گنجور

گفتار هشتم

گوئیم بتوفیق الله تعالی که چون مردم از دو گوهر بود مرکب شد یکی جسم کثیف و دیگر نفس لطیف و جسم کثیف را غذا از چهار طبع عالم پدید آمد که از آن چهار طبع دو لطیف بودند چون نفس و آن آتش بود و هوا، دو کثیف بودند چون جسم و آن خاک بود و آب. تا این کالبد کثیف با نفس لطیف پیوسته شد از نبات کزین دو لطیف و دو کثیف پدید (آمد) غذا پذیرفت و قوی شد، لازم آید از روی حکمت که غذای نفس لطیف که بدین کالبد کثیف پیوسته است هم از چهار حد باشد کز آن دو روحانی باشد چون نفس و دو جسمانی باشد چون کالبد، تا نفس غذائی کز ایشان یابد قوی شود، پس ایزد تعالی از چهار حد شریف غذای نفس مردم پدید آورد دو ازو لطیف بودند و آن نفس و عقل کلی است که این نفس و عقل جزوی که اندر مردم است از آن نفس و عقل کلی اثر است، و دو از آن مرکب است و آن ناطق است و اساس که ایشان مردمان بودند بکالبد و فرشتگان مقرب بودند بعقل و نفس تا بعلم شریف ایشان مردم را از درجه دیوی بدرجه فرشتگی رسانند، و هر دو چیزیکه ترکیب مردم از آنست حق خویش از آفریدگار خویش بیافتند براستی چنانکه خدایتعالی فرمود قوله تعالی: ذلک تقدیر العزیز العلیم و چون مردم را مرکب یافتیم ازین چهار طبع کثیف و از نفس لطیف و لطافت بکثافت پیوسته شده بود و نصیب خویش یافته بود از عالم لطیف بدین عقل غریزی که دیگر حیواناترا نبود واجب آمد کز آن اصل که این مردم را نصیب ازو پیوسته است بیکتن از مردم نصیب بتمام پیوسته شود که این عقلهای غریزی از آن یکتن بپذیرد بدانچه ایشانرا حاجت است، و آنکس که این عنایت و نصیب تمام از عقل کل بدو پیوسته شد پیغمبر بود علیه السلام، و اگر آن یکتن فایده دهنده نبودی این عقلهای پذیرای همه ضایع بودی و بازی نمودی و دور است صانع حکیم از بازی چنانکه فرمود قوله تعالی:افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون گفت چنان پنداشتید که شما را ببازی آفریدیم و شما سوی ما بازگردیده نشوید و چون مردم بنفس لطیف مر یکدیگر را موافق بودند و بکالبد و صورت مختلف بود از جهه جایهای و روزگارهای مخالف که اندرو همی زاید و برو میگذرد و لازم آید که علم آن رسول که سخن خدای آورده بود بر دو گونه بود محکم بود چون نفس و متشابه بود چون کالبد و مر آن سخن را ظاهر بود چون جسم و باطن بود چون نفس و چون مردم از کالبد کثیف بود و نفس لطیف و کار نصیب کالبد آمد و علم نصیب نفس پیغمبران علیهم السلام از آن مردم را کار فرمایند بعلم تا بجسد کار کنند و بنفس علم آن بدانند و از حکمت چنین لازم آمد که هر دو را بر اندازه توانائی خود هر یک کار بستند چنانکه مر جسد بنماز و روزه و حج و جهاد و جز آن کار بست و پیغمبران علیهم السلام مر نفس مردم را به شناساندن معانی آن کار بستند و چون جسد مردم را که کار کن او بود شش جهه بود پیش و پس و راست و چپ و زیر و زبر ایزد تعالی شش رسول کار فرمای بفرستاد سوی ایشان چنانکه بمثل آدم علیه السلام از سوی مردم از سوی سر مردم آمد و نوح علیه السلام از سوی چپ مردم آمد و ابراهیم علیه السلام از سوی پس مردم آمد و موسی علیه السلام از سوی زیر مردم آمد برابر آدم علیه السلام و عیسی علیه السلام از سوی دست راست مردم آمد برابر نوح علیه السلام و محمد مصطفی صلی الله علیه و آله از سوی پیش مردم آمد برابر ابراهیم علیه السلام و چون این شش رسول کار فرمای از شش جانب جسم مردم اندر آمدند و هر یکی مردم را در زمان خود کار فرمودند و بر مزد آن کار وعده کردند که روزی بدیشان دهند بدینگونه پس گوئیم که چون مردم را شش جهه بود بجسد و جسد کار کن بود چون (از) هر جهتی یک کار فرمای آمدند از حکم عقل لازم نه آید که نیز کسی