالت کنی.
که طفلی تو دو هفت ساله تمام
کنی پیش لشکر مرا زشت نام
هوش مصنوعی: تو که هنوز هفت سال بیشتر نداری، می‌خواهی در میدان جنگ، نام نیک مرا بد کنی.
چو تو کودک پروریده به ناز
کنی جنگ ببر بیان را تو ساز
هوش مصنوعی: وقتی تو به ناز و لطافت بزرگ شده‌ای، چگونه می‌توانی در برابر سخن و جدل‌ها به ستیزه‌جویی بپردازی؟
چو من پهلوانی که در هند و چین
نویسند نام مرا بر نگین
هوش مصنوعی: من مانند پهلوانی هستم که در سرزمین‌های دور، مانند هند و چین، نامم بر روی سنگ‌های قیمتی حک می‌شود.
مر آن جانور را نه اندر خورم
مگر کز تو از زور و تن کمترم
هوش مصنوعی: من آن موجود را نمی‌خورم مگر اینکه از تو کمتر از نظر قدرت و زور باشم.
زبانت بریدن ز بن در خور است
لبانت به هم دوختن بهتر است
هوش مصنوعی: سکوت کردن و از گفتن بعضی چیزها بهتر است، تا اینکه زبانت را قطع کنی یا حرفی بی‌مورد بزنی. بهتر است که لب‌هایت را به هم بدوزی و از گفتن بپرهیزی.
که تا بار دیگر نگویی چنین
میان بزرگان ایران زمین
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انتظار می‌رود که دیگر این سخنان را در جمع افراد معتبر و بزرگتر از خودت بیان نکنی. به عبارتی دیگر، باید محتاط باشی و از گفتن چنین حرف‌هایی در جمع بزرگان خودداری کنی.
پس آنگه به گودرز کشواد گفت
که عقل و خرد مر ترا نیست جفت
هوش مصنوعی: سپس به گودرز کشواد گفت که عقل و درایت با تو همراه نیست و تو نمی‌توانی با آن به درستی عمل کنی.
بگفتم ترا مر چنین چندگاه
میاور مر این طفل را نزد شاه
هوش مصنوعی: گفتم که مدتی او را پیش شاه نیاور، این طفل را.
ادب ورزش و عقل و هوش و خرد
که تا بچگان را ادب پرورد
هوش مصنوعی: آداب و فرهنگ، آموزش و عقل و هوش و درک، باید به گونه‌ای باشد که به تربیت بچه‌ها کمک کند.
بدان سان دهش گوشمال و ادب
که از خاطر افتد مر این را تعب
هوش مصنوعی: به گونه‌ای رفتار کن که یادگیری و تربیت نیکو موجب شود تا از یاد و خاطر خود نرود.
برآشفت زین گفته گودرز گرد
برفت و تهمتن به همراه برد
هوش مصنوعی: گودرز از این صحبت ناراحت شد و به سمت کوه حرکت کرد و تهمتن را هم با خود برد.
گزین کرد آنگاه زال سوار
سواران جنگی ده و دو هزار
هوش مصنوعی: زال که فرماندهی جنگ را بر عهده دارد، در این لحظه سواران دلاور و شجاعی را انتخاب کرد که تعدادشان ده و دو هزار نفر بود.
چو کشواد و قارن سران سپاه
براندند منزل به منزل سپاه
هوش مصنوعی: هنگامی که دو سردار بزرگ سپاه، به جلو حرکت کردند و فرمان دادند، لشکر به صورت مرحله‌ای و منظم به راه خود ادامه داد.
دگر آنکه دانا دل و هوشمند
همی از تهمتن کند نقل پند
هوش مصنوعی: آن کسی که باهوش و داناست، از داستان‌های تهمتن درس و عبرت می‌گیرد.
که چون پور کشواد گودرز گرد
مر او را به مجلس سوی خانه برد
هوش مصنوعی: وقتی پسر کشواد، گودرز، به جمعیت وارد شد، او را به سمت خانه‌اش در مجلس هدایت کردند.
ز دستان دل خود پرآزار کرد
برو چند چوب ادب کار کرد
هوش مصنوعی: از دست‌های دل خود که درد و رنج می‌آورد، نباید خسته شد. چند بار با رفتار درست و سازنده، باید اصلاح کرد.
تهمتن برآشفت با او به جنگ
برو پنجه بگشاد بازوی جنگ
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) به شدت خشمگین شد و به سوی او رفت تا به جنگ بپردازد و با قدرت و توان خود آماده نبرد شد.
بشد تند گودرز با او به جنگ
گرفتش دوال کمرگاه تنگ
هوش مصنوعی: گودرز با شدت و سرعت به جنگ با او رفت و کمربندش را محکم بست.
چو بر یکدگر زورشان بازگشت
برآورد رستم به گودرز دست
هوش مصنوعی: وقتی نیروهای آن‌ها به یکدیگر بازگشت، رستم دستش را به سمت گودرز بلند کرد.
بزد مشت بر فرق گودرز سخت
که از پا در آمد چو شاخ درخت
هوش مصنوعی: با قدرت تمام بر سر گودرز ضربه‌ای زد که او از پا درآمد، مانند شاخی که از درخت کنده می‌شود.
