بخش ۱۹۲ - مناجات شهریار مرحوم خدابخش
ایا قادر پاک و دانای راز
تویی خالق و قادر کارساز
تو از قدرت خویش گشتی پدید
تو دادی در بسته ها را کلید
تو کردی مر این طاق زرین، عیان
منقش نموده بر او اختران
درخشان شده هریک اندر سپهر
چو مریخ و ناهید و برجیس و مهر
به خور دادی این پرتو و نور و سوز
ز صنعت شده ماه، عالمفروز
به شب، نور بدر و به روز، آفتاب
ز مشرق به مغرب گرفته شتاب
ز دریای صنعت یکی قطرهای
نیارم که وصفش کنم ذرهای
ز صنعت چه گویم ایا بینیاز
کریم جهان داور و چارهساز
ز حکم تو انسان و وحش و طیور
ابر خاک گشتند هر یک ظهور
ز مهر تو هریک به رنگ دگر
شده شادمان و برآورده سر
ز صنع تو دانندگان جهان
همه تاب گشتند و بی تاب و جان
ز لطف تو یک چوب خشک از زمین
شود سرو آزاده نازنین
ز یک قطره آب منی، پیکری
بسازی که گردد به مه، دلبری
شود راست قامت چو سرو سهی
ابا هوش و با زیب و با فرهی
به جز تو که آرد به یک قطره آب
دهد جان که گردد ابا نوش تاب
نباتات کانی و وحش و طیور
چه انسان چه حیوان چه از مار و مور
ثناخوان شده دایم از قدرتت
همه چشم دارند از رحمتت
به ویژه مرین بندهٔ پرگناه
که در جرم سختی شد عمرم تباه
ببودم همیشه گرفتار آز
ز رشک و طمع بود ما را نیاز
نه پایی نهادم اَبَر راه تو
ببودم به یک ذره آگاه تو
ز حکم تو گردن برون تافتم
به راه پیمبر نه بشتافتم
نه گفتم دمی ذکرت ای کردگار
نه بشناختم مرد طاعت گذار
به گفتار دانای با فر و هوش
نه بگشادم از غفلت و خواب، گوش
چو کارم به چون و چرا در گذشت
گناهم ز اندازهها درگذشت
به هر ره که رفتم، درم بسته شد
روان توانم ز تن خسته شد
شبی خفتم از بهر آرام و خواب
شد از کار زشتم دو دیده پرآب
نشد چیره بر من همی خواب ناز
ز خوابم همی داشت اندیشه باز
در این فکر بودم که پیش خدا
چه عذر آورم تا ببخشد گناه
به بیچارگی سوی درمان شدم
چو از کار خود زار و حیران شدم
به آخر چنین گشت راهم قرار
که باید ز جانم برآرم دمار
بیاوردم آن زهر قاتل به دست
که آرد اَبَر جان آدم شکست
بخوردم که تا جان شیرین ز تن
برآید رود رویم اندر چمن
ز صنعت نشد زهر کاریگرم
روانم برون نامد از پیکرم
ز حکم تو ای کردگار جهان
هرآنچه بخواهی نباشد جز آن
در اندیشه بودم همی بهر آن
چه خواهد شدن حال و احوالمان
که خواب از روانم همی چیره گشت
به چشمم همی روشنی تیره گشت
ز هاتف رسیدم ندایی به گوش
به نزدیکم آمد خجسته سروش
یکی مرد دیدم چو سرو سهی
ابا فر و آئین شاهنشهی
تو گویی که خورشید رخشنده بود
و یا آنکه ناهید تابنده بود
به دستش یکی جام بُد آهنین
نهاد آنگهی جام را بر زمین
زمین گشت لرزان و جانم نماند
به تن، تاب و توش و روانم نماند
ز هیبت فرورفت پایم به گل
همی بودم از حال خود منفعل
در این فکر بودم که تا گفتگو
کند با من آن سرو خوش رنگ و بو
که ناگه به من بانگ زد آن چنان
که از تن پریدم روان و توان
یکی کار کردی که تا جادوان
به دنیا و عقبی بمانی نهان
شدستی زجان، سیر و خوردی چو زهر
گرفت از تو یزدان بخشنده، قهر
همی زیر این جام، جای تو گشت
رهایی نیابی از این کوه و دشت
چو رفتی تو بر راه اهریمنی
بود روزی تو همه ریمنی
نکردی تو کاری که یابی رها
گرفتار گشتی به دام بلا
نه عقبی شناسی و نه مال کسان
نبودی شناسای پیغمبران
نه حق را شناسی و نه بنده را
نگشتی ره راست، پوینده را
به حال ضعیفان و بیچارگان
ستم کردی ای مرد نامهربان
نکردی تو کاری که یار آیدت
به سختی در اینجا به کار آیدت
در آن دم که آرند حساب تو پیش
نبینی به جز کار و کردار خویش
چه گویی جواب و سوال، آن زمان
پس و پیش تو گشته موج گران
نه راه گریز است و نه زور و زر
نباشد کسی مر تو را راهبر
جهانت دمادم خبر می دهد
خبر از رحیل سفر می دهد
از این خواب، یک دم برون آر هوش
همی از دل خود برآور خروش
شب و روز، ذکر خدای جهان
بخوان تا ببخشد چو تو گمرهان
بگفت این و گشت از دو چشمم نهان
پدید آمد آنگه یکی بد نشان
بسی زشت و بد شکل و پتیاره بود
به دستش یکی تیغ خونخواره بود
از آن سهمگین پیکر و روی او
از آن هیبت و دست و بازوی او
به لرزه درآمد همی پیکرم
بپرید هوش و روان از سرم
ز جا جستم و بر نشستم دمی
نبودی کسی نزد من آدمی
در آن دم بسی سخت و ترسان شدم
به کردار خود سخت پیچان شدم
همی باشم از عفوت امیدوار
چو مجرم که خواهد به جان، زینهار
ببخشای بر ما به روز حساب
نبیند همی روح و جانم عذاب
به پادافره این گناهم مگیر
تو ای داور پاک پوزشپذیر
پشیمان شدم من ز کردار خویش
ز شرمت همی سرفکندم به پیش
ز دریای عصیان تنم غرق گشت
چو موری که افتاده باشد به طشت
خدایا فتادم، تویی دستگیر
