گفتار ششم
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که علت عالم کثیف آن نقصانست که نفس کل بدان از عقل کل کمتر است و اینعالم مر نفس کل را بدان سرمایه است تا بدان مر نقصان خویش را راست کند و دلیل بر درستی این سخن یافته شود اندر نفسهای جزوی که اندرین عالم است که هر یکی از مردم کوشنده اند مر بیرون بردن نقصانرا از کار خویش اندرینعالم از بهر آنکه هنوز غرض نفس کل ازینعالم پدید نیامده است هیچ نفس جزوی اندرین عالم بی نیازهمی نشود (و) همچنین لازم آید از بهر آنکه روا نباشد که کلی بجزوی حاجتمند شود و جزوی بی نیاز باشد و بیقراری افلاک و ستارگان و پذیرفتار شدن طبایع مر تاثیرات ایشانرا و کوشش موالید اندر نبات و حیوان اندر پذیرفتن زیاده از طبایع آواز همی دهند خردمند را که آنکس که اینعالم را ترکیب کرده است همی چیزی جوید که خود ندارد . بحاجتمندی خویش اندر حرکت سخت عظیم است و مثل اینحال چنانست که خردمندی اندر آسیابخانه باشد و آسیابرا بیند که بشتات همیگردد و کار سخت همیکند باید بداند که آنچیز که آسیابرا همیگرداند صعب تر است ازین آسیاب که همی جنبد و چون بیرون آید از آن خانه و بنگرد مر آن آبرا که بچه سختی از بالا همی خویشتن را به شیب همی افگند و بداند که جنبش آب بیش از جنبش آسیابست از بهر آنکه جنبش سنگ عرضی است و جنبش آب از بالا به نشیب طبعی و جنبش جوهری قوی تر از جنبش عرضی باشد پس گوئیم که جنبش نفس کل اندر نوع خویش صعب تر از جنبش افلاک و انجم است و طبایع و چون اندرین عالم از مردم شریفتر چیزی نیست گوئیم که غرض نفس کل از اینعالم مردم است و از همه شریفتر آنست که داناست گفتیم که غرض نفس کل اندر صنعت اینعالم دانش است و نقصان او از دانائیست و چون دانش را نفس مردم پذیرفت گفتیم که باز گشت بنفس کل مر مردم راست از جملگی عالم و چون حال این بود که یاد کردیم دانستیم که هر نفسی که ازین عالم دانسته تر برود او شایسته تر باشد مر نفس کل را (که) بموافقت بدو پیوندد و اندر راحت و نعمت جاویدی افتد و هر نفسی که او نادان برود ازینعالم مخالفت باشد مر نفس کل را و نفس کل ازو بپرهیزد از بهر آنکه او این عمل عظیم از بیم نادانی همیکند پس چون نادانرا یابد او را نپذیرد و آن نفس اندر عذاب و شدت جاویدی بماند . و گوئیم مردم موافق نفس کل به اطاعت رسول شود که او فرستاده نفس کل است بتائید عقل کل تا مردمانرا سوی علم توحید خواند تا چون دانا شوند بدین علم عظیم (و) نفس کل بدیشان نقصان خویش راست کند و چون مردمان نفس کل را یاری دهند و او مرایشانرا یاری دهد چنانکه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی:یا ایها الذین آمنوا ان تنصروا الله ینصر کم همیگوید ای گرویدگان اگر شما خدایرا یاری دهید او مر شما را یاری دهد پس گوئیم اینجهان بر مثال آئینه است که نعمتهای آنجهانی اندر این همی تابد چون خالی و دست کسی بدان نرسد که او را نگاه دارد بر مثال صورتهای نیکو که اندر آئینه همی توان دیدن و مر آنرا نتوان یافتن چون این آرایشها و لذتها که اندرین عالم است ناپایدار است دانستیم که عرضی است و عرضی را از جوهر اثر باشد پس دانستیم این نعمتها آثار است از عالم روحانی که آن جوهر است.
پس خردمند آنست (که) بدین روزگار فانی مر آن روزگار باقی را بجوید و بدین نعمت گذرنده ننگرد و قصد آن نعمت باقی کند بورزیدن طاعت و دور بودن از شهوت و رغبت ناکردن اندر آنچه مرورا بقاو ثبات نیست و بباید دانستن که اینجهان در آنجهانست که تا ازین در بیرون نشوی بدان سرای نرسی و بدیگر روی اینجهان چون چیزی نهانیست و هر کس ازین مردم نصیبی یافته است و آن چیزیست که اگر او را زود نفروشی تباه شود و نیز اندرو کسی رغبت نکند بازارگان نیکبخت آنست زود مرورا بفروشد و چیزی بستاند که آن تباه نشود و آن طاعت خدا و رسولست و اگر نه اندرین روی او را صرف کنی ناچیز شود آنوقت پشیمانی سود ندارد و چنانکه خدایتعالی همیگوید:او تقول حین تری العذاب لو ان لی کره فاکون من المحسنین همیگوید چون نفس بدبخت عذابرا بیندگوید اگر مرا یکبار باز برندی بدان عالم من از نیکوکاران بودمی آنگه گفت قوله تعالی:بلی قد جائتک آیاتی فکذبت بها و استکبرت و کنت من الکافرین گفت بلی نشانیهای من سوی تو آمد و این دروغ زن کردی و گردن کشیدی و از کافران شدی . این است حقیقت عالم جسمانی بلفظ کوتاه
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.