به بر پروراننده بیداد کرد
گریبانش از دست وی چاک کرد
هوش مصنوعی: در برابر کسی که ظلم می‌کند، دستانش را می‌درد و به او اعتراض می‌کند.
تهمتن برون آمد از نزد وی
رخش گشته گلنار پر خون ز خوی
هوش مصنوعی: تهمتن از نزد او بیرون آمد و اسبش به رنگ گلنار و سرخ از خون شده بود.
همان دم سوی خانه آمد چو شیر
دلی پر زخون از پی دار و گیر
هوش مصنوعی: در آن لحظه، او با شجاعت و دلی پر از درد به سوی خانه‌اش رفت، همانگونه که شیر در جستجوی طعمه‌اش حرکت می‌کند.
سلیح دار را بانگ برزد بلند
که بگشا در گنج و اسباب چند
هوش مصنوعی: سلیح‌دار با صدای بلند فریاد زد که در را به روی گنج و وسایل مختلف باز کن.
سلیح نیاکان بیاور برم
بدان تا بدین سان یکی بنگرم
هوش مصنوعی: سلاح نیاکان را بیاور تا من نیز بر این اساس نگاه کنم و ببینم.
ببینم سلیح که افزون تر است
کدامین از ایشان مرا بهتر است
هوش مصنوعی: می‌خواهم ببینم که از این دو نفر، کدام‌یک برای من بهتر و مناسب‌تر است.
سلیح دار گفتا که تو کیستی
چنین تند و تیز از پی چیستی
هوش مصنوعی: سلیح دار گفت: تو چه کسی هستی که این‌چنین با شتاب و تندی به دنبال چه چیزی می‌گردی؟
بدو گفت منم پور دستان سام
تهمتن مرا باب کردست نام
هوش مصنوعی: او گفت: من پسر دستان سام هستم، تهمتن مرا نامی بزرگ داده است.
چو بشنید آن مرد بردش نماز
بدو گفت کای پهلو سرفراز
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد این را شنید، به او گفت: ای کسی که با سینه‌ای راست و افتخارآفرین! نماز بگزار.
که بی رای دستان فرخ نژاد
نیارم سلیح خانه را در گشاد
هوش مصنوعی: بدون مشورت و نظر فردی خوش‌سیما و خوش‌نژاد، نمی‌توانم کارم را درست انجام دهم و خانه‌ام را به خوبی سامان دهم.
بر آشفت رستم ز گفتار اوی
به سوی سلیح خانه بنهاد روی
هوش مصنوعی: رستم از صحبت‌های او ناراحت و عصبانی شد و به سمت خانه سلاح رفت.
بزد پا و از پاشنه در بکند
میان سلیح خانه خود را فکند
هوش مصنوعی: ناگهان پا به در می‌زند و به شدت پشت در را باز می‌کند و آنچه را که در خانه دارد به بیرون می‌ریزد.
سلیح دار چون دید برداشت گام
بدو بانگ زد رستم زال سام
هوش مصنوعی: سلیح دار که به رستم نزدیک شد، با صدای بلند او را صدا زد.
به یزدان که گر پیشتر پا نهی
سر خویش بر جای آن پا نهی
هوش مصنوعی: به خداوندی که اگر پیش از این، قدمی به جلو برداری، سعادت و موفقیتت نیز به دنبال آن خواهد بود.
بترسید آن مرد و ایستاد پای
درون رفت رستم چو نراژدهای
هوش مصنوعی: مردی را که شجاعت و قوتش را نباید دست کم گرفت، بترسید، زیرا با قدرتی که دارد، مانند رستم در میدان نبرد ایستاده است.
میان سلیح خانه چون بنگرید
سلیح نیاکان بسیار دید
هوش مصنوعی: وقتی به خانه‌ی سلیح نگاه می‌کنی، نشانه‌ها و آثار فراوانی از نیاکان را می‌بینی.
جداگونه هر یک بد انباشته
سلیح هم به جا هست بگذاشته
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها به طور جداگانه سلاح‌های خود را به جا گذاشته‌اند و آماده هستند.
از آن نامداران فرخنده نام
گزید آن سلیح سپهدار سام
هوش مصنوعی: سپهبد سام، مردی با افتخارات و نامی بزرگ، نامی خوش را برای خود برگزید.
بزودی به مرد سلیح دار گفت
به یزدان که او هست بی یار و جفت
هوش مصنوعی: به زودی مردی با سلاح به خداوند گفت که او بدون همسر و همراه است.
اگر فاش سازی تو این راز من
نمایی به کس راز و آغاز من
هوش مصنوعی: اگر تو این راز دل مرا فاش کنی، دیگر کسی را از اسرار و آغاز و سرگذشت من باخبر نخواهی کرد.
وز اینجا سوی هند گردم سوار
از آن جانور من برآرم دمار
هوش مصنوعی: من از اینجا به سمت هند سوار می‌شوم و از آن موجود (جانور) انتقام می‌گیرم.