تویی یار بیچارگان و فقیر
چو افتادم همچون خری در وحل
ز مهرت گشادم همی چشم و دل
که گیری تو دستم ز لطف و ز رحم
تو گر دست گیری، نداریم وهم
ایا نور چشم جهان بین پسر
رضا باش بر سرنوشت و قدر
گر از دهر، محنت بیابی و رنج
مشو هیچ غمگین ز کار سپنج
بکن صبر و دل بر خداوند بند
نشیب ون گون را کند حق بلند
دو صد وای بر حال آن مردمان
که از زهر،خود را کشند از نهان
و یا آن که خود را به دریا و چاه
کند غرق تا گرددش جان، تباه
و یا آن کسی کز فراز و نشیب
تن خویشتن بفکند از نهیب
که از خوار و زاری برآیدش جان
نباشد به تقدیر خود شادمان
هرآن کس بدین گونه خود را کشد
سرش هست خالی ز هوش و خرد
به دنیای او شوربختی بود
به عقبای او رنج وسختی بود
روانش گرفتار باشد مدام
به زیر یکی آهنین تیره جام
نیابد به تا روز محشر رها
همیشه بود در دم اژدها
اگر غم ببینی به دنیا، مرنج
که ما راست دایم نگهبان گنج
صبوری کن و دل به یزدان ببند
که او پادشاهست و نیکیپسند
صبوری، کلید در بسته است
صبوری، دوای دلی خسته است
گر از کارها صبر پیش آوری
بسی بر نیاید کزو برخوری
شتابی چو تیغ و نبرد زره
صبوری به آسان گشاید گره
مکن چشم حسرت به جاه کسان
نه بر مال و لبس و کلاه کسان
مبر رشک بر ناز و شادی کس
اگر نیست بر عشرتت دسترس
غم و شادمانی بود همچو باد
مکن ای پسر از غم و ناز، یاد
اگر چرخ گردون و گردان سپهر
به قهر از تو بُرّد به یکباره مهر
مبادا که از تن، برون جان پاک
کنون تا شوی غیب در زیر خاک
مخور زهر و تریاک و تن را به چاه
میفکن که گردد روانت تباه
ایا مرد دانای به روزگار
نیوش این نصیحت تو از شهریار
خدایا ابر درگهت شهریار
دو چشمش گشاده همی ز انتظار
که از بحر رحمت ببخشی گناه
به عقبی نگردد روانش تباه
ابر روی نیکان بود پاک روز
چو پاکان بود شاد و محشر فروز
تو بخشی گنهکارگان اثیم
تویی قادر و کردگار رحیم
ایا خالق عقل و ادراک و هوش
ابر آستانت برآرم خروش
به حق بزرگیت ای لایزال
که بر شاه دادی تو جاه و جلال
به حق زراتشت و اسفنتمان
که آورد دین بهی در جهان
ازو دور شد کژی و کاستی
بکرد آشکارا ره راستی
به دستور آذارباد گزین
که بر روح پاکش هزار آفرین
به اسفندیار، آن شه نوجوان
که بربست بر راه یزدان میان
پرستندگان بت هند و چین
تهی کرد از جان ایشان زمین
به زاری طفلان بی مام و باب
به زجر ضعیفان بی توش و تاب
به آه فقیران بی آب و نان
به تیمار اندوه بیچارگان
به تیر و به کیوان و ناهید و مهر
به بهرام و برجیس و ماه و سپهر
به دستور نیکو منش شهردین
که او بسته دارد کمر بهرِ دین
به بهرامش آن موبد راستگو
به کیخسرو و آفریدون گو
به سیّ و سه امشاسفندان پاک
به نار و به باد و به آب و به خاک
که از جرم و سختی مر او را رهان
به عقبی روانم شود شادمان
در این دهرم از رنج، آزاد دار
به گنج قناعت دلم شاد دار
ز بعد وفاتم ز من یادگار
بمانند فرزند شایستهکار
ز نور عبادت شکوفد دلم
نبینم زمانی ملال و الم
به تا آن دمی کآیدم مرگ، پیش
نباشد دمی قلبم از درد، ریش
چو گردد برون از تنم جان پاک
گسسته عنصر آب و خاک
به آسانم از تن برآید روان
روانم رود شادمان زان جهان
به مینو حضور زراتشت پاک
روانم بود همچو خور، تابناک
کریما به هردر تویی یار ما
به هر در کنی شاد، بازار ما
اگر یار گردی و یاری دهی
مرا در جهان کامکاری دهی
منم بی کس و بنده بی هنر
تویی خالق و قادر جان و سر
منم بنده سوگوار علیل
طبیبی توای کردگار جلیل
ز جرم و گنه شد دلم سوگوار
چو شخصی که شد جان و چشمش نزار
طبیبی تو ای داور کبریا
ز لطفت یکی درد ما را دوا
دل و مغز و جانم شد از جرم، ریش
ز رحمت یکی مرهم آور به پیش
که از مرهم عفو تو درد من
شفا یابد ای داور ذوالمنن
ز رحمت تو کن درد مارا دوا
کنی شاد و خرم به هردو سرا
به غیر از تو یاری نخواهم ز کس
تو بیچارگان را دهی دسترس
مناجات این بندهٔ خاکسار
هرآن کس که خواند مرادش برآر
نویسنده را شاد و بی غم بدار
وجودش ز آلام، سالم بدار
هم آن کو خدا مرزی و روحش شاد
ابر شهریار خدابخش داد
درین دار دنیا دلش شاد باد
ز پیشش غم و درد، دوری کناد
روانش به مینو بود سرفراز
امیدم چنین باشد ای بی نیاز
به خرداد روز و به خرداد ماه
به وجد آمدم دل ز عشق اله
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایا قادر پاک و دانای راز
تویی خالق و قادر کارساز
هوش مصنوعی: ای خالق و توانای بزرگ، که به خفا و رازها آگاه هستی، آیا تویی که همه کارها را به خوبی انجام میدهی؟
تو از قدرت خویش گشتی پدید
تو دادی در بسته ها را کلید
هوش مصنوعی: تو با نیروی خود، موجودیتی ایجاد کردی و به قفلهای بسته، کلید دادی.
