گنجور

بخش ۳۲ - پیغام آوردن به نزدیک گودرز که گیو، بسته شده به دست بانو در شب اول

غلامی به نزدیک گودرز زود
نهانی شد و آشکارا نمود
که بانو به بیداد بگشاد دست
دو بازوی گیو دلاور ببست
چو بشنید گودرز برجست تفت
همان دم بر رستم گرد رفت
زبانوی از بستن گرد چیر
سخن گفت با پهلوان دلیر
چنین گفت رستم که شد فال نیک
سرانجامشان است احوال نیک
چو در اولش بند سختی بود
سرانجامشان نیک بختی بود
مخور غم کزین هر دو فرخ دلیر
یکی کودک آید چو درنده شیر
چو درگاه او کین به شمشیر تیز
نهنگ ژیان را درآرد به زیر
به هر رزمگه او بود چیره دست
عدو را ازو در دل آید شکست
چو صبح سعادت دمد در جهان
روم من به نزدیک بانو نهان
بگویم سخن ها به آواز نرم
بسازم دل ماه از مهر گرم
چو بشنید گودرز بوسید تخت
دعا کرد بیرون شد آن نیک بخت
سخن سنج این پهلوان داستان
چنین گوید از گفته راستان
که چون داد رومی به زنگی خراج
به گوهر برآموده خورشید تاج
بدرید مشکین گریبان ماه
که سر برکشید این پرنده سیاه
تهمتن بیامد به نزدیکشان
که بیند دل و رای باریکشان
بدید آنکه بانو نشسته به تخت
نبد پیش او گیو بیدار بخت
ببوسید فرزند را چشم و روی
وزو باز پرسید ز احوال شوی
زشرم پدر آن بت دلربای
فکنده سر خویش بر پشت پای
یک آواز بشنید رستم نهان
چنین گفت کای پهلوان جهان
منم در نهان خانه افکنده پست
به خم کمندم گره با دو دست
تهمتن شد و باز کردش زبند
شده دختر از باب خوار و نژند
به بانو چنین گفت با شوی ساز
که زن باشد از شوی خود سرفراز
زن از شوی دارد بلندی منش
نباشد ز شو بر زنان سرزنش
زگردان ایران و شهزادگان
دلیران و مردان آزادگان
من این را بکردم زگردان پسند
توهم مهربان شو در کین ببند
چو بشنید این بانوی سرفراز
نشانید با هم ابر تخت ناز
بسی ریخت رستم نثار از درم
که شد قصر ایوان چو باغ ارم
چهل روز در سیستان سور بود
زدل دود و اندوه غم دور بود
وز آن پس شهنشاه ایران زمین
به ایران بشد با دلیران کین
جهان شد پر از رنگ و بوی نگار
بشد شاد هر کس که بد دلفگار
یکی گفت بانو گشسب سوار
به از بهمن و پور اسفندیار
چو رستم برفت گیو آمد به پیش
سخن گفت با او از اندازه بیش
بسی گفت کو آورم پیش تو
کنم روشن آن رای تاریک تو
به پایان شد این داستان کهن
بماند چو خوش یادگاری به من
نوشتم من این داستان را تمام
به خواننده بادا هزاران سلام
به توفیق آن قادر کردگار
به خواننده دارم بس امیدوار
چنین آرزوی کرامت بسی
که غیبت نگوید به این خط کسی
هرآن کس که خواند کند غیبتم
به غیبت گرفتار باشد به دم
سخن هر سخن بهتر از گوهر است
هرآن کس که قدرش نداند خر است
خدایا تو رحمت نما بنده را
به جنت رسانی نویسنده را
خدایا بیامرز خواند و شنفت
مبادا که گوهر فروشد به مفت
امیدم به لطف خدا هست بس
که باشد به هر دو سرا دسترس
زبیهوده گفتار شاه گوان
منم خاک زیر پی شاعران
نوشتن مر این نامه یک کهتری
به گفتار و کردار چون مهتری
نیا ام اگر خواهی اندر شتاب
قضا مام باشد قدر نام باب
ز تاریخ عمرم گذشت از عدد
همه عمرم از رنج بگذشت و درد
ندیدم به غیر از ستم عمر خویش
که بگذشت و آید همه روزش پیش
ز تاریخ این خواه در از فلک
هزار و سه صد بود با بیست و یک
هزار و دو صد با نود هفت عیان
ز تاریخ هجری نیای کیان
امیدم چنانست به پروردگار
که ماند همین نظم در روزگار
چو بانو به پیوند خود گشت جفت
نماندست این راز اندر نهفت
به پایان شد این داستان کهن
به نزد مهان و به هر انجمن
کشیدم بسی محنت از روزگار
که تا ماند این خط مرا یادگار
نوشتم من این داستان را تمام
به خواننده خواهم درود و سلام