پس آنگاه هستیم تو را کینه خواه
کنم روزگارت چو نیل سیاه
هوش مصنوعی: سپس در آن زمان، من تو را دشمن خواهم داشت، مانند روزهایی که سیاه‌ترین لحظات را تجربه کرده‌ای.
بدو گفت بگذار ایدر تو رای
بدین کار با کس نیم رهنمای
هوش مصنوعی: او به او گفت: بگذار اینجا، برای این کار با هیچ‌کس مشورت نکن.
نگویم به کس راز از ایدر سخن
تو دانی کنون هر چه خواهی بکن
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم رازی را به کسی بگویم. حالا هر چه می‌خواهی انجام بده، تو خودت می‌دانی.
تهمتن ز گفتار او گشت شاد
بپوشید در دم سلیح همچو باد
هوش مصنوعی: تهمتن از شنیدن سخنان او خوشحال شد و به سرعت مانند باد Armor خود را به تن کرد.
تن یک تنه راه اندر گرفت
پی لشکر زال زر برگرفت
هوش مصنوعی: تن به تنهایی به سوی سپاه زال حرکت کرد و سلاح‌های زرد رنگ را برداشت.
تهمتن ز گودرز چو گشت دور
ز دوریش گودرز شد ناصبور
هوش مصنوعی: ترجمه‌ی این بیت به فارسی به این صورت است: وقتی تهمتن از گودرز دور شد، گودرز به شدت نگران و بی‌تاب گردید.
به دل گفت از کودک نو رسید
به سر بر بلاهم بخواهد رسید
هوش مصنوعی: دل به کودک نو رسیده‌ای گفت که اگر بخواهد، می‌تواند با تلاش و پشتکار به بالاترین درجات برسد، حتی اگر در ابتدا با مشکلات و چالش‌ها روبه‌رو شود.
که هنگام طفلی است مانند یوز
دریغا به مادر نزادی هنوز
هوش مصنوعی: در هنگام کودکی او مانند یوز است، افسوس که هنوز به دنیا نیامده و مادرش را به دنیا نیاورده است.
گر او را بد آید از این ره گذر
ندانم چه گویم بر زال زر
هوش مصنوعی: اگر او از این راهی که می‌رود بدش بیاید، نمی‌دانم چه چیزی باید درباره زال زر بگویم.
بگفت این و بر بارگی بر نشست
کمر بست نیزه گرفته به دست
هوش مصنوعی: او این را گفت و بر روی پل نشسته، کمربندش را محکم بست و نیزه‌ای در دست گرفت.
جهاندیده گودرز کشواد گرد
پی رستم زال بگرفت و برد
هوش مصنوعی: گودرز، مردی با تجربه و باهوش، گردن‌کش رستم زال را گرفت و با خود برد.
ز پس کرد رستم همان گه نظر
بدید از پس خویش آن نامور
هوش مصنوعی: زمانی که رستم به عقب نگریست، آن چهره معروف را دید.
بدانست گودرز آید به پیش
که او مهربانست چون جان خویش
هوش مصنوعی: گودرز فهمید که مهر و محبت او به اندازه جانش برایش ارزشمند است.
همان دم بایستاد بر جای خویش
چنین تا که گودرز آمد به پیش
هوش مصنوعی: او در همان لحظه در جای خود ایستاد و منتظر ماند تا گودرز به پیش بیاید.
تهمتن به اسب اندر آمد چو باد
به لب حقه خاک را نقش داد
هوش مصنوعی: تهمتن، مانند بادی که به سرعت می‌وزد، بر اسب سوار شد و خاک را به شکل نقش و نگار در آورد.
پس آنگه رکابش ببوسید و گفت
که ای بخت یار و خرد گشته جفت
هوش مصنوعی: سپس او پای اسب را بوسید و گفت که ای بخت، تو یار من هستی و عقل نیز همراهم شده است.
به دل ترس و اندیشه یک سوی کن
به من بهتر از مهر دل روی کن
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی را در دل خود کنار بگذار و با من به گونه‌ای رفتار کن که بهتر از عشق و محبت باشد.
ببینی که این کودک خوردسال
هنر چون نماید همین دم به زال
هوش مصنوعی: اگر ببینی که این کودک کوچک چگونه در لحظه‌ای به زال (شخصیتی افسانه‌ای) هنر خود را نشان می‌دهد.
سپاه ورا جمله بر هم زنم
که این جنگ و پیکار و کین دم زنم
هوش مصنوعی: من همه‌ی نیروهایم را علیه او جمع می‌کنم، زیرا در این لحظه‌ی نبرد و خونریزی چیزی جز جنگ و انتقام نمی‌خواهم.
کشم حلقه نقره در گوش اوی
که از سر برون گرددش هوش اوی
هوش مصنوعی: حلقه نقره‌ای را در گوش کسی بگذار که از کمال خود خارج شود و هوش و عقلش را از دست بدهد.
بدان تا ببینند مردی من
ازین یال و کوپال و گردی من
هوش مصنوعی: بدان که تنها با ظواهر و زیبایی‌های ظاهری نمی‌توان به حقیقت مردانگی پی برد.
بزد تازیانه مرا گفت سرد
خودش مرد دید و مرا شیر خورد
هوش مصنوعی: مرا کتک زد و گفت که خود او در خطر است و من هم توانستم شجاعتی مانند شیر به خرج دهم.