تو کردی مر این طاق زرین، عیان
منقش نموده بر او اختران
هوش مصنوعی: تو این طاق زرین را ساختی و ستارهها را به وضوح بر روی آن نقش کردهای.
درخشان شده هریک اندر سپهر
چو مریخ و ناهید و برجیس و مهر
هوش مصنوعی: هر یک از سیارهها در آسمان به گونهای درخشان شدهاند، مانند مریخ، ونوس، برجیس و خورشید.
به خور دادی این پرتو و نور و سوز
ز صنعت شده ماه، عالمفروز
هوش مصنوعی: تو این نور و درخشندگی را به خورشید بخشیدی و همچنین از گرمای این صنعت، ماهی را آفریدی که عالم را روشن کرده است.
به شب، نور بدر و به روز، آفتاب
ز مشرق به مغرب گرفته شتاب
هوش مصنوعی: در شب، نور ماه و در روز، خورشید از شرق به غرب میتابد و به سرعت در حال حرکت است.
ز دریای صنعت یکی قطرهای
نیارم که وصفش کنم ذرهای
هوش مصنوعی: از دریای صنعت، حتی یک قطره هم نمیتوانم بیاورم که توصیفش کنم.
ز صنعت چه گویم ایا بینیاز
کریم جهان داور و چارهساز
هوش مصنوعی: از هنر چه بگویم، ای بخشندهی بینیاز، که تو داور و درمانگر جهان هستی.
ز حکم تو انسان و وحش و طیور
ابر خاک گشتند هر یک ظهور
هوش مصنوعی: با فرمان تو، انسانها و حیوانات و پرندگان همه بر روی زمین نمایان شدند.
ز مهر تو هریک به رنگ دگر
شده شادمان و برآورده سر
هوش مصنوعی: هر یک از بندگان تو به رنگ و حالتی متفاوت شاد و خوشحال شدهاند و سر بر افراشتهاند.
ز صنع تو دانندگان جهان
همه تاب گشتند و بی تاب و جان
هوش مصنوعی: همه افراد آگاه در دنیا به خاطر زیباییهای کار تو شگفتزده و بیتاب شدهاند.
ز لطف تو یک چوب خشک از زمین
شود سرو آزاده نازنین
هوش مصنوعی: با لطف تو، حتی یک چوب خشک هم میتواند از زمین برخیزد و به درختی سرسبز و زیبا تبدیل شود.
ز یک قطره آب منی، پیکری
بسازی که گردد به مه، دلبری
هوش مصنوعی: با یک قطره آب میتوانی جانی بسازی که به زیبایی و دلربایی ماه برسد.
شود راست قامت چو سرو سهی
ابا هوش و با زیب و با فرهی
هوش مصنوعی: انسانی میشود راست قامت و سرزنده مانند سروهای بلند و زیبا، که هم از نظر هوش و زیبایی و هم از نظر علم و فضل برجسته است.
به جز تو که آرد به یک قطره آب
دهد جان که گردد ابا نوش تاب
هوش مصنوعی: فقط تو هستی که میتوانی با یک قطره آب جان بدهی و به کسی زندگی ببخشی.
نباتات کانی و وحش و طیور
چه انسان چه حیوان چه از مار و مور
هوش مصنوعی: گیاهان، کانیها، وحش و پرندگان، چه انسان و چه حیوان، همه در یک زنجیره از زندگی و وجود با یکدیگر مرتبط هستند.
ثناخوان شده دایم از قدرتت
همه چشم دارند از رحمتت
هوش مصنوعی: همه به خاطر قدرت تو ستایشگر تو هستند و همه چشم انتظار رحمت و بخشش تو هستند.
به ویژه مرین بندهٔ پرگناه
که در جرم سختی شد عمرم تباه
هوش مصنوعی: به ویژه من که این بنده گناهکار هستم و به خاطر اشتباهاتم، عمرم به تباهی گذشت.
ببودم همیشه گرفتار آز
ز رشک و طمع بود ما را نیاز
هوش مصنوعی: من همیشه در دام زرشک و اشتیاق آن گرفتار بودم و نیازم به آن همواره زیاد بود.
نه پایی نهادم اَبَر راه تو
ببودم به یک ذره آگاه تو
هوش مصنوعی: من هرگز قدمی در مسیر تو نگذاشتم، اما به یک ذره از آگاهی تو پی بردم.
ز حکم تو گردن برون تافتم
به راه پیمبر نه بشتافتم
هوش مصنوعی: به خاطر دستور تو از مسیر خودم بیرون آمدم، اما در راه پیامبر دور نشدم.
