گنجور

بخش ۱۳۵ - کشتن فرامرز،اژدها را

از آن پس فرامرز روشن روان
چو پرداخت از مرغ آمد دوان
شب و روز کشتی همی راندند
جهان آفرین را همی خواندند
چو یک ماه راندند در روز و شب
جزیری بدیدند زیبا عجب
پر از آب و پر سبزه و پردرخت
نشستنگه مردم نیک بخت
درو بیکران مرغ و نخجیر و دد
فرامرز گردنکش پرخرد
ز دریا برآمد سوی بیشه رفت
ابا مهتران روی بنهاد تفت
بفرمود تا از لب جویبار
بباشند با رامش و میگسار
ابا بربط و باده خوشگوار
نشستند خرم در آن مرغزار
به ناگه خروشی برآمد ز دشت
بدان سان که از چرخ اخضر گذشت
دد و دام یکسر گریزان شدند
سپه جمله از بیم لرزان شدند
سپهبد بفرمود تا چند مرد
بسازند و از ره برآرند گرد
ببینند کان سهمگین نعره چیست
در آن بیشه آواز زان گونه چیست
برفتند و دیدند و بازآمدند
به نزد سپهبد فرازآمدند
بگفتند کای مهتر شیردل
دل از رامش و خرمی برگسل
که آمد یکی خیره سر اژدها
کزو شیر جنگی نیابد رها
همی سوی بیشه گراید ز کوه
شدست این جزیره ز بانگش ستوه
گریزان شدستند از او دیو و دد
ازو بی گمان بر سپه بد رسد
فرامرز مست از می زابلی
نهاده برش دشنه کابلی
برش ریدکی ایستاده به پای
سرش پر نواهای تنبور و نای
کمانی به دست اندرش با سه تیر
سرافراز گردنکش و گردگیر
همانگه برآمد به جای نشست
بر آن تیغ برنده بنهاد دست
کمان بستد و تیرهای خدنگ
که آید به نزد دد تیزچنگ
بدو نامداران درآویختند
همه شور و زاری برانگیختند
نه مرغست گفتند نر اژدهاست
نه شیر است و نه پیل کوه بلاست
که بر زخمشان اندر آری به زیر
تو این را مپندار چون مرغ و شیر
گر از دور بر تو دمد تیزدم
سهی قامتت را درآرد به خم
از این بوم بیرون بباید شدن
نشاید بر این بوم و بر دم زدن
به تندی به ایشان چنین گفت شیر
که ای مهربان مهتران دلیر
مرا گر به چنگال نر اژدها
جهان کرد خواهد تنم را رها
به پرهیز کی بازگردد ز من
چو یزدان چنین راند اختر به من
بگفت این و زان جا خروشان برفت
دل لشکر از بیم در بر بتفت
چو تنگ اندر آمد سوی اژدها
سیه مار تند اندر آمد ز جای
یکی کوه غلطان ز کوه سیاه
دمش بر سرکوه و سر سوی راه
درازی او بود یک قد میل
شکم زرد و تن تیره مانند نیل
ز دود دمش دشت و که تیره شد
جهان از تف و تاب او خیره شد
همی سوخت روی زمین را ز تف
ز دودش همه مرغزاران چو کف
ز یک میل پیل ژیان را به دم
همی درکشیدی شکستی ز هم
فرامرز یک نعره زد با خروش
همی اژدها را بدرید گوش
بیامد پس پشت نر اژدها
نهاد از بر چرخ دام بلا
کشید و بینداخت تیر خدنگ
بزد بر قفای دد تیز چنگ
برون شد ز سوی دگر تیر اوی
ز جا اندر آمد دد تندخوی
رمید از سپهدار خنگ نبرد
بپیچید ازو جنگی شیرمرد
از آن پس برآورد تیر دگر
بزد بر ظفرگاه و شد کارگر
بغلطید در خاک نعره زنان
به چنگال می کند کوه گران
دگر باره پور گو پیل تن
یکی تیر انداخت بر شوم تن
بزد بر میان دو چشمش چنان
که تیرش گذر کرد زو شد روان
بیفتاد بر جا و زو رفت هوش
تو گفتی نماندش به تن هیچ توش
یکی رود خون گشت از وی روان
وز آن پس فرامرز روشن روان
سوی اژدها رفت با تیغ تیز