اگر همرهی گام بردار و آی
وگرنه مگو حرف و رو باز جای
هوش مصنوعی: اگر با هم در راهی قدم می‌زنیم و همراهی می‌کنی، خوب است و ادامه بده؛ ولی اگر همراهی نمی‌کنی، بهتر است صحبت نکنیم و خود را کنار بکش.
چو بشنید گودرز چیزی نگفت
به ناچار با او ره اندر گرفت
هوش مصنوعی: وقتی گودرز چیزی را شنید، سکوت کرد و ناچار با او همراه شد.
همه روز از پس همی تاختند
به روز سوم روز بر ساختند
هوش مصنوعی: در هر روز به ادامه تلاش می‌پرداختند تا اینکه در روز سوم، به نتیجه‌ای دست یافتند.
رسیدند بر لشکر زال زر
به تندی بکردند از ایشان گذر
هوش مصنوعی: به سرعت به لشکر زال نزدیک شدند و بدون معطلی از میان آن‌ها عبور کردند.
پی لشکر قارن رزم زن
گرفت آن زمان پهلو پیل تن
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، پهلوانی که شجاعت و قدرتش زبانزد بود، با افتخار و دلاوری در دل میدان جنگ همچون یک فیل بزرگ به نبرد می‌پرداخت.
چو دو روزه راه دگر تاختند
به نزدیک خود اندر انداختند
هوش مصنوعی: وقتی که دو روزه مسیری دیگر را پیمودند، به نزدیکی خود رسیدند و به دور و برشان نگاه کردند.
شب تیره بد ماه پیدا نبود
به دل هیچشان فکر و غوغا نبود
هوش مصنوعی: در شب تاریک، ماه دیده نمی‌شد و هیچ‌کدام از آن‌ها در دلشان فکری یا هیاهویی نداشتند.
سپهدار گو قارن رزم زن
به پیش سپه بعضی از انجمن
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه به قارن می‌گوید که در جلو سپاه، به جنگ برود و بار دیگر با دیگران هم‌پیمان شود.
تهمتن به گودرز کشواد گفت
که عقل و خرد مر تو را نیست جفت
هوش مصنوعی: تهمتن به گودرز کشواد گفت که تو از نظر عقل و درایت همتایی نداری و برای تو کسی هم سطح نیست.
به یزدان و دادار خورشید و ماه
به جان و سرشاه و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: به خداوند و خالق خورشید و ماه، به جان و سر پادشاه و تخت و تاج.
اگر با سپاه آشنایی دهی
در این تیره شب روشنایی دهی
هوش مصنوعی: اگر به دوستان خود در این شب تاریک یاری رسانی، باعث می‌شوی که روشنی و امید بر دل‌هایشان بتابد.
نیایم دگر با تو در سیستان
نبینم دگر خویش و هم دوستان
هوش مصنوعی: من دیگر به سیستان نمی‌آیم و نمی‌خواهم دیگر خودم و دوستانم را ببینم.
که تا زنده ام با تو کین آورم
نه پا در رکاب از زمین آورم
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده هستم، دلم می‌خواهد نسبت به تو کینه‌ای داشته باشم و نه اینکه از روی زمین به زور بر تو فشار بیاورم.
چو بشنید گودرز سوگند خورد
بدین نیلگون گنبد لاجورد
هوش مصنوعی: وقتی گودرز این را شنید، قسم خورد به این آسمان نیلگون و لاجوردی.
که راز تو با کس نگویم همی
ره روشنایی نجویم همی
هوش مصنوعی: من هرگز راز تو را به کسی نمی‌گویم و به دنبال روشنایی و آگاهی نیستم.
چو رستم شنید این سخن گشت شاد
در شادمانی به خود برگشاد
هوش مصنوعی: وقتی رستم این خبر را شنید، خیلی خوشحال شد و برای خودش جشن گرفت.
بپوشید اندر زمان ساز جنگ
میان را به زنجیر بربست تنگ
هوش مصنوعی: زمانی که درگیر نبردی هستیم، باید خود را به زنجیر بکشیم و خود را کنترل کنیم تا از درگیری‌ها دور بمانیم.
به گردن برآورد رومی عمود
سواره شد و نیزه را در ربود
هوش مصنوعی: یک رومی بر اسب سوار شد و نیزه را به دست گرفت.
برانگیخت باره گو جنگ خواه
زپشت سپه شد به پیش سپاه
هوش مصنوعی: جنگ را آغاز کن، چرا که پشت سپاه، نیروهایی برای پشتیبانی آماده‌اند و در جلو، جنگجوها آماده نبرد هستند.
بغرید چون شیر نر در شکار
بلرزید آن مرد و اسب و سوار
هوش مصنوعی: چون مانند شیر نر در حال شکار غرش کرد، آن مرد و اسب و سوار لرزیدند.
از آن نعره افتاد قارون به جوش
برآورد گُرز گران را به دوش
هوش مصنوعی: قارون به شدت عصبانی شد و با قدرت و خشونت زیادی آماده شد تا با سلاح سنگینی که به دوش داشت، واکنشی نشان دهد.
