بخش ۳۴ - رسیدن نامه نوشاد هندی به نزدیک شاه کیکاوس
که ناگه در آمد یکی نامدار
که می بار خواهد بر شهریار
به دربان چنین گفت کای نامدار
خبر کن ز من یک بر شهریار
که پیغام آوردم از شاه هند
سخنهای چندین در او مستمند
همانگه ز در رفت دربان شاه
زمین را ببوسید در پیشگاه
به شه گفت که آمد یکی نامدار
ز هندوستان بر در شهریار
سخن دارد از شاه هندوستان
همان کشور هند و جادوستان
بفرمود کاید بر شهریار
درون شد ز در هندوی نامدار
ستایش بسی کرد و نامه بداد
ز هندوستان کرد بسیار یاد
ز نوشاد هندی بدو آفرین
بسی کرد و بوسید روی زمین
دبیر آمد و نامه بگشاد سر
نخست آفرین کرد بر دادگر
خداوند جوزا و بهرام و هور
که بدهد به قسمت خور پیل و مور
وزو آفرین بر شه نیک پی
جهاندار فرخنده کاوس کی
جهانجوی با دانش و دین و داد
سرافراز از تخمه کیقباد
پس از آفرین جهاندار کی
غم و درد فرزند بفکند پی
نوشته به زاری و درد و غریو
بلا و غم و رنج کناس دیو
بدان ای سرافراز دیهیم و گنج
که جانم ستوه آمد از درد و رنج
چنان دان که در وادی مرغزار
یکی چشمه ساریست خوش جویبار
درختی در آن مرز شاخ بلند
به نزدیک آن شاخ کاخ بلند
درو گنبد سالخورده بزرگ
در آن تیره گنبد بلایی بزرگ
یکی دیو در وی سیاه و بلند
ستبر و سیهروی و ناهوشمند
دلیر و قویبال چون برف موی
دوان ببر و شیرش همه چار سوی
در آید به هر سال در خان من
بسوزد بسی مرز و ایوان من
نگردد ز من تا ز من دختری
ستاند به کردار نیک اختری
سه دختر بدم چون سه خرم بهار
ز من بستد آن دیو ناهوشیار
چو کاوس مان شهریاری کند
سزد گر در این رنج یاری کند
دگر آنکه در خطه هند بار
یکی شهریار است بس نامدار
مرو را به هندوستان کید نام
دلیر و سرافراز و گسترده کام
به هنگام کین تیغ آهنگذار
به پیش سپاهست نهصدهزار
شماره ز پیلان جنگی مکن
قلم درکش و بار سنگین مکن
به گردون همی برفرازد کلاه
فرستد بر هر سالمان باجخواه
بدان نامور ما نداریم تاو
چو کاوس جوید ز ما باژ و ساو
نخستین ز ما باج بستاند اوی
وز آن پس ز ما باج نستاند اوی
وز آن پس طلب دارد آن ساو و باج
وگرنه دگر ره نجوید خراج
دگر آنکه در بیشه مرزغون
یکی گرگ پیدا شده پرفسون
چو گوران دو شاخ و چو پیلان دو نیش
دل عالمی گشته زان گرگ ریش
تبه شد بسی لشکر جنگجوی
نیارد کسی کردن آهنگ اوی
یکی ژنده بینی چو یک ژنده پیل
همه سر چو برف و همه تن چو نیل
ز سر تا به پایش کشیده رقم
خط نازنین سرخ همچون بقم
به دندان یکی پیل بردارد اوی
به یک دم جهان را بسوزاند اوی
همی نام او گرگ گویا بود
سخنگوی بیداد پویا بود
دگر آنکه در دامن شهر هند
یکی کوه بینی دراز و بلند
یکی دره در کوه خارا بود
که از دیدنش خیره برنا شود
درو اژدهایی بلند و پلید
کزان سان همی اژدها کس ندید
فتاده تن خیرهاش خم به خم
جهان را همی برفروزد به دم
نروید گیاه از دو فرسنگیاش
بلرزد جهان از تن جنگیاش
جهان از دم او شود سوخته
ازو بس جوانی شد افروخته
مهیب است گویی همه کام او
خردمند جو تا کند نام او
نبرد ورا کس نبندد میان
نزیبد کس او را جز ایرانیان
گر از تخمه سام جنگی سوار
به ایران بود جنگی نامدار
بپیماید این ره به فرمان کی
ببرد مر این جمله را پای و پی
دگر آن که در بیشه خوم سار
پدید آمده کرگدن سی هزار
چو شیران که از بند گردد یله
به کردار گوران به هر سو گله
به هر مرز بومی که پی بسپرند
زمین برشکافند و خارا درند
چو پیلان به زورند و آهو به تک
چو شیران بغرند دیوان به رگ
به گردن ستبر و به سینه فراخ
ز پیشانی آنکه برون کرده شاخ
همه گشته زین مرز تا مرز دود
شگفتی دو گوشت توان کی شنود
