گنجور

بخش ۱۱۸ - رفتن فرامرز به جزیره فراسنگ و جنگ کردن با شاه جزیره

از آن پس جزیری به پیش آمدش
که فرسنگ از صد به پیش آمدش
فراسنگ میخواندندش به نام
درو خسروی بود با رای وکام
ابا پیل و با کوس و گنج و سپاه
همش نام شاهی همش تاج و گاه
چو آگه شد از لشکر پهلوان
که آمد بدان مرز روشن روان
سپاهی برآراست آن نامدار
همه گرد و شایسته کارزار
بیاورد نزدیک دریا کنار
بدان تا برآرد ز دشمن دمار
گوانی به تن همچو کوه سیاه
همه جنگجوی و همه کینه خواه
ز دندان ماهی و پیل استخوان
به دست اندرون تیغ و گرز گران
گروهی فلاخن گرفته به دست
که از زخم ایشان شدی کوه پست
به بالا چو کوه و به تن همچو باد
ز دیو است گفتی مگرشان نژاد
به تن سهمگین زورمندان بدند
به جنگ اندرون پیل دندان بدند
به تک در ربودندی از پشت اسب
پیاده به کردار آذرگشسب
چو در دستشان اوفتادی کسی
از آن پس زمانشان نماندی بسی
به دندان بکندند آن را چو چرم
بخوردندی اندر زمان گرم گرم
فرامرز رستم چو آمد ز آب
بر آن جنگ و کینه گرفته شتاب
ز کشتی برآمد سراسر سپاه
بر آمد به خورشید گرد سپاه
برآراستند از پی نام و ننگ
گرفتند کوپال و خنجر به چنگ
بغرید کوس و بنالید نای
سپهبد برانگیخت لشکر ز جای
بر آن نره دیوان ببارید تیغ
چو باران نوروز از تیره میغ
سپاه جزیره برآورد جوش
به مغز سپهر اندر آمد خروش
ز سنگ فلاخن به ایرانیان
ز دندان ماهی و از استخوان
زمین تنگ شد آسمان تیره گشت
سر سرفرازان از آن خیره گشت
فلاخن ببارید همچون تگرگ
به ایرانیان سنگ و باران مرگ
چو سنگ از هوا آمدی بر سپر
شدی همچو ناوک ز اسپر گذر
سپردار از آسیب سنگ سیاه
به چرخ آمدی اندر آوردگاه
بخستند از ایرانیان بی شمار
به سنگ فلاخن در آن کارزار
به سختی رسید آن سپاه بزرگ
از آن نره دیوان گرد سترگ
سپهبد چو آن دید برداشت گرز
برانگیخت آن تند بالای برز
به ایشان همی کوفت گرز گران
چو خایسک و سندان آهنگران
فراوان از آن دیو چهران بکشت
به گرز گران و به زخم درشت
یکی نره دیوی بیامد برش
تو گفتی که بر چرخ ساید سرش
ازین هولناکی روان خواره ای
دژآگاه دیوی و پتیاره ای
یکی استخوانی به دست اندرون
که بودی درازیش چل رش فزون
برآویخت با پهلوان جهان
بینداخت بر پهلوان استخوان
سپر بر سر آورد گرد دلیر
فرو برد چنگال چون نره شیر
گرفتش کمر بند و از زین بکند
برآوردش از جا چو کوه بلند
بزد بر زمینش چو یک لخت کوه
ز دو رویه بر وی نظاره گروه
بفرمود کز تن بریدن سرش
فکندند بر نامور لشکرش
دگر نیزه بگرفت مانند باد
در آن بدمنش نره دیوان فتاد
نگه کرد تا جای خسرو کجاست
به پیش سپه دیدش از دست راست
بتازید تا پیش خسرو رسید
جهان شد به گرد اندرون ناپدید
بزد نیزه ای بر کمرگاه اوی
ز زین بر گرفتش به کردار گوی
بیامد دمان نزد ایران سپاه
بیفکند آن شاه و کردش تباه
چو افکنده شد خسرو بی همال
رمه بی شبان گشت و شد پایمال
به تاراج داد آن بر و بوم و رست
پدر بر پسر بر همی راه جست
بسی بدره و برده تخت عاج
ز کرسی زرین و زرینه تاج
به دست آمد ایرانیان را ز شهر
از آن رزم هرکس بسی یافت بهر
زن و کودکان زینهاری شدند
به نزد سپهبد به زاری شدند
فرامرز یکسر ببخشیدشان
ز راه محبت نوازید شان
دو ماهی در آنجا به شادی بماند
ز ماه سیم لشکری بر نشاند
یکی را بر آن شهر سالار کرد
ز کشتی و دریا برآورد گرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن پس جزیری به پیش آمدش
که فرسنگ از صد به پیش آمدش
هوش مصنوعی: پس از آن، جزیره‌ای به او نمایان شد که صد فرسنگ از او فاصله داشت.