بیاید ازین پس که مردم را کار دیگر فرماید بحکم عقل ازین برهان که نمودیم درست شد که پس از محمد مصطفی صلی الله علیه و آله به پس پیغمبری نیاید و چون عادت مردم آنست که کار بکنند و مزد آن از کار فرمای بستانند لازم آید ازین پس که کسی بیاید بفرمان خدایتعالی که مزد این کار کنانرا بر اندازه کار هر کس بدو دهد و آن قائم قیامت است علیه السلام که خداوند شریعت است بلکه خداوند شماراست که مرین کار های کرده را شمار بکند و بار کارکنان مزدشان بدهد و این کس واجب است بقضیت عقل که بیاید همچنانکه ممکن نیست که نیز کار فرمایی بیاید از بهر آنکه مردم را نیز بجسد جهتی نمانده است که از آن جهت کار فرمائی نیامده است و چون این کار فرمایان خدای عزوجل بیامدند و کارهای مخالف بفرمودند مر خلق را و مر هر یکی را ازین کارها معنی بود که صورت کار سبب آن معنی شده بود همچنانکه صورتهای حیوان و نبات دیگر آمده است که اندر هر یکی معنی است که اندر آن دیگر آن معنی نیست چنانکه صورت جوز از صورت سیب جدا است بدانچه اندر جوز معنی هست که آن معنی اندر سیب نیست و صورت دو سیب هر دو را معنی یکی است و یک صورتست چون صورت دو جوز پس ایزد تعالی با هر وقت کار فرمائی سوی مردم فرستاد معنی دانی هم فرستاد تا مر خلق را بگویند که معنی این کارها چیست تا بقیامت خلق را بر خدای حجت نباشد چنانکه گفت قوله تعالی: لئلا یکون للناس علی الله حجه بعدالرسلتا مردمانرا بر خدای حجت نباشد پس از رسولان و بدین رسولان خداوندان تالیف و تاویل را خواست و امامان حق که معنی کتاب و تاویل شریعت را پیدا کنند و جای دیگر گفت قوله تعالی: و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جاءتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر همیگوید و اگر بر دروغ زن داشتند ترا پس درستی که بر دروغ زن داشتند آنکه پیش از ایشان بودند پیغمبران را که بیامدند بایشان بحجتها و دانشها و بکتاب هویدای روشن یعنی فصولها و چون پیغمبرانرا یاد کرد جماعت یاد کرد از بهر آنکه ظاهر شریعتهای ایشان دیگر بود و چون خداوندان تاویل را یاد کرد یکی گفت و کتاب را روشن خواند از بهر آنکه معنی همه کتابها و تالیف شرایع یکی بود هرچند گفتارها و کردارها بلفظ و شکل مخالف یکدیگر بود پس گوئیم که وصی آدم مولانا شیث بود علیه السلام و وصی نوح مولانا سام بود علیه السلام و وصی ابراهیم مولانا اسماعیل بود علیه السلام و وصی موسی مولانا هارون بود علیه السلام ووصی عیسی مولانا شمعون بود علیه السلام و وصی محمد مصطفی علی المرتضی بود علیه السلام و میان هر دور پیغمبری ازین پیغمبران شش پیغمبر بود بر مثال شش روز که میان دو روز آدینه باشد و این شش پیغمبر که آمده اند برابر روزی آمده اند از روزهای هفته و آنکه می آید هفتم ایشانست و چون او بیاید این دور بسر شود و قیامت شود و هر کس بجزای کار خویش رسد پس آدم علیه السلام چون روز یکشنبه بود و دلیل بر درستی اینقول آنست که اندر اخبار آمده است که ایزد تعالی آفرینش عالم را بروز یکشنبه آغاز کرد و بروز آدینه از آن پرداخته شد و روز شنبه بیاسود و معنی اینقول پوشیده است اندر میان خلق از آغاز روزها و هر کسی مرین قول را براندازه عقل خویش پذیرفت و جهودان بدین سبب مر روز شنبه را بزرگ دارند و در آن روز کار نکنند یعنی که این روز خدای بیاسوده است و خبر ندارند که پیغمبران که مر خلق را این خبر داده اند آن خواستند تا بدانند که شش تن بخواهد آمدن اندر عالم بفرمان خدایتعالی تا خلق را کار فرمایند و آن هفتمین که بیاید کار نفرماید بلکه او جزا دهد مر خلق را و مر آنروز را شنبه گفتند و بزرگ فرمودند داشتن و آن روز قائم قیامت است علیه السلام.