چو کاوس کی یار باشد بدین
همه هند خوانند بدو آفرین
بدین پنج اگر رنج فرماید او
وز آن پس ز ما گنج پیماید او
چو ایرانیان پای بینم به رنج
به پاداش آن برگشاییم گنج
وگر چون ز ایران تهی شد هنر
چه باید مر داد این گنج و زر
چرا داد باید به ایران خراج
فرستادن تاج با تخت عاج
هر آن کس که خواهد که گردد بلند
از این نام گرد آید و ارجمند
دبیر گرانمایه چون این سخن
فرو خواند آن نامه آمد به بن
دل پیر کاوس زان بردمید
ز جام و ز باده دم اندر کشید
به گردان چنین گفت پرمایه شاه
که ای نامداران زرین کلاه
هرآن کاو بدین کار بندد میان
برافروزد او نام ایرانیان
ببخشم مر او را کلاه و کمر
دو بهره ز گیتی همه سر به سر
رخ نامداران دگر شد به رنگ
شد از خشم گردان دل شاه تنگ
ز کرسی برآمد فرامرز گو
بگفتا منم هند را پیش رو
سر کید هندی به شمشیر تیز
ببرم نمایم ورا رستخیز
وز آن پس بیایم سوی مرغزار
بگیرم همان دیو ناسازگار
همان دخت نوشاد هندی ز بند
رهانم به فرمان شه ارجمند
همان گرگ گویا به کوپال سام
بکوبم زنم آتش اندر کنام
همان مار جوشان به تدبیر و رای
بسوزم به فر جهانبان خدای
وز آن پس به تنها من و کرگدن
بگیرم کنم بی روانشان بدن
وگر یک هزار است و گر صد هزار
چو من بر شم تیغ سام سوار
به نیروی شاه و به فر پدر
تهی سازم از کرگدن بوم و بر
چو شد گفته فرمان دهد پور زال
ازین پنج گونه برآرم دمار
رخ شاه زان گرد جنگی سرشت
چنان شد که گل در بساط بهشت
چنین گفت با رستم زال زر
که پنهان نماند نژاد و گهر
فرامرز یل روی من زنده کرد
مرا خرم و انجمن بنده کرد
همش رای و فرهنگ و هم هوش و سنگ
همش دست و بازوی و هم گرز جنگ
نژاد وی از تخم جمشید شاه
به گیتی به کردار تابنده ماه
پدر بر پدر هر دو گرد و دلیر
جهانگیر و جنگآور و مرد شیر
هم او را سزد شاهی هندبار
که جنگآورست و قوی نامدار
همانا جز او هرکه پوید به هند
نباشد بر کید هندی پسند
به کناس دیو و به مار و به گرگ
نشاید بجز پهلوان بزرگ
بفرمود تا شاهی مرز هند
همیدون چنان تا به دریای سند
نوشتند منشور بر نام اوی
ز هر در بجست آن زمان جنگجوی
جهانجوی چون مهر منشور کرد
چو ماه آن دو رخ سوی گنجور کرد
بفرمود تا تاج و انگشتری
یکی تخت و پیرایه آذری
بیاورد تاجش به سر برنهاد
جهاندار ازو شاد و او نیز شاد
بگفتا ز گردان هر آن نامور
که خواهی یکایک به همراه بر
نگه کرد بیژن سوی شهریار
که جاوید زی تا بود روزگار
به جایی که خورشید زابلستان
به پیروزی رفتند در گلستان
به هند و به دریا و هر گرم و سرد
پس ایدر بگو ما چه خواهیم کرد
دلیران به می خوردن اندر ستخر
چو باشند ما زان نداریم فخر
سر ما به جایی که در پی نهند
بویژه که فرمان بدو کی نهند
گرانمایه خسرو به گنجور گفت
که یک دست جامه برآر از نهفت
کلاه و کمر یکسره شاهوار
یکی تیغ پرمایه گوهر نگار
سه اسب گرانمایه با زین زر
سه ریدک همه خوب و زرین کمر
گرانمایه گنجور چون آن ببرد
جهان کدخدایش به بیژن سپرد
ز ایران و وز لشکر نامدار
فرامرز بستد همی ده هزار
ز زابل گزین کرد صد نامور
ز کابل دو صد گرد والاگهر
یکی هفته در کار هندوستان
به سرکرده شد سوی جادوستان
بخش ۳۳ - آغاز داستان فرامرز نامه و سرگذشت آن گوید: ایا دوستداران والا گهربخش ۳۵ - این چند سخن در باب شکایت روزگار هنگام پیری خود گوید: چو سالم بشد سی و شش این زمان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
که ناگه در آمد یکی نامدار
که می بار خواهد بر شهریار
هوش مصنوعی: ناگهان فردی معروف و شناختهشدهای وارد شد که میخواست بر پادشاه تأثیر بگذارد.
