گنجور

گفتار چهل و یکم

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که فرق نیست میان مرد که خویشتن (را) زن بودن اختیار کند و میان زنی که خویشتن را مرد بودن اختیار کند و رسول علیه السلام برین هر دو لعنت کرد چنانکه گفت :لعنه الله علی المتشبهین من الرجال بالنسا و (المتشبهات من) النسا بالرجال پس اندرین حال بظاهر آن مرد که دیگری را مرد خویشتن ممکن کند خود مر ایشانرا بجای زن باشد و آن زن که خویشتن را مانند مردان کند آن از زن سحاقه باشد که با زنان دیگر گرد می آید و از زنان دیگر خود را بجای مردان نهد و این دو گروه را از حکم خدایتعالی سنگسار باید کردن که چنین حکم کرد امیرالمومنین علی علیه السلام از بهر آنکه خدایتعالی مرقوم لوط را گفت که ایشان با مردان فراز آمدند چنانکه گفت قوله تعالی:انکم لتا تون الرجال شهوه من دون النسا همیگوید لوط مر قوم خویش را بگوئید و منکر نشده ایشانرا وگفت شما بسوی مردان شوید بروی شهوت نه بسوی زنان آنگه گفت قوله تعالی :جعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود گفت (زیرو بالا نمودیم) شهرستانی(را) که در آن فاحشه همی کردند (و) بر ایشان سنگ با رانیدیم از دوزخ دمادم پس این آیت از خدایتعالی تعلیم بود مر امامنرا که چون اندر امت لواطت کنند با ایشان سنگ بارانند چنانکه بر قوم لوط و مردان و زنان قوم لوط بدان عذاب یکسان بودند و آنکه مر هر دو را که لواطت از ایشان آمد سنگسار واجب آمد از بهر آنست که آنکس که لواطت کرد ستم کرد بدانچه مردی را بجای زن داشت و خدایتعالی بر ستمکاران لعنت کرد چنانکه گفت :لعنه الله علی الظالمین و آنکس که لواطت با و کردند مرد بود و خویشتن را بجای زن داشت و لعنت پیغمبر برو بود (چنانکه) پیش از این در (آغاز) گفتار یاد کردیم و هر که اندر لعنت رسول علیه السلام باشد اندر لعنت خدایتعالی باشد چون بر این هر دو گروه که لواطت کردند عقوبت لازم آمد بازگردیم بر زنان سحاقه که (ایشانرا) همین لازم آمد از بهر آنکه گفت فرقی نیست میان مردی که خویشتن را چون زنان کند و میان زنی که (خویشتن را) چون مردان کند و تاویل این موضوع آنست که آن مرد که خود را چون مردان کند و تاویل این موضوع آنست که آن مرد که خود را چون زن کند تا برو فراز آیند چنانکه بزنان فراز آیند و او خود مرد است و بدان منزلت است و بدان منزلت است که با زنان فراز آیند مثل است بر داعی و ماذون که بمنزلت مرد باشند و فرمان سخن گفتن دارند و آنگه بطمع دنیا بظاهریان رغبت کنند و خویشتن را زیر دست ایشان سازند و سخن ایشان بپذیرند کزین خود هیچ صورتی پدید نیاید و آن سخن مانند نطفه مردی باشد که اندر مردی افتد و ازو فرزند جسمانی تولد نکند و این باطن را لواطت باشد و هر دو اندر لعنت خدایتعالی باشند از بهر آنکه لعنت دوری باشد و آن ظاهری (را) خود از امام زمان که او بزمین خلیفه خدایست بفرمان او علیه السلام دوری است و این حد که روی از حق بگرداند و اندر ظاهر بطمع دنیا رغبت کند از امام زمان دور بماند و هلاک نفسانی که بمعنی رجم نفسانی است اندر هر دو رسیده باشد و آن زن که خویشتن را مانند مردان کند آنکس باشد که خویشتن را بجای ناطق بپای کرد تا او را همی بایست سخن شنودن از آنکه ناطق او را بپای کرد و او گفت من مر شما را بشنوانم و اوزن بود اندر حال نفسانی که خویشتن را مانند مردان کرد و بر خویشتن و بر امت ستم کرد و لعنت خدای و رسول اندر وی برسید و متابعان او را نیز همانست که بپای دارند که همه زنان نفسانی اند از بهر آنکه چون از معانی متشابه کتاب ایشان را پرسی ندانند و تاویل شریعت را نشناسند و عاجزان امتند همچنانکه زنان عاجز باشند از مردان و بجای مردان ایستاده اند و همیگویند شما پذیرندگان باشید چون زنان و ما فایده دهندگان باشیم چون مردان و ایشان هر یکی سحاقه اند و هر که از ایشان پذیرفت زنانی اند که بر خود سحاقه را پادشاه کرده اند از بهرآنکه خلق را از آموختن چاره نیست همچنانکه مر زنان را از مردان چاره نیست ولیکن زنانرا زیر دست مردان باید بودن تا بر سنت رسول علیه السلام و فرمان خدایتعالی رفته باشند و هر زنی که زیر دست زنی دیگر باشد بدین معنی که یاد کردیم او اندر لعنت خدایتعالی گرفتار باشدو هلاکی و رسوائی و خرابی نفسانی اندرو رسیده باشد به بریده شدن فیض روح القدوس ازو ایزد تعالی مومنانرا بر حق نگاه دارد آمین رب العالمین.