به خنجر برآورد ازو رستخیز
به نیروی تیغ آن یل نیک بخت
تن اژدها کرد پس لخت لخت
از آن جا جهان پهلوان سوی آب
روان شد به روشن روان با شتاب
سر و تن بشست و رخش بر زمین
نهاد و ثنا بر جهان آفرین
همی خواند آن گرد روشن روان
که ای خالق و داور مهربان
سپاس از تو دارم که داور تویی
به رنج و به سختیم یاور تویی
ایا برتر از جایگاه و نشان
تو دادی مرا زور بر بدنشان
تو کردی از این اژدهای دمان
در فتح بر روی این ناتوان
از آن پس بیامد سوی بزمگاه
خود و پهلوانان ایران سپاه
ببود اندر آن بوم خرم سه ماه
شب و روز با رود و نخجیر و گاه
شگفتی در آنجا فراوان بدید
سپه را از آنجا فراتر کشید
همه کوه یاقوت دید و بلور
از آن در دل هرکس افتاد شور
فراوان ز یاقوت و لعل و گهر
ببردند گردان زرین کمر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن پس فرامرز روشن روان
چو پرداخت از مرغ آمد دوان
هوش مصنوعی: پس از آن، فرامرز که ذهنی روشن و پاک داشت، به سرعت مانند پرنده از جای خود برخاست.
شب و روز کشتی همی راندند
جهان آفرین را همی خواندند
هوش مصنوعی: در شب و روز، همواره کشتی را به حرکت درآورده و جهان‌آفرین را به یاد می‌آورند و می‌خوانند.
چو یک ماه راندند در روز و شب
جزیری بدیدند زیبا عجب
هوش مصنوعی: وقتی که ماه را در روز و شب می‌چرخانند، جزیره‌ای زیبا و شگفت‌آور می‌نماید.
پر از آب و پر سبزه و پردرخت
نشستنگه مردم نیک بخت
هوش مصنوعی: زمینی که سرشار از آب و پوشیده از سبزه و درخت است، مکان خوبی برای زندگی مردم خوشبخت به شمار می‌رود.
درو بیکران مرغ و نخجیر و دد
فرامرز گردنکش پرخرد
هوش مصنوعی: در دشت وسیع، پر از پرندگان و حیوانات، فرامرز، با وقار و خردمندی خاصی ایستاده است.
ز دریا برآمد سوی بیشه رفت
ابا مهتران روی بنهاد تفت
هوش مصنوعی: از دریا برآمد و به سوی جنگل رفت، آفتاب گرم روی خود را بر زمین گذاشت.
بفرمود تا از لب جویبار
بباشند با رامش و میگسار
هوش مصنوعی: او دستور داد که کنار جویبار بنشینند و با خوشحالی و نوشیدن شراب وقت بگذرانند.
ابا بربط و باده خوشگوار
نشستند خرم در آن مرغزار
هوش مصنوعی: با موسیقی و نوشیدنی خوش طعم دور هم نشسته‌اند و در آن دشت سرسبز خوشحال هستند.
به ناگه خروشی برآمد ز دشت
بدان سان که از چرخ اخضر گذشت
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی از دشت برخاست به گونه‌ای که گویی از آسمان سبز عبور کرده است.
دد و دام یکسر گریزان شدند
سپه جمله از بیم لرزان شدند
هوش مصنوعی: حیوانات وحشی و شکارها به طور کامل فرار کردند و تمام سپاه از ترس و لرز به حرکت درآمدند.
سپهبد بفرمود تا چند مرد
بسازند و از ره برآرند گرد
هوش مصنوعی: فرمانده دستور داد که تعدادی مرد بسازند و از راهی که می‌روند، عبور کنند تا به مقصد برسند.
ببینند کان سهمگین نعره چیست
در آن بیشه آواز زان گونه چیست
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین که آن فریاد قوی و ترسناک از کجا بلند می‌شود و در آن جنگل، آواز به چه صورت است.