تمام و کمال نوشته شد این داستان بانو گشسب بنت رستم،پور زال سام

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غلامی به نزدیک گودرز زود
نهانی شد و آشکارا نمود
هوش مصنوعی: یک جوانی به نزد گودرز رفت و به طور مخفیانه خودش را نشان داد.
که بانو به بیداد بگشاد دست
دو بازوی گیو دلاور ببست
هوش مصنوعی: آن بانو به شیوه‌ای ظالمانه دستش را به سمت گیو دلاور دراز کرد و او را به دام کشید.
چو بشنید گودرز برجست تفت
همان دم بر رستم گرد رفت
هوش مصنوعی: زمانی که گودرز خبر را شنید، بلافاصله به سمت رستم رفت.
زبانوی از بستن گرد چیر
سخن گفت با پهلوان دلیر
هوش مصنوعی: زبان کوچک و ضعیفی از مناظر گرد می‌چرخید و با دلیرترین پهلوان گفتگو می‌کرد.
چنین گفت رستم که شد فال نیک
سرانجامشان است احوال نیک
هوش مصنوعی: رستم گفت که نشانه‌های خوب، خبر از پایان خوشی برای آنها دارد.
چو در اولش بند سختی بود
سرانجامشان نیک بختی بود
هوش مصنوعی: اگر در آغاز کار دشواری وجود داشته باشد، در پایان آن به خوشبختی و موفقیت می‌رسند.
مخور غم کزین هر دو فرخ دلیر
یکی کودک آید چو درنده شیر
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا از این دو خوشدل و شجاع، یکی مانند کودک است که وقتی شیر به او حمله می‌کند، نمی‌تواند کاری از پیش ببرد.
چو درگاه او کین به شمشیر تیز
نهنگ ژیان را درآرد به زیر
هوش مصنوعی: هرگاه که درگاه او (به معنای درگاه خداوند) با شمشیر تیز به زیر آورد، نهنگ ژیان را (که نماد قوی‌ترین و بزرگ‌ترین موجودات است) به زانو درمی‌آورد.
به هر رزمگه او بود چیره دست
عدو را ازو در دل آید شکست
هوش مصنوعی: در هر میدان جنگ، او توانایی خاصی دارد و دشمنان از او ترس و شکست در دل دارند.
چو صبح سعادت دمد در جهان
روم من به نزدیک بانو نهان
هوش مصنوعی: وقتی که صبح خوشبختی در دنیا آغاز می‌شود، من به صورت مخفی به نزد بانوی خود می‌روم.
بگویم سخن ها به آواز نرم
بسازم دل ماه از مهر گرم
هوش مصنوعی: می‌خواهم با کلامی ملایم و دلنشین صحبت کنم تا بتوانم دل ماه را از عشق و محبت پر کنم.
چو بشنید گودرز بوسید تخت
دعا کرد بیرون شد آن نیک بخت
هوش مصنوعی: گودرز که شنید، تخت را بوسید و دعا کرد و سپس با شادمانی خارج شد.
سخن سنج این پهلوان داستان
چنین گوید از گفته راستان
هوش مصنوعی: شاعر در اینجا می‌گوید که این پهلوان داستان، با دقت و سنجش سخن می‌گوید و از بیانات درست و صادقانه سخن به میان می‌آورد.
که چون داد رومی به زنگی خراج
به گوهر برآموده خورشید تاج
هوش مصنوعی: زمانی که رومی به زنگی مالیات داد، خورشید مانند جواهری درخشان بر تاجی بر افراشته شد.
بدرید مشکین گریبان ماه
که سر برکشید این پرنده سیاه