گفتار چهلم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی و بجود ولی زمان علیه السلام که خدایتعالی فرموده است حد زدن مر مردوزن را که زنا کنند بصد تازیانه قوله تعالی:الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده و لا تاخذکم بهما رافه فی دین الله ان کنتم تومنون باالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفه من المومنین گوید مرد و زن زنا کننده را صد تازیانه بزنید هر یکی را تا شما را رحم نیاید بر ایشان اندر دین خدای اگر شما مومنان باشید بخدایتعالی و بروز باز پسین و ببیند عذاب ایشانرا گروهی از مومنان و این فرمان از خدایست سبحانه و محمد رسول علیه السلام مر آنرا تفصیل داد بفرمان خدایتعالی هم چنین که خدایتعالی فرمود که نماز کنید و زکوه بدهید و رسول علیه السلام گفت بچه وقت کنید هر نمازیرا و زکوه را هر نقد و ستور و غله چه دهید پس رسول علیه السلام مر زنا کننده را از زن و مرد چون (مرد) بی زن باشد و زن بی شوهر باشد هر یکی را صد تازیانه حد فرمود زدن و هرکه از ایشان جفت خویش دارد و زنا کرده باشد مرو را رجم فرمود و آن سنگسار کردن باشدکه نیمه اعضای فرود تنش بزمین اندر گیرد و سنگ بر سرش همی زنند تا بمیرد و بعامه مومنان ظاهر شریعت این است و هر که ازین فرمان بیرون آید عاصی باشد و این دو حد است مر زنا کننده با جفت و بی جفت را و تاویل این فرمان اندر کتاب باطن شریعت این است که رسول صلی الله علیه و آله مرد حقیقت است اندر دین مر همه خلق را و همه امت بدانروی کزوی فایده همی گیرند اندر علم دین او را بمنزلت زنانند از مردان هم چنانکه مردان بکار زنان ایستاده اند رسول بکار امت ایستاده است چنانکه ایستادگی مردان بکار زنان و خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:الرجال قوامون علی النسابما فضل الله بعضهم علی بعض اندر زیادتی و اندر ایستادن رسول علیه السلام بکار امت خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:یا ایها المدثر قم فانذر چون درست شد که رسول علیه السلام مرد همه امت است گوئیم فرود از رسول علیه السلام هر استادی مرد شاگرد خویش است اندر نفسانی و هر شاگردی زن استاد خویش است بدانچه ازو فایده گیرنده است چنانکه ناطق مرد است مر اساس را و اساس زنست مر ناطق را بمرتبت نفسانی و اساس مرد است مر امام را و امام شویست مر حجت (را و حجت ) شویست مر داعی را و داعی شویست مر ماذون را و ماذون شویست مر مستجیب را پس هر حدی زبرین شویست مر حد زیرین (را) و حد فرودین زن است مر حد زبرین را، و زبان اندر تاویل بمرتبت فرج مرداست و گوش بمنزلت فرج زنست و شنوانیدن از گوینده مجامعت است وزن بی شوی شنونده بیعهد است و مرد بی زن شنواننده بیفرمانست و تاویل حد زن با مرد بی زن و زن بی شوی که با هم گرد آیند بصد تازیانه و آن ده عقد است آنست که چون کسی باشد (که) بمنزلت دعوت رسیده باشد و او را فرمان نباشد بسخن گفتن و سخن گوید مر مستجیب را که مرورا داعی نباشد هر دو را ازده حد روحانی و جسمانی بباید افگندن و بظاهر اول و ثانی و جدو فتح و خیال و ناطق و اساس و امام و حجت و داعی باز باید بردن (و) این حد زدن روحانی باشد مرورا و تاویل سنگسار کردن مرد را که اوزن خویش دارد و زنی که شوهر خویش دارد و زنا کنند آنست که چون داعی باشد یا ماذون که ایشانرا فرمان داده باشند بحدود زیرین سخن گفتن مر گروهی را که عهد ایشان دارند و میان ایشان زنا شوهرگی افتاده باشد بعهد میثاق آنگه این داعی یا ماذون سخن گویند مر مستجیب دیگر داعی را که عهد ایشان ندارد و عهد دیگر داعی دارد مر گوینده و شنونده را سنگسار