برفتند و دیدند و بازآمدند
به نزد سپهبد فرازآمدند
هوش مصنوعی: آنها رفتند، دیدند و دوباره به نزد فرمانده برگشتند.
بگفتند کای مهتر شیردل
دل از رامش و خرمی برگسل
هوش مصنوعی: به تو گفتند ای بزرگ مرد دلیر، دل خود را از شادی و خوشحالی جدا کن.
که آمد یکی خیره سر اژدها
کزو شیر جنگی نیابد رها
هوش مصنوعی: یک نفر سرسخت و نترس آمد که هیچ جنگجویی نتواند او را شکست دهد و از چنگش فرار کند.
همی سوی بیشه گراید ز کوه
شدست این جزیره ز بانگش ستوه
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که این جزیره به خاطر صدای بلند و خاصی که از کوه می‌آید، به سمت جنگل کشیده می‌شود. به عبارت دیگر، وجود صدای کوه باعث می‌شود که جزیره تمایل به نزدیک شدن به بیشه‌زار داشته باشد.
گریزان شدستند از او دیو و دد
ازو بی گمان بر سپه بد رسد
هوش مصنوعی: دیوها و موجودات وحشی از او فرار کرده‌اند و بی‌تردید بر سپاه او خواهد رسید.
فرامرز مست از می زابلی
نهاده برش دشنه کابلی
هوش مصنوعی: فرامرز، به حالت مستی بر اثر نوشیدن شراب زابلی، دشنه‌ای از کابلی بر دوش خود گذاشته است.
برش ریدکی ایستاده به پای
سرش پر نواهای تنبور و نای
هوش مصنوعی: در محیطی پر از صداهای دلنواز تنبور و نای، کسی با محبت و زیبایی در حال ایستادن است.
کمانی به دست اندرش با سه تیر
سرافراز گردنکش و گردگیر
هوش مصنوعی: تیمی که در دست دارد، با سه تیر سر بلند و با عزت، نه تنها گردن‌کشی می‌کند، بلکه به طور پیوسته و جدی بر مشکلات فائق می‌آید.
همانگه برآمد به جای نشست
بر آن تیغ برنده بنهاد دست
هوش مصنوعی: در همان لحظه، برخواست و در جای خود نشسته و دستش را بر روی آن تیغ تیز گذاشت.
کمان بستد و تیرهای خدنگ
که آید به نزد دد تیزچنگ
هوش مصنوعی: کمان کشید و تیرهای نازک را پرتاب کرد، تا چه کسی به نزد موجودی درنده با چنگ‌های تیز می‌آید.
بدو نامداران درآویختند
همه شور و زاری برانگیختند
هوش مصنوعی: آنها به نامداران حمله کردند و همه را به شور و شوق انداختند و موجب گریه و فریاد شدند.
نه مرغست گفتند نر اژدهاست
نه شیر است و نه پیل کوه بلاست
هوش مصنوعی: می‌گویند که این موجود نه مرغ است و نه اژدها، نه شیر است و نه فیل، بلکه به کوهی از مصیبت‌ها شباهت دارد.
که بر زخمشان اندر آری به زیر
تو این را مپندار چون مرغ و شیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که به زخم‌های دیگران توجه کن و آن‌ها را نادیده نگیر. نباید فکر کنی که مانند یک مرغ و شیر عمل می‌کنی. در واقع، این بیان می‌خواهد تاکید کند که رفتارهای ظالمانه و بی‌توجهی به درد و مشکلات دیگران نادرست است و باید بدانیم که هرکسی در زندگی خود درد و زخم‌هایی دارد که نیاز به حمایت و توجه دارد.
گر از دور بر تو دمد تیزدم
سهی قامتت را درآرد به خم
هوش مصنوعی: اگر از دور بوزد نسیم، قامت خوش‌گل تو را به حالت خم می‌آورد.
از این بوم بیرون بباید شدن
نشاید بر این بوم و بر دم زدن
هوش مصنوعی: باید از این سرزمین خارج شوی، زیرا در اینجا نمی‌توان به زندگی ادامه داد و تلاش برای ماندن بی‌فایده است.