پس گوئیم آدم علیه السلام روز یکشنبه بود اندر عالم دین و نوح علیه السلام روز دوشنبه بود اندر عالم دین و ابراهیم علیه السلام روز سه شنبه بود اندر عالم دین و موسی علیه السلام روز چهار شنبه بود اندر عالم دین و عیسی علیه السلام و روز پنج شنبه بود اندر عالم دین و حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم روز آدینه بود اندر عالم دین و روز شنبه را چشم همی دارند خلق که بیاید و آنروز آسایش باشد مر آن کسانرا که این روزها را بحقیقت بشناخته اند و بدانند بحقیقت و بفرمان و بعلم کار کردند و هر که اندر سرای جسمانی بکالبد امروز کار کند و بنفس معنی آن بداند فردا اندر سرای نفسانی ثواب آن بیابد. باز گفته شد از واجب شدن و فرستادن پیغمبران علیهم السلام بر اندازه روزگار خویش .

گفتار هفتم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی که هر چیزیکه او موجود شده است او نخست اندر حد قوه بوده است تا باز بحد فعل آمده است چنانکه مردم امروز موجود شده است از نخست نبات بوده است تا پدر و مادرش بخوردند و از آن نبات اندر ایشان آبی بحاصل آمد کزو فرزند آمد و چون اینحال معلوم شد گوئیم که دوزخ اندر حد قوه نادانیست و بهشت اندر حد قوه علم است از بهر آنکه دانا آن کند که خشنودی خدا و رسول اندر آن باشد تا بدان طاعت به بهشت جاودانی رسد و نادان آن نکند آنچه رستگاری او اندر آن باشد تا بدان سبب بدوزخ جاویدی رسد پس درست شد که بهشت اندرحد قوه علم است و دانائی بحقیقت بهشت است و دوزخ اندر حد قوه جهل است و نادانی بحقیقت دوزخ است که خدایتعالی مرکافرانرا دوزخ وعده کرده است چنانکه در بسیاری جای در قرآن یاد کرده است قوله تعالی:و الذین کفروا لهم نار جهنم لا یقضی علیهم فیموتوا و لایخفف عنهم من عذابها کذلک نجزی کل کفورهمیگوید مر کافرانرا عذاب دوزخ است بر ایشان قضای مرگ نکند تا بمیرند و سبک نکند از ایشان عذاب چنین مکافات کنیم هر ناسپاسی را و دیگر جای میگوید کافران نادانانند بمعنی این آیت قوله تعالی:قل افغیر الله تامرونی اعبد ایها الجاهلون همیگوید بگو ای محمد که شما مرا میفرمائید که جز خدایرا پرستم ای نادانان چون دوزخیان کافرانند و کافران نادانانند پس دوزخیان نادانان باشند و این از شکل اولست اندر کتاب منطق پس درست کردیم که دوزخ اندر حد قوه جهل است و هر کسی که بنادانی بایستد یا از پس رود و با دانایان دشمن کند او دوزخی باشد و مردم چنان باید که دوست دار دانا باشند و دانای به بحقیقت رسولست علیه السلام اندر دور خویش و وصی او امام روزگار است هر یک اندر عصر خویش و هر که بامام روزگار خویش دشمنی کند و اطاعت او ندارد اطاعت رسول خدای نداشته بود و هر که اطاعت رسول ندارد طاعت خدایتعالی نداشته بود (او) کافر بود هر که اطاعت امام حق ندارد علم نیابد و هر که علم نیابد ببهشت نرسد اندردوزخ بماند پس گوئیم که اندر هر روزگاری متابع امام حق در بهشت است از بهر آنکه خلق ازو بعلم برسند و از علم ببهشت برسند و مخالف امام حق در هر زمانی در دوزخ است