نفسانی واجب آید پس باید که هر دو را بظاهر شریعت و بکتاب خدای باز برند و آن مثل است برزمین اندر گرفتن مر نیمه زیرین ایشانرا از بهر آنکه نیمه زیرین ایشان مثل است بر ظاهر شریعت که اندر دعوتست و کتاب خدای مثل است برزمین که نعمت ها را مایه است اندر لذات جسمانی و باید که هر دو را سنگ بر سر همیزنند تا بمیرند و تاویل این حال آنست که سنگ انداختن مثل است بر مسئله های سخت و مشکل یعنی بگفتن مسئله های استوار مر ایشانرا بمالند تا نفسهای ایشان اندر آن مرده شود از زندگی علم حقیقت و نیز نتوانند اندر علم شریعت شروع کردن چنانکه کالبد بسنگ زدن مرده شود و نتواند جنبیدن پس آنکس که او را رجم جسمانی کنند او رنج جسمانی بیند و از لذات عالم جسمانی نومید شود و هر که مرورا رجم نفسانی کنند رنج نادان بیند و از لذات عالم روحانی بریده شود و بعذاب جاودانی پیوندد باید که مومن گمان نبرد که سنگسار نفسانی آسان تر است از سنگسار جسمانی که سنگسار جسمانی آسان تر است از سنگسار روحانی از بهر آنکه رنجهای جسمانی گذرنده است و رنجهای نفسانی باقی است و نیز گوئیم که ایزد تعالی اندر معاملات که میان خلق باشد اندر معاملات دنیا دو گواه فرمود گرفتن بر درستی آن چنانکه فرمود:و استشهدوا شهیدین من رجالکم گفت چون مر یکدیگر را وام دهید دو مرد راستگوی گواه گیرید چون زنا را یاد کرد چهار گواه خواست چنانکه فرمود قوله تعالی:لو لا جاوا علیه باربعه شهدا فاذلم یاتوا با لشهدا فاولئک عندالله هم الکاذبون گفت چون بزنا دعوی کنند چهار گواه باید که بگذرانند و چون آن گواهان نیارند آن گویندگان بنزدیک خدای دروغ زنانند معنی این آیت اندر باطن چنانست که اگر آن چهار گواه نباشد آن گوینده آن زنا خود کرده باشد و بظاهر معنی این آیت درست نیاید از بهر آنکه ممکن باشد که کسی زنا کرده باشد و آن چهار گواه نباشد کسی آن بگوید لازم نیاید که سوی خدای دروغ زن باشد از بهر آنکه خدای دانا است که او همی راست گوید هرچند او گواه ندارد که راستگوی را بسوی خدای بگواه حاجت نیست که او جلت کلمته عالم الغیب است و رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت اگر کسی کسی را بکشد دو گواه خواست و بر زنا چهار گواه خواست و معنی این اندر ظاهر شریعت چنین است که کشتن فعل کشنده است و گواه برو یکتن همی باید که این او کشت و کشته خود با خویشتن دارد که حاضر است بدان سبب (است) که همی دو گواه بسنده باشد و اندر معاملات دنیا هم دو گواه خواست از بهر آنکه خداوند حق همی ایستاده است بدعوی خویش و خصمش منکر است و گواه برو یکتن همی باید که او سوم ایشان است و چون اندر خصومت مال یکتن منکر باشد دو گواه واجب آید (و) چون در زنا هر دو تن منکرند چهار گواه واجب آید پس این بیان روشن است مر خردمندانرا مگر که خاطر گردانیده از محبت خاندان حق است و تاویل این ظاهر آنست که ظاهر مر باطن را همچون پوستی است مر تن را و چون تن شکل مردم دارد پوست برو بر شکل مردم باشد و پوست که او بشکل گاو باشد بدان سبب (است که) جسد بشکل گاو باشد پس این ظاهرها که یاد کردیم بر باطن خویش هم برین منزلت است و چون مومن خردمند ظاهریرا بروئی از رویها ببیند بداند که باطنش مانند این است (و) چون بشنوانند نفس او مر آنرا بتواند پذیرفتن پس گوئیم باطن وام دادن آنست که کسی سخن بگوید بر کسی و آنگه آنسخن ازو همچنان باز خواهد چنانکه داعی مر مستجیب را سخن از تاویل بگوید آنگه باز خواهد تا (باز گوید) همچنانکه یادگرفت که او گفت مرو را از بیم آنکه تا صورت او کسر نشود پس این مانند وام ظاهر است که کسی را (ده درم) وام دهند و آنگه ازو همچنان ده درم