بیامد به نزد تهمتن چو باد
به دشنام قارن زبان برگشاد
هوش مصنوعی: او مانند بادی که به سمت تهمتن (رستم) می‌آید، با زبان تند و بی‌رحم شروع به فحاشی کرد.
بدو گفت کی خیرگی مرد شوم
بگو کز چه مرز و چه آباد بوم
هوش مصنوعی: او به او گفت: بگو که چه چیزی تو را از مردانگی باز می‌دارد، بگو که از چه سرزمین یا مکانی آمده‌ای.
سر ره گرفتی و راه تو چیست
ندانی که این لشکر و پیل کیست
هوش مصنوعی: تو در مسیری پیش رفته‌ای اما نمی‌دانی مقصد تو چیست و این نیروها و فیل‌ها که در کنارت هستند، چه کسانی هستند.
سپاه گرانمایه زال زر است
که ایران سپه را سپهبد سر است
هوش مصنوعی: سپاه باارزش و معتبر زال مانند طلاست و زال در واقع فرمانده سپاه ایران است.
بکش از طمع پای گستاخ را
که ناخورده کس میوه این باغ را
هوش مصنوعی: از آرزو و طمع بی‌جا دست بردار و خود را در مرزهای معقول نگه‌دار، زیرا هیچ‌کس بدون تلاش و زحمت به دستاوردهای این دنیا نخواهد رسید.
بگو نام تا دانمت کیستی
چنین تند و تیز از پی چیستی
هوش مصنوعی: بگو نامت چیست تا بشناسم که تو کیستی که این‌قدر فرز و سریع به دنبال چه چیزی هستی.
تهمتن از و این سخن چون شنفت
مرا نام البرز خوانند گفت
هوش مصنوعی: زمانی که تهمتن این سخن را شنید، گفت که مرا به نام البرز می‌شناسند.
بینداز از خواسته هر چه هست
ز بعضی شترها و پیلان مست
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌خواهی و خواسته‌ات است را به دور بینداز، مثل حالتی که شترها و فیل‌های مست به سر می‌برند.
یکایک مرا هدیه پیش آورید
پس آنگه ازین سرزمین بگذرید
هوش مصنوعی: هر کدام از شما ابتدا هدایایی به من تقدیم کنید، سپس می‌توانید از این سرزمین عبور کنید.
چو بشنید قارن برانگیخت اسب
درآمد به میدان چو آذر گشسب
هوش مصنوعی: وقتی قارن صدای رعد را شنید، سوارکاری کرد و به میدان آمد، مثل آذرگشسب که آتشین و شجاع وارد میدان می‌شود.
عمود گران برد بالای سر
بدان تا زند پیل تن را کمر
هوش مصنوعی: ستون سنگینی را بالای سر ببر، تا به این وسیله بتوانی بدن بزرگ و سنگین فیل را محکم کنید.
تهمتن بر آشفت چو پیل مست
گرفت از هوا گُرز آن شیر دست
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) مانند فیل خشمگین و نیرومند به خشم آمده است و در دستش گرزی دارد که مانند دست آن شیر بزرگ است.
بپیچید گُرز از کفش دور کرد
پس آنگه برآورد گُرز نبرد
هوش مصنوعی: پس از اینکه گُرز را از دستش دور کرد، آماده شد که با آن به میدان جنگ برود.
چو کشواد قارن بدین گونه دید
هم آنکه گران گُرز را برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که قارن این صحنه را مشاهده کرد، همواره یادش بود که چگونه شمشیر سنگین را بالا برد.
به گُرز اندر آمد گُوِ کُهْ فکن
بزد گُرز بر شانه پیل تن
هوش مصنوعی: با قدرت و عظمت به کوه می‌کوبد، به مانند اینکه بر شانه‌ی یک فیل می‌زند.
تهمتن بخندید و بگشاد چنگ
گرفتش دوال کمرگاه تنگ
هوش مصنوعی: تهماسب با لبخند چنگ را برداشت و دوال کمرش را محکم گرفت.
بکندش ز زین و بزد بر زمین
ببستش به خم کمند گزین
هوش مصنوعی: اسب را از زین جدا کرد و بر زمین انداخت و با گرانبهاترین کمند به دامش انداخت.
دلیران ایران چو شیر ژیان
گرفتند یکسر ورا در میان
هوش مصنوعی: دلیران ایران مانند شیران جنگل به طور یکجا به نبرد با او پرداختند.
به چندان که بر وی بر آشوفتند
به چندان که گُرزش به تن کوفتند
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که هر اندازه که به او فشار وارد کردند و او را ناراحت کردند، به همان اندازه نیز او مقاومت و ایستادگی نشان داد.
نه سستی گرفت اندر آن رزمگاه
نه بی خنده گشتی در آن رزمگاه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ نه از خستگی خبری بود و نه از غم.
از ایشان دو صد تن گرفت و ببست
دگر لشکر از پیش رخشش نجست
هوش مصنوعی: او از میان آن‌ها دویست نفر را گرفت و بار دیگر لشکری دیگر ترتیب داد که هیچ‌کس نتوانست از جلو نگاه او برگرداند.