هوش مصنوعی: سیاهی پرنده‌ای که سرش را بالا برد، گیسوان مشکین و زیبای ماه را پاره کرد.
تهمتن بیامد به نزدیکشان
که بیند دل و رای باریکشان
هوش مصنوعی: تهمتن به سوی آنها آمد تا دل و نظر نازک و حساسشان را ببیند.
بدید آنکه بانو نشسته به تخت
نبد پیش او گیو بیدار بخت
هوش مصنوعی: ببیند که بانویی بر تخت نشسته است و نگران است که پیش او گیو، مردی با بخت بیدار، نباشد.
ببوسید فرزند را چشم و روی
وزو باز پرسید ز احوال شوی
هوش مصنوعی: فرزند را با محبت و عشق بوسید و سپس درباره حال و روز شوهرش سوال کرد.
زشرم پدر آن بت دلربای
فکنده سر خویش بر پشت پای
هوش مصنوعی: به خاطر شرمی که پدر دارد، آن معشوق زیبا سرش را بر روی پای خود گذاشته است.
یک آواز بشنید رستم نهان
چنین گفت کای پهلوان جهان
هوش مصنوعی: رستم صدایی را شنید که به طور پنهانی می‌گفت: ای پهلوان جهان.
منم در نهان خانه افکنده پست
به خم کمندم گره با دو دست
هوش مصنوعی: در پنهانی و دور از چشم، با دو دست خود را به کمند گره زده‌ام و در وضعیتی پایین و خفی قرار دارم.
تهمتن شد و باز کردش زبند
شده دختر از باب خوار و نژند
هوش مصنوعی: نواندیش با شجاعت و دلیری، دختر را از بند و زنجیری که به خاطر پدرش در آن گرفتار شده بود، آزاد کرد.
به بانو چنین گفت با شوی ساز
که زن باشد از شوی خود سرفراز
هوش مصنوعی: به زن گفته می‌شود که با همسرش خوب رفتار کند، چون شخصیت و جایگاه او به همسرش وابسته است و باید از او افتخار کند.
زن از شوی دارد بلندی منش
نباشد ز شو بر زنان سرزنش
هوش مصنوعی: زن به خاطر شوهرش مقام والایی دارد و نباید بر زنان دیگر عیب‌جویی کند.
زگردان ایران و شهزادگان
دلیران و مردان آزادگان
هوش مصنوعی: از دلاوران و مردان آزاد و نیکوکار ایران زمین و شاهزادگان بااراده سخن می‌گوید.
من این را بکردم زگردان پسند
توهم مهربان شو در کین ببند
هوش مصنوعی: من این کار را به خاطر تو انجام دادم، پس تو هم در این دشمنی مهربان باش و قهر را کنار بگذار.
چو بشنید این بانوی سرفراز
نشانید با هم ابر تخت ناز
هوش مصنوعی: وقتی این خانم با شکوه را شنید، در کنار ابرها تخت ناز را قرار داد.
بسی ریخت رستم نثار از درم
که شد قصر ایوان چو باغ ارم
هوش مصنوعی: رستم بسیار از جواهرات و گنجینه‌های خود را بخشید تا کاخ ایوان مانند باغ ارم زیبا و دل‌انگیز شود.
چهل روز در سیستان سور بود
زدل دود و اندوه غم دور بود
هوش مصنوعی: چهل روز در سیستان جشن و شادی بود و دل از غم و اندوه پاک و دور مانده بود.
وز آن پس شهنشاه ایران زمین
به ایران بشد با دلیران کین
هوش مصنوعی: پس از آن، پادشاه ایران به همراه دلاوران به سرزمین خود بازگشت تا انتقام بگیرد.
جهان شد پر از رنگ و بوی نگار
بشد شاد هر کس که بد دلفگار