باز خواهند و اندر ظاهر خداوند ده گانه را دو گواه باید که آنها گویندکه این سیم بدو داد و مر داعی را دو گواه باید که او سخن گفت مر مستجیب را و گواه خداوند دو درم دو مرد راستگوی باید و گواه داعی حجت باید و امام که ایشان گواهان دو جهانند که ایشان فرموده باشند مر داعی را این سخن بمستجیب دادن و همچنانکه اگر گواه ظاهر نباشد آن ده درم خداوند سیم ظاهر نشود همچنان اگر مر داعی را ایندو گواه نباشد او داعی نباشد و بی علم باشد همچنانکه این دیگر بی سیم است و تاویل کشته آنست که مردی از تاویل که معنی کتاب خدایست بیفتد که اندر آن زندگانی جاوید است همچنانکه کشتن آنست که زندگانی ظاهر آزرده شود و چون داعی سخن بگوید ظاهر بر سبیل کژ که مردم شنونده را اندر آن معنی تاویل ازو نفصانی پیدا شود یا مر آن شنونده را معلوم کند که این چیزیرا که همی شنوی بظاهر این معنی نیست و چون بر آنکس سخن سخت و قوی افتد و شنونده نا امید شود از کتاب خدایتعالی و گمان برد که آن خود باطل است آن چون هلاک شونده باشدکز زندگانی نومید شودو مثل این چنان است که استاد خواهد که شاگرد را بزخم ادب کند تا نیکوتر آموزد و شاگرد ضعیف اندر آن زخم هلاک شود پس سخن داعی بآن شنونده از خداوند تالیف باشد و خداوند تاویل بدین سبب مرکشته را دو گواه بباید بیش نباید اندر ظاهر که باطنش این است که گفتیم و تاویل آنکه اندر زنا چهار گواه باید آنست که زنا کردن مثل است بر سخن گفتن بیفرمان خداوند زمان علیه السلام و چون کسی بیفرمان اندر دعوت سخن گوید از چهار حد گوید چون ناطق و اساس و امام و حجت کز ایشان دو بدین زمان گذشته اند و دو بزمان باقی اند بجای ایشان چون(یکی) ازین چهار تن اندر زمان سخن گوید بیفرمان خداوند زمان علیه السلام زنای باطن کرده باشد و این چهار حد عظیم برو گواه باشند بدانچه او کرده باشد و او بیاویزد آویختن سخت گنه کاران چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی: ولا یز نون و من یفعل ذلک یلق اثاما گفت آنها که زنا کنند هر که آن بکند هلاک خویش بیند این است تاویل خواستن چهار گواه بر آنکس که زنا کند و اما تاویل آنکه زنا بفرج کرده شود و زنا کننده را برپشت زنند آنست که قوت فرج از پشت است (و) مر پشت را ضعیف کند که آن مایه از آنجا رفته بود و تاویل این موضوع آنست که فرج بسوی شکم (باشد) و شکم دلیل است بر باطن و پشت دلیل است بر ظاهر وکسی که زنای باطن کند آنست که سخن گفته باشد از تاویل بیفرمان پس مرو را بر ظاهر باید بردن مر آن را ظاهر را برو تباه باید کردن چنانکه سوی آن باطن نیاید از آن ظاهر همچنانکه مر زنا کننده را بر پشت همی زنند تا فرج بضعیفی پشت ضعیف شود این بیان روشن است مومن مخلص را که یاد کرده شد و السلام.گفتار چهل و دویم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی و نور خداوند شریعت علیه السلام که کشتن خطا آنست که مرد شکاری صید همی خواهد زدن و تیر او بر کسی دیگر آید که هلاک همی شود و ایزد تعالی دیت کشته بفرمود بماندگان کشته رسانیدن چنانکه گفت قوله تعالی: و من قتل مومنا خطا فتحریر رقبه مومنه و دیه مسلمه الی اهله گفت هرکه بکشت مومنی را بخطا برو واجب شود برده آزاد کردن که مومن باشد آن برده و سپردن دیت آن مرد کشته بماندگان آن کشته و این همه از فرمانهای مجمل است که مفصل آن وابسته است بسنت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از بهر آنکه اندر کتاب خدایتعالی پیدا نیست که دیت مرد مومن چند است و اگر کشنده را که او را بخطا کشته باشد مال نباشد این دیت از کجا باید دادن و سنت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بظاهر