به دربان چنین گفت کای نامدار
خبر کن ز من یک بر شهریار
هوش مصنوعی: به دربان گفت: ای شخص معروف، پیغامی از من به شاه برسان.
که پیغام آوردم از شاه هند
سخنهای چندین در او مستمند
هوش مصنوعی: من پیامی از شاه هند آوردم که شامل چندین سخن ارزشمند است.
همانگه ز در رفت دربان شاه
زمین را ببوسید در پیشگاه
هوش مصنوعی: در آن لحظه، دربان شاه از در خارج شد و زمین را در برابر شاه بوسید.
به شه گفت که آمد یکی نامدار
ز هندوستان بر در شهریار
هوش مصنوعی: به پادشاه گفتند که یکی از شخصیتهای معروف از هندوستان به دربار او آمده است.
سخن دارد از شاه هندوستان
همان کشور هند و جادوستان
هوش مصنوعی: سخن از شاه هندوستان است، همان سرزمین هند که مشهور به جادوگری است.
بفرمود کاید بر شهریار
درون شد ز در هندوی نامدار
هوش مصنوعی: به او دستور داد تا پیش پادشاه برود و از درِ معروف هندی وارد شود.
ستایش بسی کرد و نامه بداد
ز هندوستان کرد بسیار یاد
هوش مصنوعی: شخصی به طور فراوان از کسی ستایش کرده و نامهای به او ارسال کرده است و در آن یادآوریهایی از هندوستان داشته است.
ز نوشاد هندی بدو آفرین
بسی کرد و بوسید روی زمین
هوش مصنوعی: از نوشاد هندی تحسینهای فراوانی کرد و صورت او را بر زمین بوسید.
دبیر آمد و نامه بگشاد سر
نخست آفرین کرد بر دادگر
هوش مصنوعی: معلم وارد شد و نامه را باز کرد. ابتدا بر دادگر و نیکیکار ستایش و تحسین کرد.
خداوند جوزا و بهرام و هور
که بدهد به قسمت خور پیل و مور
هوش مصنوعی: خداوند ستارههای جوزا و بهرام و خورشید را به کسی میدهد که قسمت او این باشد و در عوض برای او هم قوت و توانایی را مقدر میکند.
وزو آفرین بر شه نیک پی
جهاندار فرخنده کاوس کی
هوش مصنوعی: و با تحسین بر پادشاه نیکو سیرت و خوشبختی که جهان را اداره میکند، کاووس کی، بایستید.
جهانجوی با دانش و دین و داد
سرافراز از تخمه کیقباد
هوش مصنوعی: شخصی که به دنبال دانش، دین و انصاف است، با افتخار و سربلند به نسل کیقباد تعلق دارد.
پس از آفرین جهاندار کی
غم و درد فرزند بفکند پی
هوش مصنوعی: پس از اینکه خداوند جهان را خلق کرد، آیا جای نگرانی و اندوه برای فرزندش وجود دارد؟
نوشته به زاری و درد و غریو
بلا و غم و رنج کناس دیو
هوش مصنوعی: در این متن، گوینده از وضعیتی دشوار و پر از غم و رنج صحبت میکند. او اشاره به حالتی دارد که در آن احساسات شدید درد و مشکلات و مصیبتها به وضوح حس میشود و مانند یک دیو وحشتناک بر او سایه افکنده است. احساسات منفی و غمانگیز او را به شدت آزار میدهد و باعث میشود که با دلمردگی و زاری به زندگی نگاه کند.
بدان ای سرافراز دیهیم و گنج
که جانم ستوه آمد از درد و رنج
هوش مصنوعی: ای بزرگوار و مغرور، بدان که جانم از درد و زحمت به تنگ آمده است.