فراسنگ میخواندندش به نام
درو خسروی بود با رای وکام
هوش مصنوعی: او را به نامی دور و دراز می‌خواندند، همان‌طور که یک پادشاه را با اندیشه و تدبیر مورد ستایش قرار می‌دهند.
ابا پیل و با کوس و گنج و سپاه
همش نام شاهی همش تاج و گاه
هوش مصنوعی: با وجود فیل و طبل و گنج و ارتش، همه چیز درباره شاه و تاج و عظمت اوست.
چو آگه شد از لشکر پهلوان
که آمد بدان مرز روشن روان
هوش مصنوعی: وقتی او از آمدن لشکر قهرمان به آن سرزمین آگاه شد که دارای نور و روشنی بود، متوجه شد.
سپاهی برآراست آن نامدار
همه گرد و شایسته کارزار
هوش مصنوعی: یک نیروی جنگی از آن جنگجوی مشهور گرد هم آمده، همه آماده برای نبرد و کارزار هستند.
بیاورد نزدیک دریا کنار
بدان تا برآرد ز دشمن دمار
هوش مصنوعی: بیایید نزدیک دریا، تا جایی که دشمن نتواند به ما نزدیک شود و از او خلاص شویم.
گوانی به تن همچو کوه سیاه
همه جنگجوی و همه کینه خواه
هوش مصنوعی: وجود تو همچون کوه سیاهی است که پر از قدرت و اراده است، و تو همیشه آماده نبرد و انتقام هستی.
ز دندان ماهی و پیل استخوان
به دست اندرون تیغ و گرز گران
هوش مصنوعی: از دندان‌های ماهی و فیل، استخوانی به دست آمده که درون آن تیغ و گرز سنگین نهفته است.
گروهی فلاخن گرفته به دست
که از زخم ایشان شدی کوه پست
هوش مصنوعی: گروهی با فلاخن به دست آمده‌اند و به خاطر زخم‌هایی که به دیگران می‌زنند، کوهی به زمین می‌افتد و ضعیف می‌شود.
به بالا چو کوه و به تن همچو باد
ز دیو است گفتی مگرشان نژاد
هوش مصنوعی: شخصی مانند کوه است که استحکام و قدرت دارد و در عین حال، به واسطه‌ی ویژگی‌هایش، به سرعت و انعطاف‌پذیری باد نیز شباهت دارد. به همین دلیل، به او نسبت‌هایی داده می‌شود که نشان‌دهنده‌ی خصلت‌های نیکو و قوی‌اش است.
به تن سهمگین زورمندان بدند
به جنگ اندرون پیل دندان بدند
هوش مصنوعی: زورمندان در جنگ، نیروی سنگین خود را به کار گرفتند و دشمنان را با قدرت و تندی به مبارزه دعوت کردند.
به تک در ربودندی از پشت اسب
پیاده به کردار آذرگشسب
هوش مصنوعی: او از روی اسب به سمت جلو پرتاب شد و به طرز دلکش و شجاعانه‌ای مانند آذرگشسب (شیرین و قهرمانانه) به زمین آمد.
چو در دستشان اوفتادی کسی
از آن پس زمانشان نماندی بسی
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به دست تو بیفتد، از آن پس زمان زیادی برای او نخواهی داشت.
به دندان بکندند آن را چو چرم
بخوردندی اندر زمان گرم گرم
هوش مصنوعی: آنها چرم را در زمان‌های گرم به دندان می‌گزیدند و آن را می‌کندند.
فرامرز رستم چو آمد ز آب
بر آن جنگ و کینه گرفته شتاب
هوش مصنوعی: فرامرز، فرزند رستم، وقتی از آب بیرون آمد، با سرعت به سمت جنگ و کینه‌هایی که وجود داشت، رفت.
ز کشتی برآمد سراسر سپاه
بر آمد به خورشید گرد سپاه
هوش مصنوعی: سواران لشکر از کشتی بیرون آمدند و در اطراف خورشید به صف ایستادند.