نه گفتم دمی ذکرت ای کردگار
نه بشناختم مرد طاعت گذار
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی به یاد تو نیافتادهام، ای پروردگار، و هیچگاه نیز نتوانستم مردی را که فرمانبردار تو باشد بشناسم.
به گفتار دانای با فر و هوش
نه بگشادم از غفلت و خواب، گوش
هوش مصنوعی: به سخنان حکیم با فهم و خرد گوش دادم و از حالت غفلت و خواب خود بیدار شدم.
چو کارم به چون و چرا در گذشت
گناهم ز اندازهها درگذشت
هوش مصنوعی: وقتی که کار من از بحث و جدل گذشت، گناهم نیز از حد و اندازه فراتر رفت.
به هر ره که رفتم، درم بسته شد
روان توانم ز تن خسته شد
هوش مصنوعی: هرجا که رفتم، در را به رویم بستند و جانم از بدن خسته و ناتوان شده است.
شبی خفتم از بهر آرام و خواب
شد از کار زشتم دو دیده پرآب
هوش مصنوعی: یک شب به خاطر آرامش و خواب خوابم برد، اما به خاطر کار زشت و بدی که انجام دادم، چشمهایم پر از اشک شد.
نشد چیره بر من همی خواب ناز
ز خوابم همی داشت اندیشه باز
هوش مصنوعی: من نتوانستم بر خواب نرم و دلنشین خود غلبه کنم، زیرا در خواب همواره به افکار و مسائل خود فکر میکردم.
در این فکر بودم که پیش خدا
چه عذر آورم تا ببخشد گناه
هوش مصنوعی: در این اندیشه بودم که چه دلیلی برای پیش خدا بیاورم تا گناهم را ببخشد.
به بیچارگی سوی درمان شدم
چو از کار خود زار و حیران شدم
هوش مصنوعی: به خاطر بیچارگی و درماندگیام به سمت راه حل و درمان رفتم، چون از کار خود و زندگیام ناامید و گیج شدم.
به آخر چنین گشت راهم قرار
که باید ز جانم برآرم دمار
هوش مصنوعی: در نهایت، به این نتیجه رسیدم که باید جانم را فدای هدفم کنم.
بیاوردم آن زهر قاتل به دست
که آرد اَبَر جان آدم شکست
هوش مصنوعی: من آن زهر کشنده را به دست آوردم که میتواند جان آدمی را مانند ابر بترکاند و از بین ببرد.
بخوردم که تا جان شیرین ز تن
برآید رود رویم اندر چمن
هوش مصنوعی: من نوشیدم تا اینکه جان شیرینم از بدن خارج شود و به سوی چمن بروم.
ز صنعت نشد زهر کاریگرم
روانم برون نامد از پیکرم
هوش مصنوعی: از هنر و صنعت، زهر وجودم بیرون نمیآید و روح من از پیکرم جدا نمیشود.
ز حکم تو ای کردگار جهان
هرآنچه بخواهی نباشد جز آن
هوش مصنوعی: هر چه بخواهی، جز آنچه تو مقرر کردهای، وجود نخواهد داشت.
در اندیشه بودم همی بهر آن
چه خواهد شدن حال و احوالمان
هوش مصنوعی: من در فکر بودم که چه خواهد شد و وضعیت ما به چه سمت و سویی میرود.
که خواب از روانم همی چیره گشت
به چشمم همی روشنی تیره گشت
هوش مصنوعی: خواب بر روح من غالب شده و چشمم دیگر روشنی ندارد و تاریک شده است.
ز هاتف رسیدم ندایی به گوش
به نزدیکم آمد خجسته سروش
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که صدایی دلنشین به گوشم رسید و سروی خوشخبر به نزدیکیام آمد.
یکی مرد دیدم چو سرو سهی
ابا فر و آئین شاهنشهی
هوش مصنوعی: مردی را دیدم که مانند درختی بلند و زیبا بود، با وقار و سلطنتی همچون یک پادشاه.
تو گویی که خورشید رخشنده بود
و یا آنکه ناهید تابنده بود
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو همچون خورشید درخشان و یا مانند سیاره ناهید که نورش تابان است، میدرخشی و جذابیت خاصی داری.
به دستش یکی جام بُد آهنین
نهاد آنگهی جام را بر زمین
هوش مصنوعی: کسی به دست او یک جام آهنی داد و سپس آن جام را روی زمین گذاشت.
زمین گشت لرزان و جانم نماند
به تن، تاب و توش و روانم نماند
هوش مصنوعی: زمین به شدت لرزید و جانم از بدنم خارج شد، نه نیرویی باقی مانده و نه روحی در من به جا مانده است.
ز هیبت فرورفت پایم به گل
همی بودم از حال خود منفعل
هوش مصنوعی: به خاطر زیباییاش پایم در گل فرو رفته بود و در آن حال، از خود بیخبر و ناآگاه بودم.
در این فکر بودم که تا گفتگو
کند با من آن سرو خوش رنگ و بو
هوش مصنوعی: در این اندیشه بودم که آن درخت زیبا و خوشبو، با من صحبت کند.
که ناگه به من بانگ زد آن چنان
که از تن پریدم روان و توان
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی به من بلند و شدید برخورد کرد، به گونهای که از بدن خود خارج شدم و توان حرکتی نداشتم.
یکی کار کردی که تا جادوان
به دنیا و عقبی بمانی نهان
هوش مصنوعی: تو کاری انجام دادی که یاد و نام تو برای همیشه در دنیا و آخرت باقی بماند و در دلها نهان شود.