از بهر آنکه متابعان ناحق بگفتار او از امام حق دور شوند و نادان بمانند دوزخی شوند و شهادت با معرفت کلید در بهشت است و بی معرفت کلید در دوزخ است و مثلی بگوئیم بدینجای تا مومن را صورت درست شود که نادان دوزخی است و دانا بهشتی است و بیان کنیم که دوزخی را بر بهشتی قوتی نیست گوئیم که هیچ چیز از جانوران نفس سخن گوی ندارند جز مردم و آثار عقل را جز نفس سخن گوی نپذیرد و هر که عقل ندارد خدایتعالی سوی او پیغمبر نفرستاده است و دلیل بر درستی این قول آنست که بر کودکان بیخرد و بر دیوانگان نماز و طاعت نیست و بمنزلت ستورانند و هر که بر و طاعت نیست بمنزلت ستور است و ستورانرا از بهشت نصیبی نیست و دلیل برآنکه ستورانرا از بهشت نصیب نیست آنست که دست مردم بر جملگی ستوران گشاده است بکشتن و مرورا خوردن از آنچه خوردن او حلالست و ناچیز کردن از آنچه خوردن او حلال نیست از جانوران از بهر آنکه مردم بهشتی است اندر حد قوه و ستور نه بهشتی است و بهشتی را پادشاهی است بر دوزخی لاجرم جانوران اندر پادشاهی او آمدستند هم بدینجهان و مردم مر ستورانرا همی رنجاند و همی فروشد و همی کشد و همی خورد و از آن بروی هیچ ملامتی نیست همچنانکه بدوزخ برند و برنجانند و ناچیز کنند مر دوزخیانرا و آن از دوزخیان طاعت است مر خدایرا پس مردم همچنانکه بر نجانیدن مر ستورانرا اندر راه حج و غزا و کشتن و پاره کردن مر ایشانرا بفرمان چون بخدا همی تقرب کند بر وی از آن حرجی نیست همچنانکه همیگوید که روز قیامت رسول صلی الله علیه و آله بیابد و بدوزخ بردمد و دم او مر دوزخ را سرد کند وردای خویش یعنی کلیم بآتش فرو برد تا عاصیان امت را بر کشند و دوزخ را هیچ قوه نباشد بر دم وردای او همچنانکه دست مردم کوتاهست از مردم دیگر که او ظاهر شریعت پذیرفته است و اندر حد قوه بهشتی گشته است و این مثال درست است پس ظاهر کردیم که مردم نادان اندرینجهان دوزخ اند مر ستورانرا و ددکانرا که ایشان دورخیانند بر آنچه بر ستوران و ددکان همی رسند از آنچه بار کشیدن و سوختن و کشتن و پختن و خوردن و جز آن باشد همی کنند و همی رنجانند و هیچکس بدین ستوران که دوزخیانند نه بخشاید چنانکه خدایتعالی همیگوید اندر جواب دوزخیان که فریاد خواهند کرد قوله تعالی :قال اخسئوا فیها و لا تکلمون همیگوید چون ایشان فریاد خواهند کرد خدای گوید دور باشید اندر دوزخ و با من مگوئید و نیز گوئیم که جانوران که فرود از مردمند و دست مردم بر ایشان گشاده است هفت نوع اند از آن دو نوع آبی اند یکی آنکه پای ندارد و چون مار و ماهی و جز آن و دیگر آنکه پای دارد چون نهنگ و کشف و خرچنگ و جز آن و پنج نوع ازو خاکیست یکنوع از او چهار پائیست که گیاه و دانه خوردن چون گاو و گوسفند و جز آن و دیگر ازو چهار پائیست که گوشت خوردن چون شیر و گرگ و جز آن و دیگر پرنده است که گوشت خورد چون باز و شاهین و جز آن و دیگر پرنده است که گیاه و دانه خورد چون کبوتر و فاخته و جز آن پنجم حشراتند که بپارسی آنرا خزندگان گویند و دست مردم که او دوزخ این ددکانست برایشان