برآراستند از پی نام و ننگ
گرفتند کوپال و خنجر به چنگ
هوش مصنوعی: برای دستیابی به شهرت و افتخار، خود را آماده کردند و شمشیر و خنجر به دست گرفتند.
بغرید کوس و بنالید نای
سپهبد برانگیخت لشکر ز جای
هوش مصنوعی: صدای طبل در فضا طنین‌انداز شد و نای فرمانده شروع به ناله و سوگواری کرد، به طوری که لشکر از جا برخاست و آماده حرکت شد.
بر آن نره دیوان ببارید تیغ
چو باران نوروز از تیره میغ
هوش مصنوعی: سلاح و قدرتی را بر دشمن فرود آورید، همانطور که در روز نوروز باران بر زمین می‌بارد و تیره‌گی را از میان می‌برد.
سپاه جزیره برآورد جوش
به مغز سپهر اندر آمد خروش
هوش مصنوعی: ارتش جزیره با شور و شوقی به آسمان حمله‌ور شد و سر و صدا به‌پا کرد.
ز سنگ فلاخن به ایرانیان
ز دندان ماهی و از استخوان
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم اشاره دارد که ایرانیان از سختی‌ها و چالش‌ها برمی‌خیزند و با توانایی‌های خود می‌توانند از مشکلات عبور کنند. به نوعی، این جمله تأکید دارد بر قدرت و استقامت ایرانیان در مواجهه با دشواری‌ها، مشابه چگونگی ساخت سلاح یا ابزار از مواد ابتدایی مثل سنگ و استخوان.
زمین تنگ شد آسمان تیره گشت
سر سرفرازان از آن خیره گشت
هوش مصنوعی: زمین بر ما تنگ شده و آسمان تاریک شده است، سرهای بلند و بزرگ از این وضعیت حیرت‌زده و نگران هستند.
فلاخن ببارید همچون تگرگ
به ایرانیان سنگ و باران مرگ
هوش مصنوعی: با شدت و بی‌رحمی به ایرانیان حمله کنید، مانند بارش تگرگ که سنگ و مرگ به همراه دارد.
چو سنگ از هوا آمدی بر سپر
شدی همچو ناوک ز اسپر گذر
هوش مصنوعی: تو همچون سنگی که از آسمان به زمین می‌افتد، بر سپر قرار گرفتی و مانند نیزه‌ای که از سپر عبور می‌کند، از آن گذشتی.
سپردار از آسیب سنگ سیاه
به چرخ آمدی اندر آوردگاه
هوش مصنوعی: تو از خطر سنگ سیاه دوری کردی و به میدان نبرد آمدی.
بخستند از ایرانیان بی شمار
به سنگ فلاخن در آن کارزار
هوش مصنوعی: ایرانیان بسیاری در آن میدان نبرد با سنگ فلاخن به جنگ پرداختند.
به سختی رسید آن سپاه بزرگ
از آن نره دیوان گرد سترگ
هوش مصنوعی: سپاه بزرگ با زحمت و تلاش زیاد به مقصدی رسید که تحت فرمان نره دیوانی بزرگ و نیرومند قرار داشت.
سپهبد چو آن دید برداشت گرز
برانگیخت آن تند بالای برز
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده آن را دید، با خشم نیزه‌اش را به دست گرفت و آماده‌ی نبرد شد.
به ایشان همی کوفت گرز گران
چو خایسک و سندان آهنگران
هوش مصنوعی: او به آن‌ها ضربه می‌زند با چکش سنگین، مانند چکش و سندانی که آهنگر به کار می‌برد.
فراوان از آن دیو چهران بکشت
به گرز گران و به زخم درشت
هوش مصنوعی: او به وسیلهٔ گرزی سنگین و زخم‌های عمیق، بسیاری از آن دیو چهره‌ها را از پا درآورد.
یکی نره دیوی بیامد برش
تو گفتی که بر چرخ ساید سرش
هوش مصنوعی: یک موجود عجیب و بزرگ به او نزدیک شد و تو گویی که گفته‌ای که سرش به آسمان می‌رسد.
ازین هولناکی روان خواره ای
دژآگاه دیوی و پتیاره ای
هوش مصنوعی: از این تجربه وحشتناک می‌فهمی که درونت پر از درد و قهر است و چقدر حال و روزت شبیه دیوانگی و پستی است.
یکی استخوانی به دست اندرون
که بودی درازیش چل رش فزون
هوش مصنوعی: در درون کسی استخوانی وجود دارد که طول آن از سی روز بیشتر است.