شدستی زجان، سیر و خوردی چو زهر
گرفت از تو یزدان بخشنده، قهر
هوش مصنوعی: اینگونه که به نظر میرسد، وجود شگفتی و قدرتی در کار است که باعث میشود انسان از زندگی سیر و دلزده شود، و این ناامیدی و تلخی به خاطر دست تقدیر و قهر رحمت الهی است که چون زهر بر جانش اثر میگذارد.
همی زیر این جام، جای تو گشت
رهایی نیابی از این کوه و دشت
هوش مصنوعی: زیر این جام، تو به آزادی دست نخواهی یافت و در این کوه و دشت هم نمیتوانی رهایی پیدا کنی.
چو رفتی تو بر راه اهریمنی
بود روزی تو همه ریمنی
هوش مصنوعی: زمانی که تو به راهی بروی که اهریمنی است، روزهای تو همه پر از زشتی و پلیدی خواهد بود.
نکردی تو کاری که یابی رها
گرفتار گشتی به دام بلا
هوش مصنوعی: تو هیچ کار مفیدی انجام ندادی که بتوانی آزاد باشی، اما حالا گرفتار مشکلات و مصائب شدهای.
نه عقبی شناسی و نه مال کسان
نبودی شناسای پیغمبران
هوش مصنوعی: نه به شناخت گذشته میپردازی و نه ثروت دیگران را میشناسی، پس نمیتوانی پیامبران را بشناسی.
نه حق را شناسی و نه بنده را
نگشتی ره راست، پوینده را
هوش مصنوعی: نه حق را شناختی و نه به بندگان توجه داشتی، پس در راه راست پیش نمیروی.
به حال ضعیفان و بیچارگان
ستم کردی ای مرد نامهربان
هوش مصنوعی: ای مرد بیرحم، با رفتار ناعادلانهات بر افراد ضعیف و نیازمند ظلم کردهای.
نکردی تو کاری که یار آیدت
به سختی در اینجا به کار آیدت
هوش مصنوعی: تو هیچ کار نکردی که در سختیها به یاریات بیاید.
در آن دم که آرند حساب تو پیش
نبینی به جز کار و کردار خویش
هوش مصنوعی: در زمانی که به حساب اعمال تو رسیدگی میشود، چیزی جز رفتار و کردار خودت را نمیتوانی پیشبینی کنی.
چه گویی جواب و سوال، آن زمان
پس و پیش تو گشته موج گران
هوش مصنوعی: چه میتوانی بگویی درباره جواب و سؤال، در زمانی که همه چیز به هم ریخته و دچار آشفتگی شده است؟
نه راه گریز است و نه زور و زر
نباشد کسی مر تو را راهبر
هوش مصنوعی: نه راهی برای فرار وجود دارد و نه قدرت و ثروتی میتواند تو را هدایت کند.
جهانت دمادم خبر می دهد
خبر از رحیل سفر می دهد
هوش مصنوعی: دنیا به طور مداوم به ما اطلاعات میدهد و دربارهٔ رفتن و تغییرات زندگی هشدار میدهد.
از این خواب، یک دم برون آر هوش
همی از دل خود برآور خروش
هوش مصنوعی: از این خواب بیدار شو، و فریاد دل خود را به گوش دیگران برسان.
شب و روز، ذکر خدای جهان
بخوان تا ببخشد چو تو گمرهان
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، نام خدا را به یاد داشته باش و ذکر او را بگو، تا شاید او نیز گمراهان را مانند تو ببخشد.
بگفت این و گشت از دو چشمم نهان
پدید آمد آنگه یکی بد نشان
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس از دو چشمانم پنهان شد، و بعد یکی را نشان داد.
بسی زشت و بد شکل و پتیاره بود
به دستش یکی تیغ خونخواره بود
هوش مصنوعی: او بسیار بدشکل و زشت بود و در دستش یک شمشیر خونین داشت.
از آن سهمگین پیکر و روی او
از آن هیبت و دست و بازوی او
هوش مصنوعی: او به قدری زیبا و باوقار است که جاذبه و قدرتش به وضوح در قامت و ویژگیهای ظاهریاش نمایان است.
به لرزه درآمد همی پیکرم
بپرید هوش و روان از سرم
هوش مصنوعی: بدن من به شدت لرزید و هوش و حواسم به یکباره از دستم رفت.
ز جا جستم و بر نشستم دمی
نبودی کسی نزد من آدمی
هوش مصنوعی: از جایی که بودم برخاستم و نشستم، ولی در آن لحظه هیچ آدمی کنارم نبود.
در آن دم بسی سخت و ترسان شدم
به کردار خود سخت پیچان شدم
هوش مصنوعی: در آن لحظه بسیار نگران و ترسیده شدم و مانند خودم، به سختی دچار تردید و پیچیدگی شدم.
همی باشم از عفوت امیدوار
چو مجرم که خواهد به جان، زینهار
هوش مصنوعی: من از عفو تو امیدوارم، مانند مجرمی که در پی جان خود از تو درخواست کمک دارد.
ببخشای بر ما به روز حساب
نبیند همی روح و جانم عذاب
هوش مصنوعی: ای کاش بر ما ببخشی، یعنی در روز محاسبه، روح و جانم عذابی را نبیند.
به پادافره این گناهم مگیر
تو ای داور پاک پوزشپذیر
هوش مصنوعی: ای داور پاک و پوزشپذیر، لطفاً به خاطر این گناه من، عذاب نکن و مرا نبخش.
پشیمان شدم من ز کردار خویش
ز شرمت همی سرفکندم به پیش
هوش مصنوعی: من از کارهایی که انجام دادهام پشیمان شدم و به خاطر شرمندگیام سرم را پایین انداختم.
ز دریای عصیان تنم غرق گشت
چو موری که افتاده باشد به طشت
هوش مصنوعی: از دریای نافرمانی بدنم غرق شدم، مانند خیزی که به داخل ظرفی بیفتد.