گشاده است همچنانکه هفت در دوزخ بر دوزخیان گشاده است چنانکه خدایتعالی همیگوید:لها سبعه ابواب لکل باب منهم جز مقسوم همیگوید مر دوزخ را هفت در است مر هر دری را از دوزخیان بهره است بخش کرده و چون اندر جانوران که دوزخیانند هفت قسمت پیدا کردیم گوئیم که از مردم هم بدین قسمتها گروهانند که هر گروهی بر سیرت نوعی ازین ددکانند و ستوران چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی :و ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیر بجنا حیه الا امم امثالکم همیگوید نیست از ددکان و چرندگان اندر زمین و نه پرنده که بپرد مگر امتانند مانند شما پس هر که او بسیرت این ستوران و ددکان نادانست آن دوزخی است همچنانکه پیدا کردیم که ددکان درین جهان دوزخیانند چنانکه هر که دزد و خیانت کار است از مردم بمنزله موش است و هر که مکابره و رباینده است بمنزله گرگ و شیر است و هر که بر حرام حریص است او بمنزله خوکست و مردم بحقیقت رسولست و وصی او امامان علیهم السلام و دست ایشان گشاده است و خدایتعالی گفت تا هر که فرمان ایشان نبرد مر آن کس را بکشند همچنانکه دست مردم گشاده است بر دیگر جانوران بکشتن مر ایشانرا و هر جانوریکه خوردن گوشت او حلال است چون گاو و گوسفند و شتر و جز آن دلیل است بر مردمانیکه ایشان بصلاح باشند و پارسا و فرمان بردار ولیکن علم ندانند پس گوشت ایشان خدایتعالی حلال کرد یعنی که ایشانرا علم بیاموزید و با خویشتن یکی کنید و هر جانوری که گوشت او حرامست چون خوک و شیر و جز آن ایشان دلیل اند بر مردمانیکه اندر ایشان فساد و شر باشد و پند نپذیرند همچنانکه این ددکان مردم را فرمان نبرند پس مر ایشانرا فرمود کشتن و نا خوردن یعنی که دین ایشانرا بر ایشان تباه باید کردن و دین حق ایشانرا نباید آموخت و اندرین معنی خود بجای خود سخن گفته شود پس اینجهان مر دانایانرا در بهشت است و مر نادانان بیفرمانرا در دوزخ است از بهر آنکه ببهشت و دوزخ آنکس رسد که او اندرینجهان آمده باشد و هر که خواهد که ازینجهان بهشت آبادان کند و هر که خواهد که دوزخ آبادان کند و ازین سرای خلق بدین دو جای همی روند چنانکه خدایتعالی همیگوید:فریق فی الجنه و فریق فی السعیرگفتار نهم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی که بقای عالم جسمانی اندر قرآنست و دلیل برین قول بگواهی عقل آریم بدانچه گوئیم مردم بازپسین همه زایشهاست از زایشهای عالم بدانچه معنی هر سه زایش عالم که معادن و نبات و حیوانست اندروست از بهر آنکه خود بذات خویش جوهر است و شناسنده و قیمت کننده جوهر است و همچون نبات روینده است و همچون حیوان خورنده است و بر عالم سخن گفتن و دانش بر نبات و حیوان فضل دارد پس درست شد کزو تمامتر از عالم چیزی پدید نیامده است و چیزی کزو چیزهای بسیار پدیدآیند بدانچه او تمامتر باشد اصل آنچیزهای نخستین او بوده باشد و پایداری آنچیز های نخستین او بوده باشد و پایداری آنچیزها بدان چیز باشد که اصل اوست

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.