گفتار چهارم
چون باز نمودیم که نخست چیزیکه پدید آمد امر بازیست و دلیل فرمودیم بر درستی این قول اندر آنست که چیزها زیر علم است پس لازم آید که نخست علم بوده شده است. اکنون گوئیم از امر باری سبحانه و تعالی نخست عالم روحانی بوده شده است آنگه از آنعالم اینعالم پدید آمده است و گوئیم آنعالم داناست و تمامست و باقی است و لطیف است اعنی که همه جان و دانش است و دلیل آریم بدانکه نخست آنعالم بوده شده است آنگاه این عالم پدید آمده است بدانچه گوئیم اینعالم جسمانی گردنده است از حال به حال و بدین گشتن ازو چیزها پدید همی آید از معادن و نبات و حیوان که اندرو نشانیها (ی) قصد(و) مراد پیداست بدانچه نبات همی روید که پایداری حیوان بدوست و مردم همی پدید آید که هر دو را نگاه میدارد و اگر مردم نباشد نبات و حیوان همه ناچیز شود.
پس دانستین که قصد در ین چیزها نه مر اینعالم راست اگر کسی گوید که آن قصد همین طبایع میکند گفته باشد که همین عالم خود قصد است و هم او خود مقصود و این سخن متناقض باشد و چون دانسته شد که قصد اندرین عالم مر آن عالم راست و مر آن قاصد را نیز عالم گفتیم بدان روی که قصد اندر چیزها چیزی تواند کردن که او را بدانچه اندرو قصد کرده است مانندگی باشد. پس آنچه ما گفتیم لازم آید که آنعالم که اینعالم فعل اوست ماننده است بروئی برینعالم و چون درینعالم از علم شریفتر چیزی نبود گفتیم که آنعالم هم دانش پذیر و هم دانش دهنده است و چون در اینعالم نفس (دانش) پذیر بود و عقل دانش دهنده بود گفتیم آنعالم عقل است و نفس و دیگر چیز نیست از بهر آنکه اندر عالم جز همین دو چیز نبود یا آسمانها بود فایده دهنده و طبایع بود فایده پذیرنده یا طبایع بود فایده دهنده و نبات بود فایده پذیرنده، یا نبات (بود) فایده دهنده و حیوان بود فایده پذیرنده یا حیوان بود فایده دهنده و مردم بود فایده پذیرنده، یا استاد بود فایده دهنده و شاگرد بود فایده پذیرنده، یا پیغمبر بود فایده دهنده و امت بود فایده پذیرنده و از حیوان نر بود فایده دهنده و ماده بود فایده پذیرنده یا صانع بود فایده دهنده و مصنوع بود فایده پذیرنده و چون از جملگی اینعالم فایده پذیرنده بود بدانچه اندرو همه آید از نبات و حیوان و گوهر ها یک یک اندر اصل این طبایع نیست گفتیم که آنعالم اینهمه او کند او فایده دهنده باشد آنگه گفتیم که آنعالم اندر ذات خویش بدو قسم است یکی فایده دهنده چون عقل و دیگر فایده پذیرنده چون نفس و چون دانستیم که اینعالم فایده پذیر است دانسته شد که آنعالم فایده دهنده است و دانسته شد که آنعالم پیش از این عالم بوده است و این را تقدم شرفی گوئیم نه تقدم زمانی چنانکه مر استاد را بر شاگرد تقدم شرفی است چنانکه اندر یکزمان نام استادی مر استاد را و نام شاگردی مر شاگرد را اندر یکحال لازم آید نه پیشتر و نه پستر دلیل آریم بر آنکه آنعالم داناست بدآنچه گوئیم آثار صنعت بر حکمت اندرینعالم اندر ترکیب افلاک بتمامتر و راست تر شکلی که آن شکل مدور است و مناسبت این چهار طبع (که) هر یکیرا با دیگری بروئی مخالفت است و همان طبع را با روی دیگر مناسبت تا چون بروی مناسبت با یکدیگر بیامیزند و با روی مخالفت همه یکی نشوند که فایده ازو پدید بیاید (پیداست) مراد از چها طبع آتش است و باد و آب و خاک و آتش گرم و خشک است و خاک سرد و خشک است این هر دو در خشکی موافقند و در گرمی و سردی مخالف و هوا گرم و تر است و آب سرد و تر و در تری هر دو موافقند و در گرمی و سردی مخالف اند و شرح این در کتاب دیگر گفته ایم.
و چون حکمت اندرینعالم مصنوع پیداست (و) درست کردیم که صانعش آنعالم نخستین است درست شد که آنعالم داناست دلیل آریم بدانکه آنعالم تمامست آنگه گوئیم ما مر بنعالم را ناتمام بینیم از بهر آنکه اندرین چیزها پدید می آید که بهتر ازین عالم چنانکه حیوان پدید می آید که بهتر ازینعالم است از بهر آنکه اینعالم از چهار طبع نظم گرفته است نه پهلوی یکدیگر بلکه با یکدیگر آمیخته باشند و اگر دو چیز هم پهلوی را منظوم شاید گفتن و اندر نظم خیر و صلاح است مر دو چیز را (که) با یکدیگر آمیخته باشند منظوم تر شاید گفتن و اندرو خیر و صلاح بیشتر باشد.