هوش مصنوعی: دنیا با زیبایی‌ها و عطرهای دل‌انگیز پر شده است، و هر کسی که دلش شاداب است، خوشحال و سرشار از شادی شده است.
یکی گفت بانو گشسب سوار
به از بهمن و پور اسفندیار
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید که سوار گشسب بسیار برتر و نیرومندتر از بهمن و پسر اسفندیار است.
چو رستم برفت گیو آمد به پیش
سخن گفت با او از اندازه بیش
هوش مصنوعی: در حالی که رستم رفت، گیو به نزد او آمد و با او سخن گفت و از موضوعی بیشتر از حد معمول صحبت کرد.
بسی گفت کو آورم پیش تو
کنم روشن آن رای تاریک تو
هوش مصنوعی: بسیار کسانی را دیدم که می‌گفتند می‌آورم تا به تو نشان دهم که چگونه می‌توانم اندیشه‌های تاریکت را روشن کنم.
به پایان شد این داستان کهن
بماند چو خوش یادگاری به من
هوش مصنوعی: این داستان قدیمی به پایان رسید و برای من مانند یک یادگار خوش باقی ماند.
نوشتم من این داستان را تمام
به خواننده بادا هزاران سلام
هوش مصنوعی: من این داستان را کامل نوشتم و امیدوارم که خواننده‌اش هزاران سلام به من برساند.
به توفیق آن قادر کردگار
به خواننده دارم بس امیدوار
هوش مصنوعی: به لطف و کمک آن خداوند توانا، من نسبت به خوانندگی بسیار امیدوارم.
چنین آرزوی کرامت بسی
که غیبت نگوید به این خط کسی
هوش مصنوعی: آرزو می‌کنم که هیچ‌کس از شخصی به بدی سخن نگوید و به کسی آسیب نرسد.
هرآن کس که خواند کند غیبتم
به غیبت گرفتار باشد به دم
هوش مصنوعی: هر کسی که به غیبت و پشت‌سرگویی دیگران بپردازد، خود به دام غیبت و مشکلات ناشی از آن مبتلا خواهد شد.
سخن هر سخن بهتر از گوهر است
هرآن کس که قدرش نداند خر است
هوش مصنوعی: هر کلامی که خوب و با ارزش باشد، از طلا هم با ارزش‌تر است. هر کسی که نتواند اهمیت این کلام را درک کند، انسان بی‌ارزشی است.
خدایا تو رحمت نما بنده را
به جنت رسانی نویسنده را
هوش مصنوعی: خداوندا، رحمت کن بر بنده‌ات تا او را به بهشت برسانی.
خدایا بیامرز خواند و شنفت
مبادا که گوهر فروشد به مفت
هوش مصنوعی: خدایا، ببخش آن کسی را که می‌خواند و می‌شنود، مبادا که ارزش واقعی را به بی‌ارزشی بفروشد.
امیدم به لطف خدا هست بس
که باشد به هر دو سرا دسترس
هوش مصنوعی: امید من به رحمت خداوند است، زیرا همیشه می‌توان به هر دو جهان (دنیای کنونی و آخرت) دسترسی داشت.
زبیهوده گفتار شاه گوان
منم خاک زیر پی شاعران
هوش مصنوعی: من از بیهوده‌گویی‌های شاه بیگانه‌تر از آنم که شاعرانی را که زیر پایم هستند، بشناسم.
نوشتن مر این نامه یک کهتری
به گفتار و کردار چون مهتری
هوش مصنوعی: نوشتن این نامه برای من همچون ننگی است که با بیان و عمل خود، از مقام والای خود پایین آمده‌ام.
نیا ام اگر خواهی اندر شتاب
قضا مام باشد قدر نام باب