برفتند یکسر بر زال زر
بگفتند با او ازین ره گذر
هوش مصنوعی: همه به سمت زال رفتند و به او گفتند که از این مسیر عبور کرده‌اند.
که البرز نامی به ما ره ببست
به تنها سپه را به هم برشکست
هوش مصنوعی: کوه البرز راهی را بر ما بسته است و سپاه تنها را به تضعیف و شکست کشانده است.
ببسته است کشواد و قارن به هم
زجنگی سواران دو صد بیش و کم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در پی درگیری و جنگی میان سواران، دروازه‌ها به هم بسته شده و اوضاع بسیار پرهیجان و شلوغ است. تعداد سواران نیز به طور قابل توجهی زیاد است.
چو زال این سخنهای نشنیده دید
به لرزه در آمد به مانند بید
هوش مصنوعی: زمانی که زال این سخنان نشنیده را مشاهده کرد، به شدت ترسید و بگونه‌ای لرزید که شبیه بید لرزان بود.
ازین گفته خونش برآمد به جوش
به زین اندر آمد بزد یک خروش
هوش مصنوعی: از این سخن خشم او برانگیخته شد و به خاطر این موضوع، به شدت فریاد زد.
بیامد شتابان بدان رزمگاه
بگردش سپهبد به هر سو نگاه
هوش مصنوعی: او با شتاب به میدان نبرد آمد و فرمانده ارشد به دور و برش نگاه کرد.
زده دید آن خیمه خویشتن
نشسته میانش گو پیل تن
هوش مصنوعی: او تماشا کرد که خیمه خود را زده‌اند و در میان آن، پهلوانی چون فیل نشسته است.
نهاده به سر ترک در بر زره
زره را زده بر گریبان گره
هوش مصنوعی: سر ترک را به زره آراسته‌اند و گره‌ای بر گریبانش زده‌اند.
کمندی به بازو و اسبی به زین
خروشان و جوشان چو دریای چین
هوش مصنوعی: شخصی دست خود را به کمر بسته و سوار بر اسبی نیرومند و پرجنب و جوش است، که به مانند دریای چین در حال طغیان و جوش و خروش می‌باشد.
چو کشواد و قارن به بند گران
نشسته میانش چو کند آوران
هوش مصنوعی: وقتی که سنگین و محکم در یک مکان قرار گرفته باشد، مانند کشتی‌ای که در میانه دریاست و نمی‌تواند حرکت کند.
بپیچید و خشمش بشد زال زر
به دل گفت کاین را نمایم هنر
هوش مصنوعی: زال زر که در اینجا به معنای مردی دلیر و قدرتمند است، از شدت خشم خود در جا می‌پیچد و به دلش می‌گوید که می‌خواهد به این خشم هنر و توانایی خود را نشان دهد. او در حال آماده‌سازی برای عملی بزرگ یا درسی آموزنده است که نشان‌دهنده قدرت و شجاعت او باشد.
مگر کز هنر دل هراسانمش
پس آنگه بگیرم بترسانمش
هوش مصنوعی: اگر با هنر و خلاقیتم دل او را ترسانم، آنگاه می‌توانم او را به ترس وادار کنم.
بگفت این و غرید مانند ابر
بیامد تهمتن بسان هژبر
هوش مصنوعی: او این را گفت و مانند ابری خروشان شد. سپس تهمتن (رستم) به شکلی شجاعانه و قوی مانند درنده‌ای بزرگ ظاهر شد.
بزد چنگ بر تنگ مرکب چو سنگ
گرفتش بدان سان که آمد به جنگ
هوش مصنوعی: او با قدرت و شدت بر رکاب اسب چنگ زد و آن‌چنان محکم در برابر دشمن ایستاد که گویا سنگی محکم و ستبر است و آماده نبرد شد.
سر و پای اسب گرانمایه زال
گرفت آن هنر پرور نیک فال
هوش مصنوعی: سر و پای اسب با ارزش زال را گرفت، آن کسی که هنر را پرورش می‌دهد و نیکو فال است.
به چندان که زد پاشنه زال سام
دگر باره پایش نه بنهاد گام
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که زال پاشنه را زد، دیگر قدمی بر زمین نهاد نکرد.
شد اندوهگین زال سام سوار
که بر ما بر آشفته شد روزگار
هوش مصنوعی: زال سام، سوار کار، به شدت ناراحت و غمگین شد، چرا که روزگار بر ما به هم ریخته و دچار آشفتگی شده است.
به ببر بیان سوی جنگ آمدیم
که ناله به سوی نهنگ آمدیم
هوش مصنوعی: به دل شیر آمده‌ایم که با قوت و شجاعت به مبارزه بپردازیم، چون غم و اندوهی به ما رسیده است که باید بر آن غلبه کنیم.
جهان پهلوانان روی زمین
چو مصر و چو روم و چو ماچین و چین
هوش مصنوعی: دنیا سرزمین قهرمانان است، مانند مصر و روم و همچنین ماچین و چین.