به تندی به ایشان چنین گفت شیر
که ای مهربان مهتران دلیر
هوش مصنوعی: شیر با شدت به آن‌ها گفت که ای عزیزان و پیشوایان دلیر.
مرا گر به چنگال نر اژدها
جهان کرد خواهد تنم را رها
هوش مصنوعی: اگرچه مرا اژدهایی قوی در چنگ خودش بگیرد و دنیا را تحت کنترل خود درآورد، اما در نهایت بدنی که دارم را آزاد خواهد کرد.
به پرهیز کی بازگردد ز من
چو یزدان چنین راند اختر به من
هوش مصنوعی: اگر از من دور شود، آیا مانند یزدان باز خواهد گشت، وقتی که ستاره‌ها اینگونه سرنوشت مرا رقم زده‌اند؟
بگفت این و زان جا خروشان برفت
دل لشکر از بیم در بر بتفت
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و از آنجا لشکر به خاطر ترس، دلشان به هم ریخت و پا به فرار گذاشتند.
چو تنگ اندر آمد سوی اژدها
سیه مار تند اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: زمانی که فشار و تنگی به وجود می‌آید، نیرویی تاریک و خطرناک مانند اژدها به سرعت از جا خود حرکت می‌کند.
یکی کوه غلطان ز کوه سیاه
دمش بر سرکوه و سر سوی راه
هوش مصنوعی: یک کوه بزرگ و سرسبز از کوه سیاه جدا شده و بر فراز آن ایستاده است و در مسیر راهی به سمت جلو دیده می‌شود.
درازی او بود یک قد میل
شکم زرد و تن تیره مانند نیل
هوش مصنوعی: او قدی بلند و کشیده دارد، شکم زرد و بدنی تیره مانند نیل است.
ز دود دمش دشت و که تیره شد
جهان از تف و تاب او خیره شد
هوش مصنوعی: از دود و بخاری که از نفس او برمی‌خیزد، دشت و بیابان تاریک می‌شود و جهان به خاطر حرارت و شدت او در شگفتی و حیرت فرو می‌رود.
همی سوخت روی زمین را ز تف
ز دودش همه مرغزاران چو کف
هوش مصنوعی: زمین به خاطر دودی که از آتش برمی‌خیزد، در حال سوختن است و همه دشت‌ها و چمن‌زارها مثل کف روی آب شده‌اند.
ز یک میل پیل ژیان را به دم
همی درکشیدی شکستی ز هم
هوش مصنوعی: با یک حرکت و اشتیاق، مانند فیل بزرگ، جان‌ها را به خود می‌کشی و به هم متصل می‌کنی، اما اگر این پیوند را بشکنی، همه چیز از هم می‌پاشد.
فرامرز یک نعره زد با خروش
همی اژدها را بدرید گوش
هوش مصنوعی: فرامرز با صدای بلند فریاد کشید و به شدت به اژدها حمله کرد و گوش آن را پاره کرد.
بیامد پس پشت نر اژدها
نهاد از بر چرخ دام بلا
هوش مصنوعی: پس از آن که نر اژدها آمد، دام بلا را بر چرخ زندگی قرار داد.
کشید و بینداخت تیر خدنگ
بزد بر قفای دد تیز چنگ
هوش مصنوعی: تیر خود را پرتاب کرد و به سرعت به دشمن حمله‌ور شد.
برون شد ز سوی دگر تیر اوی
ز جا اندر آمد دد تندخوی
هوش مصنوعی: تیر او از جهتی دیگر پرتاب شد و دد تندخوی به شدت از جایش بیرون آمد.
رمید از سپهدار خنگ نبرد
بپیچید ازو جنگی شیرمرد
هوش مصنوعی: از مبارز خسته و ناتوان فراری نیست، جنگجویان شجاع از او دوری نمی‌کنند.
از آن پس برآورد تیر دگر
بزد بر ظفرگاه و شد کارگر
هوش مصنوعی: پس از آن، تیر دیگری پرتاب شد و بر منطقه پیروزی اصابت کرد و کار ساز شد.
بغلطید در خاک نعره زنان
به چنگال می کند کوه گران
هوش مصنوعی: به زمین غلطیدند و فریاد زدند، در حالی که کوه بزرگ را به چنگ آوردند.