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به زودن و شتاب سرنوشت دچار نشوی، نباید به اینجا بیایی، زیرا سرنوشت در دست دیگران است و اراده تو در این کار تأثیری ندارد.
ز تاریخ عمرم گذشت از عدد
همه عمرم از رنج بگذشت و درد
هوش مصنوعی: عمر من از تمام عددها گذشته و تمام زندگی‌ام پر از رنج و درد بوده است.
ندیدم به غیر از ستم عمر خویش
که بگذشت و آید همه روزش پیش
هوش مصنوعی: من جز ظلم و ستم در زندگی‌ام چیزی ندیدم، که عمرم سپری شد و هر روز فقط دچار همین مشکلات بودم.
ز تاریخ این خواه در از فلک
هزار و سه صد بود با بیست و یک
هوش مصنوعی: این بیت به سالی اشاره دارد که در آن تاریخ به وقوع می‌پیوندد. در اینجا سال مورد نظر، هزاره سوم با اضافه کردن بیست و یک سال به سال 1300 شمسی یا معادل آن در میلادی است. یعنی به سال 1321 شمسی یا 1942 میلادی اشاره دارد.
هزار و دو صد با نود هفت عیان
ز تاریخ هجری نیای کیان
هوش مصنوعی: این جمله به سال 1297 هجری اشاره دارد که مشخص می‌کند این سال در تاریخ ایران به طور مشخصی قابل شناسایی و مشخص است. منظور از "نیای کیان" نیز اشاره به مقطع زمانی و تاریخی مهمی در سرزمین ایران دارد.
امیدم چنانست به پروردگار
که ماند همین نظم در روزگار
هوش مصنوعی: امید من به خداوند آن‌قدر قوی است که همچنان این زیبایی و هماهنگی در زندگی برقرار بماند.
چو بانو به پیوند خود گشت جفت
نماندست این راز اندر نهفت
هوش مصنوعی: زمانی که زنان به همسری و ارتباط با یکدیگر می‌پردازند، دیگر این راز و رابطه پنهان نمی‌ماند و به نوعی بر ملا می‌شود.
به پایان شد این داستان کهن
به نزد مهان و به هر انجمن
هوش مصنوعی: این داستان قدیمی به پایان رسید و در برابر بزرگواران و در هر جمعی مطرح شد.
کشیدم بسی محنت از روزگار
که تا ماند این خط مرا یادگار
هوش مصنوعی: من در طول زندگی‌ام مشکلات زیادی را تحمل کردم، اما این خط که دلیلی برای یادآوری سختی‌هایم شده، برایم باقی مانده است.
نوشتم من این داستان را تمام
به خواننده خواهم درود و سلام
هوش مصنوعی: من این داستان را کامل نوشتم و به خواننده سلام و درود می‌فرستم.
تمام و کمال نوشته شد این داستان بانو گشسب بنت رستم،پور زال سام
هوش مصنوعی: این داستان درباره بانو گشسب، دختر رستم و زال سام، به صورت کامل و جامع نوشته شده است.

حاشیه ها

1400/10/15 17:01
حمید رضا میناخانلو

با توجه به گفته شاعر در این ابیات:

زتاریخ این خواه دراز فلک

هزار و سه صد بود با بیست ویک

هزارو دو صد با نود هفت عیان

زتاریخ هجری نیای کیان

فکر میکنم سال نوشتار این اشعار را به اشتباه سده 5 ذکر کرده باشید با سپاس از بررسی که انجام می دهید

1400/12/18 14:03
نردشیر

شاید منظورش اینه هزار سیصد سال از این داستان ها و روایت ها گذشته بوده