نتابند یک ضرب گُرزَم به جنگ
عمود مرا کس نگیرد به چنگ
هوش مصنوعی: تنها کسی که بتواند مرا در جنگ به چنگ آورد، باید قدرتی همسان با ضربه‌ی گُرز من داشته باشد، وگرنه هیچکس قادر به مقابله با من نیست.
بلا هست همانا که بر ما رسید
ندانم که از وی چه خواهیم دید
هوش مصنوعی: مشکلات و رنج‌ها به ما رسیده‌اند، اما نمی‌دانم از آنها چه نتیجه‌ای خواهیم گرفت.
اگر بدهمش باج ننگی بود
وگر ندهمش شیر جنگی بود
هوش مصنوعی: اگر به او باج بدهم، این کار ننگین است و اگر ندهیم، باید آماده مقابله باشیم.
چه سازم ندانم چه کار آورم
که این شیر نر زیر پای آورم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه امکانی دارم یا چه کاری باید انجام دهم تا این شیر نر را به زیر پای خود بیاورم.
دگر گفت اندیشه نبود جز این
که سیمرغ را من بخوانم برین
هوش مصنوعی: او گفت که راهی جز این ندارم که سیمرغ را بخوانم تا با او گفتگو کنم.
چو البرز برگشت از جنگ باز
بشد نزد گودرز و بردش نماز
هوش مصنوعی: پس از پایان جنگ، مانند کوه البرز که به حالت اولیه‌اش بازمی‌گردد، نزد گودرز بازگشت و او را مورد ستایش و احترام قرار داد.
ببوسید چشم و سرش پهلوان
بدو گفت کای پهلوان جهان
هوش مصنوعی: یکی از پهلوانان دست شخصی را که در برابرش ایستاده بود، به علامت احترام بوسید و سپس به او گفت: «ای قهرمان بزرگ جهان، تو در نظر من بسیار عزیز و محترمی.»
نبرد یلان را تو اندر خوری
تو از سام و گرشسب افزون تری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو در دل نبرد و جنگ، از قهرمانانی چون سام و گرشاسب نیز قوی‌تر و تواناتری. به عبارتی، نشان می‌دهد که قدرت و شجاعت تو در میدان مبارزه بیشتر از قهرمانان معروف است.
خرد پرور هوشمندان تویی
هنرور تویی پیل دندان تویی
هوش مصنوعی: تو پرورش‌دهنده‌ی خرد و اندیشه‌ی هوشمندان هستی، و تو خود هنرمندی بزرگ و قدرتمند مثل شیر هستی.
چو بشنید البرز خندید و گفت
که با هوشمندان خرد باد جفت
هوش مصنوعی: وقتی البرز شنید، لبخند زد و گفت که با آدم‌های باهوش، عقل باید هم‌نشین باشد.
اگر او نبودی همانا پدر
به چنگم نرفتی سلامت به در
هوش مصنوعی: اگر تو نبودای، پدر به دستم نمی‌افتاد و من هم به سلامت از این وضعیت بیرون نمی‌رفتم.
ندیدی که من حرمتش داشتم
بدو بازوی کین نیفراشتم
هوش مصنوعی: هرگز نفهمیدی که من چقدر به او احترام می گذاشتم و هرگز در برابرش به ستیز نپرداختم.
بفرمود تا بندیان را ز بند
گشادند از تاب داده کمند
هوش مصنوعی: فرمان داد که زندانیان را از بند آزاد کنند و از تنگی و سختی رهایی یابند.
برفتند نزد گرانمایه زال
بگفتند هر یک بدان شرح حال
هوش مصنوعی: آنها به نزد زال با ارزش و پرخلیقه رفتند و هر یک داستان و وضعیت خود را برای او بازگو کردند.
که البرز را باج باید نخست
که از دست وی باز گردیم درست
هوش مصنوعی: برای اینکه نخست به درستی از چنگال البرز آزاد شویم، باید به او باج بپردازیم.
برآشفت ازین گونه زال سوار
ازین گفته گوینده را کرد خوار
هوش مصنوعی: زال سوار از این حرف ناراحت شد و به خاطر این گفتار، گوینده را تحقیر کرد.
که ای کم خرد مرد بسیار گوی
مزن دم ازین گفته دیگر مگوی
هوش مصنوعی: ای مرد کم‌دانش، خیلی صحبت نکن و از این موضوع بیشتر صحبت نکن.
اگر باج بدهم من البرز را
چه دارم به کف نیزه و گُرز را
هوش مصنوعی: اگر من در برابر البرز (کوه البرز) باج بدهم، چه چیزی بدست می‌آورم که ارزشش به اندازه یک نیزه یا چکش باشد؟
ز گاه کیومرث تا این زمان
که بستد بگو باج از ایرانیان
هوش مصنوعی: از زمان کیومرث تا به امروز که باج‌خواهی از ایرانیان آغاز شده، بگو.
که البرز خواهد ز ما باج را
هر آن یاره و گوهر و تاج را
هوش مصنوعی: کوه البرز هر لحظه از ما می‌خواهد تا به آن یاران و گوهرها و تاج‌ها بدهیم.
چو فردا زند بر سپهر آفتاب
جهان می شود سر به سر زر ناب
هوش مصنوعی: اگر روزی خورشید بر آسمان طلوع کند، جهان به طور کامل به طلا و زیبایی تبدیل می‌شود.