چنان دان که در وادی مرغزار
یکی چشمه ساریست خوش جویبار
هوش مصنوعی: بدان که در دشت سرسبز، چشمهای وجود دارد که آب آن به زیبایی در جریان است.
درختی در آن مرز شاخ بلند
به نزدیک آن شاخ کاخ بلند
هوش مصنوعی: درختی با شاخههای بلند در کنار دیوار بلند یک کاخ قرار دارد.
درو گنبد سالخورده بزرگ
در آن تیره گنبد بلایی بزرگ
هوش مصنوعی: در داخل گنبدی کهن و بزرگ، معضلی بزرگ وجود دارد که در زیر سایهٔ آن تاریکی نمایان است.
یکی دیو در وی سیاه و بلند
ستبر و سیهروی و ناهوشمند
هوش مصنوعی: یک دیو بزرگ و سیاه وجود دارد که ظاهری ترسناک و خشن دارد و بسیار نادان است.
دلیر و قویبال چون برف موی
دوان ببر و شیرش همه چار سوی
هوش مصنوعی: شخصی که دلیر و قوی است، مانند برفی که در باد میرقصد، باید با قدرت و شجاعت همه جانبه، زندگیاش را پیش ببرد و از هر طرف به موفقیت دست یابد.
در آید به هر سال در خان من
بسوزد بسی مرز و ایوان من
هوش مصنوعی: هر سال به خانهام میآید و آسیبهای فراوانی به مرز و ایوان من میزند.
نگردد ز من تا ز من دختری
ستاند به کردار نیک اختری
هوش مصنوعی: اگر دختری به دست من بیفتد، مانند ستارهای نیکوخواهد بود و من از آن دور نخواهم شد.
سه دختر بدم چون سه خرم بهار
ز من بستد آن دیو ناهوشیار
هوش مصنوعی: سه دختر من مانند سه گل بهاری هستند که آن دیوانه بیخود، آنها را از من گرفت.
چو کاوس مان شهریاری کند
سزد گر در این رنج یاری کند
هوش مصنوعی: اگر کاوس ( یکی از شاهان اسطورهای) به سلطنت برسد، سزاوار است که در این سختیها به کمک و یاری دیگران بشتابد.
دگر آنکه در خطه هند بار
یکی شهریار است بس نامدار
هوش مصنوعی: در سرزمین هند، یک پادشاه معروف وجود دارد که به شدت شناخته شده و بزرگ است.
مرو را به هندوستان کید نام
دلیر و سرافراز و گسترده کام
هوش مصنوعی: به سرزمین هندوستان نرو، چرا که دلیر و سرافراز و با روحیهای وسیع به نام کید در آنجا وجود دارد.
به هنگام کین تیغ آهنگذار
به پیش سپاهست نهصدهزار
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، شمشیر آهنین در دست است و در برابر سپاه بزرگ نهصد هزار نفر قرار دارد.
شماره ز پیلان جنگی مکن
قلم درکش و بار سنگین مکن
هوش مصنوعی: به شمارش فیلهای جنگی نپرداز و خودت را تحت فشار قرار نده.
به گردون همی برفرازد کلاه
فرستد بر هر سالمان باجخواه
هوش مصنوعی: آسمان مانند کسی است که کلاهی را به بالا پرتاب میکند و بر سر هر سالار باجخواهی مینهد.
بدان نامور ما نداریم تاو
چو کاوس جوید ز ما باژ و ساو
هوش مصنوعی: بدان که ما هیچ درخشش و شهرتی نداریم تا مانند کاوس از ما چیزی بخواهد یا جزا بگیرد.
نخستین ز ما باج بستاند اوی
وز آن پس ز ما باج نستاند اوی
هوش مصنوعی: ابتدا او از ما هزینه و باج میگیرد و بعد از آن دیگر از ما چیزی نمیگیرد.
وز آن پس طلب دارد آن ساو و باج
وگرنه دگر ره نجوید خراج
هوش مصنوعی: پس از آن، او خواهان مالیات و خراج است و اگر این را به دست نیاورد، به دنبال راه دیگری نخواهد رفت.
دگر آنکه در بیشه مرزغون
یکی گرگ پیدا شده پرفسون
هوش مصنوعی: در یک جنگل پر از درخت، ناگهان یک گرگ به چشم میخورد که جذاب و عجیب به نظر میرسد.
چو گوران دو شاخ و چو پیلان دو نیش
دل عالمی گشته زان گرگ ریش
هوش مصنوعی: همچون گورخران که شاخهایی دارند و مانند فیلها که نیش دارند، دلهای مردم به خاطر آن گرگ ریشدار متاثر شده است.