خدایا فتادم، تویی دستگیر
تویی یار بیچارگان و فقیر
هوش مصنوعی: ای خدا، من در حال شکست و نومیدی هستم، فقط تو میتوانی به من کمک کنی و تویی که همیشه یاری برای درماندگان و بیچارگان هستی.
چو افتادم همچون خری در وحل
ز مهرت گشادم همی چشم و دل
هوش مصنوعی: وقتی که در شرایط سختی قرار میگیرم و مانند حيوانی در گل و لای گیر میکنم، از شدت درد و مشکلاتی که دارم، چشمانم را میگشایم و دل را به جلو میبرم.
که گیری تو دستم ز لطف و ز رحم
تو گر دست گیری، نداریم وهم
هوش مصنوعی: اگر از لطف و رحمت تو دستم را بگیری، ما هیچ خیالی در سر نداریم.
ایا نور چشم جهان بین پسر
رضا باش بر سرنوشت و قدر
هوش مصنوعی: ای نور چشم و بینایی جهان، پسر رضا! در مورد سرنوشت و قسمت خودت بگو.
گر از دهر، محنت بیابی و رنج
مشو هیچ غمگین ز کار سپنج
هوش مصنوعی: اگر در زندگی با مشکلات و رنجها روبرو شدی، هیچ دلیلی برای اندوهیدن بر کارهای بیهوده وجود ندارد.
بکن صبر و دل بر خداوند بند
نشیب ون گون را کند حق بلند
هوش مصنوعی: اگر صبر کنی و دل به خدا واگذاری، خداوند در سختیها و پستیها، تو را به بلندی و آرامش خواهد رساند.
دو صد وای بر حال آن مردمان
که از زهر،خود را کشند از نهان
هوش مصنوعی: دوصد بار افسوس بر حال افرادی که به طور پنهانی خود را با زهر آغشته میکنند.
و یا آن که خود را به دریا و چاه
کند غرق تا گرددش جان، تباه
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که فردی ممکن است برای دستیابی به چیزی یا رهایی از مشکلی خود را در امری خطرناک ویرانگر غرق کند، به گونهای که به جانش آسیب برساند و زندگیاش را تباه کند.
و یا آن کسی کز فراز و نشیب
تن خویشتن بفکند از نهیب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی که از تجربیات و چالشهای زندگی رنج کشیده و بر اثر فشارها و مشکلات، از وجود خود دل میکند، به نوعی تلاش میکند از این سختیها فرار کند. او ممکن است در جستجوی آزادی یا رهایی باشد و از بار سنگین زندگی رها شود.
که از خوار و زاری برآیدش جان
نباشد به تقدیر خود شادمان
هوش مصنوعی: اگر شخصی از خوار و زاری و ناامیدی به حدی برسد که جانش به ستوه آید، هیچ چیز نمیتواند او را به رضایت و خوشبختی برساند.
هرآن کس بدین گونه خود را کشد
سرش هست خالی ز هوش و خرد
هوش مصنوعی: هر کسی که به این صورت خود را به زحمت بیندازد، سرش از هوش و عقل خالی خواهد بود.
به دنیای او شوربختی بود
به عقبای او رنج وسختی بود
هوش مصنوعی: زندگی او مملو از درد و محنت بود و در آخرت نیز دچار سختی و رنج خواهد شد.
روانش گرفتار باشد مدام
به زیر یکی آهنین تیره جام
هوش مصنوعی: نفس او همیشه گرفتار و درگیر است و تحت فشار و سختیهای زندگی قرار دارد.
نیابد به تا روز محشر رها
همیشه بود در دم اژدها
هوش مصنوعی: هیچگاه نمیتواند از خطر اژدها فرار کند و تا روز قیامت همیشه در لبهی خطر خواهد بود.
اگر غم ببینی به دنیا، مرنج
که ما راست دایم نگهبان گنج
هوش مصنوعی: اگر در دنیا غم و اندوهی ببینی، نگران نباش، زیرا ما همواره در کنار تو هستیم و از ارزشها و گنجهای واقعی محافظت میکنیم.
صبوری کن و دل به یزدان ببند
که او پادشاهست و نیکیپسند
هوش مصنوعی: صبر کن و به خداوند توکل کن، زیرا او خداوندی است که نیکیها را میپسندد و بر همه چیز تسلط دارد.
صبوری، کلید در بسته است
صبوری، دوای دلی خسته است
هوش مصنوعی: صبر و شکیبایی راه حل مشکلات است و میتواند به دلهای خسته آرامش ببخشد.
گر از کارها صبر پیش آوری
بسی بر نیاید کزو برخوری
هوش مصنوعی: اگر در کارها صبر و شکیبایی به خرج دهی، بسیار چیزها از تو برمیآید که میتوانی به دست بیاوری.
شتابی چو تیغ و نبرد زره
صبوری به آسان گشاید گره
هوش مصنوعی: عجله و شتاب مثل تیغ تیز است و صبر و مقاومت مانند زره، که به سادگی مشکلات را حل میکند.
مکن چشم حسرت به جاه کسان
نه بر مال و لبس و کلاه کسان
هوش مصنوعی: به خودت اجازه نده که با حسرت به موقعیت و مقام دیگران نگاه کنی، نه به داراییشان و نه به لباس و کلاهی که بر سر دارند.
مبر رشک بر ناز و شادی کس
اگر نیست بر عشرتت دسترس
هوش مصنوعی: به کسی که نمیتواند به خوشی و شادی تو دست پیدا کند، حسادت نکن.