لاجرم حیوان بجسم مانند این عالم است که از آن طبایع است و برین عالم بروح احساس منفصل فضل دارد و بر عالم طبایع پس درست شد که حیوان تمامتر است از عالم که مرورا روح است و اینعالم را روح نیست و چون از ین عالم ناتمام چیزی تمامتر دیدیم دانستیم که ار ناتمام جز بغایت تمامی دیگر پدید نیاید و چون درست کرده بودیم که صنع اندرینعالم مر آن عالم راست گفتیم که آنعالم که صنع او تمامست لازم آید که تمامست و هر چه تمام باشد باقی باشد.
و دلیل آریم بدانکه آنعالم باقی است گوئیم چون مرینعالم را همی بینیم گردنده است از حال بحال و حقیقت فنا گشتن حال موجود است از آن معنی که مرورا وجود خوانند و چیزیکه اندر جزویات خویش فنا پذیرد لازم آید که روزی کلیت او فنا پذیرد و انواع فنا اندرین عالم بسیار است و از جا کول شدن اضداد بر اضداد اندرو چون مرده شدن زنده و روشن شدن تاریک و گنده شدن خوشبوئی و جز آن و اینهمه دلیل فناست از بهر آنکه فنا ضد بقاست همچنانکه تاریکی ضد روشنی است و عدم ضد وجود است پس این فناهای جزوی دلیل همیکند بر فنای اینعالم بکلیت و چون این مصنوع را فنا درست شد بقای آنعالم که او صانع است درست شد از بهر آنکه صانع را بر مصنوع شرفست چنانکه بقارا بر فنا شرفست و صنعت اندرین عالم عرضی است و بقای اینعالم نیز عرضی است و گشتن حال او گواهی همی دهد که بقاش عرضی است و معنی عرض اندر چیزی پدید نیاید مگر از چیزیکه آن معنی اندر و جوهری باشد یعنی ذاتی و گرمی و روشنی اندر آهن از آتش عرضی پدید آید که گرمی و روشنی اندر آتش جوهری است یعنی ذاتی پس درست کردیم که این بقای عرضی اندرین عالم از آنعالم پدید آمده است و مر آنعالم را لازم آید که بقای او جوهری باشد یعنی ذاتی.
و دلیل آریم بر آنکه آنعالم لطیف است بدانچه گوئیم لطیف آن باشد که اندر جسم آثار او بگذرد و جسم مرورا حجاب نتواند کردن از محسوسات دلیل برین قول آنست که اندر آتش لطافتست و جسم مر قوت او را حجاب نتواند کردن نه بینی که اگر چه سطبری و قوی آهنی بود و با آن سختی و قوت که اندر آهن است چون آتش ازو بر یکروی همسایگی کند قوه آتش بدیگر روی از آهن بیرون شود . و چون دیدیم که اندر زیر آب عظیم ماهیان و دیگر جانوران همی پدید آمدند اندر شکم و پشت مادگان همی حیات راه یافت تا آب اندر پشت نر جانور گردد و بحرکت آید و اندر شکم مادگان همی حیوان گشت دانستیم که این از لطافت آنعالم است که او صانع اینعالم است.
و دلیل آریم برآنکه آنعالم زنده است بر آنچه گوئیم اندر اینعالم همی بینیم که هر چه جانور است شریفتر است از آنچه مرورا جان نیست و آنعالم که صانع است شریفتر است از اینعالم که این مصنوع بیجانست لازم آید که آنعالم که او صانع است همه جانست و دانش و نیز چون بهترین چیزی اندرینعالم جانور دانا بود که آن مردمست گفتیم که چون صانع بهتر از مصنوع باشد و بهترین چیزی از صنعتهای عالم جانور داناست دانستیم که این جانور دانا نزدیکتر است بصانع خویش از بهر آنکه بهتر است از دیگران و چون جانور دانا که مردمست بهتر بود و نزدیکتر مصنوع بصانع خویش آن باشد که بهتر باشد . پس درست شد که آنعالم زنده است و داناست ودرست کند مرین دعوی را قول خدایتعالی که قوله تعالی: و ان الدارالاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون.
همیگوید بدرستیکه که سرای باز پسین زنده است اگر بدانندی.
پس دلیل آریم بدانکه آنعالم دانا و بینا و شنوا و گویاست چون این معنیهای ستوده که اندر مردم همی پدید آید از آنعالم است همی انگیخته شود و این معنیها که یاد کردیم اندر ارکان طبایع اینعالم نیست و این مصنوع است (پس) چاره نیست که این معنیها که یاد کرده شد از صانع اینعالم است و چون این معنیها اندرینعالم جزوی بود دانستیم که آنعالم کلی است توانائی و بینائی و شنوائی و گویائی مرآنعالم راست و اینهمه معنیها مر نفس کل راست بتائید عقل که از امر باری سبحانه و تعالی که او مایه هر دو جهانست. و گویم که آنعالم لطیف و باقی و توانا و دانا تمام جای نیست و اندر جای نیست و از جای بیرون نیست و آفریده ایزد بیهمتاست واجب است بر مومن مخلص که مر آنعالم را بشناسد و بداند که بهشت بحقیقت آنعالم است و هر که آنعالم را بحقیقت بشناخت جان او بدانعالم رسید هم امروز که اندر کالبد است و چون شریعت را نیز کاربندد بدانعالم رسد و اندر نعیم جاویدی مخلد گردد ایزد تعالی توفیق دهاد مومنانرا و السلام.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.