تبه شد بسی لشکر جنگجوی
نیارد کسی کردن آهنگ اوی
هوش مصنوعی: بسیاری از سپاهیان جنگجو از هم تباه شدند و هیچ کس نخواهد توانست به او حمله کند.
یکی ژنده بینی چو یک ژنده پیل
همه سر چو برف و همه تن چو نیل
هوش مصنوعی: اگر یکی را ببینی که ظاهری ناپسند دارد و مانند دمی است که به رنگ برف یا به رنگ آبی نیل در آمده، به یاد داشته باش که او از درون ارزشمندتر و قویتر از آن است که به نظر میرسد.
ز سر تا به پایش کشیده رقم
خط نازنین سرخ همچون بقم
هوش مصنوعی: تمام بدن او با خطوطی زیبا و نازک به رنگ قرمز، شبیه به گل نرگس، مزین شده است.
به دندان یکی پیل بردارد اوی
به یک دم جهان را بسوزاند اوی
هوش مصنوعی: او میتواند با دندانهایش یک فیل را بلند کند و در یک چشم برهم زدن، دنیای را به آتش بکشد.
همی نام او گرگ گویا بود
سخنگوی بیداد پویا بود
هوش مصنوعی: اگر نام او را ببر نام ببریم، حقیقتاً صدای او نمایان میشود و نشاندهندهی ظلم و ستمی پایدار است.
دگر آنکه در دامن شهر هند
یکی کوه بینی دراز و بلند
هوش مصنوعی: اگر به شهر هند بروی، کوهی بلند و عظیم را خواهید دید که در دامان آن زمین گسترده شده است.
یکی دره در کوه خارا بود
که از دیدنش خیره برنا شود
هوش مصنوعی: در دل کوه سنگی، درهای وجود دارد که با دیدن آن، جوانان را به حیرت وا میدارد.
درو اژدهایی بلند و پلید
کزان سان همی اژدها کس ندید
هوش مصنوعی: در بالای در ورودی، اژدهایی بزرگ و بدطینت وجود دارد که هیچکس مانند او را ندیده است.
فتاده تن خیرهاش خم به خم
جهان را همی برفروزد به دم
هوش مصنوعی: بدن او به طور خیرهای بر روی زمین افتاده است و به این ترتیب، تمام دنیا را با نفسش میسوزاند.
نروید گیاه از دو فرسنگیاش
بلرزد جهان از تن جنگیاش
هوش مصنوعی: اگر گیاهی از دو فرسنگی خود نروید، پس جهان به خاطر وجود یک جنگجو میلرزد. در واقع، این بیان به قدرت و تأثیر جنگجو اشاره دارد که ممکن است باعث برهم خوردن آرامش در دنیا شود.
جهان از دم او شود سوخته
ازو بس جوانی شد افروخته
هوش مصنوعی: جهان به دلیل نفس او دچار تغییر و تحول میشود و به خاطر او، جوانی و شادابی در آن ایجاد میشود.
مهیب است گویی همه کام او
خردمند جو تا کند نام او
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که همهچیز به گونهای است که او میخواهد به هدفی برسد و در پی کسب معروفیت و نامی بزرگ است.
نبرد ورا کس نبندد میان
نزیبد کس او را جز ایرانیان
هوش مصنوعی: در این نبرد، هیچکس جز ایرانیان حق ندارند که در کنار او بایستند و به او کمک کنند.
گر از تخمه سام جنگی سوار
به ایران بود جنگی نامدار
هوش مصنوعی: اگر از نسل سام، پهلوانی جنگجو در ایران وجود داشته باشد، او فردی شناخته شده و معروف در میدان نبرد خواهد بود.
بپیماید این ره به فرمان کی
ببرد مر این جمله را پای و پی
هوش مصنوعی: این راه را چه کسی میتواند به سوی مقصد برود و همه این مشکلات و موانع را پشت سر بگذارد؟
دگر آن که در بیشه خوم سار
پدید آمده کرگدن سی هزار
هوش مصنوعی: دیگر اینکه در جنگل خودم، ساری دیده میشود که کرگدن سی هزار سالهای به وجود آمده است.
چو شیران که از بند گردد یله
به کردار گوران به هر سو گله
هوش مصنوعی: به مانند شیرانی که از بند رها میشوند، مثل پستی که در دشت به هر سو میچرخند و گلههای خود را میچرانند.