غم و شادمانی بود همچو باد
مکن ای پسر از غم و ناز، یاد
هوش مصنوعی: غم و شادی مانند باد در زندگی میآیند و میروند؛ پس ای پسر، از غم و ناز یاد نکن.
اگر چرخ گردون و گردان سپهر
به قهر از تو بُرّد به یکباره مهر
هوش مصنوعی: اگر روزگار و گردش آسمان به زور و ناراحتی از تو عشق را بگیرد، این اتفاق به یکباره خواهد بود.
مبادا که از تن، برون جان پاک
کنون تا شوی غیب در زیر خاک
هوش مصنوعی: مواظب باش که جان پاکت را از تن خارج نکنی، تا در زیر خاک به حالت غیبی تبدیل نشوی.
مخور زهر و تریاک و تن را به چاه
میفکن که گردد روانت تباه
هوش مصنوعی: به خودت آسیب نرسان و از چیزهای مضر مثل زهر و تریاک استفاده نکن، چرا که این کار به نفست آسیب میزند و روح و روانت را خراب میکند.
ایا مرد دانای به روزگار
نیوش این نصیحت تو از شهریار
هوش مصنوعی: آیا کسی که به روزگار آگاه است، این نصیحت تو را از پادشاه میشنود؟
خدایا ابر درگهت شهریار
دو چشمش گشاده همی ز انتظار
هوش مصنوعی: پروردگارا! ابر رحمتت مانند یک پادشاه است که چشمانش به امید بارش گشوده شدهاند.
که از بحر رحمت ببخشی گناه
به عقبی نگردد روانش تباه
هوش مصنوعی: اگر تو از دریای رحمت خود گناهان را ببخشایی، روح انسان به عذاب و تباهی نخواهد رفت.
ابر روی نیکان بود پاک روز
چو پاکان بود شاد و محشر فروز
هوش مصنوعی: ابر نشاندهنده نیکی و خوبی است، روزی که مردم درستکار و پاک باشند، شادابی و شادی در آن روز به اوج میرسد و زندگی روشن و پرنور خواهد بود.
تو بخشی گنهکارگان اثیم
تویی قادر و کردگار رحیم
هوش مصنوعی: تو بخشنده گناهکاران هستی و تویی خداوند قادر و مهربان.
ایا خالق عقل و ادراک و هوش
ابر آستانت برآرم خروش
هوش مصنوعی: ای خالق عقل و دانش، آیا میتوانم فریاد خود را در برابر آستانت بلند کنم؟
به حق بزرگیت ای لایزال
که بر شاه دادی تو جاه و جلال
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت بیپایانت، ای خداوند بزرگ، که مقام و شکوه را به پادشاه عطا کردی.
به حق زراتشت و اسفنتمان
که آورد دین بهی در جهان
هوش مصنوعی: به حقیقت زرتشت و اسفندارمذ که دین نیک را به جهان آورد.
ازو دور شد کژی و کاستی
بکرد آشکارا ره راستی
هوش مصنوعی: از او دور شد نادرستی و نقص، و راه راستی به وضوح نمایان شد.
به دستور آذارباد گزین
که بر روح پاکش هزار آفرین
هوش مصنوعی: به خاطر دستور آزارباد، او را انتخاب کن که بر روح پاکش هزاران بار ستایش میشود.
به اسفندیار، آن شه نوجوان
که بربست بر راه یزدان میان
هوش مصنوعی: به اسفندیار، آن جوان فرمانروا که در راه حق و نیکی گام برداشت و خود را برای پیروزی بر موانع آماده کرد.
پرستندگان بت هند و چین
تهی کرد از جان ایشان زمین
هوش مصنوعی: محبت و پرستش عاشقان یک بت هندی، جان آنها را از زمین و هستیشان خالی کرده است.
به زاری طفلان بی مام و باب
به زجر ضعیفان بی توش و تاب
هوش مصنوعی: به حال اندوه و جگرسوزی بچهها که بدون والدینشان رنج میبرند، و به درد و رنج ضعیفان که بدون آرامش و آسایش هستند، توجه کن.
به آه فقیران بی آب و نان
به تیمار اندوه بیچارگان
هوش مصنوعی: به ناامیدی و زحمت افرادی که هیچ چیزی برای خوردن و آشامیدن ندارند، توجه کن و به حال کسانی که در رنج و درد به سر میبرند، دل بسوزان.
به تیر و به کیوان و ناهید و مهر
به بهرام و برجیس و ماه و سپهر
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف زیباییها و عناصر آسمانی اشاره دارد که شامل سیارات و اجرام سماوی میشود. به نوعی، گوینده به زیباییهای طبیعی و celestial bodies مثل تیر (زهره)، کیوان (زحل)، ناهید (زهره)، مهر (خورشید)، بهرام (مریخ)، برجیس و سایر کرات و ماه اشاره میکند. این اشاره به جهانی پر از درخشش و زیبایی است که در آسمان قابل مشاهده است.
به دستور نیکو منش شهردین
که او بسته دارد کمر بهرِ دین
هوش مصنوعی: به فرمان مرد بزرگ و نیکوکار شهر دین، که برای حفظ و پاسداری از دین خود کمر همت بسته است.
به بهرامش آن موبد راستگو
به کیخسرو و آفریدون گو
هوش مصنوعی: به بهرام موبد راستگو بگو که درباره کیخسرو و آفریدون صحبت کند.
به سیّ و سه امشاسفندان پاک
به نار و به باد و به آب و به خاک
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف صفات و ویژگیهای پاکی و خلوص میپردازد و به عناصر طبیعی مانند باد، آب و خاک اشاره دارد. بیانگر اهمیت و زیبایی این عناصر در ایجاد تعادل و پاکی در زندگی است. همچنین به نوعی میتواند به تقدس و ارزشهای معنوی موجود در طبیعت اشاره داشته باشد.