آنست که دیت مرد مومن هزار مثقال زر پاک است چنانکه (هزار) مثقال از دوازده هزار درم سنگ سیم پاک است ازو و دیت زدن نیم دیت مرد باشد چنانکه زن را نیم نصیب مرد است. و چون کسی مومنی را بخطا بکشد دیت آن کشته بعاقل و عاقله ( کشنده است) که ماندگان کشته از ایشان بستانند و عاقل و عاقله کشنده برادران و پسران عم و خویشان (او) باشند از کسی که او بخطا بکشت چیزی نستانند و آن دیت را از پسران عم آن کشنده بسه دفعه ستانند نه بیکبار و بماندگان کشته دهند تا فرمان خدایتعالی و سنت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بجای آورده باشند . و اگر نه آن بودی که زیر حکم او علیه السلام حکمت عظیم بودی لازم نیامدی که آن (کس که کار ) کار اوست دست از و باز داشتن و خویشان بیگناه او را گرفتن و دیت از ایشان ستدن و هر که تاویل این نداند این حکم سوی او محال نماید ولیکن مراد از موضوع شریعت که بنیاد او بر جسمانیات فانی است آنست که تا معنی اندر روحانیات باقی باشد و اندر جسمانی آن فرمان چنان نماید که بر قاعده عدل است چون حال اندر روحانی بر قاعده عدل باشد از بهر آنکه جسم بعدل سزاوار نیست و اگر کسی مر جسم را عدل جوید محال جسته باشد بر نفس از بهر آنکه هر که گوید نفس نباید بمیرد خواسته باشد که نفس همیشه نه بجای خویش باشد و ستم است چیزی را نه بجای خویش خواستن و داشتن پس گوئیم که اندر تاویل این است که کشتن بخطا اندر باطن آن باشد که داعی که مثل بشکاری اوست (مستجیب را) همچنان سخن اندازد که او را بدان کسر کند بر مثال تیری باشد (که) از بهر شکار اندازد پس اندر آن سخن مستجیب معهود (که) مومن است متحیر شود و نفس او از طریق حق بیفتد و آن کشته شدن او باشد بخطا از بهر آنکه این سخن مرو را نکبت آن داعی است ولیکن برد باری آن است که آن مستجیب زندگی روحانی از آن داعی باز نیابد از بهر آنکه چون از آن سخن که از و بشنود بدان از حق بیفتاد نیز از او سخن نتواند شنیدن و پسر عم این داعی که خطا کرد داعی صاحب جزیره دیگر است از بهر آنکه صاحب جزیرتان هردوازده برادران یکدیگرند از پدری امام زمان و از مادری باب او پس داعیان صاحب جزیرتان مر یکدیگر را عم زادگان باشند بحقیقت اندر نسبت نفسانی و همچنین ماذونان آن داعی مر ماذونان دیگر داعی را نبیرگان عم باشند برین نسبت از بهر آنکه داعیان پسران عم صاحب جزیره اند پس باید داعی دیگر صاحب جزیره مرین کشته نفسانی را سخن گوید و حقیقت آن حال مرو را باز نماید کز آن داعی باز افتاد تا دل او بدان قرار گیرد و بعهد باز آید و دیگر طریق حق پذیرد و آن زنده شدن او باشد و ستدن دیت آن کشته بدل است از زنده کردن کشته و تاویل آنکه آن دیت از پسران عم آن کشنده بخطا بسه دفعت و بسه قسمت ستانند آنست که داعی زنده کننده باید مومن مستجیب بخطا کشته را بنماید مرتبت ناطق و مثل ها و رمز های کتاب و شریعت که بر چه طریقه است و باز مرتبت اساس اندر تاویل مجرد او را بنمایدکه چگونه است و باز مرتبت امام که او سوم خداوند تایید است بنمایدکه او جمع کننده این سه مرتبت است تا مرده را (روح) حقیقت ازین سه مرتبت همی بحاصل آید و بمثل سخن ناطق چون کالبد مجرد است و سخن اساس چون جان مجرد است و پیوستن امام مرین دو مرتبت را بیکدیگر چون فراز آمدن تن است بجان که هر دو بجملگی مردمند تا آن مردم بشناخت این سه مرتبت بروح باقی باز آیند و این تاویل آن سه قسم باشد که دیت از کشتن بخطا چنان روا باشد ستدن نه بیکبار باشد و این بیان است از آفتاب روشن تر کسی را که چشم دل روشن است .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.