به هر مرز بومی که پی بسپرند
زمین برشکافند و خارا درند
هوش مصنوعی: هر جا که مردم به آن سرزمین وابسته شوند، زمین را خواهند شکافت و گوهرهای ارزشمندش را استخراج خواهند کرد.
چو پیلان به زورند و آهو به تک
چو شیران بغرند دیوان به رگ
هوش مصنوعی: جنگل پر از قدرت و زور است، همانطور که فیلها بسیار قوی هستند و آهوها سریع و فرگوش. شیرها نیز با قدرت و غرور خود صدای بلندی دارند. در این میان، افرادی که دیوانهوار به دنبال قدرت هستند، به سختی در این فضا حضور دارند.
به گردن ستبر و به سینه فراخ
ز پیشانی آنکه برون کرده شاخ
هوش مصنوعی: شخصی با گردن قوی و سینهای فراخ، از پیشانیاش که شاخی بیرون زده است، نمایان است.
همه گشته زین مرز تا مرز دود
شگفتی دو گوشت توان کی شنود
هوش مصنوعی: همه در این مرز و بوم از دودی که ناشی از شگفتیهاست، حیرتزده و متعجباند. هر دو گوشت چگونه میتواند این همه صدا و حرفها را بشنود؟
چو کاوس کی یار باشد بدین
همه هند خوانند بدو آفرین
هوش مصنوعی: هرگز کسی مانند کاوس نیست که با وجود همه این ویژگیها، به او همچنان احترام و ستایش میشود.
بدین پنج اگر رنج فرماید او
وز آن پس ز ما گنج پیماید او
هوش مصنوعی: اگر او به خاطر این پنج چیز رنج بکشد، پس از آن به گنجی از ما خواهد رسید.
چو ایرانیان پای بینم به رنج
به پاداش آن برگشاییم گنج
هوش مصنوعی: زمانی که ایرانیان را ببینم که با تلاش و زحمت پا به میدان میگذارند، در نتیجهی آن، پاداشی به آنها میدهیم که ارزشمند خواهد بود.
وگر چون ز ایران تهی شد هنر
چه باید مر داد این گنج و زر
هوش مصنوعی: اگر هنر از ایران رخت بربندد، پس این ثروت و جواهرها چه سودی خواهند داشت؟
چرا داد باید به ایران خراج
فرستادن تاج با تخت عاج
هوش مصنوعی: چرا باید به ایران مالیات بفرستند در حالی که تاج و تخت از عاج دارد؟
هر آن کس که خواهد که گردد بلند
از این نام گرد آید و ارجمند
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به مقام و منزلت بلندی دست یابد، باید نام و یاد نیکی از خود بر جای بگذارد و مورد احترام قرار گیرد.
دبیر گرانمایه چون این سخن
فرو خواند آن نامه آمد به بن
هوش مصنوعی: وقتی دبیر با ارزش این گفته را خواند، نامه به انتهای خود رسید.
دل پیر کاوس زان بردمید
ز جام و ز باده دم اندر کشید
هوش مصنوعی: دل پیر کاوس به خاطر جام و بادهای که نوشید، آرامش و حالتی خاص یافت و از آن لحظه، زندگی جدیدی را آغاز کرد.
به گردان چنین گفت پرمایه شاه
که ای نامداران زرین کلاه
هوش مصنوعی: شاه قدرتمند به جمعی از افراد برجسته و معروف گفت: ای افرادی که کلاههای زریں بر سر دارید، توجه کنید.
هرآن کاو بدین کار بندد میان
برافروزد او نام ایرانیان
هوش مصنوعی: هر کسی که در این کار تلاش کند، نام ایرانیان را زنده و پرخروش نگه میدارد.
ببخشم مر او را کلاه و کمر
دو بهره ز گیتی همه سر به سر
هوش مصنوعی: من او را میبخشم، چه کلاه و کمری که از دنیا گرفته است، همه چیز را در برابر هم قرار میدهد.
رخ نامداران دگر شد به رنگ
شد از خشم گردان دل شاه تنگ
هوش مصنوعی: چهره نامداران تغییر کرد و به رنگی دیگر درآمد، زیرا دل پادشاه از خشم پر بود و احساس ناراحتی میکرد.
ز کرسی برآمد فرامرز گو
بگفتا منم هند را پیش رو
هوش مصنوعی: فرامرز از جای خود بلند شد و گفت: من کسی هستم که در مقابل هند ایستادهام.
سر کید هندی به شمشیر تیز
ببرم نمایم ورا رستخیز
هوش مصنوعی: من با شمشیر تیز خود، سر کید هندی را میبرم و او را به قیام وادار میکنم.