کمند کیان و من و تیغ و گُرز
بگیرم ببندم به البرز برز
هوش مصنوعی: من با کمان و نیزه و شمشیری که دارم، می‌خواهم این ابزارها را به کوه البرز ببرم و برای شکار آماده شوم.
جهان را بدو چشم گریان کنم
دل دیو و جادو هراسان کنم
هوش مصنوعی: من با دو چشم گریان، دنیا را به چالش می‌کشم و دل دیو و جادو را به وحشت می‌اندازم.
چو خورشید بدرید از شب قفس
دم صبح از روشنی زد نفس
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از شب تاریک طلوع کرد، صبح با نور خود نفس تازه‌ای به زندگی بخشید.
برآورد سر زال و از جای خواب
سر پر زکینه دلی پرشتاب
هوش مصنوعی: زال، سرش را از روی بستر بلند کرد و با دل شتابان و پر از احساسات، از خواب برخواست.
یکی ترک به سر ز فولاد چین
نهاد آن خردمند با آفرین
هوش مصنوعی: یک ترک باهوش و با استعداد، کلاه یا پوششی از فولاد چینی بر سر نهاد.
دو ابلق زده بر سر مهتری
نه از مهتری بلکه از کهتری
هوش مصنوعی: دو اسب ابلق بر سر یک شاهزاده قرار گرفته‌اند، اما این نشان از بزرگی او ندارد، بلکه به وضوح نشان‌دهنده ضعف و زبونی اوست.
کمر ترکش اندر میان کرد تنگ
که بودش صد و شصت تیر خدنگ
هوش مصنوعی: او کمربند تیرکمان را محکم به کمرش بست، زیرا که صد و شصت تیر برای شلیک آماده داشت.
به فتراک بر بست پیچان کمند
کمان را به بازوی تمکین فکند
هوش مصنوعی: زننده‌ی تیر، کمند را به دور کمرش بسته و کمان را بر بازوی خود گذاشته است.
یکی گُرز نهصد منی زیر زین
فروهشته آن گرد با آفرین
هوش مصنوعی: یک گرز سنگین و بزرگ که نهصد من وزن دارد، زیر زین پرچم جنگی قرار داده شده است و آن تیرگی، با توجه به ویژگی‌های خاص خود، تحسین‌برانگیز است.
سپر در پس پشت پیچان کمند
پس آنگه روان شد چو کوه بلند
هوش مصنوعی: سپر به عنوان دفاع در پشت کمند پیچیده شد و سپس به سرعت حرکت کرد مانند کوه بلند.
درآمد به میدان چو شیر ژیان
به کف تیغ و نیزه به بازو کمان
هوش مصنوعی: به میدان آمد مانند شیری قوی و آماده، با شمشیر در دست و نیزه به همراه، و کمان بر دوش.
وز آن روی البرز چون گشت روز
برآمد زجا گرد گیتی فروز
هوش مصنوعی: از آن طرف کوه البرز، وقتی روز طلوع کرد، نور آن به زمین پخش شد و جهان را روشنایی بخشید.
زسندس قبایی بپوشید نرم
به پس کرد پس جوشن و خود گرم
هوش مصنوعی: از لباس نرم و لطیفش استفاده کن و به آرامی به عقب برگرد. بعد از آن، زره را به تن کرده و خودت را گرم کن.
به سر افسری برنهاده بلند
کزو خیره شد دیده هوشمند
هوش مصنوعی: بر سر افسری که خود را بلند کرده، نگاهی خیره به او می‌دوزد و به بینش و هوش خود معطوف می‌شود.
ز فولاد زنجیرش اندر میان
کمر کرده اندر میان پهلوان
هوش مصنوعی: او به مانند زنجیری از فولاد، دور کمرش را محکم بسته و در وسط میدان، شجاعت و قدرتی را نشان می‌دهد.
کمر ترکش اندر میان تنگ بست
تو گفتی مگر کوه فولاد رست
هوش مصنوعی: کمر تیرک‌های ترکش را در وسط تنگی محکم بستی، گویا که از کوهی از فولاد ساخته شده‌ای.
کمربند زنجیر زد بر غلاف
ببست و گره زد ابر روی ناف
هوش مصنوعی: زنجیری به کمر بسته و غلاف را محکم کرده و ابر را بر روی ناف خود گره زده است.
کمند خم اندر خم و چین به چین
به هم رفته چون زلف خوبان چین
هوش مصنوعی: رشته‌ها و پیچ‌های زیادی به هم در هم تنیده شده‌اند و مانند موهای زیبا در هم پیچیده‌اند.
به فتراک بر بست آن پهلوان
به کوهه برآورد گُرز گران
هوش مصنوعی: آن پهلوان، با استفاده از فتراک (ابزار مخصوص بار زدن بر حیوانات) سلاح خود را به دوش انداخته و به قله کوه صعود کرد.

حاشیه ها

1400/08/18 13:11
جهن یزداد

دمباله داستان کجاست پس

1402/02/17 17:05
جهن یزداد

گمانم دو هفتش باشد