که از جرم و سختی مر او را رهان
به عقبی روانم شود شادمان
هوش مصنوعی: از سنگینی و گناه آزادش کن، تا به عقب برگردم و خوشحال شوم.
در این دهرم از رنج، آزاد دار
به گنج قناعت دلم شاد دار
هوش مصنوعی: در این دنیا از رنج و مشکلات آزاد باش و با قناعت، قلبت را شاد نگهدار.
ز بعد وفاتم ز من یادگار
بمانند فرزند شایستهکار
هوش مصنوعی: زمانی که من به دیار باقی میروم، از من یادگاری میماند مانند فرزند نیکو و صالحی که کارهای شایسته انجام داده است.
ز نور عبادت شکوفد دلم
نبینم زمانی ملال و الم
هوش مصنوعی: دل من با عبادت و پرستش شاد و سرزنده است و در هیچ زمانی احساس کسالت و ناخوشایندی نمیکنم.
به تا آن دمی کآیدم مرگ، پیش
نباشد دمی قلبم از درد، ریش
هوش مصنوعی: تا زمانی که مرگ به سراغم بیاید، لحظهای نیست که قلبم به خاطر درد نرنجد.
چو گردد برون از تنم جان پاک
گسسته عنصر آب و خاک
هوش مصنوعی: وقتی که جان پاکم از بدنم خارج شود، از عناصر آب و خاک جدا خواهد شد.
به آسانم از تن برآید روان
روانم رود شادمان زان جهان
هوش مصنوعی: به راحتی از بدنم جدا میشود جانم و شاداب به سوی آن دنیا میرود.
به مینو حضور زراتشت پاک
روانم بود همچو خور، تابناک
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در جایی مقدس و زیبا، روح پاکی همچون زرتشت حضور دارد و این احساس به اندازه خورشید درخشان و پرتابان است.
کریما به هردر تویی یار ما
به هر در کنی شاد، بازار ما
هوش مصنوعی: ای کریم، هر جا که بروی، تو یار منی و هر جا که شادی کنی، دل ما هم شاد میشود.
اگر یار گردی و یاری دهی
مرا در جهان کامکاری دهی
هوش مصنوعی: اگر تو در کنارم باشی و حمایتم کنی، در این دنیا به موفقیت و خوشبختی میرسم.
منم بی کس و بنده بی هنر
تویی خالق و قادر جان و سر
هوش مصنوعی: من بی کس و نیازمند تو هستم، تو ای خالق و توانا، جان و زندگی من را در دست داری.
منم بنده سوگوار علیل
طبیبی توای کردگار جلیل
هوش مصنوعی: من بندۀ اندوهناک و بیمار تو هستم، ای پروردگار بزرگ و والا.
ز جرم و گنه شد دلم سوگوار
چو شخصی که شد جان و چشمش نزار
هوش مصنوعی: دل من به خاطر گناهان و زجرهایی که کشیده غمگین و پریشان است، مانند کسی که جانش در خطر و چشمانش بیمار است.
طبیبی تو ای داور کبریا
ز لطفت یکی درد ما را دوا
هوش مصنوعی: ای داور بزرگ، تو طبیبی زبردست، که با لطف و عطوفت خود، یکی از دردهای ما را درمان کن.
دل و مغز و جانم شد از جرم، ریش
ز رحمت یکی مرهم آور به پیش
هوش مصنوعی: دل و مغز و جانم به خاطر گناهانی که کردم، پر از درد و رنج شده است، پس یکی از رحمتت به کمک من بیاور تا مداوای این زخمها باشد.
که از مرهم عفو تو درد من
شفا یابد ای داور ذوالمنن
هوش مصنوعی: ای داور مهربان و بخشنده، فقط با بخشش و عفو توست که دردی که در وجودم دارم، درمان میشود.
ز رحمت تو کن درد مارا دوا
کنی شاد و خرم به هردو سرا
هوش مصنوعی: از رحمت تو، درد ما را درمان کن تا در هر دو دنیا خوشحال و شاد باشیم.
به غیر از تو یاری نخواهم ز کس
تو بیچارگان را دهی دسترس
هوش مصنوعی: غیر از تو هیچ کس را به یاری نخواهم خواست، زیرا تو به بیچارگان کمک میکنی و دستشان را میگیری.
مناجات این بندهٔ خاکسار
هرآن کس که خواند مرادش برآر
هوش مصنوعی: دعای این بنده حقیر، به هر کسی که آن را بشنود، خواستهاش را برآورده کن.
نویسنده را شاد و بی غم بدار
وجودش ز آلام، سالم بدار
هوش مصنوعی: نویسنده را شاد و بدون مشکلات نگهدار و او را از دردها و رنجها حفظ کن.
هم آن کو خدا مرزی و روحش شاد
ابر شهریار خدابخش داد
هوش مصنوعی: آن مردی که خداوند را میشناسد و روحش شاد است، همانند ابر با بخشش و رحمت خداوند در دنیای بزرگ زندگی میکند.
درین دار دنیا دلش شاد باد
ز پیشش غم و درد، دوری کناد
هوش مصنوعی: در این دنیا، امیدوارم دل او شاد باشد و از غم و درد دوری کند.
روانش به مینو بود سرفراز
امیدم چنین باشد ای بی نیاز
هوش مصنوعی: روح او در دنیای زیبایی و خوشی جای دارد. من نیز امید دارم که زندگیام چنین باشد، ای بینیاز.
به خرداد روز و به خرداد ماه
به وجد آمدم دل ز عشق اله
هوش مصنوعی: در روز و ماه خرداد، به خاطر عشق الهی، دل من شاد و سرشار از شادی شد.