دگر باره پور گو پیل تن
یکی تیر انداخت بر شوم تن
هوش مصنوعی: پسر دیگر بار مانند یک فیل، تیری به سوی آن جسم زشت انداخت.
بزد بر میان دو چشمش چنان
که تیرش گذر کرد زو شد روان
هوش مصنوعی: او با شدت و دقت بر پیشانی او ضربه‌ای وارد کرد، به‌گونه‌ای که تیر به آسانی از آن گذشت و او بی‌درنگ به زمین افتاد.
بیفتاد بر جا و زو رفت هوش
تو گفتی نماندش به تن هیچ توش
هوش مصنوعی: او بر زمین افتاد و از حال رفت، گویی دیگر هیچ نیرویی در بدنش نمانده است.
یکی رود خون گشت از وی روان
وز آن پس فرامرز روشن روان
هوش مصنوعی: یک رود خون از او جاری شد و بعد از آن فرامرز به روشنی و درخشش آمد.
سوی اژدها رفت با تیغ تیز
به خنجر برآورد ازو رستخیز
هوش مصنوعی: او با شمشیر تیز به سمت اژدها رفت و از او به عنوان منبع قدرت و حرکت برخاست.
به نیروی تیغ آن یل نیک بخت
تن اژدها کرد پس لخت لخت
هوش مصنوعی: به قدرت شمشیر آن جوان شجاع و خوشبخت، بدن اژدها را تکه‌تکه کرد.
از آن جا جهان پهلوان سوی آب
روان شد به روشن روان با شتاب
هوش مصنوعی: جهان پهلوان به سمت آب روان رفت و با سرعت و روشنی دل به آن جا رسید.
سر و تن بشست و رخش بر زمین
نهاد و ثنا بر جهان آفرین
هوش مصنوعی: او بدنش را شستشو داد و صورتش را بر زمین گذاشت و خداوند جهان را ستایش کرد.
همی خواند آن گرد روشن روان
که ای خالق و داور مهربان
هوش مصنوعی: آن نور روشن مانند یک روح با نشاط در حال خواندن است و از خالق و داور مهربان خود یاد می‌کند.
سپاس از تو دارم که داور تویی
به رنج و به سختیم یاور تویی
هوش مصنوعی: از تو سپاسگزاری می‌کنم به خاطر اینکه تو قضاوت‌گری عادل هستی و در سختی‌ها و مشکلاتم همیشه پشتیبانم.
ایا برتر از جایگاه و نشان
تو دادی مرا زور بر بدنشان
هوش مصنوعی: آیا تو از جایگاه و مقام خود به من نیرویی دادی تا بر آن‌ها تسلط پیدا کنم؟
تو کردی از این اژدهای دمان
در فتح بر روی این ناتوان
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که این اژدهای ترسناک در برابر این انسان ضعیف تسلیم شود.
از آن پس بیامد سوی بزمگاه
خود و پهلوانان ایران سپاه
هوش مصنوعی: پس از آن، به سوی مجلس خود و گروهی از پهلوانان ایرانی و سپاهش بازگشت.
ببود اندر آن بوم خرم سه ماه
شب و روز با رود و نخجیر و گاه
هوش مصنوعی: در آن سرزمین خوشایند، سه ماه شب و روز را در کنار رود و شکار گذرانید.
شگفتی در آنجا فراوان بدید
سپه را از آنجا فراتر کشید
هوش مصنوعی: در آن مکان، شگفتی‌های زیادی را مشاهده کرد و به همین دلیل، سپاه را از آن مکان دورتر برد.
همه کوه یاقوت دید و بلور
از آن در دل هرکس افتاد شور
هوش مصنوعی: هر کسی زیبایی‌های کوه یاقوت و بلور را دید و در دلش شوری به وجود آمد.
فراوان ز یاقوت و لعل و گهر
ببردند گردان زرین کمر
هوش مصنوعی: زیاد از سنگ‌های قیمتی چون یاقوت و لعل و مروارید برداشتند و خود را با کمربندهای زرین زیبا کردند.