وز آن پس بیایم سوی مرغزار
بگیرم همان دیو ناسازگار
هوش مصنوعی: بعد از آن به سوی چمنزار میروم تا همان دیو ناپسند را به چنگ بیاورم.
همان دخت نوشاد هندی ز بند
رهانم به فرمان شه ارجمند
هوش مصنوعی: من دختر نوشاد هندی را از بند آزاد میکنم به دستور شاه بزرگوار.
همان گرگ گویا به کوپال سام
بکوبم زنم آتش اندر کنام
هوش مصنوعی: من همان گرگ هستم و به کوپال سام حمله میکنم و آتش را به لانهاش میزنم.
همان مار جوشان به تدبیر و رای
بسوزم به فر جهانبان خدای
هوش مصنوعی: من با تدبیر و خرد خود باید همان مار جوشان را بسوزانم و آن را در برابر فرمانروای بزرگ نابود کنم.
وز آن پس به تنها من و کرگدن
بگیرم کنم بی روانشان بدن
هوش مصنوعی: بعد از آن، من و کرگدن تنها به هم میپیوندیم و بدون روحشان، بدنشان را در اختیار میگیرم.
وگر یک هزار است و گر صد هزار
چو من بر شم تیغ سام سوار
هوش مصنوعی: اگر تعداد خود را به هزار برسانی یا حتی به صد هزار، باز هم مثل من نمیتوانی شمشیر سوار سامانی را بشماری.
به نیروی شاه و به فر پدر
تهی سازم از کرگدن بوم و بر
هوش مصنوعی: با قدرت شاه و عزت پدرم، سرزمینم را از وجود کرگدنها پاک میکنم.
چو شد گفته فرمان دهد پور زال
ازین پنج گونه برآرم دمار
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان صادر شد، پسر زال میگوید از پنج روش مختلف بر مشکلات غلبه میکنم.
رخ شاه زان گرد جنگی سرشت
چنان شد که گل در بساط بهشت
هوش مصنوعی: صورت شاه به قدری زیبا و دلرباست که همچون گلی در باغ بهشت میدرخشد.
چنین گفت با رستم زال زر
که پنهان نماند نژاد و گهر
هوش مصنوعی: او به رستم زال گفت که ریشه و اصل و نسب کسی هرگز نمیتواند پنهان بماند و در نهایت مشخص میشود.
فرامرز یل روی من زنده کرد
مرا خرم و انجمن بنده کرد
هوش مصنوعی: فرامرز، شجاعت و افتخار را در وجود من زنده کرد و باعث شد که من خوشحال و سرزنده شوم و در جمع دوستانم احساس آرامش نمایم.
همش رای و فرهنگ و هم هوش و سنگ
همش دست و بازوی و هم گرز جنگ
هوش مصنوعی: تمامی این عناصر شامل اندیشه، فرهنگ، هوش، قدرت بدنی و مهارت در استفاده از سلاح هستند که هر کدام به نوعی در زندگی و مبارزه مؤثرند. این ترکیب از تواناییها در کنار هم نشاندهندهی قدرت و ظرفیت فرد است.
نژاد وی از تخم جمشید شاه
به گیتی به کردار تابنده ماه
هوش مصنوعی: او از نسل جمشید شاه است و مانند ماه درخشان و درخشان در دنیا میتابد.
پدر بر پدر هر دو گرد و دلیر
جهانگیر و جنگآور و مرد شیر
هوش مصنوعی: پدر، پدربزرگ هر دو شجاع و بزرگ مردانی هستند که در جهان معروف به دلاوری و جنگآوری هستند و همچون شیران صریح و قویهستند.
هم او را سزد شاهی هندبار
که جنگآورست و قوی نامدار
هوش مصنوعی: او که جنگآور و نامدار است، شایستهی مقام سلطنت و رهبری در سرزمین هند میباشد.
همانا جز او هرکه پوید به هند
نباشد بر کید هندی پسند
هوش مصنوعی: به راستی که هر کس جز او را پیروی کند، به جز از دلایل و راههای هندی چیزی به دست نخواهد آورد.
به کناس دیو و به مار و به گرگ
نشاید بجز پهلوان بزرگ
هوش مصنوعی: تنها یک قهرمان بزرگ میتواند با دیو، مار و گرگ مقابله کند و این کار از عهده دیگران خارج است.