برآویخت با پهلوان جهان
بینداخت بر پهلوان استخوان
هوش مصنوعی: پهلوانی با قدرت و شجاعت خود، به جنگ با حریف خود رفت و او را به زمین انداخت.
سپر بر سر آورد گرد دلیر
فرو برد چنگال چون نره شیر
هوش مصنوعی: مرد شجاع با احساس غرور و اعتماد به نفس، از خود دفاع می‌کند و به شدتی حمله می‌کند که همانند شیر نر خطرناک و قوی است.
گرفتش کمر بند و از زین بکند
برآوردش از جا چو کوه بلند
هوش مصنوعی: کمر بند را گرفت و او را از زین بلند کرد، به طوری که همچون کوهی از جای خود حرکت نکرد.
بزد بر زمینش چو یک لخت کوه
ز دو رویه بر وی نظاره گروه
هوش مصنوعی: به زمینش ضربه‌ای زد که مانند کوهی بزرگ بود، و گروهی از دو طرف به او نگاه کردند.
بفرمود کز تن بریدن سرش
فکندند بر نامور لشکرش
هوش مصنوعی: او دستور داد که سرش را از بدنش جدا کرده و بر روی سینه‌ی لشکرش بیفکنند.
دگر نیزه بگرفت مانند باد
در آن بدمنش نره دیوان فتاد
هوش مصنوعی: به این معناست که شخصی دیگر نیزه را همانند باد به دست گرفت و در آن لحظه، حیوان وحشی و بدذات به زمین افتاد.
نگه کرد تا جای خسرو کجاست
به پیش سپه دیدش از دست راست
هوش مصنوعی: نگاهی به محل قرار گرفتن خسرو انداخت و در جلوی سپاه او را از سمت راست مشاهده کرد.
بتازید تا پیش خسرو رسید
جهان شد به گرد اندرون ناپدید
هوش مصنوعی: بشتابید تا به نزد پادشاه برسید، زیرا جهان در گرد و غبار او ناپدید شده است.
بزد نیزه ای بر کمرگاه اوی
ز زین بر گرفتش به کردار گوی
هوش مصنوعی: او نیزه‌ای به کمرگاه او زد و از زین مانند یک گوی او را برداشت.
بیامد دمان نزد ایران سپاه
بیفکند آن شاه و کردش تباه
هوش مصنوعی: سپاهی به ایران آمد و آن شاه را از پا درآورد و او را نابود کرد.
چو افکنده شد خسرو بی همال
رمه بی شبان گشت و شد پایمال
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو بدون همدم و همراهش رها شد، گله‌اش بدون چوپان مانده و پایمال و آسیب‌دیده شد.
به تاراج داد آن بر و بوم و رست
پدر بر پسر بر همی راه جست
هوش مصنوعی: پدر تلاش می‌کند تا ارث و میراث خود را به فرزند منتقل کند، اما این تلاش به نابودی و تباهی می‌انجامد.
بسی بدره و برده تخت عاج
ز کرسی زرین و زرینه تاج
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزهای ارزشمند و زیبا مانند پرده‌های گرانبها و تخت‌های ساخته شده از عاج و تاج‌های زرین از جایگاه و مقام واقعی خود جابجا شده‌اند.
به دست آمد ایرانیان را ز شهر
از آن رزم هرکس بسی یافت بهر
هوش مصنوعی: ایرانیان از آن جنگ در شهر، به دست آوردند و هر کس به قدر توانایی و سهم خود، نصیبی یافت.
زن و کودکان زینهاری شدند
به نزد سپهبد به زاری شدند
هوش مصنوعی: زنان و کودکان با ترس و وحشت به نزد فرمانده رفتند و با ناراحتی و زاری او را دعوت کردند.
فرامرز یکسر ببخشیدشان
ز راه محبت نوازید شان
هوش مصنوعی: فرامرز تمام مشکلات و دلخوری‌ها را نادیده گرفت و به خاطر محبت، با آن‌ها مهربانانه رفتار کرد.
دو ماهی در آنجا به شادی بماند
ز ماه سیم لشکری بر نشاند
هوش مصنوعی: دو ماهی در آن مکان با خوشحالی زندگی کردند و از میان ماه نقره‌ای، سربازانی را به صف کردند.
یکی را بر آن شهر سالار کرد
ز کشتی و دریا برآورد گرد
هوش مصنوعی: یک نفر را به عنوان فرمانده آن شهر انتخاب کردند و او از دریا و کشتی به زمین آمد.