بفرمود تا شاهی مرز هند
همیدون چنان تا به دریای سند
هوش مصنوعی: شاه دستور داد تا مرز هند به بهترین شکل آماده شود، بهطوری که تا دریای سند ادامه یابد.
نوشتند منشور بر نام اوی
ز هر در بجست آن زمان جنگجوی
هوش مصنوعی: در آن زمان، برای او منشوری نوشتند و نامش را بر روی آن حک کردند؛ این امر موجب شد تا جنگجویان از هر سو به دنبال او بروند.
جهانجوی چون مهر منشور کرد
چو ماه آن دو رخ سوی گنجور کرد
هوش مصنوعی: جهانجو با لطافت و زیبایی خود، مانند ماه، چهرهای محبوب و دلنشین به آن دو نفر بخشید و آنها را به سمت گنجی ارزشمند هدایت کرد.
بفرمود تا تاج و انگشتری
یکی تخت و پیرایه آذری
هوش مصنوعی: او دستور داد تا تاج و انگشتری و تختی با زرق و برق زیبایی بیاورند.
بیاورد تاجش به سر برنهاد
جهاندار ازو شاد و او نیز شاد
هوش مصنوعی: جهاندار تاجش را به سر گذاشت و از این کار خوشحال شد و او هم از این شادی برخوردار بود.
بگفتا ز گردان هر آن نامور
که خواهی یکایک به همراه بر
هوش مصنوعی: گفت هر کس که در دنیا مشهور است، اگر بخواهی، میتوانی هر کدام را به تنهایی به همراه داشته باشی.
نگه کرد بیژن سوی شهریار
که جاوید زی تا بود روزگار
هوش مصنوعی: بیژن به شهریار نگاهی انداخت و دید که او جاویدان است و تا زمانی که دنیا پایدار است، وجود خواهد داشت.
به جایی که خورشید زابلستان
به پیروزی رفتند در گلستان
هوش مصنوعی: در جایی که خورشید بر سرزمین زابلستان پیروز شد، در گلستان شکوفهها و زیباییها رخ نمایانید.
به هند و به دریا و هر گرم و سرد
پس ایدر بگو ما چه خواهیم کرد
هوش مصنوعی: به سفر به هند و دریا و در هر حالتی که باشد، بگو ببینیم ما چه اقداماتی خواهیم داشت.
دلیران به می خوردن اندر ستخر
چو باشند ما زان نداریم فخر
هوش مصنوعی: دلیران در برابر دشمنان خود، با نوشیدن می و شادی در میانسالی میگذرانند، اما ما به این کار افتخار نمیکنیم و به معنویت و رفتار خود اهمیت میدهیم.
سر ما به جایی که در پی نهند
بویژه که فرمان بدو کی نهند
هوش مصنوعی: سر ما به جایی میرسد که در آنجا هدایت میشویم، به ویژه زمانی که فرمانی از سوی او صادر شود.
گرانمایه خسرو به گنجور گفت
که یک دست جامه برآر از نهفت
هوش مصنوعی: خسرو ارزشمند به نگهبان گنج گفت که یک دست لباس را از پنهان بیرون بیاور.
کلاه و کمر یکسره شاهوار
یکی تیغ پرمایه گوهر نگار
هوش مصنوعی: کلاه و کمربند او به زیبایی و شیکپوشی شاهان است و این تیغ به مانند گوهری گرانبها و با ارزش، دلربا و جذاب است.
سه اسب گرانمایه با زین زر
سه ریدک همه خوب و زرین کمر
هوش مصنوعی: سه اسب قیمتی با زینهای طلا، سه ریدک (شالی) بر تن دارند و همگی زیبا و با کمرهای طلایی هستند.
گرانمایه گنجور چون آن ببرد
جهان کدخدایش به بیژن سپرد
هوش مصنوعی: گنجینه ارزشمند را چون به دستان کسی بیفتد، مانند اینکه جهان به دست کدخدای خود سپرده شود، به بیژن واگذار کرد.
ز ایران و وز لشکر نامدار
فرامرز بستد همی ده هزار
هوش مصنوعی: از ایران و از لشکر معروف فرامرز، ده هزار نفر را به اسارت گرفت.
ز زابل گزین کرد صد نامور
ز کابل دو صد گرد والاگهر
هوش مصنوعی: از زابل، صد نامآور را انتخاب کرد و از کابل، دو صد نفر با ویژگیهای بزرگ و برجسته.
یکی هفته در کار هندوستان
به سرکرده شد سوی جادوستان
هوش مصنوعی: یک هفته در کار هند به سمت جادوگران رفتند.